فرهنگ امروز/ محسن حسینی. بازیگر، کارگردان و پژوهشگر:
«ویشنوی سِد (vishneviy sad) زیباییاش و برای چشمان فاسد زیبایی دوستان رشد میکند. حیف است که آن را ویران کنند، اما این کار لازم است؛ زیرا توسعه اقتصادی کشور ایجاب میکند که اینگونه باغها از میان بروند».
(از گفتههای چخوف به استانیسلاوسکی در تمرینات باغ آلبالو)
در باغ آلبالو(ی) آنتوان پائوولوویچ چخوف در ابتدای صحنه نمایش آمده است: «ماه می شروع شده و درختان آلبالو شکوفه کردهاند» و در پایان نمایش باغ آلبالو در یک «رئالیسم وهمی» (م. باختین) کامل در هیبتی: «در میان سکوت صدای تکضربههای غمانگیز تبری بر یک درخت شنیده میشود» و در آخرین جمله دستور صحنه نمایش «صدای ضربههای تبر همچنان از دور دست باغ به گوش میرسد». در بسیاری از تأویلها و تحلیلهای چخوفشناسان قرن بیستمی، بهویژه باختین، در نگاه به آثار چخوف به نوعی یک فروپاشی نظام منحط روبهزوال اواخر قرن نوزدهم در روسیه تزاری همراه با ملال، دلتنگی و اشتیاقهای تمام پرسوناژهای گوناگون در پیسهای این دوران، در لابهلای سوژههای تمثیلی و استعارهگونگی آثاری چون «مرغ دریایی»، «آوای قو»، «سه خواهر» یا همین نمایشنامه موردنظر این مقاله و به عبارتی «باغ آلبالو» و... منظومه فکری و دستگاه نوشتاری نویسنده را در برخورد با موضوعات اجتماعی و روابط انسانی را در عصر و دوران نویسنده آشکار و تبیین میشده است.
چخوف زمانی خطاب به کنستانتین سرگیوویچ استانیسلاووسکی، کارگردان و بازیگر و نظریهپرداز بلامنازع قرن بیستم و بازیگر نقش «گایف» در باغ آلبالو درباره این اثر و معنای دقیق تیتر نمایش خود همچنان تأکید داشته است؛ طوری که بعد از تماشای اثر روی صحنه تئاتر مالی مسکو مجددا با دراماتورگ و مشاور ادبی استانیسلاووسکی، یعنی نمیروویچ دانچنکو (اولین دراماتورگ قدرتمند در سرآغاز قرن بیستم)؛ باغ آلبالو را اینگونه توصیف میکند: ... «ویشنوی سِد (vishneviy sad) یک باغ سودآور تجاری است، چنین باغی درحالحاضر نیز باید به زندگی خود ادامه دهد، اما ویشنوی سد سودآور نیست. (...)
... و سفیدی گلهای آن بازگوکننده شاعرانگی زندگی سابق اشرافی است.
بدیهی است که تابای وز «یکی از پرماجراترین آثار نمایشی در ١١١ سال اخیر از بدو پیدایش اثر در کنار دیگر نمایشنامهها چون «هملت»، «در انتظار گودو»، «ننه دلاور و فرزندانش»، «فاوست» «آنتیگونه» «مدهآ» و... است و کارگردانهای برجستهای در سراسر جهان مانند: پتر بروک، پتر اشتاین، جورج استرهای، پاتریک شرو، تاداشی سوزوکی، آربی اوانسیان و بسیاری از بزرگان این اثر را به روی صحنه آوردهاند و هر بار هم تماشاگران را در سرتاسر جهان به شگفتی واداشتهاند؛ زیرا از نظر بار دراماتیکی با آثاری شگفتانگیز هستند.
