به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ تاکید رهبری معظم انقلاب در سالهای اخیر بر موضوع تمدن نوین اسلامی باعث شده در طول این سالها بحثهای زیادی در خصوص تشکیل دوباره تمدن اسلامی صورت گیرد. به مناسبت آغاز هفته علمی تمدن نوین اسلامی مصاحبهای با حجت الاسلام علی ذوعلم عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی انجام دادیم و در آن تلاش کردیم با بررسی مفاهیم و ماهیت تمدن اسلامی، امکان تشکیل و یا احیای تمدن اسلامی را مورد ارزیابی قرار دهیم و گامهای رسیدن به آن را احصا کنیم. متن زیر مشروح مصاحبه مهر با وی است.
*بطور کلی مفهوم تمدن چیست و چه اجزا و عناصری دارد؟
تمدن به معنایی که امروز به کار میرود به معنای Civilization است که از کاربرد این واژه از این معنایی که الان اراده میکنیم شاید حدود ۲۰۰ سال بگذرد، ولی قبلا در منابع علمی خود ما به عنوان علم عمران به کار رفته است. مثلا ابنخلدون در مقدمه کتاب خود این بحث را مطرح کرده و آنچه که از آن برداشت میشود دستیابی یک جامعه به یک نظم مستقر و منسجم برای زمینهسازی در جهت تعالی و رشد و پیشرفت جامعه است.
تعریفی که ویل دورانت از تمدن میکند همین است و میگوید مجموعهای از نظامات جامعه که زمینه را برای رشد فرهنگی جامعه فراهم میکند. او تمدن را مقدمهای برای رشد فرهنگی میداند. البته هر تمدنی به یک زیربنای فکری نیار دارد و آن فکر، خودش فرهنگساز میباشد. در عین حال که هر تمدنی زیربنای فکری و فرهنگی دارد باز در یک چرخه بعدی زمینهساز بازتولید و تقویت فرهنگ میشود.
در عین حال مقوم اصلی بحث تمدن سه عنصر است. یک عنصر مبنای فکری تمدن است که در یک مبنای نظری تبیین کند چه غایات و اهدافی برای انسان وجود دارد و جامعه مطلوب چه جامعهای است و اساسا معنای زندگی برای انسان چه چیزی است و چه عناصری زندگی را معنا میکند. بنابراین یک لایه، لایه فکری و فلسفی یک تمدن است که حتما یک تمدن به آن نیاز دارد. دوم بحث نظامات اجتماعی است که یک تمدن بدون نظامات اجتماعی اصلا شکل نمیگیرد و وجوه تمایز تمدنها در همین نظامات آنهاست. نظام حقوقی، تربیتی، سیاسی و... آنهاست که یک تمدن را شکل میدهد. کلیدواژه سوم پیشرفت و رشد است که در واقع تمدنها بسترساز یک نوع پیشرفت برای جامعه هستند. حالا اینکه این رشد و پیشرفت چیست و بر اساس چه مولفههایی تعریف میشود و سوالاتی از این دست، در تمدنهای مختلف پاسخ متفاوتی دارد. وقتی ما از تمدن غرب و یا تمدن شرق سخن میگوییم یعنی این دو تمدن در همین سه مقوله با هم تفاوت دارند. در فلسفه فکری، در نظامات اجتماعی و در آن تلقیای که در پیشرفت اتخاذ میکنند.
*با توجه به فرمایش شما تمدن به عنوان یک نقطه عزیمت برای پیشرفت مطرح است. از طرفی آیا نمیتوانیم بگوییم غایت پیشرفت اسلامی تشکیل تمدن است؟ رابطه این دو چیست؟
اینها باید در اندیشه فلسفی و زیربنای فکری تمدن تعریف شود که ملاک پیشرفت انسان چیست و انسان دارای چه ظرفیتی است و اصول حاکم بر زندگی انسان چه باید باشد و بحث اخلاقیات چه مبنایی دارد؟ این سوالات بحثهای فلسفی و فکری است که تا اینها حل نشده باشد شکلگیری تمدن مقدور نیست.
