شناسهٔ خبر: 41275 - سرویس دیگر رسانه ها

تاريخ، علم مردگان نيست

سید مهدی عسکری، پژوهشگر تاریخ محلی در یادداشتی که در اختیار ایبنا قرار داده با اشاره به کتاب «خاندان حاج ‌سيد‌علي تاجر بيرمي در ايالت فارس» می‌گوید: نوشتن نقد بر هر کتابي نشان‌دهنده عمق درک مخاطب نسبت به اثري است که در مقابل اوست. تنها لازم است براي انتقادها دلايل کافي بيان شود تا نقد پاک و درست از نقد سياه يا نسيه که وارونه‌گويي و مغلطه‌کاري است، جدا شود.

 

 

تاريخ، علم مردگان نيست/ یادداشت سید مهدی عسکری

 

 

 

فرهنگ امروز/ سید مهدی عسکری، پژوهشگر تاریخ محلی: «از تاريخ بزرگان و بزرگان تاريخ آموخته‌ايم که «سره از ناسره جداکردن» و «شناختن محاسن و معايب» را نقد مي‌گويند. در اصطلاح، نقد به مفهوم داوری و قضاوت دوجانبه در مورد یک گزاره است. اين واژه در لغت به معناي «بهينِ چيزي را گُزيدن» آمده است. انتقاد اگر چه معادل اين واژه نيست و تفاوت‌هايي مفهومي با آن دارد، اما همواره همراه اين واژه بوده ‌است. واژه نقد و نقدكردن در قديم به معناي تعيين عيار سكه طلا و تشخيص سكه واقعي از سكه قلب بوده است؛ اما در تداول امروز در يك مفهوم كلي به معناي قضاوت و ارزيابي درباره اعمال، افكار و آثار ديگران است و آنچه بيشتر از نقد به طور اخص مدنظر است، سنجش و ارزشيابي دقيق و علمي درباره آثار و دستاوردهاي علمي نويسندگان، هنرمندان و دانشمندان در تمامي حوزه‌هاي دانش بشري است.

 


نوشتن نقد بر هر کتابي نشان‌دهنده عمق درک مخاطب نسبت به اثري است که در مقابل اوست. بايد توجه داشت که هيچ وقت نبايد از زير سوال بردن بسياري از جنبه‌هاي کتاب ترسيد؛ تنها لازم است براي انتقادهایی که بيان مي‌شود دلايل کافي بيان شود تا نقد پاک و تمام و درست از نقد سياه يا نسيه که وارونه‌گويي و مغلطه‌کاري است و اغلب همراه با دور زدن و بدون ذکر مرجع و ادله محکم است، جدا شود. آنچه از نقد در نظر اول به ذهن متبادر مي‌شود ايراد و اشكال گرفتن از يك كار يا اثر علمي و هنري است، اما در واقع نقد نه ايراد و خرده‌گيري است نه اشكال‌تراشي، بلكه علم ارزيابي و سنجش ميزان اعتبار علمي يك اثر است كه هر قلم متعهدي ملزم به گسترش حقيقت علم است. فراموش نکنيم که ورود به جزئيات و در نظرگرفتن ريزترين نکات نه تنها يک نقطه‌ضعف و به اصطلاح يک مچ‌گيري نيست بلکه نشان‌دهنده تسلط منتقد بر کار خود است و نقطه‌قوت نقد محسوب مي‌شود. هر امري را بايد با دلايل بپذيريم يا رد كنيم، هرچند كه ممكن است براي ديگران مكدركننده باشد، اما وجدان‌ِ ناقد، اقتضايي جز حقيقت‌گويي ندارد.»
 
تاريخ در تصور به مصداقِ چند غربالِ نمره‌چين شده است که در گردش زمان، عاقبت هر دانه را بسته به اندازه حقيقی‌اش در سر جاي خويش قرار مي‌دهد و نمي‌توان چوب لاي چرخ فلک گذاشت و فلکش کرد! چرا که تاريخ، علم مردگان نيست، علم زندگان است؛ يعني در حرکت و رو به جلو است و گذشته در مُشتِ آينده است نه آينده در پشتِ گذشته! به اين معني که تاريخي که از صحت، صداقت، سلامت و حقيقت برخوردار نيست فاقد ارزش علمي براي حال و آينده است و در همان گذشته خويش مدفون مي‌شود که حقيقت را نمي‌‌توان انکار کرد، اين حقيقت است که منکرش را انکار مي‌کند.

آنچه در اين نوشتار آمده نه که دغدغه نگارنده از سياه‌بازيِ نيمه تاريک ماه است (که توضيح داده خواهد شد و اطمينان دارم غربال‌هاي زمان، کار خود را به درستي انجام مي‌دهند‌) و نه که ادعاي شراکتي است در اين راهِ بيراهه (که قلم را با غنيمت و جنگ، مرزي نيست و ماهتاب را با قسمت روشنش مي‌شمارند) بلکه محک و شاخصي است علمي و مستند، به مصداقِ «بَدَل را با طلا سنجند تا که/ سيه‌رو گردد آن مکار زرگر» که تدبرِ فصيحان از حجت است و تصورِ سفيهان، حاجت! و نيز احساس مسئوليتي است نسبت به تاريخ گذشتگان خود به اين منظور که متون شبهه‌دارِ کتاب مورد بحث، زمينه تکذيب يا سوءاستفاده را فراهم نسازد و انجام تکليفي است نسبت به انديشمندان حال و آينده در راستاي انتشار حقايق و ناگفته‌ها به منظور ثبت در زمان و زمانه که شرح آن در ادامه مي‌آيد.

