شناسهٔ خبر: 40147 - سرویس دیگر رسانه ها

جنبش‌های اجتماعی: ویرانگر یا سازنده

«مردم در سیاست ایران» نام کتابی از دانشمند برجسته تاریخ معاصر میهن ما نیست، بلکه همان‌طور که مترجم محترم کتاب، بهرنگ رجبی، هم در «عنوان» و هم در «مقدمه مترجم» کتاب آورده، مجموعه‌ای است از پنج پژوهش موردی یرواند آبراهامیان که در سال‌های گوناگون نوشته و منتشر شده‌اند. بنابراین، این نام درواقع برداشتی است که به حق مترجم از مضمون این مقاله‌ها داشته است.

فرهنگ امروز/ خسرو باقری؛

«مردم در سیاست ایران» نام کتابی از دانشمند برجسته تاریخ معاصر میهن ما نیست، بلکه همان‌طور که مترجم محترم کتاب، بهرنگ رجبی، هم در «عنوان» و هم در «مقدمه مترجم» کتاب آورده، مجموعه‌ای است از پنج پژوهش موردی یرواند آبراهامیان که در سال‌های گوناگون نوشته و منتشر شده‌اند. بنابراین، این نام درواقع برداشتی است که به حق مترجم از مضمون این مقاله‌ها داشته است. برای دوستداران پژوهش‌های تاریخ معاصر ایران نام یرواند آبراهامیان با آثار مهمی چون «ایران میان دو انقلاب»، «تاریخ ایران مدرن»، «کودتا» و مقاله‌های پر‌اهمیتی که به صورت کتاب منتشر شده یا در مجله‌های گوناگون به چاپ رسیده‌اند، نامی آشنا، محترم و معتبر است. نگارنده با نظر مترجم کتاب هم‌عقیده است که جان‌مایه این پنج مقاله تکیه‌ای است که پروفسور آبراهامیان برای نقش مردم در صحنه سیاست ایران قائل می‌شود. نقش و جایگاه مردم در سیاست، از همان آغاز بخشی مهم از فعالیت‌های پژوهشی یرواند آبراهامیان بوده. «در تاریخ‌نگاری‌هایش بیشتر تمرکز داشته روی تحولاتی که آدم‌ها به‌واسطه خیابان باعث شده‌اند تا تغییراتی که سیاستمداران سر میز مذاکره حاصل داده‌اند». (ص٧)
جمعیت‌های مردمی در انقلاب مشروطه
در همان نخستین مقاله «نقش جمعیت‌های مردمی در انقلاب مشروطه ایران»، نویسنده، این مسئله اساسی را به میان می‌کشد: «اگرچه جمعیت‌ها در همه اعصار ایران مهم بوده‌اند اما تاریخ‌نگارها، جامعه‌شناس‌ها و متخصصان علوم سیاسی همگی توجه اندکی به‌شان کرده‌اند. تحلیل‌گران موافق، همواره آنان را به‌عنوان «مردم»ی ستوده‌اند که برای کشور، آزادی و عدالت مبارزه می‌کنند. (عمده تاریخ‌نگاری‌های انقلاب مشروطه در این دسته جای می‌گیرند.) تحلیل‌گران ناموافق، آن‌ها را «جماعت دیوانه» مزدور خارجی خوانده‌اند یا خرابکارهایی متشکل از «اوباش»، «اشرار»، «اراذل»، «گداهای حرفه‌ای» و «تفاله‌های جامعه». روزنامه‌نگار‌های اروپایی اغلب تصویر «هیولاهایی بیگانه‌هراس» ازشان به دست داده‌اند که رو به سفارتخانه‌های خارجی فحش می‌دهند و آجر پرت می‌کنند و رمان‌نویس‌های شوخ‌طبع هم، با توصیف‌شان به‌سان دارودسته عظیمی دمدمی و مضحک، که سیاستمدارها را بالا می‌برند و پایین می‌آورند، تفریح کرده‌اند.( ن. ک. محمدعلی جمال‌زاده، رجل سیاسی در مجموعه داستانی با عنوان یکی بود یکی نبود، تهران ١٣٢٠) برای همه اینها جمعیت، چه سزاوار تحسین، چه مستوجب ترس، چه درخور نفرت و چه مایه مزاح، پدیده‌ای انتزاعی بوده نه موضوع مطالعه. هدف این مقاله، غور درباره جمعیت سیاسی در انقلاب مشروطه ایران است؛ به‌دست‌دادن تصویری از نقشش، و این‌که بکاود آیا مطابق تعریفی که گوستاو لوبون در کتابش، جمعیت، می‌خواهد برای ما بسازد، ذهنیتی از خودشان به نمایش گذاشتند «خیلی نازل»، «سبع»، «غیر‌عقلانی»، «ویرانگر» و «متعصب»، یا چنان‌که جورج رود در کتابش، «جمعیت در تاریخ»، در مورد مردمان انگلستان و فرانسه یافته، جماعتی «فوق‌العاده مصمم» که «دمدمی، صرفا غیر‌منطقی، یا کلا معتاد به حمله‌های خونبار به آدم‌ها» نیستند، ترکیب اجتماعی‌شان را بررسی کند، و تا حد ممکن تعریفی به دست دهد از طبقات و گروه‌های متفاوتی که در تظاهرات، گردهمایی‌ها، شورش‌ها و اغتشاشات عمومی مختلف شرکت می‌کنند». (ص١١)
پروفسور آبراهامیان تحولات سال‌های ١٢٨٤ تا ١٢٨٩ را به دقت مورد بررسی قرار می‌دهد و ضمن اشاره به اینکه در این دوران «ساختار سیاسی شهرها برآمده از توازن پیچیده قدرت میان شاه و بازار بود» می‌نویسد: «هرگاه شاه قدرتمند بود، صنف کدخدا‌ها و منصوبان این صنف را به مسند می‌گمارد - مثلا کلانترها و محتسب‌ها را که حاکمان زندگی شهری بودند. هرگاه شاه ضعیف بود، سران اصناف، بزرگ‌تر‌های خودشان را انتخاب می‌کردند و آنها - که پیوندی با حکومت نداشتند اما روابطی نزدیک با اهل کسب چرا – استقلال‌شان را نشان می‌دادند و در قامت رقبای نظام سیاسی حاکم عمل می‌کردند». (ص١٢)
