فرهنگ امروز/ محمدتقی قزلسفلی؛
نگاهی به «آخرین مصاحبهها و دیگر گفتوگوها»
عموما تصور میشود فلسفیدن مردانه است، اما لازم نیست همیشه مردانه باقی بماند. کاملا ممکن است روزی روزگاری «زنی» فیلسوف باشد!
هانا آرنت، آخرین مصاحبهها و دیگر گفتوگوها
تنهایی، چه حاصل غرقهشدن در تفکر باشد، چه حاصل توتالیتاریسم، توانایی بشری را به بیراهه میکشاند.
هانا آرنت، حیات ذهن
درباره بانوی فیلسوف، هانا آرنت بهدرستی گفتهاند که «نظریهپرداز آغازهاست»,١ چنین خصلت زندگی و منش فکری، آن هنگام که به نوشتهها و گفتارهایش مراجعه میکنیم کاملا مشهود است: چه آنجاکه در باب برخی از مهمترین کلیدواژگان فلسفه و تجزیه آنها به معانی تازه مینویسد و چه وقتی در مقام نظریهپرداز هوشیار سیاست و عمل آدمی بهویژه در «مصاحبهها و گفتوگوها» لب به سخن میگشاید و در آنها از مسائل مبتلابه زندگی روزمره تا مقولات جدیتری چون ساختار قدرت در آمریکا تا جهان سوم اظهارنظر میکند. هرچند اندیشههای او و واکنشهایش گاه با چاشنی واژگانی که حکایت از نارضایتی عمیق او دارند مطرح میشود اما بسیاری اعتراف دارند که گفتار او بدیع و تکاندهنده است. عجیب نیست که میشنویم از او بهعنوان متفکری عصبانیکننده یاد میکنند که ضمن وابستهنبودن به مرام و مسلک خاصی، عموما درباره برخی مسائل بغرنج سیاسی مثل خشونت، انقلاب و طرح دعاوی اگزیستانسیال عکس جمع متفکران پیرامون خود نظر میدهد. گویی میخواهد خلاف جریان آب شنا کند.
بخشی از آنچه در آغاز این نوشتار بدان اشاره رفت، بهتازگی در کتابی مختصر اما مفید که به همت «نشر ققنوس» و ترجمه هوشنگ جیرانی در اختیار علاقهمندان اندیشههای آرنت قرار گرفته بازتاب یافته است. به عبارتی ساده و صریح آرنت در این اثر که برخی دیدگاههای قبل از مرگش مندرج است، خواننده را غافلگیر و بهزعم من هیجانزده میکند.
در این کتاب خواننده با چند گفتوگو پیرامون تجربههای گوناگون زندگی نظری و عملی آرنت از رویکرد او در تفسیر سیاست و انقلاب یا جایگاه و نقش «آیشمن» در قربانیکردن یهودیان نکاتی جدید میشنود و با برداشتی از آرنت به مثابه متفکر «آغازها» مواجه میشود؛ نظریهپرداز متمایز از جمع فیلسوفان سیاسی که عموما اسیر مدهای فکری زودگذر شدهاند یا در دام خیالاندیشی ناشی از غایتباوری سفتوسخت افتادهاند. او بیشتر دوست دارد بیآنکه بهسادگی حق به جانب کسی یا نظریهای بدهد در نوعی سیالیت هراکلیتی «زبان» گفتوگو را به امکانی از مشارکت دوستانه در راه تفلسف انتقادی و نوعی هستیشناسی از وضع بشر تبدیل کند. از اینرو، به استناد کتاب تازه منتشرشده به بخشهایی از آنچه «آغازیدن و نوبودگی» در آرای آرنت است به اختصار میپردازم:
١- هانا آرنت، خصلت متفاوتبودنِ نوشتن را همواره بهمثابه «سیمای زنی متفاوت» در جمع متفکران عموما مرد» ارائه داده است,٢ گویی در اینجا قسمی از سویههای هایدگری (شاید در اثرپذیری ارتباط روحی-عاطفی با این فیلسوف بزرگ و جنجالی) تفکر اگزیستانس را به ارث برده، مثلا آنجا که هایدگر به مناسبتی گفته بود: «گاه بیراههها هم راهی به مقصود دارند! ». وجهی پررنگ از هرمنوتیک اگزیستانس در نوشتههای این بانوی متفکر قابل ردیابی است که در آن اندیشههایش با تمام جنبههای هستی و تجربیات آدمی مرتبط میشود. آرنت هرگز نخواسته در تنها «راه اصلی» که در آن فیلسوفبودن یا به حسابآمدن به معنایی که کانت آنها را «متفکران حرفهای» مینامید قدم بگذارد. برای مثال در گفتوگو با گونتر گاوس بهصراحت میگوید: «من به حلقه فیلسوفان تعلق ندارم، حرفه من همانا نظریه سیاسی است».