نوشتار حاضر پس از انتشار مجموعه‌اي از اسناد تاريخي، سياسي، اجتماعي و تجاري يکي از تجار سرشناس جنوب و فرزندان وي در زمان قاجار نوشته شده که بدون اطلاع و اجازه و نظارت نوه صاحب اثر توسط سازمان اسناد و کتابخانه ملي ايران در اواخر سال 1391 و به کوشش آنچه که بر روي جلدش آمده ـ سيد احمد عسکري و وحيد کارگر جهرمي تحت عنوان «خاندان حاج ‌سيد‌علي تاجر بيرمي در ايالت فارس» چاپ شده و پس از ديدار نگارنده با جناب دکتر اسحاق صلاحي، رياست محترم وقت سازمان اسناد و کتابخانه ملي جمهوري اسلامي ايران و ديدار با جناب دکتر محمدعلي رنجبر، رياست محترم سازمان اسناد در شيراز و سپس ملاقات با جناب دکتر غلامرضا اميرخاني، معاونت محترم فعلي کتابخانه ملي و تقديمِ نامه‌اي (متن نامه با یادداشت حاضر ادغام شده است) از سوي پدر در مقام بزرگ خاندان به محضر ايشان تدوين شده است.




نگاهی به کتاب «خاندان حاج ‌سيد‌علي تاجر بيرمي در ايالت فارس»

‌کتاب مورد بحث در چهار فصل تدوين شده است. فصل نخست به چکيده‌اي از تاريخ فارس در دوره قاجار پرداخته است. فصل دوم به خلاصه‌اي از معرفي منطقه لارستان فارس و يکي از توابع آن به نام بيرم که محل زندگي خاندان‌ِ حاج سيد علي تاجر است و نيز فعاليت سياسي و تجاري آنان به روايت گردآورنده مجموعه و يکي از کهنسالان نزديک ايشان پرداخته است. فصل سوم، رونوشت اسناد است که بر پايه سنخ آنها به چهار دسته حکومتي، تجاري، شخصي و اجتماعي تقسيم شده و فصل چهارم شامل تصاويري از اسناد برگزيده، مُهرها و جغرافياي شهر بيرم، محل سکونت خاندان‌ِ مورد اشاره است. 
 
خاندان حاج سيد علي تاجر بيرمي در ايالت فارس
بر پايه اسناد سياسي، تجاري و اجتماعي
سيد احمد عسکري، وحيد کارگر جهرمي
تهران: سازمان اسناد و کتابخانة ملي ايران
چ اول، اسفندماه 1391. 150 صفحه
شابک: 6-342-446-964-978
 
اين متن ضمن نقد اثر به ويژه در فصل دومِ مجموعه به واگويي حقايقي ناگفته و جامانده نيز در کنار آن مي‌پردازد که البته در هر دو مورد از گفتن مسايل جزئي و کم‌تأثير به دليل پرهيز از اطاله کلام خودداري شده است.

بررسي کتاب

1- ستون اصلي و بزرگ و نکته برجسته اين مجموعه، اسناد قابل اعتناي آن است. اسنادي که مي‌تواند از جغرافياي منطقه فراتر رفته و براي کاوش تاريخ جنوب فارس در مقطع حساس تاريخ معاصر ايران يعني اواخر قاجار و اوايل پهلوي و نيز بررسي برخي حوادث جنوب ايران در زمان جنگ جهاني اول به کار رود: 
ـ شکوائية تجار منطقه لارستان فارس
                         از عدم تأمين امنيت توسط دولت وقت به محضر حاج‌سيدعلي ‌تاجربيرمي
ـ حکم وکيل‌الرعاياييِ سيدفرج‌الله فرزند حاج‌سيدعلي
ـ واگذاري خطة بيرم و شيخ عامر به سيدفرج‌الله وکيل‌الرعايا
ـ پيگيري شکايت اهالي بيرم توسط حاج‌سيد‌علي ‌تاجر در انجمن تجارت فارس از دربار تهران
ـ نامه آيت‌الله‌ سيدعبدالحسين‌لاري مجتهد و مجاهد بزرگ به سيدفرج‌الله وکيل‌الرعاياي بيرم
ـ سند استفتاء حاج‌‌سيد‌علي بيرمي از آيت‌الله سيدعبدالحسين‌لاري به همراه جواب ايشان و ...
اسنادي که تاريخ را ورق مي‌زنند و حکايت از جايگاه حاج ‌سيدعلي ‌تاجر و فرزندان وي در مثلثِ مردم، حکومت و پيشوايان مذهبي دارد. اگر اجتماع آن دوران را يک هِرَم فرض کنيم يک وجه آن دولت و دربار، وجه ديگر آن روحانيون برجسته و استعمارستيز و وجه سوم آن مردم بوده‌اند و بزرگان و تاجران مردمي از جمله حاج‌ سيد‌علي ‌تاجر و فرزندانش در اين ميان در حُکم وجه شالوده هرم، ضمن ارتباط با هر سه سطح ديگر، تکيه‌گاه و ستوني براي آنان در برابر ناملايمات آن دوران بوده‌اند و نقش برقراري تعادل و ثبات را در جامعة وقت داشته‌اند. 

