فرهنگ امروز/ فاطمه شمسی: به همت مرکز فرهنگ و اندیشه سازمان جهاد دانشگاهی تهران و انجمن علمی-دانشجویی فلسفه دانشگاه تهران، و به مناسبت روز جهانی فلسفه، همایش دو روزه «وضعیت فلسفه در دانشگاه» در تالار باستانی پاریزی دانشکده ادبیات و علوم انسانی برگزار شد. برنامه روز اول، با سخنرانی حمید وحید دستجردی، رئیس گروه فلسفه تحلیلی پژوهشگاه دانشهای بنیادین (IPM)، تحت عنوان «معرفت شناسی گواهی»، آغاز و با میزگرد «جامعه فلسفی و مسئله پژوهش» با حضور حمید طالب زاده، رئیس گروه فلسفه دانشگاه تهران، محمد سهیدی مهر، رئیس گروه فلسفه دانشگاه تربیت مدرس، امیر صائمی، عضو هیئت علمی گروه فلسفه تحلیلی IPM و ابراهیم آزادگان، عضوم هیئت علمی گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف پایان یافت. متن زیر گزارش سخنان وحیددستجردی در این همایش است.
من یک شمای کلی از مبحث معرفتشناسی گواهی و چارچوب کلی بحث را مطرح میکنم؛ این بحث راجع به testimony یا معرفتشناسی گواهی در فلسفهی تحلیلی است. سؤال اصلی دربارهی طبیعت گواهی این است: چرا باورهای که مبتنی بر گواهی هستند، میتوانند دارای حیثیت معرفتی شوند و به لحاظ معرفتی موجه باشند و چه شرایطی باید احراز شود تا این باورها دارای این حیثیت شوند؟ ما منابع متفاوتی را برای اخذ معرفت و باورهای جدید نسبت به جهان خارج و خود داریم، مانند ادراک حسی، حافظه، استدلال، شهود، استنتاج. یکی از این منابع معرفتی، گواهی یا testimony است. در اهمیت این منبع همین بس که بیشترین چیزی را که در طی زمان یاد میگیرید از طریق گواهی است؛ آنچه در روزنامه، رسانه میخوانیم یا معلمی به ما یاد میدهد یا در اینترنت مییابیم و غیره. مانند دیگر منابع معرفتی این سؤال مطرح است: چرا باوری که مبتنی بر گواهی است موجه میباشد، همانطوری که میتوانیم بپرسیم چرا باوری که محصول ادراک حسی یا مبتنی بر حافظه است باور موجهی است و چرا این باور در شرایط خاص میتواند تبدیل به علم و knowledge گردد؟ دامنهی این بحث را در حوزههای مختلف میبینیم، در دانش مذهبی، بسیاری از معرفتهای مذهبی ما مبتنی بر گواهی است؛ بنابراین به چارچوبی برای ارزیابی باورهایی که مبتنی بر گواهی هستند احتیاج داریم.
گواهی چیست؟
گواهی دادن به P عبارت است از تصدیق به P با اظهار آن؛ من اینجا اظهار یا utterance را به معنای خیلی وسیع مطرح کردهام که فقط شامل اظهار کلامی نیست و گواهی تنها از طریق لفظ و از طریق کتابت برایتان حاصل نمیشود، اشاره و نمودار و غیره را نیز شامل میشود. ما اینجا تمرکزمان را میگذاریم بر اظهارات لفظی که همه مستقیم نیستند، برخی از اظهارات نمیتوانند مبنای گواهی قرار بگیرند و اظهارات واقعی قلمداد شود؛ از این نوع اظهار با عنوان phonetic یاد میشود، اینها مواردی هستند که مربوط به تقلید میشوند، مثلاً یک طوطی که یک جملهای را تقلید میکند، چیزی در این جمله assert و اظهار نشده است.
