شناسهٔ خبر: 41397 - سرویس دیگر رسانه ها

پاییز باشکوه تئاتر

برخلاف بهار و تابستان ٩٤ که اکثر نمایش‌ها نمی‌توانستند انتظارات تماشاگران را برآورده کنند، به دلیل آنکه دچار فرم‌زدگی شده بودند و از معنا تهی یا اینکه در مسیر منحطی قرار گرفته بودند که دیگر با معیارهای تئاتر اصیل و حقیقی هم‌خوانی نداشتند، اما پاییز تئاتر باشکوه بود و در آن نمایش‌های بسیاری به صحنه آمد که هر یک به‌نوعی می‌توانست بیانگر یک تئاتر درست‌ودرمان باشد.

فرهنگ امروز/ رضا آشفته:

 

برخلاف بهار و تابستان ٩٤ که اکثر نمایش‌ها نمی‌توانستند انتظارات تماشاگران را برآورده کنند،  به دلیل آنکه دچار فرم‌زدگی شده بودند و از معنا تهی یا اینکه در مسیر منحطی قرار گرفته بودند که دیگر با معیارهای تئاتر اصیل و حقیقی هم‌خوانی نداشتند، اما پاییز تئاتر باشکوه بود و در آن نمایش‌های بسیاری به صحنه آمد که هر یک به‌نوعی می‌توانست بیانگر یک تئاتر درست‌ودرمان باشد.
جنایت و مکافات کار ایمان افشاریان، «در پروازهای خارجی بود که ریحانه گم شد» کار مهدی مشهور، «مونس» کار مهرداد کوروش‌نیا، «کمدی اتفاقات» کار میثم عبدی، «شب کوتاه کریسمس» کار امید طاهری و... اما هدف این است که در این مقاله به آثاری بپردازیم که در آذرماه شروع شده‌اند اما دی‌ماه هم اجرایشان تمدید شده است.
پرکردن زیبایی
نمایش «خاطرات و کابوس‌های یک جامه‌دار از زندگی و قتل میرزاتقی‌خان فراهانی» با نویسندگی، طراحی و کارگردانی دکتر علی رفیعی توانست اجرائی آبرومندانه را در تالار وحدت تدارک ببیند؛ تنها به این دلیل که در ابعاد گسترده این تالار بزرگ طراحی و فضاسازی عنصر برجسته‌ای بود. ما پیش از این کمتر نمایشی را در تالار وحدت دیده بودیم که بتواند از هر نقطه این تالار به قاعده درست استفاده کند. زیبایی‌شناسی یک تالار بزرگ بسیار متفاوت با یک تالار کوچک است، برای همین آنهایی که خرده می‌گیرند که می‌شود با یک تشت هم به‌جای یک حوض آب این نمایش را بازی کرد، باید گفت که می‌شود اما نه در تالار وحدت که باید بزرگی ابعادش در یک نگاه گسترده و زیبایی‌شناسی وسیع نمود عینی بیابد. از سوی دیگر آبشخور ذهنی و مدل کارگردانی علی رفیعی ریشه در سه آدم بزرگ دارد که هر سه آنها اصالت اجرا را در فضاسازی و به اعتبار انجام طراحی‌های بزرگ صحنه‌ای می‌بینند. آدولف آپیا، گوردن گریک و میرهولد در آغاز قرن بیستم انقلاب عظیمی در تئاتر ایجاد کردند با این هدف عمده که فضاسازی رکن سازنده‌ای در تئاتر باشد. بنابراین اینها اعتقادی به دکور نداشته‌اند بلکه هدف چیدمان درستی از اشیا و دکور است که در حین بازی و القای فضا می‌توانند بیانگر میزانسنی متکی بر تصاویر باشند. آیا با چنین ترفند و تمهیدی می‌شود همه‌چیز را از صحنه منها کرد؟ دیگر آن مفهوم و بیان و شیوه دیگری از تئاتر است که نمی‌تواند ما را با تئاتر تصویری متکی بر طراحی و فضاسازی همراه کند. بیایید با خلوص بیشتری این‌همه زیبایی را ببینیم و با برداشت حقیقی، این‌همه ترکیب‌بندی و قاب‌های باشکوه و زیبا را انکار نکنیم. کمتر کارگردانی به این درجه و اعتبار رسیده است که با درک درست از میزانسن و فضا بتواند شکوه و اقتدار دوباره را به تئاتر ما بدهد. ما وقتی در سال ٨٠ و در جشنواره فجر، نمایش باشکوه ریچارد دوم از کلاوس پیمان را دیدیم، حسرت خوردیم که کدام کارگردان ما می‌تواند به‌درستی تالار وحدت را لبریز از تصویر و زیبایی کند؟! این آرزو برآورده شد با نمایش «شکار روباه» دکتر رفیعی در سال ٨٧، اما در خاطرات و کابوس‌های... این آرزو ابعاد تازه‌ای یافته و حتی باشکوه‌تر از حرکت قبلی در این تالار نمایان شده است. آری، بازی‌های این نمایش اقتدار بازی‌های شکار روباه را ندارد و متن هم در اندیشه و بازنمایی آن باز هم برابری نمی‌کند با شکار روباه، اما این بی‌انصافی است که نخواهیم میزانسن باشکوه‌تر و فضاسازی برجسته‌تر دکتر علی رفیعی را نادیده بینگاریم.
او توانسته تأثیر خود از نقاشی‌های فرانسیسکو گویا و رنه مارگریت و دیگران را به نحو احسن در خدمت اجرا به کار گیرد. این قابلیت تئاتر است که می‌تواند از دیگر هنرها وام بگیرد و در قالب و کالبد خودش دگرگونی ساختاری بدهد و درواقع به بیان خودش آن تأثیر را بازنمایی کند. در صحنه‌های بسیاری چنین روال و کارکردی وجود دارد و این به درایت و خلاقیت رفیعی برمی‌گردد که هیچ‌گاه خود را در سطح نگه نمی‌دارد و هیچ‌گاه مقلد و کپی‌کار نبوده است، بلکه تأثیرپذیری‌هایش را در خدمت مدیوم تئاتر قرار می‌دهد و هیچ‌گاه هم این منابع و رفرنس‌هایش را انکار نکرده است. حتی در تئاتر خود را وامدار برشت می‌بیند به همین خاطر هم هست که هیچ‌گاه فرم را غالب بر اندیشه قرار نداده و همواره بالانسی بین این دو برقرار کرده است. چه در گزینش متون ایرانی و چه در متون بیگانه، همواره رکن اساسی کارش پرداختن به اندیشه‌ای درخورتأمل بوده است؛ با آنکه این اندیشه در لفافه و زیر لایه‌ها قرار می‌گیرد. حتی اگر به‌ناچار همانند گالیله برشت فریاد بزند که بیچاره ملتی که به‌دنبال قهرمان هستند، باز هم هدف بیان این شعار و گفتن اندیشه‌ای در سطح نیست. یعنی حرف اصلی‌اش که دیگران کمتر آن را درک می‌کنند اصل صنم‌شکنی و بت‌شکنی و به‌عبارت بهتر اسطوره‌شکنی است. منتقدان این متن از اینکه رفیعی، امیرکبیر را میرزاتقی‌خان فراهانی نامیده است براق شده‌اند. درحالی‌که دوره این قهرمان‌پروری‌ها و اسطوره‌سازی‌ها تمام شده است و این قهرمان در روشنگری جامعه و خرد جمعی شکوه و جلال خود را بازخواهد یافت. غفلت عمده ما این است که هنوز هم کم مطالعه می‌کنیم، کم فکر می‌کنیم و کمتر کار و عمل را پیش‌رویمان قرار می‌دهیم. این بی‌کاری فکر و بدن بطالت را بر ما سوار می‌کند.