2- آنچه که نگارنده تا به حال به چشم ديده و دريافته، در کتب تاريخي و دفترهايي که شرح حال و زندگي‌نامه شخصي يا قومي است، نام کتاب، دربرگيرنده نام کلي خاندان است و به تيره و تبار اشاره دارد نه به شخص؛ براي مثال، بررسي سلطنت رضاشاه پهلوي و فرزندش در کتابي با عنوان خاندان پهلوي (نه خاندان رضاشاه!) گردآوري شده است و همچنين خاندان افشار (و نه خاندان نادرشاه!) ولي در اين مجموعه از درج نام طايفه خودداري شده و به شخص، محصور شده است. در طرح روي‌ جلد هم کوچک‌شده تصوير يکي از اسناد داخل مجموعه در صفحه 72 (سندي در سفارش حاج ‌سيد‌علي ‌بيرمي) قرار داده شده و مُهري که در سمت چپ آن برجسته شده، مُهري است که در سند صفحة 118 کتاب آورده شده و متعلق است به ظل‌السلطان(؟) و درست اين بود که تصويري از مُهرِ خودِ سندِ زمينه يا دست ‌کم مُهري از حاج ‌سيدعلي(صاحب اثر طبق نظر مؤلفان کتاب) در اين فضا قرار مي‌گرفت نه مُهر ظل‌السلطان، حاکم وقت ايالت فارس!

3- در اين مجموعه علاوه بر اشتباهات قابل اغماض املايي، کاستي‌هاي نگارشي و تأليفي درشتي ديده مي‌شود که گمان مي‌رود متن نگاشته‌شده حتي جلاي يک پاکنويس ساده هم به خود نديده که براي نمونه به تعدادي از آنها اشاره مي‌شود:
در سطر پنجم از صفحه 48 به جاي عبارت «عرض کرد» بهتر بود از فعلِ «بيان کرد» استفاده مي‌شد؛ در صفحه 54 به اشتباه از ترکيب «ساعت اوليه» استفاده شده که بايد يا ترکيب «ساعات اوليه» به کار مي‌رفت يا «ساعت اول»؛ املاي صحيح کلمه «متوفي» در صفحه 56، «متوفاي (به معناي وفات‌يافته)» است.

در سطر آخر صفحة 33 آمده که «...پادشاهی دودمان قاجاریه پس از یکصد سال پایان گرفت...» در حالی که قاجارها بیش از صدوچهل سال حکومت کردند. و نیز در صفحه 43 کتاب نوشته شده: «سیدمحمدباقر حجازی بیرمی ... و گویا سالیان درازی زادگاه خود را به چشم ندیده بود...». در حالی‌ که سیدمحمدباقر حجازی فرزند حجت‌الاسلام سیدمصطفی حجازی بیرمی هستند که این روحانی عالم برای حفظ استقلال بیرم در برابر تهدیدات و تعدیات خان گراش به تهران مهاجرت و در آنجا مجددا ازدواج کرده و صاحب این فرزند می‌شوند و در واقع آقای سیدمحمدباقر حجازی(مدیر روزنامه وظیفه) متولد تهران هستند و هرگز به بیرم نیامده‌ و پدرشان سیدمصطفی حجازی نیز پس از مهاجرت به تهران تنها یک بار موفق به دیدار وطنشان بیرم شده‌اند.

مؤلف در صفحات 48 و 56 با خودداري از ذکر نام سيدعباس، کلانتر بيرم، فرزندانش سيدابوتراب تقوي را يکي از سادات کهنسال و مرضيه‌السادات را با نام جد مادري‌اش معرفي کرده است. در چندين جاي کتاب از جمله خطوط پاياني صفحة 48 نيز بدون درج نشانيِ دريافت و سرچشمه‌اي مشخص از سيدفرج‌الله ‌وکيل‌الرعايا به عنوان فرزند ارشد حاج ‌سيدعلي نام برده شده در حالي که تا اينجاي کار به گواهيِ خودِ کتاب (متن سند شماره 88) و تذکر پدرم در مقام نوه حاج‌سيدعلي، سيداسماعيل در اين جايگاه قرار داشته است. همچنين در بررسي فرزندان حاج‌سيدعلي بر فعاليت سيدفرج‌الله و سيدمحمدباقر تمرکز شده و سيداسماعيل و سيدسليمان که هر دو قرباني شرارتِ ناشي از ناکارآمدي حکومت وقت شده‌اند در محاق قرار گرفته‌اند. و نيز از آنجا که سيدفرج‌الله عسکري تحصيلات فرامکتبي نداشته است نيازي به برجسته‌سازي متن سند شماره 82 در صفحة 56 که دلالت بر تأکيد پدر بر ادامة تحصيل فرزند داشته نبوده است.

نکته ديگر اينکه روشن است که در حوادث و تاريخ خانوادگي، هيچ‌کس به اندازه خود آن قوم به اسرار و رموز و حقيقتِ وقايع، مطلع نيست زيرا اين حوادث به صورت خاطرات از طريق والدين براي فرزندان نقل شده و نسل به نسل مي‌چرخد و در گذر زمان، کمترين خسارت را مي‌بيند اما عدم مشاوره مؤلفان با حداقل ساير اعضاي خانواده سيدمحمدباقر (سيدعلي عسکري و فرزندان سيدات سکينه و فاطمه عسکري) باعث شده که بسياري از متون، ويرايش‌نشده و ناقص يا مجهول و گنگ باشد که نمونه بارز اين سهل‌انگاري، ضعف مشهود در روايت قتل سيدفرج‌الله ‌وکيل‌الرعاياست. (رجوع شود به بند ذیل)

