فرهنگ امروز/ كاوه رهنما: انقلاب ١٣٥٧ ايران ضربهاي تكاندهنده به وجدان روشنفكري ايراني وارد كرد، ناتوان از توضيح پديدهاي كه رخ داده، روشنفكران ايراني نميتوانستند نسبتي ميان دو فضاي قبل و بعد از انقلاب بيابند و از تبيين علل و عوامل اين دگرگوني بزرگ ناكام ماندند. برداشت آنها از انقلاب جبرگرايانه و فرماليستي بود و براي آن از توضيحي آناكرونيستي (ناهمزمان) و استيلاطلب ياري گرفتند. روشنفكري ايران وامدار سنتهاي روشنفكري روسي و فرانسوي از يك سو و آبديده از پس تجربهاي صد و اندي ساله از سوي ديگر در آستانه اين تحول اساسي همچنان در حاشيه ماند و با وجود رويكرد عوامگرايانهاش، در برقراري ارتباطي وثيق با جامعه شكست خورد. روشنفكران ايراني در اين تجربه آموخته بودند كه عليه قدرت باشند و با آن كنار نيايند، اما از جامعه نيز واماندند و به دليل زبان خودساختهشان و مهمتر فقر نظريشان نتوانستند آنچه در بطن جامعه در حال وقوع است را دريابند. اما تاريخ روشنفكري در ايران تا سال ١٣٥٧ چه سرنوشتي داشت و توصيفي كه آمد، در نتيجه چه فرآيندي برساخته شده بود؟ چرا روشنفكران ايران در سالهاي پاياني دهه ١٣٤٠ با وجود مخالفت سرسختشان با قدرت حاكم در بنياد همان راهي را رفتند كه قدرت رفت و چرا هيچ يكي از اين دو به ظاهر دشمن سرسخت نتوانست پيامد آنچه رخ ميدهد را دريابد يا حداقل چشماندازي مبهم از افقي كه به سوي آن نشانهگيري كرده را حدس بزند؟ روايتي تاريخي از شكلگيري و تكوين تاريخ روشنفكري ايران چنان كه علي قيصري در كتابش روشنفكران ايراني در قرن بيستم صورت داده، شايد بتواند وجهي از اين پرسش را پاسخ دهد و دستكم صورت مساله را آشكارتر سازد.
ظهور روشنفكري ايران در ميانه قرن ١٩ به تغيير پارادايم در رويكرد نظري نسبت به واقعيت انجاميد. اين امر محصول نهادهاي جديد مثل دارالفنون بود. در اين زمان خود مفهوم روشنفكر در حال شكلگيري بود. تا پيش از آن در ابتداي قرن نوزدهم شاهد مجادلاتي چون اخباري- اصلي هستيم. اما از نيمه دوم اين قرن زبان روشنفكري با محتوا در حال شكلگيري بود. مرحله اول اين روشنفكري را ميتوان نضج زبان روشنفكري جديد خواند كه ريشه در تحولات ايران در عصر قاجار داشت.
نخستين كسي كه تعبير روشنفكر را به كار برد، ميرزا آقاخان كرماني بود كه از اصطلاح منورالعقول و رافعالخرافات استفاده كرد. در مشروطه روشنفكران را «متجددين» يا «معارف پروران» ميخواندند. در اين دوره اصطلاح منورالفكر احترامآميز بود و معادل ناسيوناليست، اصطلاحطلب، مشروطهخواه و متجدد به كار ميرفت. بعد از مشروطه اما قضيه تفاوت ميكند. ملكالشعراي بهار در سبكشناسي منورالفكري را نشانه انحطاط ميخواند. در همين دوره شاهد افزايش روزنامهنگاران و جدا شدن روشنفكران از نهادهاي سنتي يعني دربار و روحانيت هستيم. روشنفكران اهل قلم از اهل ديوان و اهل عرفان جدا شدند.