انقلاب مشروطیت که در ١٤ مرداد ١٢٨٥ به پیروزی رسید، قیام توده‌های شهری بود. صنعتگر و استادکار، بازرگان ثروتمند و تاجر خرده‌پا، عمده‌فروش و دست‌فروش دوره‌گرد، دکان‌دار و پادو مزدبگیر، علما و طلاب، مسلمان و غیر‌مسلمان، همگی به همدیگر پیوستند تا دربار را بشکنند. اگر بخشی از جمعیت کشور بود که با قیام مخالفت یا از آن پرهیز داشت، نه این را به زبان می‌آورد و نه کار را به حرکت‌های خیابانی می‌کشید. شاه و مشاورانش در مواجهه با کشوری که خصم‌شان شده بود، تنها مانده بودند. (ص٢٢) اما اوایل سال ١٢٨٦ پدیده‌ای تازه در خیابان‌ها رخ نمود: جمعیت محافظه‌کاری که به طرفداری از دربار و علیه مشروطه تظاهرات می‌کردند، سروکله‌شان نخستین‌بار در تبریز پیدا شد، بعد در تهران و نهایتا در دیگر شهرستان‌ها. نیمه دوم سال ١٢٨٦ دیگر سلطنت‌طلب‌ها جداً مشروطه‌خواه‌ها را به مبارزه طلبیده بودند، آن‌هم در زمین خود آنها. مشروطه‌خواه‌ها انحصار خیابان‌ها را از دست داده بودند. (ص٢٢) سه گروه مجزا را می‌توان در این تظاهرات‌های محافظه‌کارانه تشخیص داد: اشراف، تجار، صنعتگران و کارگرانی غیر‌متخصص که وابسته به اقتصاد دربار بودند نه اقتصاد بازار، و در مواردی طبقات پایین.(ص٢٤) پرسشی که در این‌جا مطرح می‌شود این است که چرا طبقات پایین به این جریان ارتجاعی پیوستند؟ پروفسور آبراهامیان این مسئله را به دقت تشریح کرده است اما در بخش نتیجه‌گیری مقاله ضمن ارزیابی ارزش نظریه‌های گوستاو لوبون و جورج رود، چکیده آن را هم آورده است که درک درست آن نه‌تنها برای فهم تحولات انقلاب مشروطیت دارای اهمیت است، بلکه برای تحلیل تحولات آتی جامعه ما هم ضروری است: «جمعیت سیاسی نقشی مهم در انقلاب مشروطه ایران ایفا کرد، اما ظاهر و رفتارش کمتر به جماعت شریری می‌مانست که گوستاو لوبون تصویر کرده بود. اکثریتی وسیع از کسانی که در تجمعات، تظاهرات و حتی آشوب‌ها شرکت داشتند، نه بزهکار، اوباش و اراذل اجتماع، بلکه اعضای متین و حتی محترم جامعه بودند؛ تاجر‌ها بودند، بزرگان مذهبی، دکان‌دارها، کارگاه‌دارها، شاگرد‌های کسبه، استادکارها و طلاب، کانون‌های جمعیت‌های انقلابی، بازار و محلات طبقه متوسط‌نشین بودند نه زاغه‌ها. خرد جمعی تظاهر‌کننده‌ها، به صرف جمع‌شدن در یکجا، نزول نمی‌کرد به سطح ویرانگری، اعمال ناسنجیده، بی‌منطقی، حماقت و رفتارهای دمدمی. به عکس، جز وقت‌هایی که به سمت‌شان تیراندازی می‌شد یا گرسنگی رنج‌شان می‌داد، گرایش‌شان به عدم خشونت بود. در معدود مواردی که راه دادند به خشونت، به ساختمان‌ها حمله کردند نه به آدم‌ها.... اهدافی را پی می‌گرفتند که جزء منافع طبقاتی و گروهی‌شان بود. وقت‌هایی که شعارهایی دیگر بازگوکننده منافع‌شان نبود، بی‌هیچ افسوس و عذاب وجدانی از یک طرف می‌کندند و می‌پیوستند به تجمعات رقیب. بریدن تهی‌دستان از جبهه انقلاب و پیوستن‌شان به اردوگاه ارتجاع نه نشانه دمدمی‌بودن ذاتی‌شان، بلکه نتیجه نارضایتی آنها از طبقه متوسط مرفه و انقلاب بورژوایی‌اش بود. این حقیقت که نارضایتی‌شان را از طریق پیوستن به مرتجعان ابراز کردند، علامت حماقت‌شان نبود، بلکه دلالت بر فرهنگ سیاسی سنتی در اواخر سده سیزدهم شمسی داشت. (ص٤٠)
جمعیت‌های مردمی در سیاست ایران
مقاله دوم «نقش جمعیت‌های مردمی در سیاست ایران؛ ١٣٣٢-١٢٨٥» به‌طور عمده به جمعیت‌هایی می‌پردازد که پس از شهریور ١٣٢٠ و از سرگذراندن دوره سرکوب دهشت‌بار رضاشاه به صحنه باز می‌گردند و تا مرداد ماه ١٣٣٢ که بار دیگر دربار توانست به پشتیبانی ارتش دولت را براندازد و مهار خیابان‌ها را به دست گیرد، به فعالیت خود ادامه دادند. طی این ١٢ سال، جمعیت عنصری مهم در عرصه سیاست بود و اگرچه بسیاری تلاش کردند توده‌های مردم را بسیج و از خیابان‌ها همچون سلاح استفاده کنند، فقط دو تشکیلات بودند که موفقیتی چشم‌گیر داشتند: حزب توده ایران و جبهه ملی ایران.(ص٥١) اوج فعالیت‌های حزب توده ایران در سال‌های ١٣٢٤ و ١٣٢٥ بود. حزب مردادماه ١٣٢٤ در روز ملی‌شدن مشروطه، تظاهراتی مردمی در بیشتر از ٢٠ شهر برگزار کرد. یک روزنامه‌نگار غیرتوده‌ای، جمعیت راهپیمایان در تهران را بیشتر از چهل هزار نفر برآورد کرد... در روز کارگر در اصفهان، مراسم چهل هزار نفر را جذب خودش کرد؛ در تهران پانزده هزار نفر و در آبادان هم به گفته تایمز لندن و هم مطبوعات حزب توده، هشتاد هزار نفر. مهرماه ١٣٢٥ همه این رکوردها شکسته شدند، وقتی در تهران در مراسم پنجمین سالگرد تأسیس حزب صد هزار نفر شرکت کردند. (ص٥٢) با سرکوب حزب توده ایران در آذرماه ١٣٢٥، خیابان‌ها کمابیش خالی و بی‌سر‌و‌صدا ماندند تا مهرماه ١٣٢٨ که گروهی کوچک از نمایندگان ضد دربار به رهبری دکتر محمد مصدق، تظاهراتی مختصر در محوطه اطراف کاخ شاهی برگزار کردند. مصدق در یک سال نه فقط حمایت و پشتیبانی تعدادی سیاست‌مدار، بلکه توده‌هایی مردمی در خیابان‌ها را هم جلب کرد... مصدق را خیابان‌ها به قدرت رسانده بودند؛ ماندنش در منصب نخست‌وزیری هم به لطف همان خیابان‌ها بود. هربار مخالفان، چه در مجلس و چه در دربار، روی دستش بلند می‌شدند، صاف دست به دامان مردم می‌شد. (ص٥٢) پروفسور آبراهامیان در همین صفحه، ضمن نتیجه‌گیری از مسئله مطرح‌شده گزاره مهمی را مطرح می‌کند: «جمعیت یکی از عوامل اثر‌گذار در عرصه سیاست نبود؛ از عوامل اصلی بود».