طبیعت گواهی چیست؟
این بحث را در تاریخ فلسفه نزد هیوم نیز میبینیم، نخستین کسی که به طور سیستماتیک در مبحث معرفتشناسی به گواهی پرداخت. در گواهی دو طرف وجود دارد، یك متكلم و یك شنونده؛ شنونده میكوشد باورهایی را بر اساس آنچه متكلم اظهار میكند برای خودش حاصل كند. كوودی ۳ شرط را برای آنكه اظهاری از جنس گواهی باشد، لازم میداند: نخست اینكه اظهار p دلیل p باشد، مثل وقتی كه فرد ادعا میكند گرسنه است؛ دوم اینكه متكلمی كه اظهاری را بیان میكند دارای صلاحیت باشد؛ سوم اینكه گزارهی p از سوی متكلم زمانی برای مخاطب بیان میشود كه حس میكند این گزاره برای مخاطب مناقشهبرانگیز است یا آن را نمیداند. بنابراین از نظر كوودی با احراز این سه شرط، با اظهار p شخص، مصداقی از گواهی را متحقق ساخته است. اشكالی كه به آرای كوودی گرفتند این است كه میان متافیزیك گواهی و معرفتشناسی گواهی خلط كرده است، خلط او اینجاست؛ او دو مورد را اخذ کرده است، یکی اراده و قصد متكلم برای القای باور در مخاطب و دوم مفروض گرفته كه متكلم باید قابل اعتماد و دارای صلاحیت باشد. اینجا به نظر میرسد كه او از نخست قابلیت اعتماد را در تعریف گواهی اخذ کرده است. پاسخ معرفتشناختی را از متافیزیك نمیتوان اخذ كرد و این دو را نباید خلط كرد. درحالیكه كوودی در طبیعت متافیزیك یك عنصر معرفتشناختی (قابلیت اعتماد) را مفروض میكند، یعنی او گواهی خوب (good testimony ) را توضیح میدهد نه گواهی به معنای كلی كلمه؛ یعنی با نظریه او دیگر نمیتوان پرسید كه باور مبتنی بر گواهی چرا موجه است.
نكتهی دوم این است كه گواهی حتی میتواند منبعی برای باور برای مخاطب باشد، حتی اگر متكلم اراده نكرده باشد این باور را در مخاطب القا كند؛ برای مثال خاطرات شخصی در گذشته كه در آنها قصدی برای القای باوری به دیگران نداشته، میتواند برای دیگران باورهایی القا كند. شرط سوم كوودی نیز برای اینکه چیزی از جنس گواهی باشد، شرط لازمی نیست، یعنی لازم نیست یك اظهار مناقشهبرانگیز باشد. بر اساس این انتقادها ناچاریم از این نظریه پرهیز كنیم و نظریهای وسیعتر را در نظر بگیریم و بگوییم گواهی عبارت است از اینكه متكلمی اعتقاداتش را و یا کلاً چیزی را صرفاً برای مخاطبی بگوید و شرط دیگری نگذارد. این نظریه اگرچه اشكالات دیدگاه كوودی را ندارد، اما بیش از اندازه وسیع است؛ یعنی بسیاری از آنچه فرد اظهار میكند، لزوماً از جنس اطلاعات (information) نیستند و هدف از بیانشان انتقال و القای یك باور به دیگران نیستند. بنابراین ناچاریم از این نظریه وسیع نیز عبور كنیم و نظریهای معتدل ارائه كنیم. در این نظریهی معتدل بنا بر آن است كه نظریهی كوودی را از حالت objective بودن خارج كند. آنجا گفته شده بود كه اظهار p دلیل p نیز باشد یا متكلم به طور objective صلاحیت لازم را داشته باشد؛ اما اینجا گفته میشود كه همین اندازه كه متكلم اراده بكند كه مخاطب باور كند او صلاحیت لازم را دارد، كفایت میكند. این نظریه برخی اشكالات نظریهی كوودی را ندارد، اما همچنان این مشکل را دارد که در بسیاری موارد با وجود اینكه متكلم قصدی برای القای باور در مخاطب ندارد، اظهار او از مصادیق گواهی محسوب میشود.
