به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ ياداشتی از دکتر ابراهیم فیاض استاد دانشگاه تهران در مورد وضعیت علوم انسانی در ایران را در ادامه می خوانید.
تا به حال نشنیدهام کسی بگوید از دانشگاه چه میخواهیم؟ معمولاً نمیپرسند دانشگاه به چه دردی میخورد؟ منظور این نیست که مثلاً از پزشکی و مهندسی چه میخواهیم، زیرا مردم از آنها دارو و… میخواهند. اتفاقاً در آنجا نیز وضع چندان بهتر نیست. همسرم که به المپیادیهای شیمی، نانو درس میداد یک بار میگفت بالاترین نمرهای که در آخرین آزمون کلاسی گرفتهاند ۱۴ بوده و این فاجعه نیست، زیرا به هر حال اغلب آنها در اینجا به هیچ کاری نمیآیند. دریغا که نمیپرسند المپیاد برای چیست؟
جز اینکه بهترین ها اینجا را به مقصدی در خارج برای کار یا سکونت ترک کنند. مؤسسات بزرگ دلالانی دارند که شغلشان همین است. زمانی بردهها را بهر نیروی بازوئی میبردند و حالا آدمی وسوسه میشود بگوید این نوعی بردهداری بردههای ذهنی است. کسانی که در خارج از کشور بودهاند، میگویند اگر نمره ترقی در امریکا و اروپا را ۱۰۰ فرض کنیم، ما در استثناییترین شرایط به پله ۶۰ میرسیم. زیرا ۴۰ پله بالایی در اختیار خودشان است.
از کلیگوییهایی نظیر فرهنگ ساز بودن دانشگاه و… که بگذریم اصلاً نمیدانیم کارکرد دانشگاه دقیقاً در ساختار اجتماعی ما چیست؟ آیا این نهاد میخواهد آسیبشناسی اجتماعی کند؟ یا برای آینده تئوری بپردازد؟ وقتی تئوری «ایران و آینده» را نوشتم، انتظار داشتم نقد و بررسی شود تا مشکلات نظریاش مورد مداقه قرار گیرد؛ به جای آن گفتند اسماش را نیاور که اگر آن را ببریم در دانشگاه تهران، آبرویت میرود. گفتم میخواهم آبرویم برود تا ببینم تکلیف این دانشگاه با یک استراتژی آیندهنگرانه، چیست؟ من نگفته بودم آنچه به چاپ رساندم درست بوده تنها مایل بودم درستی و نادرستیاش روشن شود.
دانشگاهی که به جای نقد و رد و قبول نظریهها با خونسردی سکوت میکند، ضد کارکرد است. وقتی دانشگاهی، ضد کارکرد باشد، دیگر استاد و دانشجو میخواهد در آن چه کنند؟ بحث بر سر این نیست که دانشگاه نباید کارکرد بدی داشته باشد، بلکه گویا میگویند اصلاً نباید کارکردی داشته باشد! حتی کسانی که نقاب غیرسیاسی بودن زدهاند نیز از این قائده ضد کارکردی بودن مستثنی نیستند. اگر کسی مثلاً با سیاست روز جامعه همراه شود، در استراتژی کلی نظر دهد، جهت آسیب شناسی همراه کند، میگویند خود را به دولت فروخته. میپرسیم بسیار خب، چه کنیم؟ میگویند هیچ! هیچ کاری نکنید. آیا کار ما در دانشگاه این است که چهار کتاب بیخاصیت و بیسیاست و بیتوجه به اوضاع اجتماع بنویسیم و سپس اگر بتوانیم ۴ پژوهش قد و نیم قد برای مؤسسات و نهادهای (تحت عنوان کارهای علمی) انجام دهیم؛ چون کسی نمیتواند بگوید اینها به دستگاههای امنیتی و جاسوسی آنها وابسته هستند؛ در حالی که هستند.
اگر ساختار امنیتی این نهادها تا این اندازه ولنگار و بیاطلاع بود که نمیتوانستند قدرتهای جهانی محسوب شوند! اساساً ساختارهای اداری در کشورهای قدرتمند تحت کنترل هستند. یک بار از یک انگلیسی که آمده بود اینجا پایان نامه فوقلیسانس بگذراند، پرسیدم: «چرا آمدی اینجا؟» گفت: «در آنجا استاد نمیگذارد آدم آزادانه کار کند. استاد به یک «سر تیم» وصل است که او با یک «سراستراتژیک» ارتباط دارد و او هم به نوبه خود به مقام بالاتری». یعنی سر آخر کتمان کنیم یا نه «گیدنز» جامعهشناس شهیر انگلیسی راهبر تئوریک «تونی بلر» میشود و «پوپر» معاون جاسوسی سیا. «فوکویاما» و «هانگ تینگتون» که تئوریساز هستند کارمند پنتاگوناند و در ساختاری پیوسته کار میکنند.
