به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه اعتماد؛ رسانههاي فرانسه، بامداد شنبه بيست و سوم آبان ماه از وقوع دو انفجار در نزديكي «ورزشگاه استاد دو فرانس» و تيراندازي دو مرد مسلح به شركتكنندگان در يك كنسرت موسيقي خبر دادند. گروه تروريستي داعش در صفحات اجتماعي خود مسووليت اين اقدام تروريستي را بر عهده گرفته و اعلام كرد كه «اين حملات ۱۱ سپتامبر فرانسه است. » احمد نقيبزاده، پژوهشگر حوزه سياسي و استاد دانشگاه تهران در تحليل انتخاب پاريس به عنوان يكي از اهداف داعش معتقد است اهداف داعش مرز نميشناسد، اين گروه هر جايي كه بتواند ضربه خود را وارد ميكند و اينبار قلب مركز فرهنگي و توريستي اروپا را نشانه گرفت. وي عربستان سعودي، تركيه، قطر و امريكا را مهمترين پديدآورندگان داعش ميداند و اتفاقات اخير را نيز ناشي از سياستهاي غلط آنها ميداند؛ نتايجي كه به مرور به خود آنها بازگشته است.
اينكه داعش اينبار پاريس را براي اعمال تروريستي انتخاب كرد چقدر با اهداف اين گروه همخواني دارد؟ به عبارت ديگر انتخاب پاريس به ايدئولوژي اين گروهك مربوط ميشود يا دلايل ديگري را ميتوان دخيل دانست؟
اهداف داعش مرز نميشناسد، اين گروه در هر جايي بتواند ضربه خود را وارد ميكند همانگونه كه به روسيه و مصر نيز ضربه وارد كرد اما دليل انتخاب پاريس براي اين حملات به عوامل متعددي بازميگردد. يكي اينكه پاريس از نظر فرهنگي و توريستي مركز اروپا است. ديگري موقعيت فرانسه از لحاظ وجود مسلمانان ناراضي موقعيتي بيهمتاست به خصوص كه از پنج ميليون مسلمان فرانسوي گروه كثيري ناراضي و قريب به ١١ هزار نفرشان داراي پرونده امنيتي هستند. اين مسلمانان بستر مناسبي براي همراهي و اختفا به وجود ميآورند. يعني بستر بسيار مناسبي براي تروريستها فراهم ميكنند كه با كمك آنها بتوانند اهداف خود را پيش ببرند. از سوي ديگر به طور مثال كساني كه از بروكسل آمدند و اين ترورها را انجام دادند اگر ميخواستند در آنجا چنين حركتي را انجام دهند با محدوديت مواجه ميشدند چرا كه نميتوانستند اين حجم از مراكز نزديك به هم و شلوغ را شناسايي كرده تا بتوانند آسيب بيشتري وارد كنند. محلهاي كه داعشيها در پاريس انتخاب كردند يكي از محلههاي شلوغ و مردمي با كافههاي نزديك به هم، چندين سينما، كاباره و تماشاخانه بود كه رفت و آمد در آن به وفور انجام ميشد. مجموعه اين عوامل و همچنين وجود كساني كه اين افراد را پشتيباني كرده و ميتوانستند به آنها پناه دهند به علاوه حملاتي كه فرانسه به مقرهاي داعش در خاورميانه ميكند، منجر به اين شد كه داعش پاريس را انتخاب كند. در عين حال بايد گفت كه پاريس شروع كار بود همانگونه كه در حال حاضر آلمان و بلژيك نيز در آمادهباش به سر ميبرند. در واقع پاريس براي داعش نقطه شروع بود براي اينكه عمليات خود را در سراسر اروپا گسترش دهد. مرزهاي فرانسه نيز به گونهاي است كه رفت و آمد در آن خيلي سخت نيست يعني حتي اگر كنترل نيز شوند، روي مرز اين كشور چند ده دهكده وجود دارد كه نيمي از مردم آن آلماني بوده و نيمي فرانسوي يا نيمي بلژيكي هستند. بنابراين گذر از اين محلات و شهرهاي كوچك مشترك بين دو كشور كار سختي نيست و من فكر ميكنم دلايل اين انتخاب بيشتر تكنيكي است.