علی رفیعی به بیان شاعرانه‌ای از یک وضعیت تکرارشونده رسیده است. او می‌خواهد برابری‌ها و همسویی‌هایی بین ملت و دولت برقرار کند و این مانع از نفوذ بیگانه خواهد بود؛ بیگانه‌ای که هنوز هم باعث اختلاف و جنگ است و ما را چون دو دشمن مقابل هم قرار می‌دهد. درحالی‌که در هر جامعه‌ای اندیشه‌های متضاد می‌توانند چون روز و شب مکمل هم باشند برای آنکه چرخه درستی برای گردش روزگار ترسیم شود. بنابراین تئاتری چون خاطرات و کابوس‌ها... بیانگر گام‌هایی رو به پیش است برای آنکه ما بتوانیم و بخواهیم با روشنگری که در آن دیالوگ جایگزین خشم، اعتصاب، اعتراض، جنگ و بلواست، جامعه خود را به آرمان‌ها و مطلوب‌هایش نزدیک‌تر کنیم. حل‌وفصل اختلافات در تئاتر و روزنامه و رسانه خیلی بهتر از دادوهوارهای بی‌نتیجه است! این تئاتر هم خواسته و توانسته است که چنین وضع و حالی را ایجاد کند. بنابراین چالش با رفیعی ما را به جلو نخواهد برد مگر آنکه دلایل اساسی‌تر یا کشف بهتری برای این مجادله فکری داشته باشیم وگرنه بقیه موارد به درجازدنی بیهوده می‌ماند تا حرکتی که به قاعده و اصولی باشد.
بهشت گمشده
«ترور» که اجرا شد گفتیم چه خوب که می‌شود در نمایش‌های مذهبی هم دخل‌وتصرف کرد برای آنکه آن قالب‌های جاافتاده بسیار پوسیده و غیرکارآمد است که اگر بود الان نسبت به تئاتر برابری‌هایی داشت و حتی با توجه به حمایت‌ها و سوگلی‌بودنش می‌توانست بیشتر هم ابراز وجود کند اما متأسفانه کمتر پیش می‌آید که خود تماشاگران به سراغ تئاتر مذهبی بروند و اصطلاحا این نوع نمایش‌ها به شکل اتوبوسی از سوی ارگان‌ها و نهادهای دولتی لبریز می‌شوند، درحالی‌که این نوع نمایش هم باید در مواجهه با مردم خودی نشان دهد. ترور سرآغاز این خودنمایی مستقل و آزاد است. با آنکه حمایت از ترور وجود دارد اما گروه هنرمندان فرمایشی کار نکرده‌اند بلکه با نگاه مستقل به‌دنبال بیان تازه و خلاقه‌ای از یک اتفاق نو بوده‌اند و این دقیقا جایش بسیار خالی بوده است. علاوه بر ترور نمایش اریحا به نویسندگی ناصر حبیبیان (برگرفته از نمایشی از میلاد اکبرنژاد) و با کارگردانی سهراب سلیمی در قم دربردارنده چنین شکوه و جلالی است. سلیمی هم به بدیع‌ترین شکل ممکن توانسته در تئاتر مذهبی نگره نو و اتفاق تازه‌ای را تزریق کند. او هم به حُر و تردیدهایش در مواجهه با دو نیروی خیر (امام حسین(ع)) و شر (یزید) می‌پردازد اما او توانسته راه سومی را به ما نمایان کند. این‌بار حُر عاشق می‌شود و راه کج می‌کند که اریحا، همسرش، را بیابد. اریحایی که چون سرزمین گمشده یا بهشت موعود می‌نماید و خاورمیانه‌ای که پتانسیل چنین رؤیا و آرمانی را دارد قرن‌هاست که به میدان جدل و جنگ تبدیل شده است. این همان معنای ژرف و کارسازی است که ما را در مذهب با عشق به بیداری می‌خواند. مفهوم حقیقی مذهب هم همواره همین بوده و متأسفانه آشوبگران هستند که زایشگاه سه دین بزرگ ابراهیمی را به چالشگاه اتفاقات تلخ و تراژیک تبدیل کرده‌اند و تازگی تفکر حبیبیان و سلیمی است که این نکته را بر ما گوشزد می‌کند که این‌گونه هم می‌شود تئاتر مذهبی کار کرد.
