فرهنگ امروز/ نیکولاس ماکسول ترجمۀ: بهمن جبرائیلی:
«مبارزه برای رهایی» اثر دیوید آلفارو سیکیروس |
دنیای ما از فلسفه بد رنج میبرد. دانشگاههای سرتاسر دنیا شکل ساختارِ فکری/سازمانیشان را به خود گرفتهاند و فلسفۀ پژوهش بسیار معیوبی دارند؛ فلسفهای که از گذشته به ارث بردهایم. فلسفۀ بد میگوید برای کمک به ارتقای رفاه و سعادت انسانیت، مجامع علمی باید خود را وقف جستجوی معرفت۱ کنند. نخست، باید معرفت را کسب کنیم، سپس، همینکه معرفت را بدست آوردیم، میتوانیم آن را برای کمک به حل مسائل اجتماعی به کار ببندیم. همین فلسفۀ «معرفت پژوه۲» است که هم به عقل و هم به انسانیت خیانت میکند.
جستجوی فوقالعاده موفقیتآمیز معرفت و معرفت-به-چگونگیِ تکنولوژیکی، منافع بسیاری به بار آورده است و تحقق دنیای مدرن را ممکن ساخته است. علاوه بر آن، مشکلات جهانی فعلی را نیز به بار آورده است. علم و تکنولوژی مدرن صنعت، کشاورزی، پزشکی و سلامت مدرن را ممکن ساخته است، که به نوبه خود پیامدهایی مثل گرمشدن جهان، جنگهای مرگبار مدرن، رشد بحرانی جمعیت، ویرانی زیستبومهای طبیعی و انقراض سریع گونهها، آلودگی زمین، دریا و هوا، نابرابری گسترده ثروت و قدرت در جهان را به بار آورده است.
مشکل در غیرعقلانیبودن فاحش و به شدت زیانبار معرفت پژوهی است. آنچه ما بدان نیازمندیم، نوعی از پژوهش آکادمیک است که مشکلات زندگی را در قلب پژوهش قرار دهد، و به طور عقلانی طراحی شده باشد و آنرا وقف کمک به بشریت کنند که بیاموزد چگونه تا جایی که ممکن است، به سمت جهانی خیر و حکیمانه پیشرفت کند. هدف عقلانی و اصلی باید جستجو و ارتقای حکمت۳ باشد، که عبارتست از توانایی تشخیص آنچه برای خود و دیگری ارزشمند است، بنابراین شامل معرفت و معرفت-به-چگونگی تکنولوژیکی نیز میشود، اما بسیاری چیزهای دیگر هم در آن میگنجد. «حکمتپژوهی۴» که در این نوشته از آن سخن میگویم، از وضعی که اکنون داریم، یعنی وضعی که در آن، مجامع علمی طبقِ فرامین فلسفۀ معرفتپژوهیِ غلط ساماندهی شدهاند، به نحو شگفتانگیزی متفاوت خواهد بود.
حکمتپژوهی اولویت را به اندیشیدن درباره معضلاتی میدهد که برای ساختن جهانی بهتر اولا باید آنها را حل کنیم؛ یعنی مشکلاتی که مربوط به زندگی شخصی، اجتماعی و جهانی است. وظایف محوری و عقلانی حکمتپژوهی عبارتند از؛ ۱. مشکلات زندگی را به روشنی بیان کردن، و نیز بهبود بخشیدن به این بیان روشن از مشکلات، و ۲. مطرحکردن راهحلهای ممکن، اَعمال ممکن، خطمشیها، برنامههای سیاسی و فلسفههای حیات، و ارزیابی نقادانه آنها. جستجوی معرفت و معرفت-به-چگونگیِ تکنولوژیکی از همین اَعمال عقلانی بنیادی پدید میآید، و بازخورد آن نیز به همین اعمال برمیگردد. یک علم اجتماعی دگرگونشده، که وقف کمک به بشریت شده باشد و کمک کند مشکلات زندگی را به شیوههای عقلی و بیش از پیش مشارکتی حل کنیم، به لحاظ فکری از یک علم طبیعی، بنیادیتر است. حکمتپژوهی به دنبال آن است که به بشریت کمک کند تا بداند که مشکلات جهانی ما چیست، و ما نیز درقبال آن مشکلات چه باید بکنیم. یک وظیفه اساسی دانشگاه آن است که به مردم کمک کند تا کشف کنند که چه چیزی در زندگی حقیقتا ارزشمند است، و چگونه باید فهمیده شود.