پروفسور آبراهامیان در پایان مقاله دوم بار دیگر به نظریه جورج رود بازمی‌گردد و با استناد به مطالعه او درباره انقلاب‌های فرانسه و انگلستان، می‌نویسد: «رود، در مورد فرانسه و انگلستان به بسیاری نتایج می‌رسد که در مورد ایران هم صدق می‌کند. در هر سه جامعه، جمعیت ابزار - اغلب تنها ابزار - بیان توده‌ها بود... در جمعیت‌های هر سه جامعه، چهره‌های مشابهی رخ نمودند. کسانی که به باستیل حمله کردند، در شورش‌های گوردون نقش داشتند و در ایران در راهپیمایی‌های سیاسی شرکت می‌کردند، نه لات، دزد، بزهکار، ولگرد، یا بیکار، بلکه چهره‌های معقول و حتی محترم اجتماع بودند...در تهران، همچنان که در پاریس و لندن، کانون‌های اصلی فعالیت‌های رادیکال نه زاغه‌ها بلکه مناطق صنعتی، کارگاه‌ها و محل‌های کسب‌و‌کار و تجارت بودند... هم در اروپا و هم در ایران، هرچه جامعه پیشرفت کرد و رادیکالیسم غیر‌مذهبی جای وفاداری به قدرت و دین سنتی را گرفت، همچنان که در اروپا، کمبود نان و قیمت‌های بالا اغلب نقش محرک در کشاندن مردم به جنبش‌های سیاسی‌ای را داشتند که دغدغه‌هایشان صرفا مسائل اقتصادی نبود...به‌علاوه در هیچ‌کدام از سه کشور، جمعیت‌ها دمدمی و نامعقول نبودند؛ جز به وقت گرسنگی و قحطی، سفاک و خون‌ریز هم نبودند. وقت‌هایی هم که شورشیان دیگر زیاده از حد می‌افتادند به ویرانی و تخریب، آماج خشونت‌شان بیشتر املاک و بناها بود تا آدم‌ها. در غالب مواقع، مقام‌های حکومتی خون می‌ریختند - تظاهر‌کنندگان به‌ندرت... سه تفاوت عمده هم می‌توان دید. یکم، در ایران ناآرامی عمومی فقط در شهرها و شهرستان‌ها درمی‌گرفت اما در اروپا همان‌قدر در روستاها شایع بود که در شهرها. دوم، در ایران جمعیت‌ها موفق‌تر بودند از همتاهای فرانسوی و انگلیسی‌شان. سوم، اروپا در دوران پیشرفت اقتصادی، گذار از آشوب و بلوا به اعتصاب و تظاهرات و راهپیمایی سازماندهی‌شده را از سر گذراند؛ در ایران این تغییر، اتفاق نیفتاد چون اعتصاب عمومی، تجمع مردمی، و اعتراض سازماندهی‌شده، هم خصایص جامعه پیشا‌صنعتی و هم جامعه نیمه‌صنعتی بودند». ( ص٧٧ )
جمعیت‌های مردمی در انقلاب ایران
در مقاله سوم «نقش جمعیت‌های مردمی در انقلاب ایران» پروفسور آبراهامیان، بار دیگر با استناد به نظریه جورج رود در دو کتاب پیشگامش «جمعیت در تاریخ» و «جمعیت در انقلاب فرانسه» و امانوئل لروا لدوری و کتاب کلاسیک‌شده‌اش «کارناوال رومیان: قیام مردمی در میان رومی‌ها، ١٥٨٠-١٥٧٩» می‌نویسد: «جمعیت می‌تواند منطقی، پیش‌بینی‌پذیر و سرجمع آرام و آرامش‌طلب باشد. جمعیت را راهپیمایان تشکیل می‌دهند نه آشوب‌طلب‌ها، مذاکره‌کننده‌هایی که دسته‌جمعی به میدان آمده‌اند و معترضان به مسائل اجتماعی نه جانیانی بی‌سروسامان، اعضای اصلی و لازم اجتماع نه تفاله‌ها و پس‌مانده‌های جامعه. در مجموع جمعیت‌ها متشکل از آدم‌هایی‌اند که به زندگی احترام می‌گذارند و نظر به دستیابی به اهدافی خاص دارند نه کسانی که، به‌ رفتارها و اعمال بی‌دلیل خشونت‌آمیز علیه انسان‌ها میدان می‌دهند.» (ص٨٤) او به شدت به نظریه الیزابت مونرو از مورخان سرشناس بریتانیایی می‌تازد که جمعیت را مشتی اوباش می‌داند که به‌راحتی توسط دیگران تحریک می‌شود و دست به اعمال خرابکارانه می‌زند. (ص٨٥) و در جمع‌بندی انقلاب ایران در سال ١٣٥٧ می‌نویسد: «از کل این ماجراها سه نتیجه، می‌توان بیرون کشید؛ اول، انقلاب به واسطه اعتراضات مسالمت‌آمیز به پیروزی رسید...دوم، بیشتر جمعیت‌ها، به‌خصوص در زمستان ١٣٥٦ و بهار١٣٥٧ ، برآمده از گروه‌هایی خلق‌الساعه در دانشگاه‌ها، دبیرستان‌ها و بازارها بودند. مرکزیت مرموزی از دسیسه‌کاران یا دست خارجی پنهانی سازماندهی و هماهنگ‌شان نمی‌کرد...محرک اصلی از پایین بود نه از بالا. روحانیت تا پیش از واپسین هفته‌های قیام، مجموعه‌هایی محوری همچون شورای انقلاب را راه نینداخته بودند... و آخر آن‌که کل کشته‌های راهپیمایی‌ها، بسیار کمتر از آن چیزی بود که گفته می‌شد ...» .