خود تمدن برآیند و برساخته از نظامهایی است که استقرار پیدا میکنند. یعنی وقتی ما میگوییم تمدن غرب، غرب را به مجموعه نظامهای آن اطلاق میکنیم. از نظام علمی گرفته تا نظام فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، نظام تربیت و نظام حقوقی و قضایی و... و.
اینها تار و پود تمدن هستند ولی خودِ تمدن که برآمده از آن نظامهاست یک قالب است و یک نمودی از آن فکر است. در واقع نمایش و ظهور و تبلور یک اندیشه جامع برای زندگی میشود تمدن مبتنی بر آن تفکر. ولی باید گفت خودِ تمدن از نظر مقایسه با هدف غایی باز یک مقدمه است. هدف غایی اسلام تمدنسازی نیست. تمدن سازی یک هدف میانی است. تمدن اسلامی یک بستر سازی میکند که آن غایت تفکر اسلامی و جهانبینی اسلامی اتفاق بیفتد.
آن غایت چیست؟ پیشرفت و تعالی انسان، دستیابی به عدالت، دستیابی به اخلاق، دستیابی به امنیت و عمران و آبادی و... اینها غایاتی است که بشر دارد و این تمدن ما را به این غایت نزدیک میکند. هر زمان که این غایات بیشتر تحقق پیدا بکنند بنیانها و تار و پود این تمدن تقویت میشود. بنابراین یک نوع ارتباط متقابل بین این مقولات وجود دارد. بعنوان مثال اسلام از یک فکر و اندیشه شروع شد و بعد به تدریج به یک مراتبی از نظامسازی رسید. آن مرتبه و آن درجه از نظامسازی خود به خود یک تمدنی را شکل میدهد و متبلور میکند که زمینه یک پیشرفت و تعالی در زمینه اهداف و غایات اسلامی است.
آن اهداف و غایات تاثیر متقابلی بر آن رشد فکری در جامعه میگذارد و آن نظامسازی ارتقا پیدا میکند. بنابراین چرخه تمدنسازی یک چرخه ذومراتب است و یک امر مطلق نیست که اصلا ما بگوییم الان فاقد تمدن اسلامی هستیم و میخواهیم به تمدن اسلامی برسیم. الان لایههایی از زندگی ما متاثر از یک نوع مدنیت اسلامی میباشد ولی ما این را کافی و در حد اعلی و قابل قبول نمیدانیم. لذا به دنبال این هستیم که تمدن اسلامی و تمدنی کاملتر و متمایزتر از آنچه که امروز غرب دارد شکل بگیرد.
مقوم اصلی بحث تمدن سه عنصر است. یک عنصر مبنای فکری تمدن است؛ دوم بحث نظامات اجتماعی است که یک تمدن بدون نظامات اجتماعی اصلا شکل نمیگیرد و کلیدواژه سوم پیشرفت و رشد است
*برخی قائل به این هستند که ما مفهومی مانند تشکیل تمدن اسلامی نداریم و ما باید به دنبال احیای تمدنی باشیم که پایههای آن توسط پیامبر اکرم(ص) گذاشته شده است. به نظر شما تشکیل تمدن صحیح است یا احیای تمدن؟
تعبیر احیای تمدن اسلامی به این معنا که آنچه را که ما در گذشته داشتهایم به عینه ایجاد کنیم تعبیر درستی نیست. بخش عمده مظاهر و ابعاد تمدنی، ابعاد مادی زندگی انسانهاست. مثلا بعد فناوری، بعد نظامها و نظامسازی و الگوهایی که ما در زندگی آنها را مبنا قرار میدهیم، یکی از لایهها و ابعاد تمدن است. در حقیقت این مولفهها که تمدنساز هستند، در گذر زمان بر اساس تجربههای بشری، دریافتهای عمیقتر، بلوغ تربیتی و فکری و... دچار تحول میشوند.
