فرهنگ امروز/ قدیر نصری:
آنچه میتوان در تکریم و ایضاح سخن سیدجواد طباطبایی گفت به این قرار است که ایشان حداقل بنا به پنج مولفه اساسی شایان تکریم و تحسین است. نخستین مولفه موثر در تحسین طباطبایی عبارت است از مسالهشناسی هوشمندانه و لبریز از صرافت و فراست یعنی برجستهسازی مفهوم انحطاط آن هم در ساحت اندیشهپردازی و فکرشناسی. طباطبایی به صرافت دریافته آنچه در خیال و عمل میگذرد، تجلی و تبلور فکر و شناخت ماست و تا زمانی که اندیشه ما نابسامان است، انتظار نظم و ارتقا در ساحت عمل یک دروغ بزرگ است. واقعیت این است که آنچه انجام میدهیم تابعی از برداشت و تفکر یکایک ماست و این امر نیک را طباطبایی تشخیص داده است.
دومین مولفه در تکریم فکر طباطبایی سازگاری بین نظر و عمل او است. به عبارت روشن طباطبایی یک ایدئولوگ نیست، یک کارپرداز سیاسی هم نیست، مدیر بنگاه آموزشی و تجاری هم به شمار نمیآید؛ فکر او در عملش به وضوح متبلور است و چنین صفتی در روزگار ما فضیلتی است کمیاب.
سومین دلیل در تکریم متفکر معاصر ایران یعنی سیدجواد طباطبایی عبارت است از اتخاذ رهیافت فلسفی برای کاوش در وضعیت روزگار اکنون ما. طباطبایی به جای جاخوش کردن در رهیافتهای صرفا تاریخی، کمیگرایانه و روانشناختی، به رهیافت استوار و توضیحدهندهای پناه برده است که حداقل سه خصیصه ممتاز دارد. نخست اینکه رهیافت فلسفی در کنه وقایع تامل میکند و از اکتفا به ساز و برگها اجتناب میورزد. دوم اینکه رهیافت فلسفی همواره در پی کشف دلیل است نه علت و علامات. سوم آنکه در رهیافت فلسفی بیشتر به دستگاه فکر میشود و نه ساز و برگ. همین کلیتاندیشی فکر طباطبایی را در تراز فلاسفه فرا میبرد و تاریخنگاری او را صبغهای فلسفی و قابل درنگ و تامل میکند.
اما چهارمین عنصر موثر در پرداختن به صاحب نظریه «انحطاط»، عبارت است از نگاه تردیدوار طباطبایی در انبوه صفحاتی که پیرامون انحطاط شکل گرفته است. طباطبایی به جای توصیف و تحسین و تفسیر، اهل خلاقیت است و میکوشد ایدههای ناب، جدید و بنیادین را در تشریح ریشهها و شیوههای انحطاط ایرانیان ابداع کند.
بالاخره باید به صفت ممتاز دیگر در آثار طباطبایی نظر دوخت و آن عبارت است از سیر در درازنای تاریخ و تبارشناسی آفات اکنون در لابهلای نظامات تاریخی عهد ماضی. بدینترتیب که طباطبایی با عبور از ایدئولوژیهای رنگارنگ، مکتبهای سترگ، شخصیتهای نافذ و تکرویدادهای بیمعنا بانی و حامی سنت پژوهشی است نه پروژه سفارشی. به عبارت دیگر تاریخ برای طباطبایی مسیری روشنگر است و ایشان به مدد چراغ فلسفه گوشهگوشه تاریخ ایران را جستوجو میکند تا پاسخی برای این پرسش بیابد که راز پایایی و رمز زوال ایرانیان را چگونه میتوان تشریح کرد. دستاورد طباطبایی در چنین بستری بسیار شایسته تامل و تمجید است و آن عبارت است از اینکه زوال ایرانیان در حوزه اقتصاد، سیاست و زندگی روزمره را باید در پهندشت اندیشهورزی جستوجو کرد و نسبت دادن این زوال به مقولات موهومی چون ذات، بیگانگان و تقدیر تاریخی سخنی گزاف است نه مبتنیبر مبادی و موازین تاریخی.
طباطبایی به نیکی دریافته است که همدستی آسیبپذیری داخلی و تهدید خارجی به راحتی تولید خطر میکند. یعنی تهدید خارجی به اضافه آسیب داخلی برابر است با خطر فروپاشی. آنجا که طباطبایی از تقارن نامیمون حمله مغول با عرفانمآبی خانقاهنشینها سخن میگوید، به نیکی این ترکیب نامناسب را دریافته است.