٢- تمایز او با جمع فیلسوفان، به تعبیر و تفسیر او از نسبت متفکر با سیاست که آن را عرصه مانایی و تعامل ذهنیتهای بشری تعریف میکند، کاملا مشهود است. از دیدگاه آرنت، از آنجاکه در میان غالب فلاسفه، خصومت (اگر نگوییم بیمیلی) به سیاست دیده میشود، او با این جهتگیری هم بر آن است از فلسفه و خصلت تکذهنیبودن جدا شود و در همان حال روی به جانب حوزه عمومی و عرصه گفتوگو با دیگران و مشارکت در هوا و فضای مردمان معمولی بگذارد. توگویی از آن زیستجهان بیشتر لذت میبرد. آرنت جایی در کتاب «وضع بشر» که در جایجای آن نشان نقد گزنده به جامعه مدرن دیده میشود، به زبان وبری نشان میدهد که شوربختانه عصر مدرن و زمانه ما برخلاف انتظار حوزههای بروز و ظهور خلاقیت سیاسی را تضعیف کرده و خصوصیشدن فراگیر سبب شده تا انسانها کمتر با هم سخن بگویند,٣ نتیجه این امر انزوا و تکافتادگی بیشتر است. در این طرز تلقی او فیلسوفان حرفهای را خطاب قرار میدهد که خطای این افراد نیز غفلت از وضع و حال سیاست است. چه سیاست همواره در میان انسانها و ذهن متکثر جریان دارد. همچنانکه خوب است، اهالی تفکر هم با فاصلهگرفتن از عقل تکذهنی دکارتی که چهبسا به «میاندیشم برای اینکه اندیشیده باشم» منتهی میشود، از طریق تجربه با جهانزیستهای جامعه بشری، افکار خود را مورد بازسنجی قرار دهند. آرنت خطاب به گونتر گاوس میگوید: «فکر نمیکنم هیچ روند تفکری بدون تجربه شخصی امکانپذیر باشد. هر تفکری، تفکری پسین است». (ص٣٧) به این معنا هر بودنی و اندیشیدنی بودن- در- جهان است.
٣- به گمانم از جنبه دیگری هم او با جمع متفکران حرفهای که اغلب ردای مردانه بر تن داشتند، متفاوت بود. چراکه برای او در ساحت اندیشیدن، اهمیت زبان یا زبان بهمثابه امکانی برای فهمیدن خود و دیگران انکارناپذیر است. برای او که تجربه مواجهه با فاشیسم و اشکال شرارتبار یهودآزاری را از سر گذرانده بود «زبان، حتی در تلخترین دوران و شرایط» (ص٢٦) امکان و امیدی برای ادامهدادن زندگی بوده است. بهویژه مواجهه با زبان در بلوارها و خیابانها جاییکه انواع تجربهها و زندگیها جریان دارد. بهزعم او زبان این قدرت معجزهآسا را دارد که در تنهایی از روی اجبار متفکر، امکان گفتوگوی او با خویشتن خویش را هم تمهید میکند. چنانکه در گفتوگو با یوآخیم فست با آوردن عبارتی از ارسطو که «گفتوگو با خویشتن خویش، (ص٦١) مینامد، وجود زبان را براساس نیاز به فهمیدن خود و دیگری» تفسیر کرده است. از این حیث، آرنت در تمایز با صورتهای محافظهکارانه تفلسف و بیعملی سیاسی که ازبینبرنده اصل آزادی و نوآوری است، جوهره تفکر را اساسا «تفکر انتقادی» معنا میکند. برای انسان عصر مدرن غرقشده در روزمرگی و عمل انفعالی آنهم بیداوری و تأمل، این ایده آرنتی که گفته است «کسانی که آزادی را تنها آزادی برای خریدکردن تعریف میکنند، از ارزش واقعی آن محروم شدهاند» باید بسی آموزنده باشد.