بنابراین نمیشود گفت که ما میخواهیم تمدن گذشته را احیا کنیم. ولی این نکته هم درست است که از زمان پیامبر اکرم این فکر و این نظامسازی شکل گرفته، استمرار داشته و امروز هم حضور دارد ولی ما به تعبیری میخواهیم یک بازسازی تمدنی کنیم. یک فرآوری مجدد از بنمایههای تمدن اسلامی، متناسب با اقتضائات زمانه و نیازها و دغدغههای امروز خودمان بکنیم. آن شکلی که ما از تمدن اسلامی به دنبال آن هستیم قطعا یک شکل متفاوت از تمدن گذشته خواهد بود. به همین جهت میتوان به آن تمدن نوین اسلامی اطلاق کرد. یعنی اطلاق تمدن نوین اسلامی از این حیث کاملا درست و قابل دفاع است که آن مظاهر و مجلاها و تبلورهایی که این فکر اسلامی در نظاماتی که ما میسازیم پیدا میکند، کاملا متفاوت با گذشته است.
به عنوان مثال غالبا اینطور فکر میشود که وقتی ما از معماری اسلامی سخن میگوییم باید در معماری گذشته اسلامی متوقف بشویم. تصور میکنیم اگر معماری خود را بر اساس معماری قرون چهارم و پنجم و یا نهم و دهم بازسازی کردیم میشود معماری اسلامی. در حالی که این دیدگاه، دیدگاه درستی نیست. در واقع آن معماری اسلامی محصول یک فکر و یک باور و یک خلاقیتی بوده که از مبانی اندیشهای اسلام نشات گرفته و معماران ما در دوره خود آن را ابداع کردهاند.
پس امروز هم ما نیازمند ابداع یک معماری جدید اسلامی هستیم نه بازگشت به معماری گذشته. در سایر موارد هم میشود همین مثال را زد. مثلا نظام سیاسیای که ما امروز به آن رسیدهایم ناشی از یک بلوغ فکری و خلاقیت اندیشهای اندیشمندان مان است که بر اساس مبانی دینی و بنمایههایی که در مبانی دینی ما بوده است، شکلگرفته و آن مردم سالاری دینی است.
مردم سالاری دینی به این شکل و در این قالب اصلا پیشینهای نداشته است، اگرچه مبانی آن کاملا در مبانی اسلامی ما بوده است. یعنی نفس اینکه هیچ نظام مشروع اسلامی نمیتواند بریده از رای و نظر مردم باشد، از آغاز در اسلام وجود داشته است. سیستم حکومتی که پیامبر در مدینه شکل دادند کاملا بر اساس رضایت و خواست خود مردم بود یا در دوره امیرالمومنین آن حکومت ۵ ساله حضرت کاملا بر خواست و اراده مردم و مطالبه مردم شکل گرفت.
پس این عنصر ثابت فکری و اندیشهای وجود داشته است ولی تبلور سیاسی و اجتماعی و مدلسازی آن در جمهوری اسلامی کاملا بدیع و جدید است. پس این یک چهره تمدن اسلامی است که در نظامسازی سیاسی شکل گرفته است. لذا ما بخشی از مسیر تمدن نوین اسلامی را طی کردهایم. این مسیر را در سایر نظامها هم باید طی کنیم. ما باید در این نظامات اجتماعی بر اساس آن مبانی قویم اسلامی یک ابداع و نوآوری براساس یافتهها و تجربهها و نیازهای زمان خودمان داشته باشیم. برآیند این نظامهای جدیدی که بر مبنای مبانی قویم و ثابت ماست تمدن نوین اسلامی خواهد بود.