در آستانه مشروطه جدالي ميان روشنفكران فرانسوي مسلك و علما در جريان بود. البته در اين ميان علماي اصلاحطلبي چون شيخ هادي نجمآبادي و آخوند خراساني و ميرزا محمدحسين ناييني هم حضور داشتند. بعد از انقلاب شاهد افراط تجددگرايان و نااميدي علما هستيم. مثلا بحث برابري همه اديان مطرح شد. عدهاي سلطان محمد ميرزا و عبدالله بهبهاني را تهديد كردند. در نتيجه آن شاهد مخالفت علما با مطبوعات و دلسردي ناييني هستيم. حتي مجتهد شيرازي انذار به خطر آنارشي و پيدايش اليگارشي داد. اين نشانه سطحي بودن روشنفكران غيرديني بود. مشروطه به مثابه جنبشي ضد استبدادي و ضد خودكامگي با مشكلاتي مواجه شد: مثل درگيريهاي دروني، قحطي، ناامني، دخالت بيگانگان، جنگ جهاني اول و در نتيجه به ميلي براي به وجود آمدن يك دولت خودكامه منجر شد. مشروطهخواهان رويكردي نو به حقوق مدني فراهم كردند اما در ايجاد نهادهاي ضروري براي تضمين اين حقوق ناموفق بودند. هوشنگ گلشيري ميگفت ما هنوز در پي تحقق آرمانهاي مشروطه هستيم.
بعد از مشروطه شاهد گرايش روشنفكران به ايجاد نوعي دولت مركزي قوي هستيم. اين روشنفكران بر ارزشهاي ايراني تاكيد داشتند و به نقد غربگرايي ميپرداختند. از نخستين اين دسته از روشنفكران
سيد حسن تقيزاده است كه نشريه كاوه را در برلين منتشر ميكرد. در سال ١٢٩٩ كودتاي رضاخان سردارسپه افسر قزاق و سيد ضيا طباطبايي روزنامهنگار به كمك بريگاد قزاق به ثمر رسيد و سيد ضيا نخستوزير و رضاخان وزير جنگ شد. تضعيف تدريجي قاجاريه تا سال ١٣٠٤ ادامه يافت، يعني زماني كه اين سلسله منقرض اعلام شد و در ١٩ آبان رضاشاه پهلوي بر سر كار آمد. در ٥ ارديبهشت ١٣٠٥ رضاشاه تاجگذاري كرد. در ١٦ سال حكومت رضاشاه چهره ايران دگرگون شد. در اين دوره مدرنيزاسيون از بالا، مليگرايي، سركوب مذهبيون، ترويج ميهن پرستي غيرديني رخ داد. در آغاز نيز روشنفكران ايراني از رضاشاه حمايت كردند. رضا شاه كوشيد علما و روشنفكران را روبهروي هم قرار دهد.
در دوره پهلوي اول همچنين شاهد افزايش رمانهاي اجتماعي و انتقادي و نقد زندگي شهري و بيبند و باري در شهرها هستيم. اين متفاوت از نگاه مثبت قبلي به غرب است و شهرها را نشانه فرنگيزدگي و آنها را متاثر از غرب ميداند. مثلا تبريز و قزوين و رشت را متاثر از روسيه ميداند. از اواخر قرن ١٩ تاثير روسيه و عثماني بر ايران زياد شد و شاهد جريان فرنگيسازي
(europeanization) هستيم. تغيير لباس، تغيير سبك گفتار، پيدايش خيابان، مغازه، كلوب، سينما، تئاتر، كافه، كنسرت، واژگان بيگانه و... نشانههاي اين تحول است. در اين دوره روشنفكران در قالب رمان به انتقاد از دست رفتن جامعه سنتي (گماين شافت) ميپردازند و هدف شهر را بيبند و باري و از خودبيگانگي ميخوانند. در رمانهاي اوليه به دولت نيرومند تاكيد ميشود اما به تدريج نوعي حس بياعتمادي، درماندگي و خيانت و تقديرگرايي مشهود است.
مهمترين ويژگي سالهاي بعد از رضاشاه بيتوجهي به قانون است، يعني از يك سو شاهد آشفتگي و از ديگر سو شاهد گسترش آزاديهاي مدني مثل آزادي احزاب و مطبوعات هستيم. احزاب نوظهور مثل حزب توده، حزب ناسيوناليستها، اسلامگرايان به ميدان آمدهاند. بحث درباره ماهيت تجددگرايي در جريان است. رابطه با غرب افزايش يافته است. در نوشتار شاهد نثر نوي كساني چون جمالزاده، هدايت و بزرگ علوي هستيم و در شعر شاهد يك جريان نو به رهبري نيما يوشيج.