٤- خواننده وقتی به گفتوگوی آرنت با عنوان «آیشمن به شکل وحشتناکی ابله بود» میرسد، میبیند او بهمثابه معمای اساسی است که باید به آن پرداخت و فهمش کرد. آیشمن نماد تنهایی، انزوا و نیندیشیدن در زمانه تاریک فاشیسم توتالیتری است. او در مطالعه و اظهارنظر پیرامون این فرد، مقولاتی را برجسته میکند که کمتر نظریهپردازی توانسته مورد توجه قرار دهد. مثلا توجهدادن به این مفهوم فلسفی که کل زندگی او نماد بیتفکری بوده است. در تحلیل آرنت او نمونهای است بارز از اینکه وقتی شخصی یا فرهنگی بیآنکه بیندیشد، حرف بزند و عمل کند چه میتواند پیش آید. بیفکری محض بود که او را مستعد بدلشدن به یکی از بزرگترین جنایتکاران آن دوره کرد. آنها که این ظرایف و دقایق بحث آرنت را در تفسیر آنچه آیشمن به آن تن داده (یعنی کشتار یهودیان در جنگ جهانی دوم) درک نکردهاند، او را با برچسبهای ناچسب به محاکمه کشیده و قضاوتهای نادرستی میکنند، چراکه حرف اساسی آرنت در گفتن اینکه «آیشمن به شکل وحشتناکی ابله بود» تنها به این دلیل نیست که از امکان اندیشیدن برخوردار نبود، فیالواقع او که به شکل مسخرهای حتی دعوی جانبداری از فلسفه کانتی داشت،٤ به تعبیر آرنت، وظیفه کانتی را تنها به «اطاعت محض» تبدیل کرده بود. اطاعت کورکورانه مانند ترجیعبندی سراسر زندگیاش را فرا گرفته بود. از این لحاظ آرنت میگفت: آیشمن ابله بود. عین بلاهت بود که فردی تا این اندازه وحشتناک بود». (ص٥١)
آرنت با نگرانی از آینده، خطر مهلک زمانه مدرن را نهفقط مواجهه با گونههایی از نوع آیشمنها میداند، از آن بیشتر درپی انتقال این مسئله به خوانندگان است که ما به زمانهای رسیدهایم که بالقوه ظهور «جنبشهای پان» که مرزهای نژادی و قومی خود را در تخیلات وهمآلود دنبال میکنند، میتوانند کل دستاوردهای بشری و آزادی حاصل از تمدن را در معرض نابودی قرار دهند. «جنبشهای پان» که صورتی مخوف از «ناسیونالیسم قبیلهای» هستند، بازتاب و دستاورد تنهایی و تکافتادگی و خلق «جامعه تودهای»اند که بیعلاقگی به امور عمومی و سیاست و ترس از تعلق به جهان متکثر آدمیانی که شجاعت متفاوتاندیشیدن را طلب میکنند، از شاخصههای آن است. از اینروست که در چنین فضای تودهوار، امکان ترغیب و مهار آدمهایی از نوع «آیشمن» برای ایدئولوژیهای توتالیتر بهراحتی فراهم میشود، به قول آرنت «توتالیتاریسم بدون پیروان سربهراه و محض و مخلص غیرممکن است». او میخواهد بهصراحت فاش کند که تنهایی و تکافتادگی تجربه عدم تعلق مطلق به جهان است.