4- بند میانی صفحه 54 مجموعه، حاوی دو مطلب کاملا متضاد است. ابتدا نوشته شده که رقبای محلی به علت قدرتی که سیدفرج‌الله وکیل‌الرعایا داشته نسبت به وی حسادت کرده و او را به کام مرگ می‌کشانند و پس از آن به نقل از سیدابوتراب تقوی می‌گوید که چون با وصلت سیدفرج‌الله با خانواده زائر غلامرضای علامرودشتی، وی (یعنی زائرغلامرضا) در منطقه خویش قدرت یافته بوده، رقبای وی (خوانین و بزرگان علامرودشت) از این قدرت، وحشت کرده و توطئه قتل سیدفرج‌الله را طراحی می‌کنند. این دو متن کاملا در مقابل هم است؛ اولی می‌گوید قدرت یافتن سیدفرج‌الله باعث حسادت رقبا(طبیعتا در منطقة بیرم) و طراحی توطئة قتل وی شده و دیگری می‌گوید قدرت‌یافتن زائرغلامرضا(در خارج از منطقة بیرم) سبب‌‌ساز مسمومیت دامادش سیدفرج‌الله شده است و این ابهامی روشن و تاریک برای مخاطب است و باید گفت آقای زائرغلامرضا از اهالی بیخه مجاور است که به علامرودشت مهاجرت کرده بوده و در آنجا سکونت داشته است (منطقه جنوب دارای چند رشته‌کوه موازی است که به مجموع آبادی‌های بین هر دو رشته‌کوه که در یک صحرای دراز واقع شده، یک بیخه گفته می‌شود و بیرم و علامرودشت در یک بیخه قرار دارند) و ذکر پسوند علامرودشتی در پسِ نامِ زائرغلامرضا ذهن خواننده را به اینجا سوق می‌دهد که ایشان علامرودشتی هستند، درحالی‌که ایشان اهل علامرودشت نبوده‌اند. در مورد مرگ سیدفرج‌الله وکیل‌الرعایا هم باید گفت که وی توسط فردی معلوم، مسموم می‌شود (که این فرد متأسفانه چندین بار در کتاب مذکور مورد تکریم و تمجید قرار گرفته است!) و نسبت دادن این موضوع به خانهای علامرودشت و رقبای محلی بی‌پایه و اساس است.

5- در کتاب مورد بحث، تعدادی اسناد خصوصی و خانوادگی که در متن آن لغاتی دارای بار معنایی (و نه لغوی) وجود داشته، منتشر شده است که این نشانگر نبود تسلط مؤلفان به معانی عقلی و محلیِ کلماتی است که در هیچ لغت‌نامه‌ای نباید به دنبال آن گشت و منعکس‌کننده نبود پژوهش و پرداخت واقعی در اسناد و تنها ارائه آنها در صفحات کتاب به صورت فلّه‌ای است که برای مثال می‌توان از سندی نام برد که در صفحه 105 کتاب آمده و در آن محمود فرزند صدرالملک، نامه‌ای می‌نویسد به سیدفرج‌الله وکیل‌الرعایا و وی را با عنوان نامناسب «پیله‌ور» خطاب می‌کند که در این مورد خاص، حتی در معنای لغوی هم کلمه پیله‌ور به معنای خرده‌فروش دوره‌گرد است و ارائه نامه‌ای که از روی غرض نوشته شده از جانب کسی که پشت سرِ مخاطبِ نامه است، لغزشی تعجب‌برانگیز و تاثیرگزار است.

6- در مجموعه مذکور در چندین مورد سعی شده خاندان حاج سیدعلی را متصل و وابسته به دربار قاجار و دارای نقش مستقیم در لایه‌های قدرت حکومت معرفی کند، در صورتی که عموهای ارشدم (سیداسماعیل، سیدفرج‌الله وکیل‌الرعایا و سیدسلیمان‌) خود، قربانی ناکارآمدی این سلسلة بی‌کفایت گشته‌اند و این موضوع در اسناد به وضوح و مکرر روشن شده که ایشان از حکومت وقت خود فرمانبری نمی‌کرده‌اند و بلکه برعکس، همیشه برای تظلم‌خواهی مردمان دیار خود اقدام می‌کرده‌اند که به عنوان مثال می‌توان همراهی و همکاری سیدفرج‌الله وکیل‌الرعایا در قیام ضد استبدادی و ضد استعماری آیت‌الله سیدعبدالحسین لاری را برشمرد. همچنین اعطای سِمَتِ وکیل‌الرعایاییِ سیدفرج‌الله بلافاصله پس از نهضت مشروطه و نامه‌نگاری‌های پیوسته حاج سیدعلی و فرزندانش با آیت‌الله سید عبدالحسین لاری، مجاهد مشروطه‌خواه که نمونه‌ای از آن را در صفحات 105 و 114 کتاب می‌بینیم نشان‌دهنده همراهی آنان با اندیشه مردمی بوده است. در اینجا به عنوان نمونه و برای اولین بار، سندی ارائه می‌شود که پاسخ سیداسماعیل فرزند حاج سیدعلی است که اعلام می‌دارد شغل وی تجارت است و در امور دیوانی دخالتی نمی‌کند (سند شماره1).