سلیمی توانسته حدود ٣٠ نفر را به مدت سه‌ماه آموزش بدهد و آنها را طوری هماهنگ کند که در یک نمایش با فضاسازی پر از تصویر و القاگری اندیشه در ترکیب‌های تصویری حضور پررنگی داشته باشند. گروه هم در هماهنگی و ارائه حرکت موفق است. متأسفانه در شب‌های آغازین کار را دیدم و تمرکز گروه هنوز بر درست راه‌رفتن و انجام هماهنگی‌های لازم بود و هنوز آن تمرکز بر درون و خودباوری و ارائه انرژی مضاعف نمایان نبود. ایمان دارم که اگر چنین شود که خواهد شد، اجرائی تکان‌دهنده از اریحا را خواهیم دید.
سلیمی در به‌کارگرفتن طراحی صحنه (روح‌الله امامی)، طراحی لباس (هدی فرهنگ) و نور (سهراب سلیمی) توانسته هماهنگی و خلاقیت ویژه‌ای را صرف نمایش اریحا کند. به این دلیل که بتواند ما را با تئاتری تصویری همچون علی رفیعی و حمیدرضا نعیمی مواجه گرداند؛ تئاتری که سخت‌تر می‌نماید اما بودنش ضروری‌تر است برای آنکه بشود به بیان غیرمستقیم در تئاتر دامن زد. البته نمی‌شود انواع تئاتر را انکار کرد اما بودن چنین جریانی به دلیل کم‌رنگ‌بودن حضورش ما را با یک نگاه جهشی برای جبران عقب‌ماندگی‌هایمان در تئاتر روبه‌رو می‌کند.
لباس‌ها ساده‌ و چندتکه‌اند و با یک نشانه سرخ و سبز قلمرو اولیا و اشقیا را چون تعزیه بر ما نمایان خواهند کرد. یعنی در این فضای مدرن هنوز عناصر سنتی نمایش ایرانی هم حضور پررنگی خواهند داشت. دکور حالت چرخان دارد و می‌تواند حرکت‌های چندگانه را انجام دهد که ما با تنوع تصویری و حرکتی روبه‌رو باشیم. فقط کافی است بازیگران این دایره‌ها را به سویه‌های دلخواه بگردانند. نور هم حد و مرز سبز و سرخ و زرد را می‌پیماید که بتواند بر فضاسازی آشکاری دلالت کند. بنابراین عناصر دیداری حضور پررنگ و مؤثری خواهند داشت. موسیقی (مهدی نادری) هم عنصر برجسته‌ای در انجام حرکات و بیان کار است بنابراین با اجرائی موزیکال، باشکوه و حماسی مواجه خواهیم شد که در آن وجوه عاشقانه هم حضور دارند و می‌توانند فضا را به‌گونه‌ای متفاوت و نو سمت‌وسو دهند. هرچند که آوازخوانی گروهی نیازمند توجه بیشتر بازیگران است که با صلابت و رهایی صدا بر این حضور در صحنه دلالت کنند.
یک فراتئاتر یا دردهایش
«بهمن» نمایشی است درباره تئاتر و آنچه پیرامونش می‌گذرد که در ایران عزیز ما نظارت و ممیزی همواره با سوءتفاهمات و برخوردهای شخصی و سلیقه‌ای مواجه بوده است و این سد و مانعی برای استقرار تئاتر به مفهوم حقیقی‌اش بوده است. اگر بپذیریم که در همه دنیا نظارت و ممیزی و ارزش‌گذاری هنری وجود داشته است اما در ایران این قضیه آن‌قدر گاهی شخصی می‌شود که دیگر تبدیل به عنصری توقیف‌کننده می‌شود تا اینکه بپذیریم باید نظارتی هم باشد. در دنیا شورای هنری همین کار ممیزی را انجام می‌دهد و اگر به‌لحاظ محتوایی هم مشکلی داشته باشد، از طریق دادگاه و شکایت عموم به این مشکلات رسیدگی می‌شود. اما در ایران هر ممیزی خود دستورات و فرمایشات شخصی‌اش را اعمال می‌کند و این می‌شود یک بوم و چند هوا.