بنابراين اتفاقي كه در پاريس رخ داد بيشتر ناشي از ضعف امنيتي- اطلاعاتي فرانسه بود يا مهارت داعش در تعيين اهداف خود؟
ببينيد داعش خيلي كار مهمي انجام نداد. وقتي شما قيد جان خود را زده و از بين رفتنتان براي شما اهميتي نداشته باشد رفتن در يك محله توريستي و دست زدن به چنين حملاتي نه به مهارت زيادي نياز دارد و نه پيچيدگي ميخواهد. البته فرانسه اطلاعات كافي داشته و ميدانست كه خطرهايي در كمين او است اما شناسايي آنها با توجه به قوانين موجود در فرانسه مثل مشكل بودن ورود به خانه اشخاص، بازجوييهاي خياباني و قواعد ديگري كه براي آزاديهاي فردي وضع شده
دست و پاي پليس را تا حدي ميبندد و مشكل ايجاد ميكند. پليس اطلاعات اوليه را داشت اما نميدانست در كجا قرار است اين اتفاق بيفتد. در واقع همه كشورهاي اروپا به نحوي آسيبپذير هستند در برابر كساني كه ميخواهند اين عمليات را به قيمت جان خود به اتمام برسانند. بقيه گروههاي تروريستي كه در گذشته وجود داشت مثل بادر ماينهوف و نظاير آن تمام تلاش خود را ميكردند كه تلفات به بار بياورند اما به خود آنها آسيبي نرسد اما در حال حاضر عملياتهاي انتحاري رو به گسترش است، بنابراين اين كار سختي نيست و ميتوانند در هر زمان و در هر جايي اهداف خود را اجرايي كنند.
آيا ميتوان اين اتفاق را نشانهاي دانست براي اينكه جهان به سمت ناامنتر شدن ميرود؟
دقيقا همين طور است. خود من حدود ٢٠ سال پيش اين مسائل را در مقالهاي پيشبيني كرده و گفتم عصر جهاني شدن، جهان را به دو طبقه اقليت ثروتمند و اكثريت فقير و بيكار تقسيم ميكند درحالي كه حكومتهاي دموكراسي در حقيقت بر بدنه طبقه متوسط سوار شدهاند. اين طبقه متوسط نيز در حال فروپاشي است بنابراين يا اين دولتها به سمت هرج و مرج ميروند يا به سمت ديكتاتوري، چرا كه پايگاه اجتماعي آنها يعني پايگاه اجتماعي دموكراسي و ليبراليسم در حال فروريختن است. حالا يك مساله ديگر هم هست و اينكه مشخص شد اشتباهاتي كه اين دولتها در منطقه انجام داده و تصور كردند با نا امن كردن منطقه ميتوانند نقشههاي خود را پياده كنند و حساب كردنشان روي اين گروهها بسيار خطرناك است. در واقع در اين جنايت كشورهايي چون عربستان سعودي، تركيه، قطر و امريكا نقش اول را دارند چرا كه داعش را به وجود آوردند تا با ناامن كردن منطقه، حكومت لاييك بشار اسد را كه نسبت به ساير حكومتها وضعيت بهتري داشت فرو بكشند و به اين وسيله در سوريه همان وضعيتي را به وجود بياورند كه به طور مثال در افغانستان به وجود آوردند؛ يك حكومت ضعيف در مركز باشد با پيراموني ناامن و مدام درگير باشند. همه اين كارها را براي امنيت اسراييل و تغيير نقشه جغرافيايي خاورميانه انجام ميدهند اما ميبينيد كه تيرهايي كه رها كردهاند به سمت خود آنها كمانه ميكند چرا كه نيروي تروريست ديگر
حد و مرز نميشناسد. دوم، جناياتي كه داعشيها در عراق و سوريه به خصوص عليه ايزديها انجام دادند و جهان در برابر آن سكوت كرد، همچنين وضعيت نسلكشي تروريستها در اين مناطق به ويژه در سنجار به راه انداختند، بر كفاره گناهان آنها ميافزود. اميدوارم اين وضعيت همه را به خود آورد و بدانند كه
به وجود آوردن يك نيروي تروريستي
مهارنشده تا چه اندازه ميتواند براي همه جهان خطرآفرين باشد.
