فرهنگ امروز/ نادر شهریوری (صدقی)؛
پروست فکر کرده بود اسم کتابش را «تناوبهای دل» بگذارد اما بعد که راجع به کلمه تناوب اندیشیده بود دریافت که تناوب دورههای زمانی معینیاند که «زمانی برابر» را سپری میکنند درحالیکه در اندیشه پروست زمانهای برابر وجود ندارند، همچنان که روزهای برابر وجود ندارند «در زندگی روزها برابر نیستند... بعضی روزها سربالایی و دشوارند و زمان بسیاری برای پیمودن طلب میکنند و بعضی دیگر برعکس سرازیری هستند که باسرعت و در حال آوازخواندن سپری میشوند»,١ ازاینرو پروست نام دیگری برای رمانش برمیگزیند: در جستوجوی زمان ازدسترفته. در بطن مفهوم در جستوجوی زمان ازدسترفته برخلاف تصور رایج و عنوان کتاب توجه به «آینده» وجود دارد، به این معنا که پروست در دل آینده، معانی گذشته سپریشده را درمییابد: آنچه در زمان حال با آن مواجهیم و معنای عمیقش را درنمییابیم ممکن است معنای آن را در آینده بفهمیم. در پروست وقایع گذشته که در خاطره انباشت شدهاند معنای خود را در آینده پیدا میکنند؛ بنابراین آینده با «پیشرو» اهمیتی زیاد پیدا میکند. درست همانطور که پروست در اولین رمانش، ژان سانتوی، میگوید: «زندگی ما در هر لحظه «پیشروی» ماست همانند ناآشنایی در دل تاریکی». «پیشرویی» که پروست آن را همچون ناآشنایی در دل تاریکی آینده در نظر میگیرد همان وقایعی هستند که در دل زمان و یا به تعبیر پروستی در دل تاریکی- تاریکی به معنای غیرقابلپیشبینیبودن- رخ میدهد. این غیرقابلپیشبینیبودن چهبسا ممکن است نابهنگام باشد. «پیشرو» در ادبیات پروست جایگاهی مهم دارد. به نظر ژرژ پوله، منتقد بلژیکی، «پیشرو» یکی از پرمصرفترین قیدها در ادبیات پروست است. «پیشرو» البته معطوف به آینده است. شاید منظور پروست آن است که زمانی که از دست رفته «بعدا بیاید». اینکه بنا شود چیزی بعدا بیاید تا آدمی گذشتهاش را در آن پیدا کند به انتظار و امید امکان مانور میدهد و آرزو در دل جوانه میزند. پروست در «خوشیها و روزها» مثالی میزند که میتواند موضوع را روشنتر کند. پروست میگوید پسرک دهسالهای را میشناخته که تنی رنجور و تخیلی پیشرس داشته و به دخترکی بزرگتر از خودش عشقی صرفا ذهنی داشته. او ساعتها پشت پنجره میایستاد تا «گذر دختر را ببیند، اگر نمیدیدش گریه میکرد و اگر میدیدش باز گریه میکرد و حتی بیشتر... دیگر نه میخوابید و نه چیزی میخورد. روزی خود را از پنجره پایین انداخت؛ اول پنداشته شد که نومیدی از رسیدن به یار، او را به خودکشی برانگیخته است اما برعکس دانسته شد که تازه با او گفتوگوی طولانی کرده و دختر به او به غایت مهربانی نشان داده بود آنگاه حدس زده شد که در پی این سرمستی که شاید امکان دوباره چشیدنش را نمیداشت از زندگی بیمزهای که برایش مانده بود دل برید»٢. در اینجا پروست یکی از پراهمیتترین حرفهایش را میزند: «همه چیز را آرزو شکوفا، تملک پژمرده میکند»٣ اما شرط آرزو، عدم تحقق آن است؛ یعنی تا آن هنگام که آرزویی تحقق پیدا نکند «ساعتی که در آینده است همین که حال شد همه جاذبههایش را از دست میدهد»٤ اما آرزویی که محقق نشود و بر روی هم انباشت شود میتوان آن را همچون فنری فشردهشده در نظر گرفت که معادل میل دولوزی کنش میکند. در این صورت میل بدل به نیروی بیسابقهای میشود که بدن را تسخیر میکند همچون نیرویی بیگانه اما قوی که مانند مولدی پرفشار بدن را شارژ میکند؛ پروست به این نیرو «امیدواری در پرتو عشق» میگوید. حال اگر خواسته باشیم شدت این میل را بسنجیم دیگر نباید به زبانی بیولوژیک سخن بگوییم بلکه باید به زبان ریاضی و مکانیک صحبت کنیم تا ابعاد آن را تا حدودی دریابیم چون نیرو اینبار نه بهصورت تصاعد حسابی که بهصورت تصاعد هندسی و از عدد به توان یک به عدد به توان N میرسد (nای که دائما افزایش مییابد) تا بدان حد که آرامش بدن را مختل میکند: دراینصورت بدن سراپا تحت سلطه میل و آرزو قرار میگیرد، درست مانند همان پسرکی که روحش به تسخیر درآمده، او ساعتها پشت پنجره میایستد تا گذر دختر را تماشا کند او دیگر نه چیزی میخورد و نه میخوابد؛ گویی شبحی هولناک، از نوع همان شبحی که زمانی مارکس گفته بود اروپا را به تسخیر درآورده بود، اینبار اما بدن کودک را تسخیر کرده است. «تسخیرشدگان» عنوان کاملا بجایی است که میتوان آن را درباره این کودک نیز به کار برد اما این شبحی که سراپای کودک را کاملا تسخیر کرده ازنظر کودک ممکن است چهبسا اصلا هولناک و غیرضرور نباشد که از قضا تنها انگیزه زیستنش باشد و مادامی که شبح در اطرافش پرسه میزند اگرچه کودک در بحرانی مالیخولیایی و حتی رنجآور به سر میبرد اما این رنج به همان اندازه برایش لذتبخش و اساسا انگیزه زندگیاش است.
ژرژ پوله، میان زندگی کودک و زندگی عاشق تشابهاتی میبیند. او معتقد است هر دو سنخ این انسانها در برابر آیندهای اسرارآمیز قرار دارند؛ «هر دو مولد امیدند، زندگی عاشق و زندگی کودک زندگی نیست که ادامه مییابد بلکه زندگی است که هر لحظه شروع میشود»,٥ اینکه گفته میشود زندگی که هر لحظه شروع میشود به این معناست که زندگی کودک و یا زندگی عاشق مادامی که به آن نحوه زندگی، زیست میشود مقوله «زمان» معنا و مفهومی را که دارد از دست میدهد زیرا آنها (کودک و عاشق) در آن لحظات حساس و سودایی زندگی خود اساسا متوجه گذر زمان نمیشوند. در این شرایط زمان نقش نابودکنندگیاش را از دست میدهد.
پروست هیچگاه از سنوسال نمیگوید و ما بهدرستی نمیدانیم قهرمان داستانهایش چند سال دارند و حتی ارتباط حوادث از لحاظ پیوستگی زمان مبهم باقی میماند. پروست گاه دو حادثه را چنان به هم نزدیک میکند که گویی نه مثلا سیسال بلکه دو ساعت از یکدیگر فاصله دارند. در اینجا او از جادوی فیلم استفاده میکند و درواقع بر «تصویر*» تأکید میکند. جادویی که در آن، گذشته و حال، خاطره و تأمل بر فراز زمان و مکان دستبهدست هم میدهند و در هیأت تصویر بر ذهن فرد ظاهر میشوند. این تصاویر در پروست براساس تجربهها و حسهای گاه منحصربهفردی است که هر فرد در لحظههای «پیشرو» با آن مواجه میشود. به بیانی دیگر میتوان گفت در پروست «منهایی بیشمار» وجود دارند که این «منها» هرکدامشان زندگی را در لحظه، در لحظههای مواجهات خود، میآغازند. یکی دیگر از کشفهای پروست در ادبیات و روانشناسی نیز همین است که من با فرد میتواند و پتانسیل آن را دارد که از بیشمار «من» تشکیل شود که در اساس یک «من»اند و به همان میزان از بیشمار زندگی بگوید که در اساس یک زندگیاند؛ و در این، به جای گذر از یک تصویر به تصویر دیگر با تصویری واحد و یا با نمایشی واحد سروکار داریم که از پردههای مختلف یا حتی از بینهایت پرده تشکیل شده است اما در اساس همچنان که گفته شد یک نمایش است اما با مدارهای مختلف که هر بار جلوهای از «من» را به نمایش درمیآورند.