این روزها نمایشنامه «باغ آلبالو» براساس متن اصلی چخوف از سوی نویسنده معاصر، محمد چرمشیر ظاهرا دوبارهنویسی یا «بازخوانی» (!) شده که نمیدانیم چگونه چطور و چرا؟ اساسا بازخوانی و دگرگونشدن و به نوعی دیگر متن را از منظری سرودن سالهاست در صحنه تئاتر ایران درباره آثار برجسته نویسندگان طرازاول ادبیات نمایشی مانند چخوف، لورکا، شکسپیر، برشت، سوفوکل، بکت و دیگران باب شده که خود بحث جداگانه میطلبد. شاید فقط در این مقاله اشارهای به جوهره اصل آثار شود که هیچگاه نباید متن را از مسیر اصلیاش درباره رویکردهای اجتماعیاش خارج کرد؛ برای مثال اگر آنتیگونه سوفوکل که در آن بار سیاسی صددرصدی و تقابل قدرت، طغیان و انتقام بین خانواده و حکومت در جریان است به اثری کمدی و طنزگونه تبدیل نشود یا اگر نمایشنامه مکبث که بهشدت سیاسی است و موضوع کودتا در مرکزیت آن قرار گرفته، بی رویه از واژه مشکوک «مردم، مردم، مردم» صحبت به میان بیاوریم که عوامفریبی، جهل تودهها و ساماندادن است، هیچگونه محلی از اعراب ندارد و نفس آثاری اینچنینی به بار نمینشاند. بازخوانی از آثار نمایشی بزرگ و گرانسنگ هنوز در عرصه تئاتر این سرزمین گنگ و سربسته است و بمانند دیگر واژگانی چون «دراماترگی»، «تئاتر تجربی»، «هنر پرفورمنس»، «تئاتر فیزیکال» (؟!) و... که بهطور خیلی سطحی غلط و غیرعلمیاند.
در دانشکدههای تئاتر یا سینمایی ما هم سمینارها یا کلاسهای ویژهای در این سالها راهاندازی نشده و اگر جستهوگریختهای هم موجود است، ناکافی و در حد سواد اینترنتی است و به طور ساختاری یا سیستماتیک به آن پرداخته نشده و در چاپ و ترجمه آثاری در این سمتوسو نقایص بیشماری وجود دارد.
درحالحاضر، «باغ آلبالو» به کارگردانی و بازی آتیلا پسیانی به همراه گروه تئاتر «بازی» در سالن چهارسوی تئاتر شهر روی صحنه رفته و میزبان علاقهمندان به چخوف، باغ آلبالو، آتیلا پسیانی و گروه تئاتر بازی است.
صحنهای بسیار ساده، جمعوجور با میزی بزرگ و ١٠٤ تکه در میانه تالار نمایش در طراحی چهارسویه آنکه به قول کارگردان، اساس ساخت این تالار به همین دلیل بوده که نمایش همیشه از چهارسو و چهار طرف دیده و شنیده شود که در این اجرا، باغ آلبالو باوجود غیرمتعارفبودن چیدمان جایگاه تماشاگران و نامتقارنبودن جایگذاری صندلیها، بسیار موفق بوده و با بازی چرخشی و کمینهگرایی (مینیمالیسم) درام، بازی بازیگران پرتوان در ارتباط با تماشاگران صحنه یا همکاران نمایشیشان- دیگر پرسوناژهای اثر- هیجان هنر دیداری و شنیداری را دو چندان کرده و انگار این میز را دو چندان کرده و انگار این میز مدور، یادآور سکوی گرد نمایشهای آیینی-نمایشی تئاتر در ایران خاصه در نمایشهای تخت حوضی یا تعزیه تأکید میگردد. این بار این سکوی میز مدور کاملا کاراکتری دیگر دارد. انگار این بار باغ آلبالو به اتاق نشیمن یا سرسرای اصلی ملک باغ آلبالوی خانم لیوبوف اندریونارانوسکی (مادام رانوسکایا، بهاره رهنما) آمده که بهدور از هرگونه دار و درختی و تنها با اتکا با چند گلدان کوچک و گیاه خاص و به عبارتی «باغ بیبرگی» (م. اخوان ثالث) نسبتا خشک و نمادین یا به روایت مؤکد بروشور گروه تئاتر بازی، درخت بیبار و برگ و ریشه در بندش از همان ابتدا تماشاگران را با چیدمانی غیرعادی، نامتعارف مواجه میکند و بالطبع باید مخاطبان اثر نمایشی زاویه فکر، ذهن و دید خود را به اصل اثر هم مشخص کنند. به قول شاعر نوگرا و گرانسنگ این سرزمین، یعنی مهدی