7- در صفحه 52 کتاب، دو شجره‌نامه ذکر شده که هر دو نارسایی‌هایی آشکار و قابل تأمل دارد. نخست، نموداری که تحت عنوان شجره‌نامه‌ در میانه صفحه 52 درج شده به صورت شکل 2 اصلاح می‌شود با اين توضيح که: شجره‌نامه در لغت و عرف به معناي سلسله پدري است و سمت آن به سوي گذشته و بالاست پس مسير حرکت در يک شجره‌نامه به سمت پدران است و نه فرزندان! و اگر فرزندان را ذکر کنيم (يعني رو به پايين حرکت کنيم) ديگر اسمش شجره‌نامه نيست و يک نمودار است از نوادگان فرد. قبل از هر چيز اين را بايد گفت که در کتاب مورد بحث، حکم رسمي ابلاغ سِمَت وکيل‌الرعاياييِ سيد‌فرج‌الله‌ وکيل‌الرعايا آمده اما براي پدربزرگم سيدمحمدباقر و پدرجدم سيدباقر هيچ‌گونه حکم و سندي رسمي ضميمه نشده (سند شماره 20 يک توصيه‌نامه از قوام‌الملک است و نه حکمي رسمي که در آن زمان حاکميت فارس در دست عبدالحسين فرمانفرما بوده است) و روشن نيست که مؤلف کتاب بر چه اساسي به ايشان نيز مقام مزبور را سنجاق کرده است (که اين البته نه تأييد مي‌شود و نه تکذيب و درک قطعيت آن واگذار مي‌شود به خواننده فهيم که خود با مطالعه و تحليل دقيق اسناد و تاريخ‌هاي موجود به نتيجه درست برسد و به جايگاه حقيقيِ آن دو دست يابد) که در نزد مخاطب عام، مقام بي سند حتي اگر درست باشد، منجر به زير سؤال‌رفتن مستندات خواهد شد.

از اين که بگذريم نمودار ترسيم‌شده در کتاب از دو نظر با عنوان‌ِ خود در تضادِ معنايي و ساختاري است: اولا کلمه «بخشي» که قبل از کلمة «شجره‌نامه» آمده به پدران حاج‌ سيدعلي بر مي‌گردد نه فرزندان؛ ثانياً اگر قرار باشد از ترکيبِ «شجره‌نامة خاندان» در عنوان‌ِ نموداري استفاده شود دو اصل بايد رعايت شود و گرنه عنوان، اشتباه در مي‌آيد؛ يک اينکه بايد آن نمودار به سمت بالا باشد و دست‌کم تا چند خانه پيش برود و دوم اينکه کل خاندان را ذکر کند. يعني وقتي گفته مي‌شود: «بخشي از شجره‌نامة خاندان حاج‌ سيدعلي» پس بخشي از شجره‌نامه «کل» خاندان حاج ‌سيدعلي، در دستور کار است که با توجه به معني شجره‌نامه که متعلق به پدران و به سمت بالاست لازم است حداقل سه يا چهار رتبه قبل‌تر معرفي شود (که در کتاب، بعد از خود حاج‌ سيدعلي فقط يک نفر يعني پدر ايشان سيدباقر آمده است) و سپس کل خاندان هم تا يک نسل موازي ذکر شود (که سه نفر از خاندان در اين نمودار، ذکر نشده‌اند)

با اين توضيحات بهترين عنواني را که مي‌توان به نمودار موجود در صفحة 52 کتاب داد اين است:
«نمودار بخشي از نوادگان سيدباقر پدر حاج‌سيدعلي»
نتيجه اينکه نمودار موجود در شکل 1، بدون در نظر گرفتن غايبان(نام سيدعلي عسکري فرزند سيدمحمدباقر، نام سيداحمد فرزند سيدسليمان و نام سيدحبيب فرزند سيداسماعيل) به علت کاستي‌ها (عدم معرفي نياکان) داراي اشتباهِ عنواني است و نمي‌توان بر آن اسم شجره‌نامه گذاشت و در واقع نمودار ناقصي است از نوادگان سيدباقر که به صورت نمودار شکل 2 اصلاح شده است تا بتوان عنوان‌ِ درون کتاب (بخشي از شجره‌نامه خاندان حاج‌ سيد‌علي ‌بيرمي) را بر آن گذاشت (که در آن از ذکر نام فرزندان سيدفرج‌الله ‌وکيل‌الرعايا به علت اينکه در سنين کودکي و نوجواني از دنيا رفته‌اند چشم‌پوشي شده است.)

و اما در پایین صفحه 52 کتاب، عنوانی به صورت «شجره‌نامه حاج سید علی تاجر بیرمی» ذکر شده که (صرف‌نظر از اینکه در این شجره‌نامه بر طبق اظهارات نسب‌شناس معروف و معتمد محلی مرحوم حاجی‌بابا بابایی و نقل قول مادرم «مرضیه فرزند سیدعباس کلانتر» از پدرم، نام سیدفضل‌الله اشتباه بوده و جد حاج‌ سیدعلی، سیدفرج‌الله بوده و مقام قبلی آن نیز سیدسلیمان است و نه سیداسماعیل که این موضوع در نمودارِ شکل 2 اصلاح شده است) تنها پس از طی دوازده نسل به حضرت امام موسی‌ابن‌جعفر(ع) می‌رسد (شکل1). اول اینکه با نگاهی گذرا و آنچه که در شجره‌نامه بزرگان می‌بینیم (به طور مثال می‌توان از شجره‌نامه امام راحل نام برد که پس از سی و چند نسل به ائمه اطهار می‌رسد) می‌شود به اشتباه و ناقص بودن این شجره‌نامه پی برد؛ اما در مرتبه دوم، تاریخ وفات حاج‌سیدعلی در صفحه 53 کتاب، سال 1325 هجری قمری ذکر شده که اگر سن وی را در هنگام فوت حتی 100 سال هم تصور کنیم و از آن کم کنیم یعنی می‌توانیم سال 1225 هجری قمری را به عنوان پایه محاسبه و شروع نسل قبل فرض کنیم و از آن طرف هم اگر تاریخ شهادت امام هفتم شیعیان، امام موسی‌ابن‌جعفر(ع) را که در سال 183 هجری قمری بوده است به عنوان ملاک قرار دهیم، به این معناست که در فاصله سال 183 هجری قمری تا سال 1225 هجری قمری بنا بر شجره‌نامه ذکر شده، دوازده نسل گذشته است؛ یعنی هر نسل 87 سال! و این به آن معناست که به طور میانگین، هر فرزند در سن 87 سالگی‌ِ پدر به دنیا آمده و الی آخر!! که این امر به همان اندازه که غیرممکن به نظر می‌رسد، مضحک است.

