فرهنگ امروز/ محسن آزموده:
خاورميانه اين روزها حال خوشي ندارد، سراسر جنگ و درگيري و آتش و خون. مدام اخبار نگرانكننده و تلخ از اين منطقه در رسانههاي ريز و درشت مخابره ميشود؛ سرزميني كه استيون برك به درستي آن را گهواره تمدن ميخواند، با تاريخي كهن. كهنترين تاريخ. خاورميانه با قرار گرفتن در محل اتصال سه قاره آسيا و آفريقا و اروپا نقش مهم در تاريخ بشر ايفا كرده است. اين منطقه در طول تاريخ جايگاه اقوام و فرهنگهاي گوناگون بوده است، مردماني كه در عين تفاوت با هم زندگي ميكردند، خاستگاه اقتصاد كشاورزي جهان و خيلي چيزهاي ديگر. حالا را نبايد معيار قرار داد كه به واسطه نفت و به دخالت زشتترين انسانها، اين منطقه به سرزميني ناامن بدل شده و همگان فقط ميخواهند شيره جان اين سرزمين پير و كهنسال را بمكند، بيآنكه درك و فهمي از قدمت تاريخي آن داشته باشند و ذرهاي با تاثير ژرف و عميق آن بر هويت تاريخي انسان داشته باشند. خاورميانه امروز بيمار است، نه فقط از دستاندازيهاي بيمحاباي ساكنانش و بيگانگان كه به واسطه مداخلههاي نافرهيخته آنها كه نهتنها نميفهمند تاريخ يعني چه، بلكه رذيلانه ميراث آن را نابود ميكنند. اما خاورميانه چيست؟ اين اصطلاح جديد است. آن را نخستين بار آلفرد تير ماهن، استراتژيست دريايي امريكايي با نگرشي شرقشناسانه در مقالهاش در سال ١٩٠٢ به كار برد. از نظر ماهن خاورميانه منطقهاي ميان حوزه نفوذ روسيه و بريتانيا محسوب ميشد؛ حوزهاي «مياني» كه دو قدرت آن روزگار براي سلطه بر آن با هم رقابت ميكردند. خيلي زود روزنامهنگاران از اين اصطلاح استفاده كردند و در زمان جنگ جهاني دوم ديگر اين اصطلاح بسيار رايج شد. خوشبختانه در سالهاي اخير استفاده از اين اصطلاح به دليل رويكرد اروپامحورانهاش مورد انتقاد واقع شده است چراكه عنوان شرق يا خاور ناظر بر وجود مركزيتي در جهان است كه اروپاست. نقد ديگر در استفاده از اين اصطلاح به اين سبب است كه تنوع واقعي اين منطقه را پنهان ميكند.
فهم عميق خاورميانه نيازمند مطالعاتي گسترده است. اما يك راه خوب براي ورود به اين مطالعات كتاب قابل توجه و ارزشمند خاورميانه باستان: گهواره تمدن است كه به تازگي نشر ققنوس با ترجمه شهربانو صارمي روانه بازار كرده است. مشاور اصلي كتاب دكتر استيون برك است. باستانشناس خاورميانه نزديك از سال ١٩٨٠ در پژوهشهاي باستانشناختي گستردهاي به ويژه در سويه كار كرده است. او در ٢٥ سال گذشته بيش از ٧٠ اثر باستانشناسي نوشته يا در نوشتن آن همكاري داشته است. او در حال حاضر بر حفاريهاي دانشگاه سيدني استراليا در پلاي اردن كه از سال ١٩٩٢ شروع شده نظارت دارد. همكاران برك در اين كار همگي از نخبگان و برجستگان باستانشناسي هستند، مثل پروفسور مارك دبيلو چوالاس، استاد برجسته تاريخ دانشگاه ويسكانسين ايالات متحده و يوزف گارفينكل، متخصص دوران پيش از تاريخ خاورنزديك. كتاب از هفت مقاله اصلي تشكيل شده است: مقاله نخست آشنايي با خاورميانه است. در اين بخش مقدماتي درباره اين منطقه، اقوام و فرهنگ، اقتصاد و كشاورزي آن بيان ميشود و بر نقش آب در اين منطقه تاكيد ميشود. خاورميانه در طول تاريخ جايگاه اقوام و فرهنگهاي گوناگون بوده است. پي بردن به اينكه اين مردم چه كساني بودند و چگونه با هم ارتباط داشتند كاري دشوار و جذاب است. فرهنگهاي متنوع و كثير بينالنهرين، اقوام سرياني، فلسطيني و آناتولي، مردم ايران باستان تنها بخشي از تنوع اين منطقه را باز مينمايانند. مقاله دوم هلال حاصلخيز نام دارد. در اين بخش به خاورميانه به مثابه خاستگاه كشاورزي جهان پرداخته ميشود. ريشههاي تمدن امروزي غرب در خاور نزديك باستان يافت شده است: كشاورزي، شهرنشيني، شيوههاي نوشتاري، رياضيات، نجوم، قانون، نظم اجتماعي و يكتاپرستي مطابق عهد عتيق و عهد جديد. اين امر تا حد زيادي از موقعيت خاور نزديك ناشي ميشود كه محل تقاطع آفريقا، آسيا و اروپا قرار دارد و بدان معني است كه بهترين منطقه براي تبادل اطلاعات قبل از توسعه سيستمهاي ارتباط جديد بوده است. جريان اطلاعات از سراسر دنياي باستان همين جا متمركز ميشد؛ به اين ترتيب ساكنان منطقه نخستين كساني بودند كه در برابر تغييرات عمده واكنش نشان ميدادند.
