فرهنگ امروز/ احسان سیاوشی*؛
سعی دارم در این نوشتۀ کوتاه، تصویری از شرایطی ارائه کنم که برای بسیاری از دانشجویانی که در حال حاضر در مقطع کارشناسی ارشد فلسفۀ علم تحصیل میکنند، تصویری از آینده است: ادامۀ تحصیل در رشتۀ فلسفه (فلسفۀ علم) در خارج از کشور. سعی من برآن است که براساس تجربیاتم، تصویری واقعبینانه ارائه کنم. با این حال، ایبسا دیگران دیدگاهها یا تجربیات متفاوتی داشته باشند. نویسنده بررسی و بهره بردن از دیدگاهها و تجربیات سایر افراد صاحبِ صلاحیت را نیز قویاً به خواننده توصیه میکند.
۱- دشواریِ راه: از بین همۀ فارغالتحصیلان مقطع کارشناسی ارشد رشتۀ فلسفۀ علمی که میشناسم و اکنون در دانشگاههای آمریکای شمالی مشغول به تحصیل هستند، هیچکدام مستقیماً برای تحصیل در مقطع دکترا پذیرش نگرفتهاند. به عبارت دیگر، همگی دارای بیش از یک مدرک کارشناسی ارشد هستند: یکی از ایران و یکی از آمریکا (یا کانادا). یکی از دلایل این امر این است که تحصیلات این دانشجویان در مقطع لیسانس، فلسفه نبوده است. تقریباً همگی، کارشناسیِ مهندسی یا علوم پایه دارند. دلیل دیگر، رقابتی بودنِ گرفتن پذیرش در مقطع دکترایِ فلسفه در آمریکا و کاناداست. در رشتههای مهندسی، اکثر دانشجویان آمریکایی علاقهای به ادامۀ تحصیل در مقاطع تکمیلی ندارند، زیرا یافتن کار با مدرک کارشناسی ارشد (یا حتی کارشناسی) در این رشتهها آسان است. اما در مورد رشتههایی چون فلسفه، عکس این است. با مدرک لیسانس یا فوقلیسانسِ فلسفه، بسیار بعید است بتوان کاری مرتبط با رشتۀ فلسفه بیابید و اگر یافت شود، درآمد قابل توجهی نخواهد داشت. بنابراین اکثراً خواهان ادامۀ تحصیل هستند. میدانید که در آمریکای شمالی، برای ورود به مقطع دکترا، شما نیازی به داشتن مدرک کارشناسی ارشد ندارید، اما این وضع عملاً در رشتۀ فلسفه عوض شده است. سیل متقاضیان دکترا از پذیرش گرفتن بازمیمانند و بنابراین تصمیم میگیرند که دو سال دیگر کارشناسی ارشد بخوانند و رزومۀ بهتری مهیا کنند. بعد از دو سال، بار دیگر تقاضای پذیرش میکنند، بیخبر از اینکه رقیبانشان نیز مدرک کارشناسی ارشد دارند.
مشاهده: از یکی از دانشگاههای آمریکا برای مقطع دکترا پذیرش گرفتم و آن دانشگاه کمکهزینۀ مالی فراهم کرد تا برای بازدید به آنجا بروم. گمانم این بود که داشتن دو مدرک کارشناسی ارشد (فلسفه و فلسفۀ علم) و بنابراین تجربۀ انجام تحصیلات تکمیلی (مثلاً تجربۀ نوشتن پایاننامه) مرا از سایر رقیبانم متمایز میکند. با این حال، در آن سفر بر من آشکار شد که سایر متقاضیان هم (تقریباً همه) از قبل یک مدرک کارشناسی ارشد فلسفه دارند. اما عمق فاجعه وقتی بر من آشکار شد که مواردی را دیدم که فرد دو یا سه سال کارشناسی ارشد میخواند، بعد برای دکترا پذیرش میگیرد. بعد از دو سال تحصیل در دکترا، تشخیص میدهد که یافتن کار با مدرک این دانشگاه سخت خواهد بود. بنابراین دوباره تقاضای پذیرش میدهد تا در دانشگاهی با رتبۀ زیر ده پذیرش بگیرد و تاحدی خیالش از بابت آیندۀ کاری راحتتر شود. حتی با داشتن مدرک دکترا نیز یافتن کار در رشتۀ فلسفه آسان نیست. معمولاً اگر دانشگاهی که از آن دکترا میگیرید رتبۀ زیر ده داشته باشد (و ترجیحاً آمریکایی هم باشید)، شانس نسبتاً خوبی دارید که در یک دانشگاه آمریکایی، کار دائمی بگیرید.
مشاهده: داستین تاکر (Dustin Tucker) فارغالتحصیل فلسفه از دانشگاه میشیگان (رتبۀ چهار در فلسفۀ آمریکا) توانست پس از بیش از یک سال تدریس بهعنوان استاد میهمان، سرانجام در دانشگاه ایالتیِ کلورادو، تماموقت استخدام شود. دانشگاه ایالتی کلورادو فقط در مقطع لیسانس و فوقلیسانسِ فلسفه دانشجو میپذیرد و در این رشته، دانشگاهی درجهسه محسوب میشود. اگر دانشگاهی که از آن دکترا میگیرید چندان رتبۀ بالایی نداشته باشد، یافتن کار دائمیِ آکادمیک بیش از اینها طول میکشد.