اعتقاد شما به تزلزل طبقه متوسط از نگاه ماركسيستي نشات ميگيرد؟
خير، البته برخي ماركسيستها نيز مثل بارينگتون مور اين عقيده را دارند ولي هر كسي صحبت از طبقه ميكند الزاما ماركسيست نيست. خود ماركس نيز اين مفهوم را از كسان ديگري گرفته است. اين است كه اساسا خيليها از چپ و راست به اين باور دارند كه دموكراسي و آزادي و نظاير آنها مربوط به طبقه متوسط و بورژوازي است. زماني كه بورژوازي متولد شد به دنبال مسائلي مثل قانون، قانونمداري و دموكراسي رفت چرا كه طبقه پايين كه اميدي به تغيير وضعيت خود نداشت، طبقه بالا نيز كه نفعي را در تغيير وضعيت خود احساس نميكرد. تنها طبقه متوسط است كه نفع خود را در اين تغييرات ميبيند و بعد هرجا طبقه متوسط توانسته انقلابي را رهبري كند دموكراسي هم به توفيق دست يافته، اصلا اين نظريه متعلق به بارينگتون مور است كه هر جا انقلابي شده اگر طبقه متوسط توانسته رهبري آن را به دست بگيرد بعد از آن يك رژيم دموكراتيك روي كار آمده در غير اين صورت وضعيت به گونهاي ديگر درآمده است.
بنابراين فروپاشي طبقه متوسط را تنها يكي از تبعات جهاني شدن ميدانيد.
دقيقا. در حقيقت ميتوانيد اضافه كنيد كه پيشبيني ماركس مبني بر اينكه در سرمايهداري آينده دو طبقه جهاني شكل ميگيرد؛ يكي طبقه كارگر و يكي سرمايهدار به نوع ديگري تجلي پيدا كرده و آن پيدايش دو طبقه اقليت ثروتمند و اكثريت بيكار و فقير است چرا كه كسي كه شغل داشته باشد وضعش نسبتا مناسب است ولي مساله بيكاري افراد است.
اتفاقاتي كه در پاريس رخ داد و اينكه ممكن است باز هم شاهد حوادثي مشابه در ديگر كشورهاي اروپايي باشيم آيا سبب خواهد شد كه اين دولتها به سمت بستهتر شدن بروند و از وجوه دموكراتيك خود بكاهند؟
بله، پيشبيني ما نيز همين است كه يا بستهتر ميشوند يا اينكه بايد دوباره دولتهاي رفاهي يعني يك سوسيالدموكراسي را حاكم كنند تا اين اتفاقات روي ندهد. به طور مثال زماني كه وضع فرانسه خوب بود به عربها و بيكارها نيز سهمي ميرسيد يا به آنها كار يا حق بيكاري ميداد اما اكنون كه شرايط اقتصادي نامناسب شده اين امتيازات را قطع كرده در نتيجه نارضايتي خيلي بيشتر شده و در اين مواقع نيز بيشترين ضربه را مهاجران و افراد در حاشيه ميخورند. در نتيجه عربتبارها بيشترين ضرر را از بحران اقتصادي اروپا ديدند. اين امر به نارضايتي آنها دامن ميزند، به طور مثال به دنبال كار ميروند ميبينند كه ترجيحا آن شغل را به يك اروپاييتبار ميدهند. همه اين عوامل دست به دست هم ميدهد تا باز هم شاهد اتفاقاتي از اين دست باشيم.
راه فرانسه و ديگر كشورهاي اروپايي براي كاهش اين نارضايتيها و جلوگيري از اين اتفاقات چيست؟
راهشان اين است كه سوسيال دموكراسي را دوباره حاكم كنند و نگذارند كه جهاني شدن به اين شكل ادامه يابد. گروهي در فرانسه وجود دارند به نام آلترموندياليستها كه ميگويند جهاني شدن با اين روش فعلي به انسداد رسيده است و همين وضعيت وحشتناك را پديد ميآورد بنابراين جهاني شدن بايد به سبك ديگري اتفاق بيفتد؛ مرزها برداشته شده و روابط انسانها گسترش يابد اما نبايد باعث تضعيف طبقه كارگر و حاشيهايها و افزايش ميزان فقر و فلاكت شود.