افروز فروزند که با «اتاق رویا» و «روی زمین» تبدیل به کارگردانی جوان و خلاق در دهه ٨٠ شده بود، نزدیک به یک‌دهه از صحنه فاصله گرفت و الان هم که با نمایش بهمن به صحنه برگشته است، دارد درباره چیزهایی می‌گوید که شاید همان دلایل اصلی کارنکردنش در این سال‌ها باشد و چه حیف! چون مثل افروز فروزند کم داریم و حمایت و توجه به اینان است که ما را در مواجهه با تئاتر به مرزهای رؤیایی‌تر، و هنری‌تر و زیباتر رهنمون خواهد کرد. تئاتر هم حرکت گروهی است و با یک یا دو نمونه و مثال به جایگاه معتبری نخواهیم رسید. در چالش نگاه‌ها و فراوانی نمونه‌هاست که تئاتر حقیقی محقق خواهد شد چنانچه در سینمای ما چنین اتفاقی افتاده است اما تئاتر با همه ابهت و تاریخ طول و درازش انگار که هنوز اندر خم یک کوچه است. شاید تئاتر چون هنر فرهیختگان است و دامنه تأثیری آنی و بیشتری را دربرمی‌گیرد حساسیت بر آن بیشتر شده است و این خود چون سدی مانع از استقرارش خواهد شد. با یک گل هم بهار نمی‌شود! ما نیازمند تئاتری با داده‌های بسیار هستیم و باید که همگانی باشند که یک راه اصلی و بزرگراه شکل بگیرد که در آن آمدوشد خلاقیت‌ها را به تماشا بنشینیم. افروز فروزند در یک فراتئاتر انتقاد خودش را از حال‌وهوای تئاتر به نمایش گذاشته است. سیما تیرانداز در نقش کارگردان سعی می‌کند نویسنده کارش را متقاعد کند که در آخرین لحظات با خط‌خوردگی‌های ممیزی کنار بیایند و بتواند جایگزینی هم داشته باشد و درعین‌حال باید دکورش را هم بچیند و بازیگران را هم راضی کند که با این تغییرات کنار بیایند. سخت است که اجرا را سروسامان بدهند وگرنه بنابر تصمیم مدیریت تئاتر به‌ناچار دو، سه‌سالی از کارکردن محروم خواهند شد و این کار را پیچیده و سخت‌تر هم می‌کند! بنابراین نویسنده باید تن به ممیزی بدهد که گروه بتواند همواره در تئاتر فعال باشد! مغلطه عجیبی است و در حذف این صحنه‌ها و دیالوگ‌ها باید که حرکت رو به جلو هنوز باشد وگرنه توقف و توقیفی در راه خواهد بود که فقر و تنگدستی بر آنان روا خواهد شد. بیان اعتراضی «بهمن» که چون بهمنی بر سر و شکل تئاتر فروکش خواهد کرد، ما را متوجه وضعیتی به‌ناچار خواهد کرد که در آن خلاقیت و هنری نخواهد ماند. مگر شکلی بی‌سروته که باید پذیرایش باشیم. این همان درد تئاتر است که در این فضای نسبی باز و آزاد این‌روزهاست که درباره‌اش تئاتری شکل گرفته است که شاید متولیان فرهنگی را به چاره‌اندیشی بخواند. باید تئاتر با وضعیت و قوانین معلوم هدایت و نظارت شود وگرنه باز هم درجا خواهیم زد.