مشاهده: جاناتان دُرسی (Jonathan Dorsey) که دکترایش را از دانشگاه کالیفرنیا دیویس (رتبۀ ۴۴ در فلسفۀ آمریکا) گرفته است، بیش از سه سال است که در دانشگاهها و مؤسسات فلسفی گوناگون بهعنوان استاد میهمان کار میکند و هنوز نتوانسته است کار دائمی بیابد. دارِن هیک (Darren H. Hick) کانادایی و فارغالتحصیل از دانشگاه مریلند (رتبۀ ۳۱) چندین سال پس از فارغالتحصیلی، هنوز وضعیتی مشابه جاناتان دارد. حقیقتی که در اینجا نباید از ذهن دور داشت این است که بازار کار فلسفه در ایران نیز بهتر از این نیست. نکتهای که من در اینجا بر آن تأکید دارم این است که یافتن کار در رشتۀ فلسفه تقریباً در همۀ دنیا بسیار دشوار است و تلاش و عمر بسیار میطلبد. بنابراین مایلم این نتیجه را بگیرم: فقط اگر دیوانهوار عاشق فلسفه هستید، فلسفه را بهعنوان تخصص خود برگزینید. فلسفه حسود است. آنچه فلسفه برای شما خواهد داشت، فقط فلسفه است.
۲. فلسفه یا فلسفۀ علم: از بین دهها فارغالتحصیل کارشناسی ارشد رشتۀ فلسفۀ علم که میشناسم و در دانشگاههای آمریکای شمالی مشغول به تحصیل هستند، هیچکدام نتوانستهاند مستقیماً برای رشتۀ فلسفۀ علم پذیرش بگیرند. نویسنده تنها یک مورد سراغ دارد که پس از گرفتنِ مدرک کارشناسی ارشد فلسفه در یکی از دانشگاههای آمریکای شمالی، توانسته است در دورۀ دکترایِ رشتۀ فلسفه و تاریخِ علم، ادامۀ تحصیل دهد. باید توجه داشت که رشتۀ تاریخ و فلسفۀ علم در دانشگاههای معدودی ارائه میشود و باز هم دانشگاههای کمتری وجود دارند که این رشته را در مقطع کارشناسی ارشد ارائه کنند. نتیجه اینکه شانس گرفتن پذیرش در رشتۀ فلسفۀ علم بسیار اندک است. این نکته بسیار مهم است. بسیاری کسان ممکن است به فلسفۀ علم، ذهن یا منطق علاقهمند باشند، اما نسبت به سایر شاخههای فلسفه، نظیرِ فلسفۀ اخلاق، تاریخ فلسفه، زیباییشناسی، متافیزیک و غیره بیعلاقه باشند. ادامۀ تحصیل در رشتهای که به کمدرآمدی و عدم امنیت شغلی معروف است، تنها زمانی میتواند توجیهپذیر باشد که شما علاقهای دیوانهوار نسبت به موضوع آن داشته باشید، نه اینکه تنها بیست درصد از آن مطلوبِ شما باشد. توجه دارید که دانشگاههای ایالات متحده، برخلاف دانشگاههای اروپا و استرالیا، درسمحور هستند؛ یعنی شما حتی در دورۀ دکترا، باید یکسری دروس را بگذرانید و چنین نیست که تنها بر روی موضوع رسالۀ خود متمرکز شوید.
۳- سطح و کیفیت آموزش: بنا بر تجربیات من، سطح و کیفیت آموزش فلسفه در اکثر دانشگاههای آمریکا، فاصلهای قابل توجه با سطح و کیفیت آموزش فلسفه در ایران دارد و تا آنجا که میدانم، اوضاع در اروپا، کانادا و استرالیا نیز کموبیش به همین ترتیب است. در آمریکا رویکرد کلی، رویکرد تحلیلی است، اما گاه درسهایی دربارۀ فلسفۀ قارهای هم ارائه میشود. با این حال، نوع نگاه، حتی در درسهایی که دربارۀ فلسفۀ قارهای است، نگاهی تحلیلی است. کلاسها مقالهمحور هستند و مقالات با عمق و با جزئیات در کلاس بحث میشوند. مقالات با تمرکز بر یک موضوعِ خاص و گاه حتی یک سؤال مشخص انتخاب میشوند.
درس فلسفۀ ذهن، نگاهی کلی به موضوع فلسفۀ ذهن، نظریات مختلف در باب آن و بررسی سیل تاریخیاش نیست، بلکه بر یک مسئلۀ مشخص در فلسفۀ ذهن متمرکز میشود. مثلاً صرفاً به مسئلۀ آگاهی میپردازد یا در کل طول ترم، روی سؤال مشخصی مانند «فیزیکالیسم چیست؟ چه چیز فیزیکی محسوب میشود؟» تمرکز میکند. مقالات اکثراً بسیار جدید هستند و مستقیماً به آن مسئلۀ خاص میپردازند. پس ممکن است درس فلسفۀ ذهن بردارید، اما هیچ بحثی مثلاً از موضوع «ماشین تورینگ» در آن درس مطرح نشود. در یک درس سهواحدی، حدوداً چهار تا شش مقاله در هفته بررسی میشود. استاد فرض میگیرد شما مقاله را خواندهاید. در کلاس، تنها مقالات مورد بحث قرار میگیرند. تدریس نمیشوند. ارزیابی براساس مقالاتی است که مینویسید و امتحانی در کار نیست. تقریباً دو تا سه مقالۀ کوتاه و یک مقالۀ بلند باید برای هر درس نوشته شود. اساتید با کمال میل حاضرند وقت زیادی را برای بحث با شما اختصاص دهند.
*دانشجوی فلسفۀ علم در دانشگاه تگزاستک
منبع: شمارهی چهارم نشریه فرهنگ امروز