اخوانثالث که میگوید: ... «بالاخره من هم یک تماشایی این زندگی و زمانهام. بینندهای که او را هم دیگران میبینند و از لعبتکاران فلک لعبتباز ست و همه چنیناند». بازی بازیگران در این چیدمان نسبتا تجربهگرایانهشان و در سمتوسویی پرفرماتیوی و بازی بازِ بازیگران (open play) و قدرت اجرائی حی و حاضر و «الان و اینجا» (performativiter) داستان نمایش به گونهای دیگر روایت شده و انگار کارگردان، پسیانی، با حضور بازیگریاش هر بار به ما تأکید کرده تنها روایتگر نقشهایشان هستند و آنجا که بازی ندارند، همچنان منجمد یا فریز (freeze) شده و در واقع بازی / بازیهای بازیگران در پارتیتوری از نوع بازیگری فریز (منجمدشده) و آزاد (free & freeze) در رفتوآمد دراماتیکی و دراماتورگی در نوسان است. اساسا سختترین نگاه در هنر اجرائی- صحنه نمایش- همانا نگاه تجربهگرایانه و مدام به تجربیبودن اثر هنری و بهچالشکشیدن فضای نمایشی از اصل اثر به حالوهوای دیگری و به قول ریچارد شکچنر «الان و اینجا» است که میبایستی تماشاگران هم در این معاشرت دیداری و شنیداری با کنجکاوی سمعی و بصری خودشان آگاهانه شرکت کنند و این اتفاق زمانی رخ داده که انگار خودشان یا همدیگر را هرباره به کمک آزمایش برای فهم صحیح از اثر نمایشی در پیشِروی خود داشته که به مثابه همان نگاه پرفرماتیوی قلمداد میشود.
میز باغ آلبالو(ی) کارگردان اثر، یعنی آتیلا پسیانی در فرایند فرامعنایی - فراکارایی خود، همچون میز بیلیارد که حتی فریز پیشخدمت ٩٠ساله باغ آلبالو(ی) چخوف با بازی درخشان خانم فاطمه نقوی را به این بازی و داو اندازی دراماتیکی دعوت میکند یا کتابخانهای که دایی خانواده گایف (رامین ناصر نصیر) خطابهاش را درباره قدمت این کتابخانه سرداده و مأمنی هم برای زندگی موقت دانشجوی ابدی (تروخیوف) شده و به اتاقک خود که در وسط میز تعبیه شده، رفتوآمد کند و با نغمهای دیگر از رازورانگی عشق آنیا (ستاره پسیانی) با رویکردی پستدراماتیک به میز و همانا (table dance) استحاله شد بدون آنکه رقصی روی میز انجام شود و در نهایت با میز «شام آخر» و ١٢ بازیگر این نمایش با شعف، شور و شوریدگی هنر بازیگری به این میز باغ آلبالو، اعتدال دیگری میبخشند و بهویژه با بازی خوب بهدلنشسته مابقی این تیم ١٢نفره مانند خانم نگار عابدی که در نقش وارنا (کلیددار باغ آلبالو)، با بازی روان و حضوری دلپذیر به نقش نمایشنامه جانی دیگر بخشیده است و از دیگر بازیگران مانند: الیکا عبدالرزاقی که متأسفانه کمتر به روی صحنه تئاتر میآیند و سروناز نانکلی، روحالله حقگویلسان، نوید جهانزاده و خسرو پسیانی همه و همه بازیهایی خوب و درکی صحیح از متن نمایش و حضور خاصشان دارند.
آثار نمایشی چخوف سرشار از دلتنگیها، ملالها، اشتیاقهای بیحدوحصر، سرخوردگیها، خستگی روزمره، دلمردگیهای در نوسان یا به فکر مهاجرت از اینجا به آنجا از روستا به شهر، از کشوری به کشور دیگر و در یک کلام انگار همه درباره یک نوستالوژی خاص یا بهاصطلاح «افسردگی روح اسلاوها»ست و در یک کلام «به طرف مسکو» آرزومندند که در نمایشنامههای: «مرغ دریایی»، «دایی وانیا»، «سه خواهر» یا همین نمایشنامه موردنظر، «باغ آلبالو»، از شاخصهها و بزنگاههای نفیس آثار است و متأسفانه در این اجرا کمتر در کار بازیگران دیده میشود یا کمتر برای طرح کارگردانی و دراماتورگی و بازخوانی مورد نظر قرار گرفته، انگار همه خوشحالاند که باغ و ملکی به این عظمت در حال انهدام و اضمحلال است.