و از همه مهم‌تر اینکه هیچ منبعی هم برای ذکر این شجره‌نامه ذکر نشده و پرسش اینجاست که نگارنده متن چه اصراری بر آوردن شجره‌نامه بی‌منبع و ناموثق داشته است؟ درحالی‌که همه ما می‌دانیم که بیش از هزار سال از زمان ائمه اطهار می‌گذرد و آوردن مدرک و منبع موثق برای متصل شدن به ایشان(سادات بودن) تقریبا برای تمامی سادات، امری محال است مگر افرادی بسیار معدود و محدود؛ و آوردن شجره‌نامه در موقعی لازم است که انکاری صورت گیرد تا برای اثبات حقانیت مطرح شود در حالی که تمام منطقه، پدران ما را به عنوان سادات اصیل شیرازی می‌شناسند و این عنوان در تمامی اسناد و نامه‌ها هم مکرر ذکر شده؛ چه دلیلی وجود داشته که نگارنده متنِ این بخش از کتابِ مورد بحث سعی کند شجره‌نامه‌ای ناموثق و اشتباه برای اثبات ساداتیِ خویش ارائه دهد و همین اشتباه، بهانه‌ای برای انکار افراد مغرض شود؟! به علاوه مگر نه اينکه ما سادات و آنچه در اصطلاح منطقه جنوب فارس، «خلق» نامیده می‌شود، همه با هم برادریم و هیچ‌کس بر دیگری برتری ندارد مگر در تقوا و علم و هنر و اخلاق؛ و این همه تأکید بر ساداتی خویش به جای تزکیه نفس و تقواپیشگی و خودسازی نشانه چیست؟! که اگر کسی گذشته خیر و نیکی دارد مسئولیتش بیشتر است و باید در ادب و اخلاق و سایر صفات سفارش‌شده در دین الگوی جامعه‌اش باشد. (توضيح، اینکه مطلب فوق جهت پاسخ به شبهات و ایرادات منتقدین عام در آینده نوشته شده است.)

8- با وجودی که حتی در خودِ اثر در صفحه 143 در زیر عکسی که از عموی مرحومم سیدفرج‌الله عسکری آورده شده از وی به عنوان حافظ و نگهدارنده اسناد (و نه مالک اسناد) نام برده شده است اما به اسناد و نامه‌ها که در وهله اول متعلق به تمامي خاندان، در مرتبه دوم مرجوع به مردم منطقه و در مقام سوم پشتوانه تاريخ اين سرزمين بوده و تنها امانتي در دست نگهدارندگان آن بوده و مالکيتي بر آن نداشته‌‌اند، به چشم گنجینه‌ای شخصی نگریسته شده است. که این فرضیه در صفحه آخر کتاب و در قسمت منابع به صراحت، عینیت یافته و از مرجعِ اسنادی که به همت و کوشش پدربزرگم سیدمحمدباقر جمع شده و صحت این موضوع در سند شماره 82 در صفحه 108 کتاب، ناخودآگاه توسط خودِ مؤلف هم تأیید شده، به عنوان اسناد خانوادگی سیدفرج‌الله عسکری نام برده شده است! در صورتی که ضمن تعهد به اصول شجره‌ای(عکس ضمیمه شده) باید از این اسناد و نامه‌ها که چکیده تاریخ یک قرن اخیر منطقه جنوب فارس بوده با دید و نگرشی فرامنطقه‌ای برای نگارش درست و کامل تاریخ معاصر جنوب کشور و به طور مشخص، منطقة بیرم فارس استفاده و تمامی اندیشه‌های جغرافیای آن به کار گرفته می‌شد.