سوداگران
جان‌گز درباره بازیافتن غواصانی است که ٢٩سال پیش خود را جان‌نثار کرده‌اند.  جان‌گز نمایشی اجتماعی و واقع‌بین است که البته در فضایی جادویی و شهودی بر آن است ما را با چنین مسئله‌ای همراه کند. در شش اپیزود به نویسندگی هاله مشتاقی‌نیا که از نویسندگان تجربه‌گراست، نیما دهقان بر آن است که آدم‌های روزگارش را با حقایق تلخی چون جنگ تحمیلی آشنا کند. اینکه در آن روزگار باورهایی محکم برای دفاع بوده است و آدم‌هایی راسخ و استوار که پایمردی کرده‌اند برای جریان‌یافتن زندگی، اما امروز فضای مجازی همه را انگار به بیان بدیهیات و چرندیات وامی‌دارد بی‌آنکه بخواهند درسی بگیرند و عبرتی از تاریخ و گذشته و همه انگار به‌دنبال بیان حرف‌های دم‌دستی هستند؛ البته فرصت‌طلبی‌هایی که خیلی هم سودای مال و نام دارند.
جان‌گز از جنگ می‌گوید بی‌آنکه جنگی در میان باشد و پاره‌هایی از زندگی که در آن به‌گونه‌ای زوال و تباهی مشاهده می‌شود تا اینکه شوروشعفی در میان باشد مگر آنان که خود با قصه غواص‌ها سال‌هاست که زندگی می‌کنند چنانچه آن خانم دکتر (دیانا فتحی)، خاله (ناهید مسلمی)، عروس‌خانم (ویدا جوان)، پدر (حسین مسافرآستانه) و... نمونه‌هایی‌اند که با این درد عجین هستند. همچنین سوداگرانی چون آقای مدیر (علیرضا آرا)، آقای دکتر (احسان بهلولی) و پسر ناخلف (فرزین صابونی) که می‌خواهند صیادانی باشند که نان‌ونوایی را برایشان در پی داشته باشد.
این نگرش به موضوع است که زوایای خاصی به آن داده است. البته دراین‌بین اپیزود پدر و پسر به حد اعلای تأثیر نمی‌رسد و فقط قصه‌ای را دربر می‌گیرد بی‌آنکه علت و معلول‌ها در آن مشخص باشد؛ همچنین اپیزود خاله که باز هم در اتکای به روایت نمی‌تواند آنچنان تأثیرگذار باشد. اپیزود بازمانده غواص‌ها که نیازمند پول و حمایتی است برای رفتن به آلمان و انجام درمان، با آنکه شبیه به آژانس شیشه‌ای است ولی باز هم تأثیرگذار است. در اینجا هم حمایت دیر انجام می‌شود و بازمانده به خدایش می‌پیوندد. در جان‌گز، بازی هومن کیایی، فرزین صابونی و رؤیا میرعلمی، جان و حضور مؤثری گرفته است و آنان هر یک به‌گونه‌ای دارند مسیر درست بازی را می‌پیمایند. هومن کیایی انرژی مضاعفی را صرف بازی یک قاچاقچی مواد مخدر می‌کند که دارد با جانش بازی می‌کند و حتی همسرش را هم وامی‌دارد که در این خطا همکارش باشد! فرزین صابونی می‌خواهد پدر را دور بزند و از قضیه غواص‌ها نهایت سوءاستفاده را برای چپاول مال ازکف‌رفته انجام دهد. رؤیا میرعلمی در کمدی موفق است و برای این منظور ظرافت و دوراندیشی را هم پیشه کارش کرده است بنابراین چهره متفاوتی را پیش‌روی مخاطبانش قرار می‌دهد.
البته هستند کارهایی که هنوز موفق به دیدنشان نشده‌ام و در آینده نزدیک به آنها هم خواهیم پرداخت و امید که زمستان هم چون پاییز با شکوه و جلالی همراه باشد برای دیدن تئاتر... .

روزنامه شرق