(ص ١٢٠)
نویسنده در مقاله دوم (ص٨٠) و مقاله سوم (ص١٢٣) از نقش کم‌فروغ دهقانان در جنبش‌های اجتماعی ایران انتقاد کرده و آورده است: «متخصصان علوم اجتماعی و تاریخ‌نگاران نتوانسته‌اند برای این پدیده انفعال روستائیان توضیحی بدهند. پاسخ را احتمالا روان‌شناسان اجتماعی خواهند یافت». (ص٨٠) (البته نویسنده محترم در این‌باره مقاله مستقلی دارد که می‌توان آن را در کتاب «مقالاتی در جامعه‌شناسی سیاسی ایران»، یرواند آبراهامیان، ترجمه سهیلا ترابی، نشر پردیس دانش، ١٣٩٣ یافت). در رد این نظر پژوهشگر ارجمند تاریخ، کامران پورصفر، مقاله‌ای دارد در مجله دانش و مردم شماره ٦ که نگارنده، مطالعه آن را به علاقه‌مندان به این بحث پیشنهاد می‌کند.
مسئله ملی در ایران
در مقاله چهارم «کمونیسم و مسئله اشتراک در ایران» پروفسور آبراهامیان به پدیده نادر داشتن دو حزب کمونیست طرفدار شوروی، حزب توده ایران و فرقه دموکرات آذربایجان، پرداخته است. او در آغاز نظرات توطئه‌انگارانه بعضی پژوهندگان را رد می‌کند: «اغلب تحلیل‌گران به وجود همزمان این دو حزب بی‌اعتنا مانده و آن را صرفا یکی از ترفند‌های استالین برای گسترش نفوذ در خاورمیانه خوانده‌اند. گونتر نولا و هانس یورگن وی‌یه ... معتقدند پیداشدن سروکله فرقه دموکرات و گم‌و‌گور‌شدن حزب توده در آذربایجان به دستور شوروی بوده...» .(ص١٢٥) و بنا بر نظر جورج رود نشان می‌دهد که پیدایش این پدیده از زمینه‌های اجتماعی و سیاسی برخوردار بوده است. «این مقاله مشخصا تلاش خواهد داشت آن شرایط را به واسطه بررسی پس‌زمینه اجتماعی و سیاسی رهبران این دو حزب، باز‌تعریف اهداف و آرمان‌های متضادشان و تشریح تضادها و تعارض‌هایی در اندیشه اشتراکی (منظور مترجم مسئله ملی است) توضیح بدهد که جامعه ایران و جنبش کمونیستی آن زمان ایران را شاخه‌شاخه کرده بود». (ص ١٢٦) آبراهامیان توضیح می‌دهد که مسئله ملی در ایران دارای زمینه اجتماعی بود و بی‌توجهی به حل علمی آن و سیاست شوونیستی دوران رضاشاه آن را به مسئله‌ای حاد تبدیل کرده بود؛ «شاه تازه، رضا شاه، به محض آن که حکومت قاجار را برانداخت و قدرت خودش را تثبیت کرد، دست به اجرای بسیاری از این برنامه‌ها (برنامه‌های پیشنهادی محمود افشار سر‌دبیر آینده) زد. لباس سنتی را ممنوع کرد؛ هیئتی منصوب کرد برای پاکسازی زبان فارسی از واژه‌های عربی؛ آذربایجان را به دو استان تقسیم کرد، دو استانی که یکی‌شان آمیخته بود با جمعیتی عظیم از کردها؛ شروع کرد به ساختن راه‌آهن سراسری ایران؛ همه بازرگانان خارجی را هدایت کرد به سوی پایتخت؛ دم‌و‌دستگاه اداری مرکزی ایجاد کرد؛ همه انتشاراتی‌های غیرفارسی‌زبان را تعطیل کرد؛ و مهم‌تر از همه، مدارس زبان‌های اقلیت‌ها را خراب کرد و جایشان نظام آموزشی سراسری در کشور راه انداخت که زبان فارسی یگانه زبان رسمی درس‌هاش بود». (ص١٣٢) آبراهامیان پس از تشریح تحولات سال‌های بین ١٣٢٠ تا ١٣٢٥ و ارزیابی برنامه‌های حزب توده ایران و فرقه دموکرات آذربایجان، می‌نویسد: «حزب توده و فرقه دموکرات صرفا دو روی یک سکه نبودند. به‌عکس، بنیان‌های اجتماعی متضاد، منافع مغایر و در مواردی سیاست‌های ناسازگار از همدیگر جدایشان کرده بود... خلاصه‌اش این که حزب توده حزبی طبقاتی بود با تکیه بر روشنفکران و پرولتاریای وطن، فرقه دموکرات سازمانی شکل‌گرفته بر مبنای اشتراک (منظور مترجم حقوق ملی است) که منحصرا چشم به همراهی مردم آذربایجان داشت. (ص١٦٩) این تفاوت‌ها دو حزب را تا چهارده سال بعد شکست خیزش آذربایجان از همدیگر دور نگه داشت. ...سال ١٣٣٩ در پلنوم مشترک کمیته‌های مرکزی دو حزب، فرقه دموکرات رای به ادغام در حزب توده داد». حزب توده ایران تنها حزب طبقه کارگر ایران است...ایران کشوری است چندملیتی. با این حال عوامل متعددی انبوه مردمی را که در ایران زندگی می‌کنند، به همدیگر نزدیک می‌کند: تاریخ مشترک‌شان در قرون متمادی، نقش مشترک‌شان در آفرینش فرهنگی غنی، و مبارزه مشترک‌شان علیه امپریالیسم. از آنجا که حزب توده ایران خواهان اتحاد همه مردم ایران است و اعتقاد دارد تنها بر مبنای برابری و حق ملت‌ها برای تعیین سرنوشت‌شان می‌توان به این اتحاد رسید، صراحتا حقوق ملی، اجتماعی و فرهنگی همه ملیت‌های قلمرو ایران را به رسمیت می‌شناسد». (ص١٧٠)
