به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ «اینگرید شرایمن» عنوان میکند: «انتخاب ضمایر مؤنث و مذکر و به کار گیری آنان در داستان چه تأثیری در انتقال مفهوم دارد. به خاطر دارم چند سال پیش که متوجه شدم نویسنده آثار موردعلاقهام همگی خانم هستند به فکر فرو رفتم و این سؤال برایم پیش آمد که آیا این موضوع دلیل خاصی دارد؟! آیا زن بودن من به صورت ناخودآگاه در انتخاب این آثار مؤثر بوده است؟
بحث جنسیت بسیار پیچیده است و گم شدن در میان مباحث پیچیده پسا ساختارگرایان در این باره بسیار آسان است. در ادبیات نیز این مساله وجود دارد و اگر به انتشارات «واتراستون»(Waterstone) یا «اسمیت دابلیو اچ»(WH Smith) سری بزنید متوجه خواهید شد که جنسیت گرایی تا چه حد در صنعت نشر حائز اهمیت است. ناشر، مخاطب، و مقیاس نگارش در روند داستاننویسی جنسیت گراست. همین که بسیاری از نویسندگان خانم آثارشان را با نام مستعار منتشر میکنند نشان از جنسیتگرایی دارد و اگر پسران جوان بخواهند داستان دخترانه بخوانند مورد تمسخر قرار میگیرند.
تئوری بازاریابی نشان داده جنسیتگرایی در بازار کتاب اثرگذار است. مصرفکنندگان به سمت کتبی جذب میشوند که به آنها حس بازیابی شخصیت خود را بدهد اما سؤال اینجاست در دنیایی که جنسیت دیگر اهمیت چندانی ندارد چه ویژگی همراه با جنسیتهای مختلف نویسندگان یا شخصیتهای داستانی به خواننده القا میشود که همچنان به زن یا مرد بودن آنان توجه میکنند؟! در اکثر موارد شخصیتهای کتابهای موفق به مردان بلندپرواز و کاردان یا زنان وابسته و احساسی تقسیمبندی میشوند!
«استفانی مایر» در کتاب جدیدش به نام «مرگ و زندگی، بازخوانی مجموعه گرگ و میش» نقش زنان و مردان در آثار مختلف را به چالش میکشد. برخورد رسانهها به این دید منفی است اما اگر کتابهای مختلف را بررسی کنیم میبینیم خصوصیات جنسیتی افراد بسته به نوع داستان تغییر میکند و شخصیتها ،عمداً یا سهواً، بر اساس جنسیتشان تقسیمبندی میشوند.
بسیار خوشبینانه خواهد بود که فکر کنیم اگر رویه خود را عوض کنیم خوانندگان نیز استقبال خواهند کرد. تقسیم جنسیتی در بازار کتاب همچنان طرفدار دارد. استفاده از شخصیتهای بیجنسیت درست مانند شعار سیاسی میشود که به برابری همه انسانها معتقد است اما در عمل دیده نمیشود. از طرف دیگر هر خواننده از زاویه دید خود به ماجرا نگاه میکند و فردیت عنصر غیرقابلانکاری است. پس دلیلی برای از بین بردن جنسیتگرایی در داستان وجود ندارد. گویی «جان آیرز» و «اولیویا توئیست» از خاطر بردهاند که زیبایی ادبیات در توانایی جذب قشرهای مختلف جامعه است. تا وقتی تفاوت جنسیتی در زندگی انسانها وجود دارد پاک کردنشان از روی صفحه کاغذ غیرممکن خواهد بود.
فقط میتوانیم امیدوار باشیم که صنعت نشر به همه نویسندگان از هر جنسیتی اهمیت دهد و نسلی جدید از نویسندگان وارد عرصه شوند که چندگانگی جنسیت انسان مدرن را بپذیرد و افسانه مؤنث و مذکر بودن رفتار آدمها را ریشهکن کنند.