يكي از عوامل اصلي در قاموس فكري ايران عنصر روشنفكري است. عنصر روشنفكري يك چشمانداز است كه به صورت امري پيشيني عمل ميكند. ويژگيهاي آن عبارتند از: اولا اطمينان از نوشته و ثانيا ايجاد يك زبان و گفتمان خاص كه نميتواند با ديگران ارتباط برقرار كند. ارزششناسي روشنفكري ايران ميگويد كه اين روشنفكري اولا ژاكوبني است و ثانيا يك گرايش ناسيوناليسم رمانتيك دارد. در دهه ١٣٢٠ سوسياليسم و چپگرايي غلبه ميكند. چپگرايان اصولا كلگرا هستند و فرد را متعلق به مقولات كلي مثل فرهنگ يا طبقه در نظر ميگيرند. در نتيجه روشنفكران ايراني عمدتا ماركسيست مطلقگرا و جزميانديش بودند. محدوديت زباني ديگر مشكل روشنفكري ايران است. بيمايگي و پريشاني نحوي مشكل زبان روشنفكري است. اين باعث ناتواني در ارتباط با تودههاي مردم ولو مردم فرهيخته ميشود.
كودتاي ٢٨ مرداد ١٣٣٢ نقطه عطف تاريخ معاصر ايران است. در سالهاي بعد از اين كودتا محمدرضا شاه حكومت شخصي خود را مستقر كرد. او پليس مخفي خود را در سال ١٣٣٦ با نام ساواك تاسيس كرد. جبهه ملي سركوب شد. نشريات پايگاه اصلي روشنفكري پس از ١٣٣٢ بودند. اين امر در جنگها و گزيدههاي ادبي و مجلات عموميتر مشهود بود. از آن ميان ميتوان به نشريات سخن، راهنماي كتاب كه محتواي تحقيقي و نگين (حميد عنايت)، فردوسي (عباس پهلوان) اشاره كرد كه محتواي متنوعتري داشتند. نويسندگان اين نشريات سعي ميكردند براي فرار از سانسور مبهم بنويسند. در اين نشريات شاهد كنارهگيري روشنفكران از دولت و نقد آن و به عبارتي شاهد برساختن يك ضد گفتمان هستيم. همچنين شاهد شكلگيري روشنفكران شهرستاني هستيم. انتقاد از دولت در قالب مفهوم غايتشناسانه تحليل نهايي عنوان ميشد. رويارويي با غرب و تجدد از ديگر موضوعات مطرح بود كه ابتدا در سالهاي دهه ١٣٠٠ در نشرياتي مثل كاوه و آثار نويسندگاني چون هدايت و جمالزاده مطرح شد و بعدا در دهه ١٣٢٠ نزد كساني چون سيد فخرالدين شادمان به آن پرداخته شد و در دهههاي ١٣٤٠ و ١٣٥٠ چهرههايي چون جلال آلاحمد و علي شريعتي و احسان نراقي به آن پرداختند. در دهههاي ١٣٤٠ و ١٣٥٠ شكاف دولت و روشنفكران چنان افزايش يافت كه روشنفكران خود به خود مخالف حكومت محسوب ميشدند. روشنفكران به سمت نگرش براندازانه و نبرد مسلحانه رفتند، مثل ماركسيست لنينيستها. اين گرايش به سراسر جامعه گسترش يافت. در ميان چپگرايان چريكهاي فدايي خلق و طرفداران چين مثل ستاره سرخ و به سوي انقلاب پديد آمدند و در ميان اسلامگرايان سازمان مجاهدين خلق ايران و گروههايي چون ابوذر، حزب ملل اسلامي و
فداييان اسلام پديد آمدند. در نتيجه اين راديكاليسم انقلاب ايران تحت تاثير نگرش همه يا هيچ رخ داد كه اعتقادي به كار اصلاحي و آموزشي نداشت.
روشنفكران يك تيپ اجتماعي مستقل از طبقات و حتي ساير تيپهاي اجتماعي مثل روحانيون هستند كه گفتمان خود را دارند. گفتمان روشنفكري وسيله ارتباطي مقبول براي بيان سياسي شد. سياستزدگي روشنفكري ايراني و فرماليسم آن باعث شد اشتغال به تفكر حاشيهاي و مبهم شود. توجه فراوان به سياست به روند خلاقيت فكري هم از نظر معرفتشناسي و هم از حيث هستيشناسي تاثير بگذارد. به محتواي انديشهها توجه نشد و فرمگرايانه تنها به سويههاي سياسي توجه شد. نتيجه اين سياستزدگي ناتواني در صورتبندي مفهومي مشكلات و در نتيجه فرافكني آنها بود. اين نگرش تجدد را امري بيروني ميديد و درگير آن شدن را امري صرفا سياسي ميديد و از تفكر به تجدد غفلت ميكرد.
منبع: روشنفكران ايراني در قرن بيستم،
علي قيصري، ترجمه محمد دهقاني، تهران،
انتشارات هرمس، چاپ دوم: ١٣٨٩
روزنامه اعتماد