9- مؤلف بيرمي کتاب سعي داشته وانمود کند که مجموعه اسناد را به طور اتفاقي يافته است. حال، ابتدا منظور و سپس هدفش از تعبيرِ «اتفاقي‌يافتن اسناد» چه بوده بماند؛ اما علاوه بر آنچه در بند قبل ذکر شد نقل‌قولي از برادرم قابل تأمل و توجه است: «در سال 1384 و آغاز اختلافات مِلکي با خانواده عمويم، به اتفاق پدر در بيرم اقامت داشتم که در بررسي اسناد اراضي، چند رونوشت از نامه‌هاي قديمي را يافتم که پدرم گفت اصل اين نامه‌ها مربوط به خاندانشان است و از آنجاکه در دوران نوجواني و جواني (در جمع محلي و براي افرادي که عموما بي‌سواد بوده‌اند) نامه مي‌نوشته است از اين رونوشت‌ها براي تقليد و آموزش نحوه مکاتبه استفاده مي‌کرده و اصل نامه‌ها در صندوقچه خانه پدري باقي مانده و نزد برادرش سيدفرج‌الله عسکري محفوظ است. با اطلاع از وجود نامه‌ها و اسناد باارزش تاريخي نزد عمويم، تصميم به تحقيق مفصلي پيرامون تاريخ معاصر منطقه بيرم و خاندانم گرفتم و در شهريور 1385 در مسافرت به تهران در ديدار با مرحوم سيدمهدي سيادت (نوه صدرالملک) از وي مکتوبات مربوط به بيرم را برای پژوهش تاريخي درخواست کردم که ايشان پاسخ دادند: «يادم هست که پدربزرگتان[منظور سيدمحمدباقر فرزند حاج‌سيد‌علي است] به ديدار پدرم آمدند و تعدادي نامه مربوط به گذشتگانشان را [از ايشان] گرفتند و گفتند دارند نامه‌هاي پدري را جمع مي‌کنند تا حفظ کنند [زيرا در آن موقع پدر و سه برادرشان را از دست داده بودند]». شاهد اين ديدار نيز داماد ايشان جناب آقاي دلير هستند که از اهالي منطقة بيرم‌اند. پس از آن در زمستان سال 1385 روزي عمويم را در حوالي منزل‌شان در بيرم ديدم و درباره آن نامه‌ها و اسناد با ايشان سخن گفتم و ايشان فرصتي خواستند تا نامه‌ها را از اسناد ملکي تفکيک کرده و به من بسپارند که متأسفانه پس از چند ماه فوت کردند و اين موضوع نيمه‌کاره رها شد.»

گذشته از اين موارد، خودِ کتاب هم در اين باب، داراي جملاتي مبهم و متضاد است: در مجموع این‌جانب معتقدم این جمع اضداد! از آنجا پدید آمده که ذهنیت فرهنگی و علمی بر تألیف کتاب، حاکم نبوده و در نتیجه منجر به ارائةه اثری ناقص و نابسامان شده است.

10- مؤلف بومي کتاب مذکور در چند مورد از نوشته‌هاي خودشان به عنوان منابع، استنباط کرده‌اند يعني در واقع يک مدار بسته را طي کرده‌اند در حالي ‌که منبع بايد مرجع باشد يعني منبع بايد کُتُب مورد اعتنا و قابل تکيه باشد؛ و بهتر است يک محقق حتي به سراغ کتاب‌ها و مقالات نيمه‌معتبر هم نرود، چه رسد به گفته‌هاي شخصي. و اين را در نظر بگيرد که حتي اگر روايتي درست اما بي‌سند ارائه کرده باشد در جايي که غايب است و يا آينده‌هاي دور، اين مصدر دچار شبهه مي‌شود و از وزن و تکيه کتاب مي‌کاهد. پس در صورت تمايل به چنين نگارشي، بايد روايت آن به صورت شفاف و جدا از موارد مستند ذکر شودد که نقض آن خللي در موارد ديگر ايجاد نکند.

11- عدم معرفي افراد نامبرده در اسناد به جز چند مورد خاص يکي از نارسايي‌هاي کتاب است؛ به نحوي که در جاهاي متعددي، اسامي ناشناسي را مي‌بينيد که در هيچ جاي کتاب، شرح حالي از ايشان نمي‌يابيد. ضرورت داشت که قبل از عرضه اسناد، افراد متکلم يا مخاطبِ نامه‌ها به طور مختصر معرفي مي‌شدند تا خواننده با يک زمينه و شناخت نسبي وارد فصل اسناد شود.

12-  اصل تاريخ، زمان‌بندي آن است. در بررسي محتواي يک نامه، زمان نوشتنِ آن اصلِ اهميت است؛ بسياري از دستورها و فرمان‌ها يا درخواست‌ها و مصلحت‌انديشي‌ها در گذر زمان حتي در تضاد با هم قرار مي‌گيرند. اگر قرار باشد که آنها را به علت هم‌سنخ‌بودن‌ِ اصلِ نامه در کنار هم قرار داد که خواننده با مطالعه دو نامه متضاد در کنار هم به بن‌بستِ انديشه مي‌رسد! مثل اينکه در يک جعبه مدادرنگي بزرگ، مدادها به جاي اين که بر اساس طيف رنگ، مرتب شوند بر اساس اندازه‌‌شان در جعبه قرار گيرند، اگرچه ظاهري مرتب‌شده دارند ولي يافتن يک رنگ در بين آن همه مداد چه کار مشکلي مي‌شود! در اينجا طيف رنگ، همان تاريخ نگارش نامه است. در اين مجموعه شايد به دليل تقليد از کتب مشابه و عدم درک فلسفه تاريخ اسناد، مدارک موجود روي هم ريخته شده و سپس از کوتاه‌ترين راه يعني سنخ و نوع نامه‌ها و اسناد، به دسته‌هاي تجاري و حکومتي و اجتماعي و شخصي تقسيم شده است و اين همان اشتباه ظريف و بزرگي است که کار را در عين ظاهر مرتب و آراسته، دچار شلختگيِ کاربردي کرده است. زيرا اين نوع تقسيم‌بندي نه تنها هيچ دستاوردي را به مخاطبش ارائه نمي‌دهد که برعکس، او را مثلا چنانچه خواهان بررسي يک سند خاص و پاسخ آن باشد به زحمتي دوچندان مي‌اندازد تا ابتدا آنها را به ترتيب زماني به ذهن بسپارد و اگر توانست با سختي مضاعفي در مرور دوباره آن دو را بيابد.