٥- اما در پایان باید به یک نکته اساسی که در عبارات مندرج در کتاب حاضر تازگی دارد، اشاره کرد. بهنظر میرسد او بهدرستی یکی از معدود متفکران «در آستانه» یا «در راه» است که با خوانش دقیق تاریخ عقاید، متوجه خطر مهلکی که اندیشهها را تهدید کرده است. اندیشههایی که سر از «ایسمها» یا غایتگرایی خوشبینانه درآوردند و محصول آن قرن بیستمی است که آرنت از آن بهشدت دلچرکین بود: او گفته بود «کل قرن بیستم احتمالا یکی از مهمترین قرون در تاریخ خواهد بود، اما نه در عرصه سیاست کنش». (ص٢٧)
آرنت با بیان اینکه «من بههیچوجه مطمئن نیستم که لیبرالام و البته هیچ اعتقادی هم به آن ندارم» (ص١٢٥) نمیخواهد در حصار تنگ ایدئولوژی راست یک جای مشخص معرفتی- سیاسی اشغال کند. از سوی دیگر با فاشکردن این موضوع که چهبسا حتی مارکس هم به دشواری میدانست که از سوسیالیسم آرمانی چه در ذهن دارد، برخلاف بسیاری از متفکران سده بیستمی تسلیم اراده چپ هم نمیشود. آنچه در فلسفه «در راهبودن» اهمیت دارد این است که او ناظر دقیق و نکتهسنج وضع بشری در عصر مدرن بود و بدینمنظور تلاش داشت سویه «تفکر انتقادی» را در خود بهمثابه وظیفهای کانتی زنده نگه دارد. او شجاعانه و بهدرستی نشان داد که نماد بارز جمله «رنه شار» است: «میراث ما را هیچ سندی تضمین نکرده است» (ص١٢٠) آرنت در ایضاح منطق این گفته که عصاره تفکر خودش میدانست، میگوید: «ما آدمهای امروزی کاملا آزاد هستیم که با استفاده از تجربیات و اندیشههای پیشینیان بتوانیم اینک به خودمان کمک کنیم». (ص١٢٦)
هانا آرنت وقتی از دنیا رفت، برای خیل علاقهمندان چونان متفکر سیاست مشارکتی در حوزه عمومی معرفی شد. تعجبی نداشت که جنبشهای نوین دهههای ٦٠ و ٧٠ نه به لنینیسم یا مائوئیسم بل اندیشهها و گفتارهای امثال او و رزا لوکزامبورگ را سرلوحه مبارزه خود قرار داده بودند. اگر اینطور بوده باشد بهراستی در دل جنبشهای امروزی چون محیطزیست، دموکراسی مشارکتی و دیگر گونههای تفکر رهاییبخش، باید دیگر بار نام و اندیشههای او را جستوجو کرد، چراکه نمیتوان تردید داشت یکی از مقاصد او این بود که به ما انسانها یادآوری کند همواره قابلیت عمل، حتی در وضعیتهای دور از ذهن و چهبسا نامتحمل، وجود دارد. آرنت بر آن بود ایمان و امید در امور بشری از این «امر واقع برمیخیزند که انسانهای جدیدی مدام پا به جهان میگذارند، انسانهایی که هر کدام منحصربهفردند و هریک قادر به ابتکار عملهای تازهایاند که میتوانند آدمیان را به مسیری تازه دراندازند»,٥
به نظر میرسد اظهارنظرهای آرنت همچون زنی که بسیار میدانست میتواند حتی در این اثر کمحجم زمینه گفتوگوها و مباحثههایی در عرصه سپهر عمومی شود که بهقول پاتریشیا جانسون در کتاب هانا آرنت، امور عجالتی را پی میگیرند و برای همین آثار و گفتار او همچنان قوتبخش وظیفه امروزین ساختن و حفظ جهانی انسانیترند.
پینوشتها:
١) این عبارت مربوط به مارگارت کانوون، آرنتشناس برجسته است. بااینهمه خود آرنت اینجا و آنجا درباره اهمیت آغازها چونان افتادن در راه ناشناختهها بسیار سخن گفته از جمله این عبارت: «ما زاده میشویم که از نو آغاز کنیم، نه آنکه بمیریم!».
٢) اشارهای است به رمان هاینریش بُل: سیمای زنی در میان جمع.
٣) این رویکرد آرنت سبب شده در مواقع زیادی خوانندگان از اشارههای تحقیرآمیز او رنجیده شوند.
٤) نقل است که آیشمن در طول محاکمه هرازچندگاهی به کانت ارجاع میداد و گفته مفهوم وظیفه را که کانت مطرح کرده است، سرلوحه زندگیاش قرار داده بود. (ص٥٢)
٥) این عبارت آخری از مقدمه خواندنی مارگارت کانوون بر کتاب «وضع بشر» او آمده است که از صفحه ٢٧ این کتاب به ترجمه مسعود علیا، نشر ققنوس نقل شد.
منبع: روزنامه شرق