تا زمانی که معرفت پژوهی بر دانشگاههای ما سلطه دارد، هیچ یک از این موارد قابل اجرا نیست. اولویت دادن به حل مشکلات معرفتی، حل مشکلات زندگی را از حوزه عقلانی پژوهش بیرون میکند، یا اینکه این کار را به حاشیه میراند و اهمیتش را نادیده میانگارد. آنچه دانشگاهها نیاز شدیدی به انجام آن دارند تا به پیشرفت بشریت به سوی جهانی عاقلانهتر کمک کنند، هرگز انجامشدنی نیست، و اگر هم انجام شود، تاثیر چندانی نخواهد داشت. دانشگاهها نمیتوانند عهدهدار تلاشی اساسی برای کمک به بشریت شوند، تلاشی برای آنکه بشریت بیاموزد چگونه تعارضات و مشکلات زندگی را، به شیوههای عقلی و بیش از بیش مشارکتی و حکیمانه، حل کند، زیرا با توجه به تفوق معرفت پژوهی، سپردن چنین برنامه سیاسی به دانشگاهها، عینیت پژوهش آکادمیک را از بین میبرد و جستجوی معرفت را واژگون میکند.
این اتهام بسیار بسیار جدی است. فلسفه بد در قلب مشکلات فعلی دنیای ما قرار گرفته است. ریشهٔ ناتوانی فعلی ما برای حل موثر و عاقلانه مشکلات همین است. شاید گمان کنید که فلاسفه مشتاقند در مواجهه با این ادعا، یکی از این دو کار را انجام دهند: یا اشتباه این استدلال را، آنچنان که شایسته آن است، نشان دهند، یا اگر استدلال معتبر است، به همکاران آکادمیک، سیاستمداران و عموم مردم اعلام کنند که فلسفه بد، فلسفهای که به شکل و شمایل دانشگاههای سراسر دنیا درآمده است، آینده ما را تهدید میکند و ما بیدرنگ به تحولی آکادمیک نیاز داریم.
اما اصلا اینطور نیست. آنچه نیاز فوری به آن است تا تحولی آکادمیک بوجود آید، یعنی تحول معرفت به حکمت، تاکنون نه بدان پرداخته شده، نه نقد شده، نه اعلام شده، نه به آن حمله شده و نه بر سر آن نزاعی صورت گرفته است. بلکه از آن غفلت شده است. سکوتی کرکننده بر فکر ما حاکم است.
آیا آن نوع از پژوهش آکادمیک را که واقعا نیاز ماست، در اختیار داریم؟ آیا واقعا معرفت پژوهی به طور زیانباری غیرعقلانی است و بنیان بسیاری از بحرانهای فعلی ماست، یا آنکه برعکس، بهترین چیزی است که داریم؟ چه دلائلی وجود دارد که نشان دهد حکمت پژوهی بیش از معرفت پژوهی، متناسب علائق عقل و بشریت است؟ چه نوع پژوهشی میتواند بهترین کمک را به ما کند که تا آنجا که ممکن است به سوی جهانی خیر پیش رویم؟
اینگونه سوالات باید در قلب فلسفه قرار بگیرد. درحال حاضر، تمامی این سوالات مهماند ولی توجهی به آنها نمیشود. من پیشنهاد میکنم که فلاسفه این احتمال را جدی بگیرند؛ که فلسفه پژوهش بد، اساس بسیاری از مشکلات دنیای ماست، فلسفهای که از گذشته به ارث بردهایم و به شکل ساختار عقلانی/سازمانی دانشگاههای سرتاسر دنیا درآمده است. آنچه فلاسفه باید انجام دهند، این است که به این احتمال اهمیت دهند، البته اگر فلسفه نمیخواهد نوشدارویی بعد مرگ سهراب باشد۵.
پینوشتها:
*نیکولاس ماکسول (Nicholas Maxwell) استاد بازنشسته ممتاز در دانشگاه کالج لندن است، او به مدت بیست و نه سال در این دانشگاه فلسفه علم تدریس کرده است، ماکسول مولف کتاب از معرفت تا حکمتاست.
[۱] knowledge
[۲] knowledge-inquiry
[۳] wisdom
[۴] Wisdom-inquiry
[۵] Nero fiddling while Rome burn ؛ در متن اصلی این ضربالمثل آمده است، که به معنای این است که نِرو [امپراطور رم] ویولن میزند درحالی که رم درحال سوختن است. این ضربالمثل به معنای این است که انسان درحین یک بحران اساسی، خود را مشغول امور غیر مهم کند و از پرداختن به اولویتها غفلت ورزد.
منبع: ترجمان