مجموعه مورد بحث علاوه بر درهم‌ريختگي زماني، شامل تفسيري تک‌بعدي و در نتيجه پرش‌هاي تاريخي نيز هست و تعدادي از نامه‌هايش نيز به دليل حساسيت تهيه‌کنندگانش (و نه مخاطب يا ناشر) در متن گنجانده نشده و بسياري از جايگاه‌ها که عمدتا شامل اسامي افراد قديم منطقه است به دليل نامعلوم و معلومي! در سکوت گذاشته شده است و با اين رويه، کلافي پر از گره را براي خواننده‌اش پديد آورده که بايد در اين پيچ در پيچ گُنگ و پُر ابهام و ايهام، دست و پا بزند تا بلکه بتواند سر نخي بيابد و خود را به نقطه‌اي متصل کند. مضاف بر اين، راويِ فصل دوم کتاب به جاي اينکه پشت صحنه باشد و قصه را تعريف کند، خبرنگاري شده که مدام، اسم خود و مکاني که در آن ايستاده را تکرار مي‌کند و تمام صفحه خبري را هم گرفته است و اجازه نمي‌دهد بيننده، اصل خبر را ببيند و درک کند و غافل شده از اينکه ميزان اهميت خبر به گوينده‌اش ارتباطي ندارد و اصلِ اصلي يک خبرنگار، بي‌طرفي او در نقل و انتشار خبرش به صورت «متن» و بيان نظرات و موضع‌گيري در قبال آن در «حاشيه» و جدا از متن اصلي هست چنانکه در چندين مورد ضمن سپر قراردادن اسناد موجود در کتاب، با نگارش مطالبي بدون مرجع معلوم، نسبت به مخاطب براي بيان اطلاعات و روايت تاريخ، فخرفروشيِ کلامي و معنايي را مد ‌نظر قرار داده و به جاي تاريخ تجارت، به تجارت تاريخ روی آورده است.

نتيجه‌گيري
«تاريخ» از اين طرف مي‌شود «خيرات»! همين نکته به ظاهر طنزآميز! شايد يک نشانه باشد براي درک اينکه آنچه در تاريخ نهفته و ماندگار است خير و نيکي است و تکليفِ تأليف، همانند يک مسابقه «دو»ي امدادي، رساندن درست و تمام يک امانت (و نه دارايي شخصي) از گذشته به آينده است و در صورتي که «حال» در اين راه، اهمال کند در پايان نتيجه‌اي جز شکست، نصيب گروهِ تاريخ از گذشته تا آينده نخواهد شد. علم تاريخ، صفحه شطرنج نيست که در آن از مهره مار! استفاده کنيم و در يک جهان سياه و سفيد در مقابل مخاطب، لشکر بچينيم بلکه بازي ماروپله است، اگر با مارها باشيم سقوط خواهيم کرد؛ بايد تا آخرين قدم بهترين باشيم و شش بياوريم تا تمام باشيم و جايزه بگيريم! در راه دانش و ادب و فرهنگ، ميانبُري وجود ندارد؛ پله‌هايي هستند که البته به درستي و نه با تقلب از آن بالا برويم اما بايد بي‌پله هم بتوانيم رشد کنيم، خانه به خانه جلو برويم و مارها را پشت سر بگذاريم تا به سرمنزل مقصود برسيم.

در اين نوشته سعي شد جدا از حاشيه، تنها به متن و تحليل علمي و مستند يک کتاب پرداخته شود بنابراين به صورت همزمان از يک طرف ناگفته‌هايي بيان شده از زبان يکي از نوادگان صاحب مجموعه و از طرفي کاتب، خود را يک مخاطب عام فرض کرده و فارغ از اينکه کتاب مورد نقد، متعلق به جد خويش است با ارائه ادله مستند، اشتباهات درشت و عيان اين مجموعه را واکاوي کرده است تا با تصحيح اثر و بيان خطاها و ناگفته‌ها صرف‌نظر از نيت و انديشه حقيقي مؤلفانش، سرفصلي جديد پيش روي مخاطبانش گشوده شود و کار به سرانجامي نيک برسد. در پايان ضمن شکرگزاري به درگاه خداوند حکيم بابت اينکه اسنادي را که در اين چند سال نگران دست‌نيافتن ابدي به آنها بوده‌ايم اکنون در دست داريم(کتاب منتشره) و براي آيندگان يادگار مي‌ماند. اميدوار و خواستارم که مخاطبان گرامي در قبال اين مقاله، حقيقت و اصل کار را در نظر گرفته که اين يک «موشک جواب موشک» نيست! بلکه تنها عمل به يک وظيفه فرهنگي و تاريخي است آن هم نه در قبال يک شخص خاص که هدف، بيداري يک اجتماع و دفاع از حريم صداقت قلم و قداست علم است.

سخن آخر اينکه چه خوب است که گروه مؤلف کتاب از لغزش خود درس گرفته و سعي کند براي آينده، راه روشني را برگزيند و با نگاهي به کتاب منتشره خويش! و واکاوي نامه‌ها که چگونه برادر، برادرش را (حتي در نامه‌هاي شخصي) با عناويني شبيه «صاحبي» و «جناب‌مستطاب» خطاب مي‌کند به فرهنگ غني پيش از خود رجوع کرده و سرلوحه زندگي خود و آيندگانش قرار دهد که نتيجه و خواسته فرهنگ، چيزي غير از همدلي و همراهي نيست و بايد حسن نيتي ايجاد کرد و راهي تازه را پيش پاي همگان گشود.

 

منبع: ایبنا