اغلب، استثناها قواعد دموكراتيك را به هم ميزنند به طور مثال ممكن است كشورهاي اروپايي براي جلوگيري از اتفاقاتي مشابه آنچه در پاريس رخ داد قواعد خود را تا حدي تغيير دهند و به خاطر نگراني محدوديتهايي را براي ساير گروههاي غيرافراطي نيز به وجود آورند. به طور مثال تاكنون گروههاي سلفي و ساير گروهها در فرانسه حق تبليغ آزادانه داشتند اما پس از اين اتفاق ممكن است اين آزادي محدود شود اما اين امر به ژست دموكراتيك آنها نيز ضربه خواهد زد. فكر ميكنيد چگونه خواهند توانست اين پارادوكس را حل كنند؟
ببينيد همين حوادثي كه رخ ميدهد به آنها اجازه ميدهد كه دخالتهاي دولت را زياد كنند. نخستين وظيفه دولت تامين امنيت است و آنها ميتوانند به بهانه فقدان امنيت محدوديتها را ايجاد كنند. الان ميبينيد مردم وادادهاند؛ پيش از اين اگر پليس ميخواست كسي را بازرسي بدني كند با اعتراض او و سايرين مواجه ميشد اما در حال حاضر مخالفت و اعتراضي صورت نميگيرد چرا كه مردم ميانديشند امنيت خود آنها در خطر است. به طور مثال بعد از حادثه ١١ سپتامبر بودجههاي امنيتي بسيار افزايش يافت. يك مقاله نيز در روزنامه لوموند منتشر شد كه با آمار و ارقام نشان ميدهد سرويسهاي امنيتي بيشترين استفاده را از وضعيت بعد از ١١ سپتامبر ميكنند چرا كه هم بر قدرت آنها افزوده ميشود و هم بر بودجهشان و بعد تحت عنوان اينكه وضعيت اضطراري است، دخالت دولت در حوزه خصوصي مجاز ميشود. در حال حاضر فرانسه قانون منع رفت و آمد و حالت فوقالعاده اعلام كرده و دولت به هر آپارتماني كه ميخواهد ميتواند وارد شده و بازرسي انجام دهد در حالي كه پيش از اين نميتوانست. بالاتر ازاين اينكه آقاي اولاند صحبت از تغيير قانون اساسي براي مقابله با تروريسم ميكند اين تغيير يعني همان محدوديت بر آزادي و باز گذاشتن دست پليس.
آيا اين باعث نميشود اين دولتها به سمت اقتدارگرايي بيشتر بروند؟
خب بله الان پس از ١١ سپتامبر دولت امريكا نيز مداخلات خود را افزايش داده و شنودهاي او زياد شد. اين است كه اين حوادث اين اعمال را براي آنها مجاز ميكند اما بايد يك فكر اساسي و برنامه درازمدتتري بريزند زيرا هميشه كه نميتوانند اين قانون را ادامه دهند. اگر بخواهند اين محدوديتها را ادامه دهند يك نوع ناامني به وجود ميآيد و آن وقت شرايط اين كشورها نيز مثل كشورهاي
امريكاي جنوبي خواهد شد كه تمام شبانهروز پليس در خيابانها حضور دارد و بايد آماده مقابله با ترور باشد. بنابراين بايد براي كاستن از نارضايتيها در كشور خود يك برنامه اساسي و درازمدت بريزند و مثلا دولتهاي رفاهي را دوباره احيا كنند.
چه تضميني وجود دارد اين محدوديتهاي موقتي تداوم پيدا نكند و اين دولتها به بهانه تامين امنيت از حالت دموكراتيك تغيير وضعيت بدهند؟
هيچ تضميني وجود ندارد. به طور مثال اگر حادثه ديگري اتفاق بيفتد باز اين محدوديتها را تمديد ميكنند. در واقع مساله رقابت بينالمللي است كه كشورها را به اين سمت ميكشاند و مانع پيدايش دولت رفاهي ميشود. يعني درگير تناقضي شدهاند اگر سياست نئوليبرال را پيش نبرند صنعت آنها به مرور فرسوده شده و كيفيت كالاهايشان پايين ميآيد و آنهايي كه كارخانجات خود را نوسازي كردهاند راحتتر ميتوانند كالاهاي خود را در سطح جهاني بفروشند و در درازمدت وضعيت بهتري پيدا كنند. از سوي ديگر اگر دست سرمايهگذاران را باز بگذارند و بگويند ما ماليات كمتري از شما ميگيريم تا كارخانجات خود را بر اساس تكنولوژيهاي روز دنيا نوسازي كنيد و بيشتر بفروشيد بيكار زياد ميشود چرا كه نياز كمتري به نيروي انساني دارند. بنابراين بايد بين اين دو يك راهحل پيدا كنند.