به نظر نگارنده چون پروفسور آبراهامیان تحول مهم ١٣٢٠ و شرایط تأسیس حزب توده ایران را از متن تحولات جهانی خارج می‌کند، بنابراین گاهی در راه بررسی این تحولات دچار مشکل می‌شود. تأسیس حزب توده ایران در شرایط وحشتناک پیروزی‌های فاشیسم آلمان و متحدانش صورت گرفت. گرچه بخش عمده رهبران این حزب را بازماندگان گروه پنجاه‌و‌سه نفر و جان‌بدر‌بردگان کمونیست از زندان رضا‌شاه تشکیل می‌دادند، اما به خاطر حفظ وحدت در مقیاس ملی و جهانی و نیز مصون‌ماندن از قانون ضد‌اشتراکی رضاشاه تصمیم گرفتند تا ایجاد شرایط مساعد از اعلام برنامه‌های سوسیالیستی خود خودداری کنند. بنابراین شاید این سخن پروفسور آبراهامیان چندان دقیق نباشد. «در نتیجه به مسائل مربوط به زبان‌ها و مناطق جغرافیایی، در هیچ‌کدام از سه مرامنامه‌ای که حزب در سال‌های تکوینش، تدوین کرد، اعتنایی نشد. نخستین بیانیه منتشر‌شده حزب در دی‌ماه ١٣٢٢ به زبانی کلی از شکوه و نارضایتی همه ایرانیان از استبداد رضاشاه می‌گفت... . زمستان ١٣٢١، «مردم»، از روزنامه‌های طرفدار حزب توده، شروع به انتشار رشته‌نوشته‌هایی کرد با محوریت این موضوع که ایران فقط مناطق مسکونی تهران نیست ... (ص١٤٢) درعین‌حال پروفسور آبراهامیان برای ادعای خود مبنی بر اینکه فرقه دموکرات آذربایجان «با کمک ارتش شوروی که نگذاشت نیروهای ایرانی وارد استان بشوند، از طریق کودتایی محلی به قدرت رسید» (ص١٢٤) سندی ارائه نمی‌کند. همچنین برای این ادعا: «اما فردای آن روز پیش از آنکه بیانیه بتواند به منزله سیاست رسمی حزب توده ایران (بیانیه‌ای مبتنی بر عقیده خلیل ملکی در رد تصمیم شاخه محلی حزب و به‌رسمیت‌نشناختن هویت اشتراک‌محور - منظور مسئله ملی است - فرقه دموکرات آذربایجان) منتشر شود، سفارت شوروی در تهران دخالت کرد. استدلالشان این بود که بیانیه به اتحاد و یکپارچگی جنبش سوسیالیستی جهانی ضربه خواهد زد و نتیجه این شد که بیانیه با اکراه کنار گذارده شد و حزب توده به فرقه دموکرات تبریک گفت». (ص١٦٢)
پرولتاریا در ایران مدرن
سرانجام در مقاله پنجم «شکل‌گیری پرولتاریا در ایران مدرن»، آبراهامیان به جنبش‌های طبقاتی سال‌های بین ١٣٢٠ تا ١٣٣٢ می‌پردازد. در این مقاله بسیار مهم، آبراهامیان می‌گوید که به دلایلی روشن درباره نزاع طبقاتی در ایران کمابیش هیچ کاری نشده است. به نظر ایشان این فقر مطالعاتی سه دلیل عمده دارد: «اول آن‌که مکاتب غربی علوم اجتماعی، چه ساختاری- ‌عملکردی و چه رهیافت رفتاری، به این تصور پیشا‌مارکسیستی پایبند بوده‌اند که دولت و جامعه دو موجودیت مجزایند، و چارچوب مارکسیستی را پس زده‌اند که طی آن دولت خودش بخشی پیچیده از جامعه‌ای است که ذاتا گروه‌های مختلفی را در خود جا داده...؛ دوم، آن گروه از متخصصان ایرانی علوم اجتماعی که جامعه خودشان را بررسی کرده‌اند، هم مدافع ناسیونالیسم ایرانی بوده‌اند و هم قربانیان ناخودآگاه امپریالیسم فرهنگی. چون مدافع ناسیونالیسم بوده‌اند حاضر نشده‌اند وجود هر شکلی از نزاع داخلی درون جامعه‌شان را بپذیرند، به خصوص نزاع طبقاتی را. چون قربانی امپریالیسم بوده‌اند، تصورشان این است که در ایران چیزی به عنوان سیاست وجود نداشته و این که هر چه در ایران اتفاق افتاده صرفا محصول جانبی تصمیم‌هایی است که در جاهایی دیگر گرفته شده‌اند – در وست‌مینستر، در کرملین و حالا در کاخ سفید.... و سوم این‌که در بیشتر سال‌های قرن بیستم، دولت‌هایی خودکامه حاکم ایران بوده‌اند که عملا تنش‌های اجتماعی و نزاع سیاسی را پنهان کرده‌اند». (ص١٧٢)