نظریهی فصلی
نظریهی بعدی دربارهی گواهی، نظریهی فصلی است، در این نظریه گفته میشود تاکنون آرای موجود میان دو موضوع را خلط كردهاند؛ نخست اینكه گواهی ازاینجهت كه متكلم با قصد و اراده، هدفش القای باوری در مخاطب باشد را با گواهی از ناحیه شنونده، یعنی اینکه شنونده اظهار متكلم را بهعنوان بیان یك خبر تفسیر كند، خلط کرده است. بنابراین در نظریهی فصلی گفته میشود متكلم S، اظهار p را با انجام فعل ارتباطی A (communicative) بیان میكند، اگر و فقط اگر متكلم قصد القای p را با توجه به محتوای فعل a داشته باشد، یا شنونده بر اساس محتوای فعل a اطلاعات p را استخراج كند. این بیان پیچیده میخواهد بگوید در بحث گواهی دو فعل باید از هم تفكیك شود: یكی وقتی متكلم اراده میكند باوری را با اظهار p در شخص القا كند (speaker testimony) و دیگری شنونده با اظهار p بتواند بر اساس محتوایش باوری را استخراج كند، حتی اگر متكلم قصدی در این زمینه نداشته باشد (hearer testimony) .
نكتهی حائز اهمیت این است كه اینطور نیست كه هرچه از طریق گواهی حاصل شود لزوماً معرفت باشد، اگر قرار باشد یك باور، باور مبتنی بر گواهی قلمداد شود، این باور باید حتماً مبتنی بر محتوای اظهار p باشد؛ یعنی مخاطب باید باورش را حتماً از محتوای اظهار متكلم اخذ كند و نه از سایر نشانهها؛ به تعبیر دقیقتر، اظهار متكلم تنها نباید نقش علّی در القای باور در مخاطب ایفا كند، بلكه باوری كه برای مخاطب حاصل میشود حتماً باید نسبت به محتوای اظهار متكلم حساسیت داشته باشد. در نظریهی گرایس در معناداری، قرابتهای زیادی میان بحث طبیعت گواهی و نظریهی طبیعت معنا وجود دارد؛ در هر دو بحث، مسئلهی اراده (intention) مهم است، زیرا در بحث او به این پرسش پرداخته میشود كه چه چیز یك اظهار را معنادار (significance) میكند؟
چگونه (تحت چه شرایطی) باورهای حاصل از گواهی دارای حیثیت معرفتی میشوند؟
در بحث گواهی چنانكه ذكر شد، دو طرف هست: متكلم و شنونده؛ بنابراین برای احراز شرایط تبدیل یك باور ناشی از گواهی به معرفت باید هم به متكلم و هم به شنونده توجه كرد. نخست به شنونده میپردازیم؛ در اینجا دو رویكرد هست: ناتقلیلگرایی (non reductionism) و تقلیلگرایی (reductionism) . در رویكرد ناتقلیلگرایی كه كسانی چون كوودی، بِرج، مك داول، ویلیامسون، سوزا و گولدمن به آن معتقدند، گفته میشود لازم نیست شنونده شرط خاصی را احراز كند؛ ایشان میگویند گواهی مثل سایر منابع معرفتی اصلی ما مثل ادراك حسی و حافظه و عقل مادامیكه ناقضی (defeater) برای باور وجود نداشته باشد، یك منبع اصلی معرفتی است. باورهای حسی مستقیم هستند، اما بسیاری از باورها، استنتاجی و در نتیجه غیرمستقیم هستند. سخن تقلیلگرایان این است كه باور ناشی از گواهی نیز مستقیم است و مادامیكه ناقضی نباشد، مستقیم از خود منبع در مخاطب ایجاد معرفت میكند.