بسياري از اين ناامنيها پس از ١١ سپتامبر در منطقه اتفاق افتاد و ميتوان گفت پس از آن جهان به جهان بدتري تبديل شد. آيا اتفاق پاريس را نيز ميتوان از اين جنس دانست؟ چه وجوه اشتراك و افتراقي را براي اين دو اتفاق ميتوان لحاظ كرد؟
ببينيد هنوز ميتوان گفت كه القاعده يك اصول مختصري داشت كه داعش ندارد. مسير حملات القاعده تا حدودي مشخص بود؛ ميخواست عليه غرب و امريكا بجنگد و در واقع خيلي سياسيتر عمل ميكرد اما داعش يك نيروي كور است كه البته از دل همان القاعده بيرون آمده و بسيار وحشتناكتر و افراطيتر از القاعده عمل ميكند و طبعا وحشت بيشتري نيز ميآفريند. ببينيد كاري كه القاعده ميكرد نوعي مبارزه عليه سلطه امريكا بود و قصد داشت امريكا را ناامن كند. به دنبال آن، خود امريكاييها نقشه كشيدند كه صحنه نبرد به خود خاورميانه برگردد و مسلمانان هر كاري كه ميخواهند بين خودشان انجام دهند يعني مسلمان، مسلمان بكشد و درگيريها در داخل كشورهاي مسلمان اتفاق بيفتد يعني- به زعم خود- فتنه موجود را به سرزمينهاي اصلي فتنهگران بازگردانند. چيزي كه ژيل كپل در كتاب «فتنه، جنگ در قلب اسلام» مينويسد القاعده توانست دشمن دور را مورد حمله قرار دهد و امريكاييها دقيقا پاتك زده و آن را دوباره به خود خاورميانه بازگرداندند. به همين دليل اين وضعيت بيشتر از هر كس براي اروپا خيلي خطرناك است چرا كه اروپا به خاورميانه نزديك است و امريكاييها در صد سال اخير كوشيدهاند طوري عمل كنند كه قاره آنها امنيت داشته و ساير جاها ناامن باشد و در اين كار نيز تا حدي موفق شدند. حال اگر فرانسويها موفق شوند يك كمپين جهاني عليه اين قضيه به راه بيندازند آن هم به شرطي كه ريشهها را بخشكانند يعني اين گونه نباشد كه نيروي داعش را مضمحل كرده و آن را پراكنده كنند به نحوي كه آنها پخش شده و در هر منطقه آشوب بيافرينند، شايد بتوان گفت خطر تا حدي رفع ميشود اما اگر اين معضل درست ريشهكن نشود، جهان براي زمان طولاني با اين وضعيت درگير خواهد بود.
اما با توجه به اتفاقات اخير تضميني براي تداوم امنيت در امريكا نيز وجود ندارد.
البته امريكاييها قبل از ١١ سپتامبر نيز اين سياست را داشتند اما بعد از ١١ سپتامبر توانستند خيلي صريح اين درگيريها را به كشورهاي خاورميانه بازگردانند. همان طور كه ميدانيد بعد از ١١ سپتامبر تقريبا اتفاق مهم ديگري در امريكا رخ نداد اما در سراسر جهان آشوبهايي به وجود آمد. در عراق بعد از ساقط كردن صدام حسين، اين كشور را رها كرده و رفتند. خود فرانسه در ليبي، قذافي را ساقط كرده و رفت، يعني به فكر دنباله آن نبودند در نتيجه، ليبي در حال حاضر مركز پرورش تروريست است. از همه مهمتر اشتباهي كه درباره سوريه مرتكب شدند. آنها چطور نميدانستند اگر خلأ قدرت در سوريه به وجود بيايد تروريستها آن را پر ميكنند! در سوريه فورا شروع به تضعيف حكومت مركزي كردند و بلافاصله گروههاي تروريستي نيز فعال شدند. يعني در حال حاضر وضعيت به شكلي است كه هر جا خلأ قدرت به وجود آيد فقط به وسيله تروريستها پر ميشود نه توسط نيروهاي مترقي. به همين سان بايد به امريكاييها و غربيها گفت شما كه ميخواهيد تغييرات سياسي به وجود آوريد چگونه اين نكته را نخوانده و در محاسبات خود به جد نگرفتهايد كه هرجا شما وارد شويد و خلأ قدرت را به وجود آوريد فورا گروههاي تروريستي جاي آن را پر ميكنند.