یک استاد پنتاگون ۱۶ هزار دلار در ماه درآمد دارد، در مقابل اگر استاد معمولی ۴ هزار دلار در بیاورد کلاهش را به آسمان میاندازد. اصلاً در آنجا کسی آزاد نیست و هر کسی نمیتواند برود هر کار میخواهد بکند. در غیر این صورت نمیبایست این همه شکوه از اتوریته ساختارها در میان متفکران آزاداندیشتر عمومی نمیشد. هر کسی میتواند مطلب فرعی بنویسد، اما باید طبق برنامه و در چارچوب تیمی که هست عمل کند. بیرون از کادر تیم کار اخلاقی و غیراخلاقی و سیاسی انجام بدهد، مهم نیست، ولی در محل کار باید همانی باشد که آنها میخواهند و اگر نه اخراج میشود. فساد اخلاقی در محل کار نه به خاطر اهمیت به خطر افتادن اخلاق بلکه تنها به خاطر به خطر افتادن کار با مجازات روبه رو میشود.
می گویند مثلاً قرار است درباره میزان جمعیت ایران طی ۳۰ سال آینده برای سازمان ملل متحد تحقیق شود و این ظاهری سیاسی ندارد. اما میتوان پرسید آنها که در سازمان ملل متحد
.جمعیتشناسهای برجستهتری دارند چرا از استادی که اینجاست میخواهند برایشان کار کند؟ خدا میداند که چگونه او را هدایت میکنند و در پایان مثلاً سه هزار دلار به او میدهند. اطلاعاتی که از کشور ما خارج میشود، (آن هم طبقهبندی شده و دقیق و بر اساس سیستمی که آنها گفتهاند) وحشتناک است.
این است کار علمی استاد دانشگاهی ما که مثلاً غیرسیاسی است! این اساتید غالباً تابستانها خارج از کشور هستند و در مؤسسات وابسته به همین تیپها فعالیت میکنند. ببینید چقدر مؤسسات مطالعات خاورمیانه به راه افتاده! متأسفانه به مدد استادان غیر سیاسی ما از جامعه ما پیشبینیهای دقیق سیاسی هم دارند.
استادی که رفته بود و برای چند استاد ایرانی مقالاتی در مطالعات خاورمیانهای (در فهرست ISI) گرفته بود میگفت آنها نمیخواهند هیچ خبری از جامعه ایران پخش شود، ولی خود میخواهند خبردار باشند. حالا میتوانیم در این مجلات بنویسیم و با سه صفحه استاد شویم! غافل از اینکه تمام کسانی که آنجا سوپروایزر و مرجع و داور و مقالهخوان هستند، نمیتوانند موجوداتی صرفاً علمی باشند. میگویند آزادید که بنویسید، ولی چیزی بنویسید که به درد ما بخورد. شخصی از من خواست چیزی درباره فیضیه بنویسم که معلوم کند چگونه درس میخوانند و غذا میخورند و میخوابند؟ گفتم اگر درباره فحشا در ایران بنویسم چطور است؟ گفت «این که دیگر عالی است، یک ماه دیگر چاپش میکنیم!» راست میگفت. ولی نه رسانه علوم انسانی، مقاله است(کتاب است) و نه چاپ مقاله در فهرستهای خارجی درد ایرانی را دوا میکند.
صرفنظر از سوءاستفادههای سیاسی، کتاب باید به ما مدد برساند و نقصی را رفع کند. فقری که در علوم انسانی داریم وحشتناک است. برخی مدعی اند که وضعیت این گونه نیست و میگویند نه؟ پس چرا «سیر حکمت در اروپا» نوشته فروغی، هنوز دائماً چاپ میشود و فروش میرود؟، زیرا بعد از آن نتوانستهایم فلسفه غرب را بازتولید کنیم. ۵۰ ـ ۶۰ سال است که فلسفه دارد در ایران در جا میزند. وقتی کتاب دکتر مجتهدی، «فلسفه در آلمان» را خواندم از اینکه چنین کتابی به این خوبی نوشته شده تعجب کردم ولی باز هنوز کتابی مقدماتی است و نشان میدهد ما هنوز در مقدماتیم. هنوز نتوانستهایم یک کتاب مبانی جامعهشناسی فارسی داشته باشیم. الا اینکه همین کتابهای خارجی را بخوانیم. نه اینکه کتابی نداریم، ولی چیزی در آنچه داریم نیست. همان تکرار مکررات و از روی دست هم نوشتن.
گاهی فکر میکنم علوم اجتماعی در گذشته بهتر از حالا بود. در گذشته لااقل میرفتند و درباره عشایر و زندگی روستایی و آسیبهای اجتماعی کار میکردند. هنوز کتاب «صفینژاد» در جغرافیای فرهنگی با کتابهای جدید در همین زمینه قابل مقایسه نیست و به نظر من کلاسیک است، اما به فکر کسی خطور نکرده صفینژاد را چهره ماندگار کند، چون مدرک دکتری ندارد، هر چند یک دنیا کار مفید کرده است.