*به نظر شما چه زمانی به جامعهای میتوان جامعه متمدن گفت؟ آیا اساسا معیاری وجود دارد که بتوان تمدن را اندازهگیری کرد؟
نمیتوان گفت هیچ جامعهی منضبط بر اساس یک چارچوب اجتماعی، هیچ تمدنی ندارد. بحث بسیار عمیقی را مرحوم علامه طباطبایی در المیزان دارند که ایشان ملاک وحدت یک جامعه و شکلگیری یک تمدن را شکلگیری یک قانون در جامعه میدانند. یعنی وقتی این قانون ضمانتهای اجرایی خود را داشته باشد این جامعه به یک حدی از تمدن رسیده است. حالا هرچه این قوانین و مقررات و ضوابط، قویتر و عمیقتر و گستردهتر و شاملتر باشد، این تمدن قویتر است. یعنی دستیابی یک جامعه به تمدن یک امر دارای مراتب و نسبی است. تحقق و شکل گیری تمدن یک امر مطلق نیست.
الان جامعه ما جامعه غیر متمدنی نیست. ولی در چنبره یک تمدن التقاطی قرار دارد. یک تمدنی که یکسری از مولفههای آن مولفههای تمدن اسلامی است و یکسری از آن هم مولفههای تمدن غربی است. مشکل ما بیتمدنی نیست. یک نوع سردرگمی تمدنی و التقاط تمدنی است. این التقاط تمدنی یک آسیب است. برا اینکه بتوانیم از این آسیب رها شویم باید بتوانیم نظامسازی خود را کاملا بر اساس مبانی اسلامی بنا کنیم و دائما با غنیسازی و قویسازی این نظامهای اجتماعی به برآیند این نظامها که تمدن اسلامی است، خود به خود دست پیدا کنیم. یعنی وقتی که نظامسازی سیاسی، تربیتی، حقوقی، آموزشی، فرهنگی و... اسلامی شد به گونهای که این نظامها کاملا با هم مرتبط شود و از یک الگو نشات بگیرد، این می شود تمدن اسلامی.
آنچه که ما بعنوان الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت یاد میکنیم در واقع نقشه راه تحقق این نظامهاست که میتواند به گونهای منسجم و هماهنگ شکل بگیرد و تبلور آن تمدن نوین اسلامی خواهد بود. چون در این تمدن ما از تجربههای نوین بشری استفاده و همچنین خلاهای جدید را شناسایی کردهایم. ما بنا نیست به قرن چهارم یا پنجم هجری بازگردیم. وقتی ما تعبیر به احیای تمدن اسلامی میکنیم از آن برداشت یک نوع رجعت و یا ارتجاع خواهد شد. بوی یک نوع جمود و تحجر نسبت به قالبها و شاخص های گذشته میآید. در حالی که این فکر نه مقدور است و نه مطلوب. ما از تجربههای آن تمدن حتما استفاده خواهیم کرد، از تجربههای تمدن جدید بشری هم استفاده خواهیم کرد، ولی بر اساس الگوی خودمان. آن الگوی پیشرفتی که بتواند برای این نظامات اجتماعی تعیین تکلیف کند و یک نگاه یکپارچه و منسجم به آنها داشته باشد. این نقشه راه ما برای نجات از التقاط تمدنی که امروز درگیر آن هستیم، برای رسیدن به یک حد عمیقتری از تمدن اسلامی که بتوانیم بگوییم همه جنبهها و مولفههای آن حقیقتا از اسلام گرفته شده، میباشد.
*اگر بخواهیم تصویری از تمدن نوین اسلامی ارائه کنیم این تصویر چه ویژگیهایی خواهد داشت؟
چشمانداز تمدن نوین اسلامی شکلگیری یک تمدنی است که بر مبنای نگرشهای توحیدی شکل گرفته است. یعنی اولا نگاهش به تعاملات بشری، حقوق بشر، عدالت، اقتصاد و... نگاهی توحیدی است. به نظر من این را در یک نگاه مقایسهای میتوان خوب درک کرد. امروز در تمدن غرب، نگاه به اقصاد یک نگاه هدفمدارانه است و نگاه به فرهنگ یک نگاه ابزاری است. نگاه به بعد مادی انسان یک نگاه اصیل است و نگاه به بعد معنوی یا غایب است و یا بعنوان یک امر حاشیهای تلقی میشود.