آيا جهاني شدن اين معضل منطقهاي خواه ناخواه به نفع جوامع اين منطقه تمام نميشود؟ به عبارت ديگر آيا اتفاق پاريس باعث نميشود كه صداهاي مظلوم در خاورميانه انعكاس بيشتري پيدا كند؟ به طور مثال سبب شود اتفاقي كه با فاصله كمي در بيروت افتاده و جهان بيتفاوت از كنار آن
رد شده بود با اين حملات مجددا در كانون توجه قرار بگيرد؟
به هيچوجه. اصلا اين طور نيست. اگر قرار بود صداي خاورميانه منعكس شود قبلا نيز شده بود. ديدي كه در پاريس دو حادثه اتفاق افتاد جهان را بسيج كردند؛ يكي حادثه شارلي ابدو و يكي حادثه اخير اما اين جناياتي است كه هر روزه به طور مستمر در عراق، افغانستان، سوريه، ليبي و مصر در حال رخ دادن است و جهان تكان نميخورد. مطمئن باشيد كه باز اينها اين آشوب را به منطقه ميآورند. ديگر اينكه يكي از عوامل مهم اين آشوبها خود اسراييل است كه من اميدوار هستم قرباني همين حوادثي شود كه به وجود ميآورد. ميدانيد بسياري از مجروحان داعش در بيمارستانهاي تلآويو درمان ميشوند و اسراييليها با ميل و رغبت از اين گروه حمايت ميكنند. تركيه كشوري است كه بهشدت در ستيز با رژيم سوريه و دفاع از داعش حماقت كرده است. دولتهاي غربي قادر خواهند بود امنيت خود را تامين كنند، بودجههاي امنيتي و نظامي خود را بالا ميبرند، مرزهايشان را بسته و كمي آزاديهاي فردي را محدود ميكنند اما امنيتشان از بين نميرود اما ميبينيد كه خاورميانه در آشوب به سر ميبرد و خودش بايد فكري براي وضعيت خود كند.
پس از اتفاق پاريس، پايگاه جمهوري اسلامي ايران در خاورميانه چه وضعيتي پيدا ميكند؟ آيا موضع ايران تقويت ميشود؟
ببينيد هيچ چيز كه ساختارگرايانه رخ نميدهد كه بگوييم بعد از آن اتفاق موضع ايران تقويت يا تضعيف ميشود. در واقع بستگي به موضعي دارد كه اخذ ميكند. من خدا را شكر ميكنم كه اين حوادث زماني رخ داده كه يك دولت خردمند در كشور ما حاكم است و فورا رييسجمهوري پيام همدردي فرستاده و براي كمك به رفع اين معضل اعلام آمادگي كرد. در عين حال بايد ايران مواظب باشد در دام نيفتد چرا كه يكي از نقشههاي آنها اين است كه ايران را در اين آشوبها درگير كنند تا ديگر به فكر توسعه و ترقي نباشد. اما اگر بتواند شرايطي را ايجاد كرده و بگذارد كه سركوب اين نيروهاي تروريستي با كمك و همكاري ايران صورت بگيرد بدون اينكه امنيت خود ايران به خطر بيفتد، آن وقت ميتوان گفت كه شرايط ايران خيلي مناسبتر است. حداقل اين است كه حقانيت سياست خارجي ما در دفاع از رژيم سوريه
تا حدي روشن شد و به جهان نشان داد كه اگر اين رژيم سقوط كرده بود داعش بر يك كشور بزرگ مسلط ميشد و از تمام امكانات آن براي ايجاد آشوب در سراسر جهان استفاده ميكرد. من فكر ميكنم اين خردورزي هماكنون در دستگاه ديپلماسي ما وجود دارد و در مجموع نظر كشورهاي بزرگ جهان به نقشي كه ايران ميتواند ايفا كند معطوف ميشود و اين خود براي ايران موقعيت خوبي را فراهم ميكند.