ناقض چیزی است كه اگر در اختیار شخص قرار بگیرد، حیثیت معرفتی باورهای او را مخدوش میكند. ناقضها معمولاً چند دستهاند: ناقضهای روانشناختی و ناقضهای هنجاری (normative) و ناقضهای واقعی (factual) . ناقضهای روانشناختی یا از جنس شك هستند یا از جنس باور؛ اگر این ناقضها در اختیار مخاطب (cognizer) قرار بگیرند، حیثیت معرفتی او را مخدوش میكنند. مستقل از اینكه شك چه حیثیت معرفتی داشته باشند، صرف دسترسی مخاطب به آنها كفایت میكند برای آنكه كیفیت معرفتی باور اولیهاش را از دست بدهد. ناقضهای نورماتیو ناقضهایی هستند كه اگرچه در اختیار شخص هستند، اما به آنها توجه نمیكند؛ اینجا ناقض، حیثیت نورماتیو دارد، یعنی باید لحاظ شود. ناقضهای واقعی از جنس گزارههای صادق هستند، اما متكلم از آنها اطلاعی ندارد؛ البته اینجا بحث قابل مناقشه است كه آیا این قبیل ناقضها نیز میتوانند حیثیت معرفتی باورها را زیر سؤال ببرند یا خیر.
نقدهایی به ناتقلیلگرایی هست كه به دو مورد از آنها اشاره میكنم: نخست اینكه میگویند گواهی شباهت چندانی به ادراك حسی ندارد، زیرا ادراك حسی شرایطی دارد كه گواهی ندارد؛ مثلاً ادراك حسی ارادی نیست، اما در گواهی هم مخاطب و هم متكلم میتوانند از پذیرش و بیان باور سر باز بزنند. نقد دوم این است كه فرایند گواهی مبتنی بر فرایند ادراك حسی است، اما فرایند ادراك حسی چیزی است که کاملاً میتواند روی پای خود بایستد. این اشكال دوم قوی نیست، زیرا این اشكال به وابستگی عملیاتی (operational dependence) اشاره دارد كه چندان در احراز معرفت دخیل نیست. درست است كه گواهی بر فرایند ادراك حسی است، اما این وابستگی از جنس ابتنای عملیاتی است، یعنی به نحو عملیاتی لازم است كه این وابستگی صورت بگیرد و این وابستگی لزوماً دخالتی در حیثیت معرفتی و نورماتیو بودن گواهی ندارد. اشكال مهم ناتقلیلگرایی این است كه این نظریه منجر به تقلید میشود؛ یعنی اینكه افراد بدون آنكه هیچ اطلاعی از متكلم داشته باشند، حرف او را قبول كنند و مطلقاً انتقادی نباشند.
رویكرد دوم تقلیلگرایی است و كسانی چون هیوم و فلیكر از این نظریه پیروی میكنند؛ حرف ایشان این است كه فرد برای آنكه باورهای مبتنی بر گواهیاش موجه باشد و از جنس معرفت باشد، چیزی بیشتر از نبودن ناقض را نیاز دارد؛ یعنی نیازمند دلیلی مثبت (دلیلی كه خود مبتنی بر گواهی نباشد) است كه گزارشی كه گرفته قابلاعتماد است. این دلایل به طور طبیعی بر استقرا، حافظه، عقل و... مبتنی هستند. بهاینترتیب، كار تقلیلگرایی این است كه موجه بودن باورهای مبتنی بر گواهی را به بحث توجیه در استقرا، حافظه، استدلال و... منحل میكند؛ یعنی اگر بتوان اثبات كرد كه باورهای مبتنی بر گواهی برای مثال استقرا موجه هستند، آنگاه ثابت شده كه باورهای مبتنی بر گواهی نیز موجه خواهند بود، زیرا گواهی به بحث مربوط به استقرا منحل شده است، این دلایل میتوانند كلی یا جزیی باشند.