در تمدن امروز غرب عدالت یک مفهوم کاملا انتزاعی و بیمعناست ولی رقابت یک معنای کاملا روشنی دارد و اصل پنداشته میشود. در کنار رقابت، همیاری و تعاون یک امر فرعی تلقی میشود نه یک امر اصلی. آزادی به یک معنای سخیف بکار برده میشود و اصل و محور تلقی میشود. اصل و محور تمدن امروز غرب یک غایت مادی و نفسانی و محدود به تمایلات و خواستههای غریزی انسان است. اگر قانونگذاری هم میشود، این قانون در جهت نحوه تامین این غرایز است. درمقایسه با چنین وضعیتی که تمدن غرب وجود دارد، تمدن اسلامی کاملا متفاوت با این است.
نگاه تمدن اسلامی به عدالت یک نگاه اصیل و محوری است. نگاه آن به آزادی یک نگاه عمیق و متعالی است، اعم از آزادی فکر و اندیشه و... که به رسمیت شناخته شده است. نگاه آن به اقتصاد یک نگاه جدی است ولی نه نگاه محوری و غایتمند بلکه یک نگاه ابزاری و بسترساز است. نیاز انسان به اقتصاد برای این است که به یک مرحله بالاتری بیاندیشد و از ظرفیت خود بیشتر استفاده کند.
یک محور اساسی در تمدن اسلامی بحث حکمتمدار بودن و حکمی بودن این تمدن است. به این معنا که عقلانیت و تدبیر در زوایای مختلف آن وجود داشته باشد و حکیمانه باشد. اخلاق محور این تمدن است. در تمدن اسلامی نگاه به دیگران نگاه درجه دوم و نگاه تخریبی و استثماری نیست. یعنی اسلام اجازه نمیدهد که جامعهای به فکر ستم یا تجاوز و سلطه بر دیگران باشد. این در مقایسه با تمدن امروز غرب تفاوت فاحشی است.
بنیانهای تمدن امروز غرب بر مبنای یک نوع استعمار و استثمار بوده است که هنوز هم استمرار دارد. حتی در نقد تمدن غرب خود متفکرین غربی به این نکته توجه کردهاند که این تمدن از یک جوهره تخریبی رنج میبرد. یعنی یک چهره تخریبی و استثمارگرایانه در ریشه تمدن غربی وجود دارد. چرا؟ چون تمدن امروز غرب بر مبنای یک تفکر نادرست شکل گرفته که همان تفکر اومانیستی است. تفاوت تمدن اسلامی با تمدن امروز غرب در مایه و مبنای فکری آن است.
ما که از تمدن اسلامی حرف میزنیم تمدن قرن های چهارم و پنچم را مطلق نمیانگاریم و آن را هم یک سطحی از تمدن اسلامی میدانیم. در خیلی از جنبهها قابل نقد است مثلا در بعد نظام سیاسی ما نظام سیاسی جهان اسلام در این قرون را قبول نداریم چون بر مبنای تفکر اسلامی شکل نگرفته است. پس آن تمدن در بعضی لایهها توانسته بروز داشته باشد. ولی ما امیدواریم که با توجه به یک خودآگاهی عمیقی که در نخبگان جهان اسلام نسبت به اسلام شکل گرفته و در حال شکل گیری است بتوان لایههای جامعتر و عمیقتری از تمدن اسلامی را شکل داد.