مقاله سوم ،كتاب بينالنهرين گهواره تمدن است. در حدود شش هزار سال قبل در جنوب بين النهرين جوامع كوچك روستايي كه مشخصه دوران نوسنگي اوليه بود، جاي خود را به شهرهاي بزرگتر متمركز در املاك معابد داد. اين امر زندگي شهري يا تمدن را به وجود آورد. در اين فصل به ظهور تمدن در اين منطقه در سه بخش انفجار شهري، پيدايش دولتشهرها و شهر اور پرداخته ميشود. كشمكش بر سر قدرت: پادشاهيها در جنگ عنوان فصل ديگري از اين كتاب است. در اين بخش به توسعه دولتشهرها در خاورميانه پرداخته ميشود. اين توسعه همراه است با جنگها و ستيزهاي خونين بر سر قدرت. دولتهاي غربي و ظهور آشور در بخش ديگر اين فصل هستند. فصل بعدي اربابان دنياي شناختهشده: عصر امپراتوريها نام دارد. افول و سرانجام اضمحلال بيشتر دولتهاي منطقهاي خاورميانه باستان با مهاجرتهايي كه در مقياس وسيع صورت ميگرفت در هم تلفيق شد كه مشخصه پايان عصر برنز متاخر، منادي نظم نو جهاني و چيزي است كه امروزه به عصر امپراتوريها معروف است. اين فصل ابتدا به رقباي آشور ميپردازد و در ادامه به ظهور قدرتهاي جديدي چون مادها و بابليها و پارسيان اشاره دارد.
تاريخ در تداوم خود اما با تحول همراه است. فصل بعدي كتاب به اشغال خاورميانه توسط فاتحان يوناني و رومي اشاره دارد. دوره سلطه يونانيان بر خاورميانه طولاني نيست. به زودي اشكانيان ظهور ميكنند و ايشان را عقب ميرانند. پس از چند صد سال اما نوبت به دو امپراتوري نوظهور و قدرتمند ميرسد، ساسانيان در شرق و بيزانسيها در غرب. سرنوشت اين دو امپراتوري را دو دين نوظهور رقم زد. امپراتوري رم را مسيحيت دگرگون كرد و امپراتوري ساساني را اسلام از ميان برداشت. خاورميانه از اين تاريخ به بعد سرزمين اديان بزرگ ابراهيمي است. اينجا تاريخ كهن خاورميانه تمام ميشود و اين سرزمين به تاريخ نوين خود وارد ميشود. اما كشف آن خاورميانه قديمي از چه زماني آغاز ميشود؟ اين پرسش را فصل بعدي پاسخ ميدهد.
اين فصل كتاب كشف دوباره خاورميانه باستان نام دارد. در اين بخش كتاب به نخستين كاوشهايي كه مستشرقان در قرون جديد براي بازيابي آن تمدن از ياد رفته صورت دادند، ميپردازد. شايد مورخان بر سر رفتار منصفانه ناپلئون در فتح مصر به سال ١٧٩٨ اختلاف نظر داشته باشند اما درباره تاثير فرهنگي چشمگير اين رخداد ترديدي نيست. اكنون، خاورميانه، با توجه به دركي كه ما از دنياي باستان داريم، چنان محوريتي دارد كه به راحتي ميتوان فراموش كرد غرب آن را بيش از ٥٠٠ سال ناديده گرفته بود. بيشتر اين منطقه در دوران حاكميت عثماني به لحاظ فرهنگي مطرود و گذشته افسانهاي آن ناديده انگاشته شده بود. بعد از حمله ناپلئون، توجه اروپا بار ديگر به شرق معطوف شد؛ به سوي قديميترين تمدنهاي دنيا. اما بيشتر به سبب تهاجم اقتصادي بود و نه نظامي كه تمدنهاي بينالنهرين مورد توجه اروپاييان قرار گرفت. كلوديوس ريچ (١٧٨٧-١٨٢٠) از كمپاني هند شرقي در خاور نزديك باستاني دست به اكتشاف زد و توجه همميهنان بريتانيايي خود و نيز آلمانيها و فرانسويها را جلب كرد.
سال ٢٠٠٣ درست قبل از حمله امريكا به عراق داستانهايي دهان به دهان ميچرخيد كه قصي، كوچكترين پسر صدام، در حالي كه با ميليونها دينار پول بانك ميگريخته گنجينه نمرود را نيز با خود برده است اما كاركنان بانك آن را انكار كردند. وقتي در آغاز گزارش شد كه غارتگران موزه بغداد در آوريل ٢٠٠٣ آن را به يغما بردهاند سرنوشت اين گنجينه دوباره در هالهاي از ابهام قرار گرفت. چند ماه بعد از چپاول موزه برخي از اين جواهرات به موزه عراق در بغداد برده شد تا گروه منتخبي از روزنامهنگاران و اشخاص عالي مقام اطمينان داده شود كه جاي آنها امن است. اين بازديدي بسيار كوتاه بود كه بعد از ١٤ سال انجام ميگرفت و دي طي سه هزار سال دومين باري بود كه در روشنايي روز قرار ميگرفتند. اين گنجينه تنها مجموعه شناخته شده است كه مهارت باورنكردني هنرمندان آشوري را به نمايش ميگذارد. ديگر نمونههاي آشوري از آثار فلزي و جواهر در آتش ذوبكننده اعصار باستان ناپديده شدهاند. قبل از ١٩٨٨ تنها جواهرات آشوري كه تا آن زمان ديده شده بود آنهايي بودند كه روي نقش برجستههاي سنگي در مچ يا گردن خاندان سلطنتي حك شده بود.
روزنامه اعتماد