اخيرا هنري كيسينجر، وزير خارجه اسبق و نظريهپرداز امريكايي در اظهارنظري تازه ايران را خطري بزرگتر از داعش خوانده و با اشاره به جايگاه تاريخي و نفوذ ايران در منطقه خاورميانه، ايران را مستعدترين كشور منطقه براي ايجاد هژموني و تشكيل يك امپراتوري قوي در خاورميانه دانسته است. شما اظهارات اين سياستمدار كهنه كار امريكايي را چگونه تحليل ميكنيد؟
ببينيد از يك لحاظ درست گفته است ايران پتانسيل توسعه و ترقي دارد و ميتوان گفت يك بعد تمام اين آشوبها ضديت با ايران است. چرا كه ايران به سرعت در حال نفوذ در منطقه، عراق و سوريه بود. آنها اين مناطق را آشوبزده كردند كه ايران جايي براي پيشرفت نداشته باشد. اينها استعداد و پتانسيل تبديل شدن به يك ابرقدرت را در ايران ميبينند و به همين دليل نيز انواع كارشكنيها را به عمل ميآورند تا جلوي آن را بگيرند. داعش ولي بنياني ندارد. اساسا سلفيگري عقيم است. ولي موضع روبه پيش ايران كاملا متفاوت است. ايرانيها بايد به ياد داشته باشند كه از سال ١٩٩٠ تا سال ٢٠١٠ تمام روزنامههاي مهم غرب از امريكا تا اروپا عليه چين و قدرت او مطلب مينوشتند و يك چين هراسي در دنيا به وجود آورده بودند چرا كه ميديدند چين در حال پيشرفت است و در آينده به يك قدرت تبديل خواهد شد. اما چين ايستادگي كرد و امروز چون كار از كار گذشته ديگر از آن مقالات خبري نيست و بيشتر صحبت از رقابت مطرح است و اينكه چگونه چين را با مسائل داخلي او و با تنگناهايي كه در داخل دارد، مشغول كنند. من فكر ميكنم ايران نيز اگر مقاومت كرده و درست عمل كند اين مرحله ايرانهراسي
از بين ميرود و غربيها به مرحلهاي ميرسند كه مجبور ميشوند قدرت ايران را به رسميت بشناسند.
برش
در اين جنايت كشورهايي چون عربستان سعودي، تركيه، قطر و امريكا نقش اول را دارند چرا كه داعش را به وجود آوردند تا با ناامن كردن منطقه، حكومت لاييك بشار اسد را كه نسبت به ساير حكومتها وضعيت بهتري داشت فرو بكشند و به اين وسيله در سوريه همان وضعيتي را به وجود بياورند كه به طور مثال در افغانستان به وجود آوردند؛ يك حكومت ضعيف در مركز باشد با پيراموني ناامن و مدام درگير باشند. همه اين كارها را براي امنيت اسراييل و تغيير نقشه جغرافيايي خاورميانه انجام ميدهند اما ميبينيد كه تيرهايي كه رها كردهاند به سمت خود آنها كمانه ميكند چرا كه نيروي تروريست ديگر
حد و مرز نميشناسد.
آقاي اولاند صحبت از تغيير قانون اساسي براي مقابله با تروريسم ميكند اين تغيير يعني همان محدوديت بر آزادي و باز گذاشتن دست پليس.
پس از ١١ سپتامبر دولت امريكا نيز مداخلات خود را افزايش داده و شنودهاي او زياد شد. اين است كه اين حوادث اين اعمال را براي آنها مجاز ميكند اما بايد يك فكر اساسي و برنامه درازمدتتري بريزند زيرا هميشه كه نميتوانند اين قانون را ادامه دهند. اگر بخواهند اين محدوديتها را ادامه دهند يك نوع ناامني به وجود ميآيد و آن وقت شرايط اين كشورها نيز مثل كشورهاي امريكاي جنوبي خواهد شد كه تمام شبانهروز پليس در خيابانها حضور دارد و بايد آماده مقابله با ترور باشد.