این تنها نمونه نیست. چه کسی بیشتر از «آشتیانی» در زمینه فرهنگی کار کرده؟ از وقتی دانشجوی علوم اجتماعی بودم تا امروز، دیدهام که ایشان بیشتر و درستتر و دقیقتر از هر کسی در باره مسائل اجتماعی روز حرف میزند. او شاگرد «هایدگر»، «کارل لووید» و «گادامر» و امثال اینها بوده، اما چه از جانب دانشگاه و چه از سوی اساتید توجه درخوری را نمیبیند. گیرم که اهمیت ندهد. به هر روی این علوم اجتماعی در ایران است که از زاویهنشینی اینها صدمه میبیند. بعضی وقتی کسی را با لباس روحانیت میبینند روترش میکنند. در حالی که مثلاً «پارسانیا» بیشترین و مفیدترین، بهروزترین و انضمامیترین مطالب علوم اجتماعی را مینویسد.
با این دو رفتار که یکی رسمی و دیگری روشنفکرانه است علوم اجتماعی به سرعت تبدیل به یک جسد پوسیده میشود. استاد «کوهی» میگفت رفتهام تاریخچه علوم اجتماعی در ایران را برای انجمن جامعه شناسی در بیاورم، هیچ مطلبی نبوده یعنی در علوم اجتماعی هیچ آدم صاحب فکر و تئوری نداشتهایم. همه اساتید، معلم بودند و بعد میشدند ناشر علوم اجتماعی.
اینها همان افرادی هستند که اعتراض میکنند چرا ما در روزنامهها مینویسیم و صراحتاً میگویند، پس چرا شأن خود را پائین میآورید. این رفتار آنها گیج کننده است. زیرا از یکسو هر کار که گیدنز می کند و هر حرفی که او می زند حجت است الا همین ارتباط انضمامی با جامعه و سیاست و مسائل روز. معلوم کنند چرا «آلن تورن» و «هابرماس» تا این حد در پائین آوردن شأن علم و عالم کوشش میکنند؟ یک بار که داور سینمای ایران بودم. استادی آمد و گفت: «چرا خودت را سبک کردی؟ چرا آلت دست دستهها و گروههای سیاسی شدی و رفتی سینما؟» گفتم: «آقا! من سالهاست دارم توی سینما کار میکنم. با پارتی هم نرفتم بالا که اتفاقاً بعضیها مرا آوردهاند پائین!» رفتیم و کار حرفهای کردیم. به قول آقای جعفری جوزانی بحث ایدئولوژیک نکردیم.
مقصودم این است که علوم اجتماعی تبدیل به ساختاری در خود مانده و دربسته شده است. در چنین شرایطی گرایشات غیر اخلاقی و مواد مخدر دانشجویان را تهدید میکند. منظور این نیست که اگر کار علمی بود هرگونه تهدید اخلاقی محیط دانشگاه را ترک میکند اما در این شرایط بیش از هر چیزی مشکلات به چشم میآید. دانشجویان درجدی ترین حالت به فعالیت های سیاسی مشغول میشوند. معمولاً اگر مذهبی نباشند چهار تا فکر چپی و حرف چپی هم میزنند و کلاه کج هم میگذارند و گیس و قیافه و ریش و سبیل مخصوص میگذارند و به همین بسنده میکنند. این تیپها از قدیم هم همین طور بودند. بعضیها خیال میکنند قدیم چه خبر بوده. قدیم هم فکر میکردند با کلاه و گیس و لباس چینی و کفشها چه طوری و این حرفها که جز کلیشه نیست میتوان کاری کرد و باری برد. چپ در ایران چه تولید کرده است؟ چند کتاب تولید کردند؟ آنچه نوشتند به چه دردی میخورد؟ مثلاً کتابهای «آریانپور» را ببینید، اگر سر و تهی در آن دیدید، به من بگویید. غیر از زمینه جامعهشناسی که کپی خوبی از کتاب «آیبرنینکوف» بود. مابقی دور ریختنی است.
این واقعاً مهم است که ما نه تنها تئوری ساز نداریم و مدام تئوریهای غربی که طبیعتاً با وضع ما هم مقیاس نیستند را به صورت ناقصی تکرار میکنیم بلکه حتی کارهای عملی آماری در خور و کارا نیز نداریم. من نمیگویم دولت باید در همه امور دخالت کند، اما سیاستگذاری لازم است. دولت باید بداند از دانشگاه چه میخواهد و بداند که چه سفارشی میتواند به آن بدهد، منتهی در پاسخ گرفتن میبایست پژوهشگر را آزاد بگذارد. یعنی نمیتواند بگوید فلان پژوهش را انجام دهید و حتماً به همان جواب را بیاورید که من می خواهم ولی باید بداند و اختیار داشته باشد که از دانشگاه مطالبه کند.*
*نویسنده: دکتر ابراهیم فیاض، استاد دانشگاه تهران