به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ وقتی جوان بودم فکر میکردم ادبیات کانادا بسیار مسخره است. به کارهای «هیو مکلین» یا «فردریک فیلیپ گرو» علاقهای نداشتم. به نظرم کارهای «سوزانا مودی» جالب نیست و آثار «جان ریچاردسون» حرفی برای گفتن ندارد.
اواسط دهه بیستم زندگی بودم که مجموعه شعری در دست گرفتم که منتخب اشعار تصحیحشده از «مایکل اوندات» بود. آثار خود «مایکل» را خوانده بودم و تحت تأثیر آن قرار داشتم.-مجموعه کارهای «پسرکی که بیل نام دارد» برای نویسندگان نسل من بسیار اهمیت دارد. علاوه بر آن، کتاب مقدمه بسیار جالبی داشت. مرا به فکر فرو برد که تجربه نوشتن شعر چطور خواهد بود. بنابراین تصمیم گرفتم اشعار کوتاهی بنویسم و آنها را مانند حماسهای کوتاه به هم متصل کنم. این سؤال برایم پیش آمد که چطور میتوان آثار کوتاه را مرتب کرد. (در آن زمان مانند الان یک شاعر شکستخورده بودم اما مجموعه شعر «اوندات» برای داستاننویسی چون من بسیار اهمیت دارد.)
این اشعار برایم الهامبخش بودند چون نویسندگانی در آن سهم داشتند که بعدها برای من اهمیت یافتد. نویسندگانی چون «رابرت کروش»، «دان مککی»، «دافن مارلت»، «بی. پی. نیکال»، «جورج بوئرینگ»، «روی کیوکا»، و «رابین بلیزر»! همه آنها فرم، محتوا، و تصویرسازی به کار بردند که برایم غیرمنتظره بود. این اشعار مرا به سوی خود میخواند. هشت نویسنده کانادایی و یک شاعر آمریکایی کاری فراتر از تخیلات من انجام داده بودند و فراخواندن من به سوی شعر هم در تصورات من جا نمیگرفت.
یکی از شعرهایی که در این مجموعه بسیار دوست داشتم قطعه مربوط به «روی کیوکا» به نام «ماشین تخیل فونتنبلو» است. شعر سوررئال بوده و تصویرات و کولاژهای سوررئال را نشان میدهد. حس شعر مخاطب را در خیال فرو میبرد اما زبان شعر ساده و مستقیم است.
«ماشین تخیل فونتنبلو» نوشته نویسنده- هنرمند ژاپنی-کانادایی است و از رؤیا، زندگی، هنر، و گزینشهای دیگر در زندگی بهره میگیرد. و نمونه شعرهای او درس و چالش بزرگی برای من بود. گویی شعر -نه تنها شعر بلکه کلّ مجموعه- با من سخن گفته و مرا میخواند «وارد دنیای شگفتیها شو اما جوری وارد این دنیا شو که انگار در حال عبور از خیابان هستی.»