تقلیلگرایی كلی
به دو صورت میتوان تقلیلگرایی كلی را تقریر كرد. در تقلیلگرایی كلی گفته میشود كه بهصورت كلی دلیل ارائه دهیم كه گواهی بهصورت كلی قابل اعتماد است، كمااینكه فرد بتواند بهطوركلی ثابت كند كه ادراك حسی یا حافظه قابل اعتماد است. اگر فرد بتواند بهطوركلی ثابت كند كه گواهی بهعنوان فرایندی برای حصول باور قابل اعتماد است، طبیعی است كه فرد میتواند به باورهایی كه از اتكا بر اظهارات متكلم برایش اظهار شده است، اتکا كند. برای توضیح این دلایل كلی به دو صورت استدلال میكنند، گاهی به اصل تسامح تمسك میكنند كه به بحث معنیداری دیویدسون ارتباط مییابد که فعلاً به آن وارد نمیشوم، اما خلاصهی مطلب این است كه فرد برای آنكه بتواند اظهارات كسی را درك كند و برای آنكه آن اظهارات دارای معنی باشند و اساساً برای آنكه متكلمی بتواند وجود داشته باشد، باید فرض كرد باورهای متكلم در مجموع صادق هستند. این برای اصل تسامح، یك برهان استعلایی است. اینجا گفته میشود اگر این فرض صورت نگیرد، نمیتوان ادعا كرد كه دیگری را میفهمیم، یعنی اساساً متكلمی وجود نخواهد داشت، زیرا كلامی وجود نخواهد داشت. صحت و سقم این نظریه مورد بحث است، اما شاید بتوان به شكل دیگری از اصل تسامح این نكته را اثبات كرد كه من در مقالهای این كار را كردهام.
دلیل دوم تقلیلگرایی این است باور ناشی از گواهی را به حافظه و استقرا و... تقلیل داد؛ یعنی باید استقرا كرد و دید كه مثلاً باورهایی كه قبل از متكلم اخذ شده، چه بوده و آیا این حرفها درست بوده است یا خیر. این دیدگاه چند اشكال دارد: نخست اشكال محدودیتهای دادههای استقرایی است. برای چنین استقرایی باید دادههای بیشماری از قبل تجربه شده باشد و دامنهی این دادهها معمولاً محدود است و نمیتواند منبعی برای شروع یک استقرا جامع باشد. ثانیاً تا چه میزان مخاطب توانسته در گذشته باورهای ناشی از گواهی را به نحو مستقیم اثبات كند؟ در بسیاری از موارد چنین كاری امكانپذیر نبوده است، ما حتی به لحاظ ساختار مفهومی آن قدر قدرتمند نیستیم كه ادعا كنیم تئوریهای که مطرح شده واقعاً مصداق عینی داشتهاند و به لحاظ تجربی تأیید شدهاند؛ بنابراین به نظر نمیآید بتوانیم به لحاظ استقرایی به نحو كلی نشان دهیم كه گواهی یك فرایند باورساز قابل اعتماد است. اشكال دیگر تكثر و گونهگونی گزارشهای مبتنی بر گواهی است؛ این تنوع به حدی است كه در باورهای ناشی از گواهی به نظر نمیآید با یك نوع معرفتی (epistemic kind) مواجه باشیم؛ بنابراین تقلیلگرایی كلی پاسخگو نیست.
تقلیلگرایی جزئی در برابر ادعا نمیكند كه گواهی بهطوركلی قابل اعتماد است، بلكه مدعی است در هر مورد فرد وقتی میتواند ادعا كند باور مبتنی بر گواهی موجه است و از جنس معرفت است كه در آن مورد خاص دلیل داشته باشد كه متكلم فرد قابل اعتمادی است. این دیدگاه نیز چند اشكال دارد؛ اشكال معروف، اشكال قلّت اطلاعات است؛ برای مثال كودكان زبان را از والدینشان یاد میگیرند و هیچوقت این توانایی مفهومی را ندارند كه دریابند متكلمی كه این توانایی را به آنها یاد داده، قابل اعتماد است یا خیر. بنابراین به نظر نمیآید تقلیلگرایی جزئی مشكل را حل كند.
