به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ بسیار عجیب بود که «کوین باری» داستان تاریخی بنویسد. نویسنده در آخرین رمانش «بیتلابون» به زندگی «جان لنون» آهنگساز و خواننده صلحگرای قرن بیستم که به دلیل مخالفتهای بسیار با جنگ به صورت مشکوکی به قتل رسید، پرداخته است. وی در این رمان تصور میکند لنون به غرب ایرلند سفرکرده و دوباره آهنگسازی میکند. «باری» که در حال مرور آهنگهای این خواننده بود ناگهان احساس کرد همه چیز برایش تازگی دارد و با اینکه رمان قبلیاش که برنده جایزه «گلداسمیت» هم شده درباره دورهای دیگر نگاشته شده، شروع به نوشتن درباره «جان لنون» کرد و ناگهان دریافت هنگام نوشتن جملات، از زمان حال ساده استفاده کرده است.
داستان اینگونه آغاز میشود که «جان لنون» مانند حیوان «در پی مقصدی که در سرنوشتش است» رهسپار میشود: « اصلاً منطقی و عاقلانه نیست. نیمه شب به سمت شرق حرکت میکند اما هیچکس او را نمیبیند. اگر سرتان پایین باشد تو را نمیبینند. در میانه راه از آسمانها و سپس فرودگاههای مختلف رد میشود و حالا در مرسدس خود نشسته است.»
خود نویسنده میگوید: « میخواستم خواننده مستقیماً به کاوش ذهن «لنون» بپردازد و قطعاً استفاده از زمان حال ساده برای رسیدن به این مهم بسیار تأثیرگذار است. امروزه نویسندگان، خوانندهها و بازیگران در شبکههای اجتماعی در دسترس مردم هستند پس این زمان بسیار هم برای نوشتن کتابی درباره خوانندهای درگذشته عجیب نیست.»
«باری» دلش میخواهد خواننده احساس کند نیمهشب تاریک داستانی در گوش او زمزمه میشود. «منظور من زمزمه نیست. میخواهم صدایی در ذهن خواننده کاشته شود تا آوای کلمات در ذهن او جاری شود، تا با گوشهایش کلمات را بخواند. چون هدف این است که خواننده از شگفتی به خواب رود.»
«باری» تنها نویسندهای نیست که از زمان حال ساده در اثرش بهره برده است. «دیوید میچل» از سال 1999 تاکنون همین زمان را به کار برده اما این موضوع لزوماً بدان معنا نیست که نویسنده عمداً از این زمان برای تأثیرگذاری بر ذهن خواننده استفاده میکند چون ممکن است این روند کاملاً غریزی رخ دهد.
«میچل» میگوید: «بعضی آثار در زمان حال بهتر از زمان گذشته به دل خواننده مینشیند.» و به همگان توصیه میکند طبق داستان زمان نگارش آن را برگزینند. مثلا در داستان «ساعتهای استخوان» اثر «دیوید میچل» زمان بسیار اهمیت دارد. خود او میگوید: «در کتاب دومم روی تخت نشسته بودم و زمان همه افعال را از گذشته به زمان حال تغییر دادم. خود کتاب به شما میگوید دلش میخواهد به چه زمانی نوشته شود.»
هر روز نویسندههای بیشتری به این ندا پاسخ میدهند. از «مارلون جیمز» نویسنده کتاب «تاریخچه کوتاهی بر هفت قتل» که برنده جایزه من بوکر شده تا اثر کمیک «پل موری» و داستان جنایی «آتیکا لاک» همگی از زمان حال ساده در آثارشان استفاده کردند.
موج استفاده از زمان حال ساده از سال 2009 که کتاب «تالار گرگ» نوشته «هیلاری منتل» برنده جایزه من بوکر شد شدت گرفت اما وقتی همین نویسنده تصمیم گرفت کتابی از زاویه دید «اولیور کرامول» بنویسد دیگر به هیچ تئوری مربوط به نگارش فکر نکرد. «همانطور که داستان به ذهنم آمد به روی کاغذ آوردم. بعدها فهمیدم چه اتفاقی رخداده و من همزمان دو کار مختلف انجام دادم- یکی انتخاب زمان و دیگری زاویه دید داستان. (اتفاقات این کتاب که در فاصله سالهای 1500 تا 1535 رخ میدهد، روایتی داستانی از زندگی توماس کراکول و صعود وی به قدرت در دربار هنری هشتم است.)
اگرچه قبلاً نویسندهها همواره از زمان گذشته بهره میگرفتند اما این اولین بار نیست که او از زمان حال برای بیان اتفاقات تاریخی استفاده کرده است. «بسیاری از داستانهایم در همین زمان و بعضی از آنها به شکل فیلمنامه نوشته شدهاند. استفاده از زمان حال ساده موضوع جدیدی نیست. حتی در داستان «جین ایر» و «ویلت» اثر «شارلوت برونته» نیز گاهی از زمان حال ساده استفاده میشود. ما از تکنیک سینمایی برای بیان حرفمان بهره میگیریم اما تکنیک از سینما مهمتر است. تکنیک «برونته» خواننده و نویسنده را در یک لحظه با هم یکی میکند و جدا کردنشان بسیار دشوار میشود. بنابراین این زمان برای نویسندههایی که دلشان میخواهد برتری خود را به نویسنده ثابت و مانند خدا رفتار کنند مناسب نیست. درست مثل اینکه ما در زمان حال ایستاده و تاریخ بخشی از گذشته ماست و ما در زمان حال ایستاده و جدا از آن هستیم. من شخصاً اعتقاددارم که ما بخشی از تاریخ هستیم و تاریخ بخشی از ماست. هیچ زمانی نیست که بتوانیم آن را «زمان حال» بدانیم چون همهچیز در حال حرکت و تغییر است.»
یکی از دلایل سختی انتخاب زمان برای روایت داستان به این دلیل است که ما در عصر دیجیتال زندگی میکنیم. به همین دلیل «باری» فکر میکند: «موسیقی داستان بسیار اهمیت دارد. شاید نتوانیم با متن مانند زمان گذشته ارتباط برقرار کنیم اما صدای انسان در داستان میپیچد و چنین داستانی برای مخاطب ارزش بیشتری قائل شده است.»
البته بسیاری از منتقدان معتقدند نویسندگان با امید به تبدیل آثارشان به فیلم چنین تکنیکی را برگزیدند اما از دید «منتل» هیچ اشکالی در نوشتن یک اثر با پیشزمینه سینمایی وجود ندارد.