به نظر آبراهامیان «بهترین روش برای نشان‌دادن غلط‌بودن این نظریه‌های مشهور، روش تجربی است، یافتن گسست‌هایی در سطح سیاست که به تحلیل‌گر مجال نگریستن به ساختار اجتماع را می‌دهد، تشخیص و شناخت نهادهای عمده سیاسی، ارتباط‌شان به نیرو‌های مختلف اجتماعی و ارزیابی اهمیت طبقات در گستره این نیروهای اجتماعی. (ص١٧٤) خوشبختانه در قرن بیستم در ایران در دو دوره؛ رویه و سطح سیاست ترک بر می‌دارد و زیر این سطح، ساختار اجتماع دیده می‌شود: ١) ١٢٨٤ تا ١٣٠٤ و ٢) ١٣٢٠ تا ١٣٣٢. پژوهش آبراهامیان نشان می‌دهد که در فاصله سال‌های ١٣٢٠ تا ١٣٣٢ زیر پوشش «شورای متحده مرکزی اتحادیه کارگران و زحمتکشان ایران» چه جنبش عظیم طبقاتی‌ای در جریان بوده است. «چه چیزی وجود این جنبش کارگری مبارز را توجیه می‌کند؟ پاسخ معمول، حضور نیروی نظامی شوروی در ایران بود. اما این پاسخی نابسنده است. جنبش کارگری در مناطقی از محدوده اشغال شوروی هم پرقدرت‌ترین نیرو بود. جنبش کارگری در فاصله سال‌های ١٣٣٠ تا ١٣٣٢ به اوج فعالیت‌ها و اثرگذاری‌اش رسید که آن زمان دیگر نیروی نظامی شوروی اصلا در کشور حاضر نبود. رابطه حزب توده با شوروی از لحاظی به حال جنبش کارگری مضر هم بود چون باعث شد این حزب در فاصله سال‌های ١٣٢٠ تا ١٣٢٤ نهایت تلاشش را کند تا جلو اعتصاب‌ها و آشوب‌هایی را بگیرد که با اهداف جنگ جاری همخوان نبودند. حمایت خارجی و تحریک‌های خارجی چندان پاسخ درستی نیست؛ بلکه پاسخ در عزم و انگیزه‌ای است که از یک‌ طرف تورم و از طرف دیگر سازمان‌های سیاسی به مبارزه کارگری دادند». (ص١٧٨)
نکاتی انتقادی
کتاب «مردم در سیاست ایران» مانند دیگر آثار پروفسور آبراهامیان، کتابی است بسیار ارزنده که باید از مترجم محترم آن بهرنگ رجبی و نشر چشمه تشکر کرد و مطالعه آن را به همه کسانی که به سرنوشت میهن سپید‌موی ما علاقه‌مندند، پیشنهاد کرد. درعین‌حال نگارنده چند نکته انتقادی را هم با مترجم و ناشر اثر در میان می‌گذارد:
١. وقتی کتابی مجموعه پنج مقاله است، ضروری است مرجع مقاله‌ها در زبان مبدأ (در این مورد انگلیسی) مشخص باشد تا علاقه‌مندان و منتقدان بتوانند به متن اصلی اثر دست پیدا کنند. تکلیف کتاب روشن است اما مقاله‌ها را گاه نمی‌توان بدون آدرس مشخص پیدا کرد. در هیچ‌یک از مقاله‌های این کتاب بسیار مهم تاریخی، مرجع اصلی مشخص نشده است. خواننده و منتقد مجبورند به مترجم و درک درست او از متن اعتماد کنند.
٢. وظیفه مترجم و ناشر است که اگر کتاب یا مقاله‌ای، پیش‌از‌این چاپ شده است، آن را در آغاز کتاب یا در زیر صفحه نخست مقاله با ذکر نام کتاب یا مقاله، نویسنده، مترجم، ناشر و سال انتشار یادآور شوند. تاآنجاکه نگارنده آگاه است حداقل دو مقاله از این مقاله‌های پنج‌گانه (و یکی از آنها دو بار که یک‌بار آن به قلم خود مترجم است) پیش‌از‌این منتشر شده‌اند که مشخصات آنها چنین است: «شکل‌گیری پرولتاریا در ایران مدرن»، یرواند آبراهامیان، ترجمه بهرنگ رجبی، اندیشه پویا، شماره ٢٥، اردیبهشت ١٣٩٤، ص ٧٨؛ «قوت‌ها و ضعف‌های جنبش کارگری ایران» از کتاب «مقالاتی در جامعه‌شناسی سیاسی ایران»، یرواند آبراهامیان، ترجمه سهیلا ترابی، نشر پردیس دانش، ١٣٩٣، ص ٢١٦  و «توده مردم در انقلاب مشروطیت» از کتاب «مقالاتی در جامعه‌شناسی سیاسی ایران» یرواند آبراهامیان، ترجمه سهیلا ترابی، نشر پردیس دانش، ١٣٩٣، ص ١٠٨ . این نکته در کتاب رعایت نشده است.