نظریهی تلفیقی
اینجا یك نظریهی تلفیقی طرح شده كه میگوید هم متكلم باید قابل اعتماد باشد و هم شنونده باید دلایل خوب برای قابل اعتماد بودن داشته باشد. البته این دیدگاه همچنان مشكل قلت اطلاعات را دارد؛ به همین دلیل كسانی كه این مسئله را مطرح كردهاند، گفتهاند دلایل مثبت مخاطب تنها كافی است كه این را برای او حاصل كند كه اتكا به گزارشی كه از متكلم برای او حاصل میشود، نامعقول نیست و بیش از این لازم نیست كاری صورت بگیرد.
تا اینجا به شرایطی که شنونده باید احراز کند تا باور مبتنی بر گواهی دارای حیثیت معرفتی باشد، اشاره شد. مسئلهی دوم اما شرایطی است كه متكلم باید احراز كند تا آنچه اظهار میكند برای مخاطب دارای حیثیت معرفتی باشد؛ شرط لازم این است كه متكلم خودش حتماً باید دارای باور موجه و معرفت باشد تا بتواند آن را به مخاطب انتقال دهد. اگر گفته شود این شرط لازم نیست، در این صورت مدعی شدهایم كه گواهی شبیه فرایند حافظه است. حافظه، معرفتی را تولید (generate) نمیكند و باور موجهی ایجاد نمیكند، درحالیکه ادراك حسی از هیچ، معرفتی را حاصل میكند. بنابراین اگر كسی مدعی شود كه لازم نیست متكلم خودش معرفت داشته باشد، گویی گفته است كه فرایند گواهی از جنس حافظه است؛ اما اگر بگوید این شرط لازم است، شرایط تغییر میكند. بحث این است كه آیا متكلم باید علم داشته باشد؟ برخی گفتهاند كه خیر؛ مثل معلمی كه قائل به نظریهی خلق (creationism) در برابر نظریهی تكامل است اما در نظام آموزشی تكامل را تدریس میكند با وجود اینكه شخصاً به آن باور ندارد، حال آنكه دانشجویانی كه نظریهی تكامل را از زبان او میشنوند آن را باور میكنند. این مصداق بارزی از گواهی است و متكلمی كه به باوری، معرفت و اعتقاد ندارد آن را به مخاطب القا كرده است. به این مثال مناقشاتی وارد شده كه میتوان به آنها پاسخ گفت. مثال نقض دوم اصرار یك فاعل شناسایی بر باورهایش است؛ بنابراین به نظر نمیآید داشتن علم از سوی متكلم شرط لازم باشد؛ اما آیا شرط كافی هست یا خیر؟ اینجا نیز گفته میشود كه شرط كافی نیز نیست، مثلاً شنونده ممكن است به فردی کاملاً از سر بخت اعتماد كند و ازقضا متكلم قابل اعتماد باشد؛ در این شرایط باور شنونده از جنس گواهی است.
نظریهی حكمی گواهی
اما به نظریهی دیگری میپردازم كه تا حدودی توضیح میدهد حیثیت معرفتی باورهای ناشی از گواهی از كجا ناشی میشوند؛ این نظریه حكمی گواهی است، در این نظریه به جای آنكه باور را مبتنی بر گواهی متكلم كند و گواهی متكلم را معادل باورهای او كند، تنها به حكم و اظهار یا گزارهای (statement) كه توسط متكلم و از او صادر شده است که اگر این حكم قابل اعتماد بود، در آن صورت باوری كه در شنونده مبتنی بر این گواهی ایجاد میشود باور موجه و از جنس معرفت خواهد بود، البته درصورتیكه ناقضی در اختیار شنونده وجود نداشته باشد. قابل اعتماد بودن این حكم را نیز میتوان به انحای مختلف تصور كرد، مثل safe بودن یا sensitive بودن یا... كه در معرفتشناسی از آنها صحبت میكنند. بنابراین میتوان جدولی كشید كه در آن شرایط متكلم و شرایط مخاطب در نظر گرفته شده است، مثل اینكه متكلم قابل اعتماد است یا خیر و آیا باید معرفت داشته باشد یا خیر؛ و در برابر برای مخاطب نیز میتوان شرایط متفاوتی را در نظر گرفت و از تلفیق آنها گزینههای متفاوتی به دست میآید.