در پروست حساسیت است که پرسه میزند یا بهتر است بگوییم شیمی پوینده احساسات است که در تبوتاب است؛ درواقع همهچیز در فعلوانفعالی دائمی قرار دارد. این تبدیلات و فعلوانفعالات مانند هر واکنش شیمیایی از خود رسوباتی برجا میگذارد اما این رسوبات خود نیز آماده تغییراتی جدید و تازهبهتازه هستند. از رسوبات میتوان با تعبیری نهچندان دقیق با عنوان خاطرههایی یاد کرد که در ذهن یا بهتر است بگوییم در «پس ذهن» جا ماندهاند اما مهم آن است که این رسوبات هیچکدام برای همیشه رسوب باقی نمیمانند؛ زیرا آنان هرکدام مستعد تغییر و یا تحققاند یا لااقل پتانسیل آن را دارند، به شرط آنکه وقایع پیشرو آنها را متوجه «خود» کنند. در اینجا همچون واکنشهای شیمیایی ترکیبات جدید مطلقا هیچ ربطی به عناصر قبل از ترکیب ندارند. این دینامیک پویا خاطرهها را از رسوباتی صرفا رسوب دور میکنند و آنها را به پدیدههایی جدید بدل میکنند. شاید تنها دراینصورت در این رستاخیز حافظه باشد که زمان از نقش کلاسیک خود در نابودکردن پیوسته و تدریجی چیزها دور شود؛ وقتی بالعکس گاه در هیأت منجی ظاهر میشود «گذر پیوسته و نابودکننده زمان علت اصلی ناپایداری هراسانگیز او و جهان بود اما حال ناگهان زمان در نقش منجی عرضاندام میکند به شرط آنکه بتواند با آن مواجه شود و بر آن غلبه یابد.. . همین که به مدد حافظه و هنر زمان را باز مییابیم از قدرت مخرب آن رهایی مییابیم خارج از زمان قرار میگیریم اما برای همین کار باید سرنخهایی را دنبال کنیم که تجربههای حافظه غیرارادی** در اختیارمان میگذارند»,٦
زمان موجی بیانتها با انشعاباتی متعدد است. همواره نمیکشد بلکه گاه منجی میشود و گاه حتی اعاده حیثیت میکند پروست نمونهای از این انشعابات زمان را اینبار در نقش اعاده حیثیتکننده در رمان خود میآورد و آن را در چهره الستیر نشان میدهد، او که در گذشته آدمی رذل، هرزه و عیاش بوده است هنگامی که بعد از زمانی نسبتا طولانی راوی وی را میبیند و از او میپرسد چه کسی است؟ زیرا بعید میداند که او همان الستیر فرومایه باشد الستیر در جواب میگوید اتفاقا من همان هستم بایستی آن میبودم تا این شوم، بهطوریکه شما اکنون مرا بهجا نمیآورید.
پینوشت:
*دولوز نیز مانند پروست میاندیشید؛ به نظر او، تصویر، همه چیز است و خارج از تصویر، چیزی وجود ندارد. ممکن است در این برداشت دولوز مدافع نظام جهان فعلی جلوه کند که همهچیز را به تصویر فروکاسته است اما به نظر دولوز نظام جهانی از میان تنوع تصاویری که وجود دارد تنها یک تصویر را عمده میکند که دولوز به آن کلیشه میگوید و همان را مورد نقد قرار میدهد. دولوز از میان نویسندگان ادبیات به پروست علاقهمند بود و کتابی به نام «پروست و نشانهها» نوشته که به فارسی نیز ترجمه شده است.
**پروست میگوید نقدکردن یعنی بهخاطرآوردن اما پروست به خاطرههایی نظر دارد که نمیتوان آنها را بهگونهای ارادی فرا خواند؛ زیرا تلاشهای ارادی برای تسخیر گذشته تنها تأثرات بیروح و جداجدا نصیبمان میکند اما مسئله تماما آن است که چگونه میتوان کل زندگی را که در پس وجود دارد اعاده کرد.
١) مکاتبات به نقل از سایه پروست، شهلا حائری
٢، ٣، ٤) خوشیها و روزها، مارسل پروست، مهدی سحابی
٥) نقد مضمونی آراء و اندیشهها و روششناسی ژرژ پوله، مرتضی بابک معین
٦) پروست، دورنت فی، فرزانه طاهری
روزنامه شرق