چخوف پایانناپذیر و تهیناشدنی است؛ زیرا نمایشنامههای او با وجود اینکه از زندگی روزانه سخن میگویند، اما زمینه اصلی آنها نه چیزهای بیارزش و سببی، بلکه انسان به مفهوم واقعی است، کما اینکه نویسنده باغ آلبالو مدام تأکید کرده است، او فقط خواسته با نمایشنامههایش با طنز و رویکردی تراژیک از روابط میان انسانها بگوید: بنگرید که چقدر خستهکننده و در رابطهای پرملامت و گهگاه حزنانگیز زندگی میکنید، هرچند خندان هستید یا اینکه انسانها به تنهایی شاداب نیستند، بلکه وضعیت و روابط آنهاست که وضعیت (شاید به معنی باختگی مطلق بتوان ترجمه کرد) و سرنوشت تراژیک را به وجود میآورد و دقیقا آنچه را که بعدها ساموئل بکت که بهشدت هم چخوفخوان قهاری بود در اثر سترگ و گرانسنگ خود، به عبارتی در انتظار گودو بهطور کامل و عیانتر به رشته تحریر درآورد که موضوع اصلی بکت در واقع همانا انتظار بیهوده انسانها و نه خدا بود (س. بکت)
گیرایی نمایشنامههای چخوف در ارزش معنوی کاراکترهای او نهفته است و به قول ایروینگ ایریینگ، منتقد سرسخت آلمانی قبل از جنگ جهانی دوم که زمانی میبایستی درباره سبک و سیاق چخوف گفته باشد...؛ او گاهی امپرسیونیست، گاهی سمبولیست و هرکجا که نیاز باشد رئالیست و حتی گاهی اوقات ناتورالیست است. یکی از بزرگترین کارگردانان، بازیگران، نظریهپردازان تئاتر و بهترین موزیسین تئاتر قرن بیستم و به قول پتر بروک یکی از قطبین تئاتر، یعنی کنستانتین سرگیوویچ استانیسلاووسکی که بارها و بارها تقریبا همه شش آثار بزرگ چخوف را کارگردانی و همزمان بازی کرده بود و این شانس و خوشبختی را هم داشت که چخوف را گهگاه در کنار تمرینات یا اجراهایش داشته باشد در کتاب ارزشمندش، زندگی من در هنر، دیدگاه چندینساله و تجربهگرایانهاش را درباره اثر آنتون پائولوویچ چخوف چنین بیان میکند:
چخوف بدون اینکه خواننده متوجه شود، رؤیای خویش را آشکار کرده و راه منحصربهفرد را به او نشان میدهد و در اینجاست که خواننده به او پیوسته و با او برای درک حقیقت به جستوجو میپردازد.
برای بهنمایش درآوردن نمایشنامههای چخوف بیش از هر چیز لازم است رگه طلایی او را پیدا کنیم، به احساس حقیقت و افسون او تسلیم شویم، به او ایمان بیاوریم و به همراه شاعر در مسیر ملموس نمایشنامه سیر کنیم و به درهای مخفی ناخودآگاهی هنری انسان دست بیابیم... .
ناگفته پیداست حضور شخص کارگردان، آتیلا پسیانی، در نقش لوپاخین خردهبورژوا و مالک آینده باغ آلبالو و اتصالدهنده این مثلت چخوف/ پسیانی/ چرمشیر بسیار کلیدی و به دور از هرگونه اغراق شدگی و اگر و اماهای دراماتیکی و دراماتورگی است و انگار مانند یک معینالبکاء نیایشی- نمایشی تعزیه، همچنان در گستره این هنر دیداری – شنیداری و ارتباط با مخاطبان اثر رودررو قرار گرفته و درنهایت بخشی از اجرای نمایش به عهده تماشاگران گذاشته شده و با بازیگران گروه تئاتر بازی همراه شده تا در این معاشرت چهارسویهای شرکت کند. در واقع یکی از وظایف دراماتورگی در آثار نمایشنامهنویسان برجسته با آثار گرانسنگشان، رویکرد به همسانی و همرأیی مضمون و تماتیک چنین آثاری به عصر و زمانهایی است که نمایشنامه در آن دوره به روی صحنه میرود.