٣. مترجم برای زبان ترجمه، شیوه نگارش (به قول استاد نجف دریابندری در مقدمه کتاب «بازمانده روز») سفرنامه‌ها و مکاتبات قاجاری را انتخاب کرده است. گرچه این زبان در مجموع رسا و گاه شیرین است، اما تاآنجا‌که نگارنده از متن‌های اصلی «ایران میان دو انقلاب»، «تاریخ ایران مدرن» و «کودتا» دریافته است، با شیوه نگارش آبراهامیان انطباق ندارد. نگارش آبراهامیان رسمی، شفاف، ساده و مطابق الگوی نحوی زبان انگلیسی است. تنها مقاله آخر کتاب است که با شیوه نگارش یرواند آبراهامیان انطباق دارد. نگارنده به متن اصلی این مقاله‌ها دسترسی ندارد و نمی‌تواند به داوری نهایی دست بزند. این نکته هم مهم است که خانم سهیلا ترابی هم متن خود را شفاف، رسمی، دقیق و مطابق نحو انگلیسی ارائه کرده است. درعین‌حال مترجم تمایزی میان متن نگارشی نویسنده و نقل‌قول‌ها قائل نیست. به نمونه‌ها توجه بفرمایید: الف (متن نگارشی نویسنده): رهبران مذهبی که آذرماه ١٢٨٤ رفتند به بست‌نشینی، ساز‌و‌کار دیرپا را بیشتر تضعیف کردند. (ص ٢٠)؛ ب (نقل قول): نماینده بریتانیا گزارش داد «کل تجار و کارکنان بازار را بگیر تا حمال‌ها رفتند بست نشستند در تلگراف‌خانه». (ص ٢١)
٤. به نظر می‌رسد مترجم تقریبا در همه‌جا واژه «رادیکال» انگلیسی را بدون توجه به بافت متن، «تندرو» ترجمه کرده است. خود واژه تندرو بار منفی دارد؛ درعین‌حال که در کاربرد امروزی زبان فارسی، این واژه برای گروه‌های شبه‌فاشیستی طالبان، داعش و امثالهم به کار رفته و بار منفی آن افزایش یافته است. گرایش نولیبرال حاکم بر جهان می‌کوشد در ذهن مردم، میان مبارزان ترقی‌خواه و پیشرو که خواهان تغییرات بنیادین در مناسبات اجتماعی هستند و این گروه‌های شبه‌فاشیستی همسانی ایجاد کند، همان‌طور که میان تروریست‌های فاشیست داعش، طالبان و امثالهم با چریک‌هایی از نوع ارنستو چه‌گوارا، بیژن جزنی و حنیف‌نژاد که در مبارزه با امپریالیسم و دیکتاتوری آن هم در شرایط مشخص از مبارزه مسلحانه استفاده می‌کردند، همسانی ایجاد می‌کند و هر دو گروه را با برچسب «تروریست» از اعتبار می‌اندازد. به نمونه‌ها توجه بفرمایید: الف) در تهران شیخ فضل‌الله، یکی از سه رهبر تظاهرات مذهبی آذرماه ١٢٨٤، تابستان ١٢٨٦ از تندرو‌ها برید و رفت همراه
پانصد تن از پیروانش در حرم حضرت عبدالعظیم تحصن کرد (ص ٢٨) [این‌جا منظور از تندروها، مشروطه‌خواهان است]. ب) واکنش تندروها به این قدرت‌نمایی نامنتظر تند بود. مغازه‌ها و سراهای‌شان را در بازار تعطیل کردند و هفت هزار نفرشان، همگی هم مسلح به تفنگ، اطراف ساختمان مجلس موضع گرفتند تا در صورت حمله از آن دفاع کنند (ص ٣٨) [منظور از تندرو‌ها باز هم مشروطه‌خواهان است]. واژه رادیکال برابر ثابتی ندارد و بنابر بافت متن می‌تواند پیشرو، ترقی‌خواه، انقلابی، تحول‌طلب و تندرو ترجمه شود. مترجم که گاهی خودش هم دریافته در بافت معینی نمی‌توان رادیکال را تندرو ترجمه کرد، گاه همان واژه رادیکال را آورده است.
نگارنده امیدوار است مترجم محترم آگاهانه یا ناآگاهانه در دام واژه‌سازی‌های نولیبرال‌ها پای نگذاشته باشد. اما شواهد دیگری غیر از این وجود دارد. به نمونه‌ها توجه فرمایید:
الف) «بهمن‌ماه ١٣٢٤، حزب مراسم یادبودی کنار مزار دکتر تقی ارانی برگزار کرد، پدر معنوی حزب و مارکسیستی که در زندان رضاشاه مرده بود؛ پانزده هزار نفر گورستان را آکندند». (ص ٥٢) آیا کاربرد واژه «مرده بود» درباره یک دانشمند درست است؟ آیا مترجم حداقل نمی‌توانست از واژه «جان باخت» استفاده کند؟ واژه «مرد» بار دیگر در صفحه ١٣٨ در باره دکتر ارانی استفاده شده است. مترجم درباره سلیمان میرزا اسکندری که یکی از خوش‌نام‌ترین و میهن‌پرست‌ترین شخصیت‌های میهن ما در صد سال اخیر است، هم همین واژه را به کار می‌برد. «کنگره همچنین سه رئیس هم به جای سلیمان میرزا اسکندری انتخاب کرد که پنج ماه بعد کنفرانس ایالتی مرده بود» (ص ١٤١). مترجم این واژه را در مورد جان‌باختگان انقلاب اسلامی  ١٣٥٧ هم به کار می‌برد: «هولناک‌ترین هم مال مشهد؛ آن‌جا کار به جایی رسید که از تانک استفاده کردند. به گفته مخالفان بیشتر از پنجاه نفر مردند». (ص٩٧)
ب) «او – منظور دکتر محمد مصدق– مشروطه‌چی‌ای ثابت‌قدم بود، ملی‌گرایی که تنش برای جنگ و جدل می‌خارید، و مصمم بود مالکیت صنعت نفت را نصیب ایران و شاه را به زور و به تمامی از عرصه سیاست ایران حذف کند» (ص ٥٢). آیا کاربرد اصطلاح «تنش برای جنگ و جدل می‌خارید» که کاملا بار منفی دارد با «مشروطه‌خواهی مصمم و خواهان ملی‌شدن نفت ایران» همخوان است؟
پ) «سال ١٣١٦ متعاقب اعتصابی دانشجویی در دانشکده فنی تهران، پلیس دار‌و‌دسته ارانی را کشف و او و پنجاه‌و‌دو نفر دیگر از همقطارانش را دستگیر کرد». (ص ١٣٧)  واژه «دار و دسته» برای جنایتکاران، قاچاقچیان و دیکتاتورها استفاده می‌شود نه برای گروهی روشنفکر و زحمتکش که در اوج حاکمیت استبداد و امپریالیسم، استوار ایستادند و رهبر آنها، دکتر تقی ارانی ٣٥ساله، با آمپول هوای به اصطلاح دکتر احمدی، شجاعانه و سربلند جان باخت. مترجم را به خواندن کتاب بزرگ علوی - ٥٣ نفر - و کتاب باقر مومنی -دنیای ارانی- که هردو در زبان فارسی منتشر شده‌اند، دعوت می‌کنم. مترجم در صفحه ١٣٨ واژه «سرکرده» را که باز هم بار منفی دارد درباره دکتر ارانی و یاران نزدیکش به کار می‌برد. این واژه را مترجم در صفحه‌های ١٦٣ و ١٧٠ درباره رهبران حزب توده ایران و در صفحه ١٥٩ درباره رهبران فرقه دموکرات آذربایجان به کار می‌برد. این واژه معمولا در مورد قاچاقچیان و خلافکاران مافیایی به کار می‌رود نه در‌باره مبارزان ازجان‌گذشته‌ای که در راه سرنگونی یک دیکتاتور و برقراری نظامی عادلانه و دموکراتیک مبارزه کرده‌اند: «... این گزینش واژگان قطعا به مترجم باز می‌گردد، نه مؤلف، زیرا از این نوع واژگان در سه کتاب دیگر آبراهامیان اثری نیست.