اجازه دهید به این پنج عنصر یک عنصر دیگر را اضافه کنم. اما جنس این عنصر آخر نه در تحسین و تایید که در نقد افکار طباطبایی است. به همین خاطر هم در پیشانی این نوشتار از اصطلاح «پنج منهای یک» استفاده کردیم. بهعنوان یک دانشجوی اندیشه سیاسی مسالهای اساسی در هنگام مطالعه آثار و افکار سیدجواد طباطبایی آزارم میدهد و آن این است که دلالت عینی و تضمن عملی اندیشه ایرانشهری و ضرورت نقادی سنت و تمدنسازی بر مبنای میراث قدمایی کدام دستگاه سیاسی است؟ به عبارت دیگر از بین نحلههای گوناگون مملکتداری و حکمروایی، کدام یک ظرفیت لازم برای حمل میراث ایرانشهری را داراست؟ آیا نه این است که برخی مضامین فکر طباطبایی از سوی ناسیونالیستهای افراطگرا مصادره میشود؟ آیا نه این است که تجلی سنت قدمایی به نحوی حکومتی بنیادگرا میتواند باشد؟ آیا نه این است که پویش تجدد از رهگذر سنت قدمایی پروژهای است بهشدت مبهم و تفسیرپذیر و جیوهوار؟ به نظر میرسد اگر چنانچه این استاد بینظیر اندیشه سیاسی این ابهامهای سهگانه را ایضاح کند، دستگاه فکری او به سهولت جایگیر میشود و مرزهای آن از افکار ایدئولوژیک متمایز.
در پایان اجازه میخواهم بخشی از علاقه شخصی خودم را به پرستیژ آکادمیک و اخلاق پژوهشی طباطبایی آشکار کنم. طباطبایی از آنرو در قله اندیشهپژوهی واقع شده که مستقل است و حقیقتجویی را به مصلحتبینی، رودربایستی، باندبازی و بساز و بفروشی فرو نمیکاهد. شهامت مدنی طباطبایی در نوع خود قابل تحسین است. این شهامت زمانی تکمیل میشود که طباطبایی جهت نقدهای خود را به سویه دیگری هم متوجه کند، یعنی به نظامات مولد ناآگاهی، سبک مغزی و باندبازی هم مجالی اختصاص دهد تا اینگونه نباشد که با تاراندن برخی چهرهها در عرصه تفحص فکری، عدهای از شخصیتهای ایدئولوژیک احساس کنند متفکران مستقل همدیگر را بر نمیتابند و به جای گفتمان ثمربخش و مدنی به افشای هم پناه آوردهاند و این یعنی به جان هم افتادن بدخواهان.
سویه دیگری که در ساحت شخصی برای من دلرباست ویژه کاری طباطبایی و اجتناب او از تنوع خستهکننده، بیثمر و رنگارنگ است. بنده در تاریخ معاصر ایران کسی را سراغ ندارم که اینقدر در تحقیق و تفحص علمی دقت بورزد و از کلیگویی و ابتنا بر شنیدهها و رفرنسهای مخدوش و نامعتبر اجتناب کند. مفاهیم موثری در تاریخ اندیشه سیاسی مانند مصلحت عمومی، انحطاط، تفکر فلسفی، سیاق سنتی و تامل فلسفی در آثار طباطبایی به وضوح و به تفصیل تشریح شدهاند تا جایی که در برخی مواقع تشریح مفصل و تکرار مکرر خواننده را کلافه میکند. اگر مجالی دست دهد و طباطبایی همه آثار خود را به سیاق کتابش «ابنخلدون و علوم اجتماعی» بازنگاری کند به گمانم در عداد معدود متفکران صاحب دستگاه قابل تکریم است.
سخن آخر اینکه به تعبیر امام صادق(ع) «نزدیکی علما به امرا مذموم است و نزدیکی امرا به علما ممدوح». به یاد ندارم موردی را که طباطبایی برای خوشایند گروهی یا برای انتقام از صاحبمنصبی اندیشهپردازی کند. طباطبایی در میدان حرفهای خود یعنی پژوهش آکادمیک قلم زده است و این تلاش بسیار موثر و ثمربخش بوده است. طباطبایی به نسل جدید اندیشهپژوهان آموخته است که داشتن مهارت در پژوهش و نیز حفظ استقلال از کانونهای قدرت و ثروت و ایدئولوژی ضامن تولید فکر میتواند باشد. به عبارت دیگر اندیشهپردازی که به افق ثروت، شرکت، حزب یا ایدئولوژی مسلطی قلم میزند بیشتر به مصلحت نامهنویس شباهت دارد تا کاوشگر در اندیشه در دریای ابهام و جهل. اجازه میخواهم واپسین نکته را درمورد اشراف طباطبایی بر ادبیات فارسی و مجموعهای از زبانهای بیگانه بیان کنم.
طباطبایی در چارچوب پروژه پژوهشی خود مدام متن مرجع را خوب میخواند و از اعتنا به منابع دستچندم و شرحهای جستهگریخته اجتناب میکند؛ امری که در نظام دانشگاهی ما متروک است. امید میرود چراغ طباطبایی در فضای آکادمیک ایران معاصر همچنان نورافشانی کند و قبیله دانشوران را از فرو افتادن در چاه ویل ایدئولوژیپردازی، جهل مقدس، مصلحتبینی، تقلید بیمحابا، توهم پرمخاطره و تنوع کاری رنگارنگ منعکند.
فرهیختگان