دستیابی یک جامعه به تمدن یک امر دارای مراتب و نسبی است. تحقق و شکل گیری تمدن یک امر مطلق نیست. الان جامعه ما جامعه غیر متمدنی نیست. ولی در چنبره یک تمدن التقاطی قرار دارد
*به نظر شما نسبت ولایت با موضوع تمدن سازی به چه نحوی است؟ آیا درست است که بگوییم در ادوار مختلف تاریخ آن جایی که مسلمانها به مقوله ولایت نزدیک شدند ما شکوفایی تمدن اسلامی را شاهد بودهایم؟
اولا تمدنسازی نیاز به یک ظرفیت انسانی و فکری و چه بسا جغرافیایی و مواردی از این دست دارد. یعنی شاید هر ملتی نتواند تمدنساز بشود. اندیشمندان مختلف اذعان دارند که یک توانمندی در ملت ایران وجود دارد که توانسته است تمدنساز شود. آن بحثی که مرحوم استاد مطهری در مورد خدمات متقابل اسلام و ایران دارند همین را تایید میکند که ایرانیان توانستند در شکلگیری تمدن اسلامی قرن چهارم و پنجم سهم قابل توجهی داشته باشند.
ولی بحث دیگر بنده این است که اسلام یک ظرفیت بسیار عمیق برای تمدنسازی دارد و هر مقداری که برداشت ما از اسلام عمیقتر شود آن محصول تمدنی این فکر عمیقتر خواهد شد. در یک مرحله ایرانیان اسلام را پذیرفتند و این پذیرش موجب شد که یک تمدنی شکل بگیرد که آثار آن را هم شاهد بودیم ولی در قرن هشتم و نهم هجری یک ایمان عمیق تری در ایرانیان شکل گرفت که مسئله پذیرش مکتب اهل بیت بود. که باز این مسئله ما را قادر کرد که مرحله دیگری از تمدنسازی را تجربه کنیم و آن چیزی که در عهد صفوی در کشور ما شکل گرفت محصول این توجه عمیقتر به اسلام بود.
در یک مرحله سومی که ما در آن قرار داریم، به بروز و ظهور مسئله ولایت در زندگی سیاسی و اجتماعی انسانها توجه شد. ما به یک بلوغ فکری در جهان اسلام رسیدیم که مسئله ولایت یک مسئله تاریخی و کلامی صرف نیست بلکه یک مسئله اجتماعی و روز ماست و اساسا اسلام بدون ولایت نمیتواند آن غایت خود را بطور کامل محقق کند. این مرحله سومی که از پیروزی انقلاب اسلامی شروع شده یک مرحله نوینی از تمدنسازی ایرانیان است. یعنی این تلقی که ولایت در ولایت فقیه استمرار پیدا میکند و جامعه باید در سازوکارهای سیاسی و اجتماعی خود از عدالت و تقوا و فقاهت و دانش و حکمت برخوردار باشد یک گام بسیار بزرگ در شکل گیری مبنای فکری تمدن نوین اسلامی است.
بنابراین در واقع اسلام تا امروز سه مرحله از ظرفیت تمدن سازی خود را بروز و ظهور داشته است. در مرحله اول نظام سیاسی هیچ نسبتی با ولایت نداشته و یک نوع نظام پادشاهی که به ظاهر خودش را خلافت میدانسته، بروز و ظهور پیدا کرد. اما توانمندی اسلام فقط در بعد سیاسی نیست در بعد اجتماعی و فکری و اقتصادی و علمی هم هست که در آن قرون آن توانمندیها یک تبلوری از تمدن را ایجاد کرد.