رمز ماندگاری آثاری چون باغ آلبالو در نگاه فرامعنایی، فراموضوعی یا فراجغرافیایی و اساسا به گونهای تمثیلی یا در ارجاع استعارات زیرمتن آن یا بیناخطوطی نمایش در زمانه و عصری است که اثر را به روی صحنه میآورند؛ برای مثال در دورهای از حکومت خوفناک استالین باغ آلبالو برای اجرا از اداره سانسور مجوز نمیگرفت و درواقع به قول یک ضربالمثل یونانی: داستان از توست که حکایت میکند.
برتولت برشت معتقد است تماشاگر اجازه ندارد دو تئاتر یکی دهد و طوری وانمود کند که اتفاقات روی صحنه به او تعلق ندارد و یک نمایش است، اما روایت داستان یا بازی بازیگران با ماتریال نمایشی میبایستی طوری نمایش داده شود که تماشاگر را به شوک وادارد و حتی تأیید کند: «بربریتی که در روی صحنه امشب شاهدش هستیم، اصلا خود ما هستیم، آری این بربریت در درون هرکدام از ما لانه کرده است».
چخوف در کلیه آثارش بخشهایی از صحبتهای پرسوناژهایش را به ورطه سخنوری و فن رتوریک نزدیک کرده و به مثابه خردهتفکرات فلسفی و جهانبینیاش در خرده خطابههای نمایشی (Lectuoe Pecfocmance) از زبان شخصیتهای نمایش همانا تزهای برجسته اصلیاش را بیان کرده است آنجا که تروفیحوف میگوید: «تمام معنی و هدف زندگی ما این است که از آنچه خوار و توهمآلود است و از هرآنچه که مانع آزادی و خوشبختی ماست اجتناب کنیم. «تمام روسیه باغ ماست. زمین بزرگ و زیبایست و جاهای شگفتانگیز بسیاری روی آن است. (...) آیا از هر درختی که در باغ است، از هر برگ و هر ساقه یک چهره انسانی به تو نگاه نمیکند؟ (...) بله، ما دستکم ٢٠٠ سال از زمانه عقب هستیم. تابهحال به هیچچیز دست پیدا نکردهایم. هیچ طرز تلقیای از گل شته نداریم ما فقط فلسفه میبافیم». - در پایان این سطور حتی میشود این اثر نمایشی چخوف، باغ آلبالو را از منظر زیستمحیطی و تخریب طبیعت نگریست در عصر و زمانه ما که جنگها، باغهای بزرگ ما را به باغ بیبرگی تبدیل کردهاند و مطمئنا با سرنوشتی بسیار غمانگیز مواجه شدهایم، ای کاش با ارائه چنین آثار نمایشیای، نیمنگاهی هم به موضوع بسیار مهم «الان و اینجا» و بیشتر و دقیقتر به جوهره نمایشی نظر اندازیم هگل فیلسوف آلمانی که میگوید: جوهره اثر همان سوژه است. و در اجرای پاییزی باغ آلبالو در سالن چهارسو تئاتر شهر از مجموعه زمستان مهدی اخوانثالث در وصف این باغ بیبرگی با هم بخوانیم و به دیدن نمایش برویم:
«آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بیبرگی
روز و شب تنهاست،
با سکوت پاک غمناکش
...گر ز چشمش پرتو گرمی نمیتابد،
ور برویش برگ لبخندي نمیروید؛
باغ بیبرگی که میگوید که زیبا نیست؟
داستان از میوههای سر به گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک میگوید
باغ بیبرگی
خندهاش خونیست اشکآمیز
جاودان بر اسب یالافشان زردش میچمد در آن پادشاه فصلها، پاییز
منابع:
١-استانیسلاوسکی، کنستانتین: زندگی من در هنر، ترجمه علی کشتگر، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران ١٣٥٥
٢-اخوانثالث، مهدی: از مجموعه زمستان، تهران، خردادماه ١٣٣٥
٣-برشت، برتولت: درباره تئاتر، ترجمه: فرامرز بهزاد، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، چاپ دوم، تهران آبانماه ١٣٧٨
٤-چخوف، آنتون: باغ آلبالو، ترجمه بهروز تورانی، نشر شرکت تهران فاریاب، چاپ اول، تهران اسفندماه ١٣٦٢
روزنامه شرق