٥. معلوم نیست که به چه دلیل مترجم اصرار دارد تا واژه ناآشنای «جمعیت» را با واژه آشنا و جا‌افتاده «جنبش» جایگزین کند. (شاید به خاطر کاربرد واژه Crowd انگلیسی در مقاله جورج رود) ایشان در توجیه این کار می‌نویسند: «در این مقاله اصطلاح جمعیت برای توصیف هر اجتماع بزرگی استفاده شده که رفتارش بر اساس قواعد رسمی کنشگری نباشد و هدفش اثرگذاری بر طرف مقابل باشد، از طریق اقدام جمعی یا از طریق نشان‌دادن انسجام و اتحاد گروهی. این رفتارها، هم شامل تظاهرات اعتراضی و مکان‌های رسمی می‌شود و هم شورش‌های خصمانه در خیابان‌ها، و تجمع‌هایی حاکمیتی چون جلسات مجلس را در بر نمی‌گیرد که در آنها قواعد عرف‌شده رفتار افراد را قالب می‌دهند» (ص ٩). آیا تمام این توضیح‌ها در واژه کاملا تثبیت‌شده جنبش وجود ندارد؟ جالب اینکه در مقاله آخر کتاب به‌هیچ‌وجه از واژه جمعیت استفاده نشده و همه‌جا واژه تثبیت‌شده جنبش به کار رفته است. مترجم درعین‌حال می‌کوشد به جای واژه تثبیت‌‎شده «مسئله ملی» واژه عجیب «اشتراکی» را جایگزین کند که در فرهنگ سیاسی ایران به کلی در معنای دیگری به کار رفته است. مثلا به میان‌تیتر‌های مقاله چهارم این مجموعه توجه بفرمایید: کمونیسم و مسئله اشتراک در ایران؛ تعرض‌های اندیشه اشتراکی، ١٣٢٠-١٢٨٤؛ حزب توده و مسئله اشتراک، ١٣٢٤-١٣٢٠. آیا این واژه معنای مسئله ملی یا حقوق ملی خلق‌ها را به ذهن متبادر می‌کند؟ مترجم در توضیح استفاده از این واژه می‌نویسد: «اصطلاح اشتراکی برای مشخص‌کردن ارکانی در جامعه استفاده شده که پیوندهای زبانی، مذهبی، منطقه‌ای، قومی و عشیره‌ای آن‌ها را بر می‌سازند (ص ١٢٦). آیا واژه اشتراک این بار معنایی را دارد؟ نگارنده امیدوار است که مترجم آگاهانه بر آن نباشد واژه‌هایی را که جنبش چپ ایران در مبارزات دشوار و طولانی خود در جامعه ایران جا انداخته و دارای مفاهیم روشن حق‌طلبانه‌ای است از فرهنگ سیاسی ایران حذف کند. پیش‌از‌این در دهه ٦٠ شمسی وزیر کار وقت کوشید واژه «کارپذیر» را جایگزین «کارگر» کند که با واکنش کارگران و زحمتکشان وادار به عقب‌نشینی شد.
٦. در صفحه ١٥٢ کاربرد واژه «چاپلوسانه» با متن هماهنگی ندارد. معلوم نیست این خطا ناشی از کار مترجم است یا مؤلف: «در طلیعه انتخابات مجلس شورا در زمستان ١٣٢٢، روزنامه آژیر صرفا حمایتی خشک و خالی و نه چندان گرم از نامزد‌های حزب توده کرد: اگر چه اینان عیوب و کاستی‌هایی دارند، دست‌کم مثل بعضی رقبای‌شان دزد و خائن نیستند». اما یک ماه بعد که خود پیشه‌وری در تبریز و به عنوان آزادی‌خواه اعلام نامزدی کرد و حزب توده هم پشتش ایستاد، توصیفی چاپلوسانه از پنجاه‌و‌سه نفر نوشت: «بالاخره بعد از هشت‌سال در زندان پنجاه و سه نفر را نزد ما آوردند. آن‌ها همه تحصیل‌کرده و کتاب‌خوانده بودند ولی تجربه ما را نداشتند، در نبرد و مبارزه سیاسی پخته و ورزیده نبودند. با پیدایش این‌ها برای ما میدان جدیدی باز شد. تجربیات خود را در اختیار آن‌ها گذاشتیم. جوانان از دیدن ما که هشت، نه و ده سال در زندان به سر برده و روحیه خود را نباخته بودیم، تشویق شدند، ما را سرمشق خود قرار داده نیروی معنوی گرفتند، شهامت و فداکاری‌هایی به خرج دادند که در تاریخ ایران باید با خط طلایی نوشته شود». خواهش می‌کنم یک‌بار دیگر این متن را بخوانید، آیا چاپلوسی در آن می‌بینید؟
٧. کتاب فاقد نمایه است.

 

روزنامه شرق