در مرحله دوم که ۲۰۰ سال اول صفویه است، یک برداشت عمیقتر از مبانی اعتقادی اسلام و اعتقاد و باور به مبانی عمیق اسلام بواسطه نزدیک شدن به مکتب اهلبیت موجب شد به یک مرحله دیگری از تمدنسازی نزدیک بشویم. در مرحله سوم که انقلاب اسلامی است یک تحول فکری در جامعه اسلامی نسبت به اسلام شکل گرفت. مطلبی که در دهه ۴۰ و ۵۰ توسط متفکران ما در جامعه مطرح شد اما امام(ره) در کتاب ولایت فقیه با نگاهی فقهی و مقداری نگاه کلامی به موضوع نگاه کردند و این در جامعه ما ورز خورده و رشد پیدا کرد تا به یک فکر اجتماعی و فراگیر تبدیل شد. یعنی اگر جامعه زمینه پذیرش این کلام را از امام نداشت قطعا انقلاب اسلامی اتفاق نمیافتاد، جامعه این فکر امام را پذیرفت و به آن روی آورد که انقلاب اسلامی بر مبنای یک تفکر ولایی شکل گرفت. این سرآغاز یک مرحله سومی از تمدن سازی اسلامی است.
*ما در مسیر تشکیل تمدن نوین اسلامی باید چه گامهایی را برداریم و باید از چه مراحلی گذر کنیم؟
قطعا اولین و مهمترین گام ریشهدار شدن و بسط نظری اندیشه ناب اسلامی در جامعه و بخصوص در بین نخبگان است. در کنار این تحول اندیشهای و ریشهدار شدن فکر عمیق اسلامی در بسترها و ابزارها و نهادهای فرهنگی، تحول در نظام آموزشی، تحول در دانشگاه و حوزه و... و. یک گام اساسی است. تا وقتی اسلام ناب در ابعاد مختلف آن بعنوان یک گفتمان عمیق حکمی و علمی در جامعه ما ریشهدار نشود و نظام دانایی جامعه ما به یک نظام دانایی حکمت محور و اسلامی تبدیل نشود ما نمیتوانیم این قدم را قدم طی شدهای تلقی کنیم. البته این امر لوازمی دارد که از لوازم آن این است که خودآگاهی دورنی نخبگان ما تقویت بشود. یعنی این امری نیست که از بیرون بتوان به جامعه تلقین کرد. تمدن نوین اسلامی الان در قالب یک نهالی که در حال رویش است شکل گرفته ولی این نهال نیاز به تقویت دارد و از درون باید محکم شود و بتواند ریشههای خود را در برابر امواج مهاجم مقاوم بکند.
گام دیگری که می توان ترسیم کرد دستیابی به الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت بعنوان نقشه راه تمدن نوین اسلامی است. البته در الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت هم ما نقطه آغاز را باید به گفتمانسازی و تعمیق این فکر در جامعه نخبگانی قرار دهیم. برداشت من این است که این تحلیلی که رهبر انقلاب در نامه دوم خود به جوانان غربی داشتند ملاکها و معیارها و شاخصهای آن تحلیل در مورد جامعه ما هم جاری و ساری است و مصداق دارد. یعنی اینکه در پیوند بین فرهنگهای مختلف اگر آن پیوند، پیوند سالم و درست و منطقی نباشد نمیتواند موجب رشد جامعه شود.
در حال حاضر در جامعه ما به تعبیری خرده فرهنگهایی وجود دارد که این خرده فرهنگها انواع و اقسام پیوندهای خوب و پیوندهای نامناسب را با هم پیدا کرده است. اگر یک ساماندهی در پیوندهای فرهنگی صورت نگیرد، و یک نوع رشد و بالندگی فرهنگی مبتنی بر اسلام ناب در جامعه ما به معنای عمیق و گسترده آن تکامل پیدا نکند، طبعا دستیابی ما به آن تمدن مطلوب و قابل قبول هم به تاخیر میافتد.
ولی عرض بنده این است که ایران اسلامی امروز خواه ناخواه در حال تمدنسازی است. یعنی الگوگیری که کشورهای دیگر از ما میکنند و در مقابله با تمدن غرب یک نوع بازاندیشی کرده و به انتخاب مجدد میپردازند خود بسیار نوید بخش است. هر مقداری که ما در این زمینه کار و تلاش بیشتری بکنیم درستی این مسیر بیشتر تضمین میشود. «تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَّا كَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ» (۱۳۴ بقره)