به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه اعتماد؛ تاريخنگاران همواره كوشيدهاند در مواجهه با پرسشهاي تاريخي بر اساس شواهد و اسناد، پاسخ مناسبي براي آنها ارايه دهند اما در اين ميان هيچگاه از لغزش مصون نبودهاند. با توجه به اهميت اين موضوع، گروه تاريخ خانه انديشمندان علوم انساني در آغاز راه خود و در نشستي با عنوان «مولفهها و شيوههاي علمي نقد تاريخي» بخشي از اين مشكلات را مورد بررسي قرار داد. در اين گردهمايي، حسن حضرتي، استاديار تاريخدانشگاه تهران با اشاره به اينكه وظيفه اصلي تاريخ ورز توصيف عميق و گسترده وقايع تاريخي است، به نقد بروني كار تاريخشناسان پرداخت و گرفتاري آنها به سه آفت «احراز واقعيت به اتكاي مرجعيت»، «مغالطه كنه و وجه» و «زمان پريشي» را توضيح داد. حبيبالله اسماعيلي، سردبير فصلنامه نقد كتاب تاريخ نيز با اشاره به اينكه نسل انقلاب شاهد انبوه اتفاقاتي بود كه شايد براي كمتر كسي در طول حيات او ممكن باشد، گفت: نسل ما تصور ميكرد بايد به دنبال تحليل واقعيتها و چرايي وقايع باشد. ما اين تجربيات را در كلاس درس و دانشگاه به ديگران نيز منتقل كرديم و امروز كه به اين خودآگاهي رسيدهايم كه اين مسير، مسير اشتباهي بود، اتفاق مباركي است و نبايد به هيچوجه آن را بازگشت به عقب تلقي كرد.
پيشينه نقد تاريخي
در آغاز اين نشست حسن حضرتي استاديار تاريخ دانشگاه تهران، در تعريف نقد تاريخي گفت: نقد تاريخي، نقد تاريخنگاري تاريخ ورزان است. به عبارت ديگر نقد تاريخ ورزياي است كه تاريخ شناسان انجام ميدهند. براي اينكه در اين باب نيز بتوانيم نقدي ارايه دهيم ابتدا بايد مشخص كنيم تاريخ ورزان چه ميكنند و كار اصلي تاريخشناسي چيست. وي سپس با ارايه پيشينهاي از نقد تاريخي ادامه داد: اگر نقد تاريخي را نقد يك متن تاريخنگارانه لحاظ كنيم شايد چندان پيشينه طول و درازي نداشته باشد اما اگر كمي با تسامح در باب متنها تامل كنيم و به متنهايي كه صرفا به معناي كلاسيك آن، تاريخنگارانه نيست يا آگاهيهاي تاريخي را در آن متنها ميتوان به دست آورد توجه كنيم، در سه تمدن يهوديت، مسيحيت و اسلام، من شخصا به اين سابقه و پيشينه رسيدهام. در عالم يهوديت سابقه نقد تاريخي به حدود قرن يازده و دوازدهم ميلادي و به ابراهيم عذرا برميگردد. وي براي نخستين بار در باب تورات نكتهاي را مطرح كرد كه اين متن مربوط به حضرت موسي (ع) نيست و به دوره پس از او بازميگردد. استدلال او نيز اين بود كه در اين متن، در باب تاريخ پيامبران پس از حضرت موسي نيز سخن گفته شده است. بعدها اسپينوزا در قرن هفدهم كار او را ادامه داده و از اين حيث نقدي جدي به تورات وارد كرد. در عالم مسيحيت، نقد تاريخي به پيتر آبلار، قديس مسيحي بازميگردد. وي كتابي نوشت و در آن حدود ١٥٠ نقد را به مطالب ذكرشده در انجيل وارد كرد كه بخشي از آنها نقدهاي تاريخي بود البته دغدغه ايشان مستقيما نقد تاريخي اين متن نبوده بلكه نقد الهياتي بود. آبلار به دنبال گزارههايي در اين متن ميگشت كه امكان اين وجود نداشت كه بين اين گزارهها سازشي بين عقل و ايمان برقرار كرد اما در اين رويكرد برخي از مطالب او به تاريخ و نقد تاريخي برميگشت.
وي با بيان اينكه نه آبلار مورخ است، نه ابراهيم عذرا و نه اسپينوزا و نه اين متون، متنهاي كلاسيك تاريخنگارانه هستند، افزود: اما چون نقدي كه صورت گرفته وجه تاريخي دارد ميتوان سابقه آن را تا اين زمان به عقب برد. جالب است كه آبلار نيز تقريبا همعصر ابراهيم عذرا است از اينكه بين آنها ارتباطي بوده يا از يكديگر تاثيرپذيرفتهاند اطلاعي ندارم اما كار آنها بسيار به هم شبيه بوده است. در تمدن مسلمانان به نظر ميرسد سابقه نقد تاريخي با اين مشخصه كه نقد يك كتاب مستقل و نه نقد گزارشها باشد به قرن ششم و به عبدالجليل رازي قزويني ميرسد. وي كتابي دارد به نام
«بعض مثالب النواصب» معروف به «النقض» كه در واقع نقد و پاسخ به كتاب ديگري است به نام «بعض فضايح الروافض» كه توسط يك عالم سني در مذمت تشيع نوشته شده است. در «النقض» ما با يك متن كاملا تاريخي رو به رو نيستيم بلكه يك متن كلامي-تاريخي است اما در هر دو كار، توجه به تاريخ به صورت ويژه مشاهده ميشود و شايد بتوان گفت سابقه نقد تاريخي را در قالب يك كتاب مستقل، تا به اينجا ميتوان عقب برد. اما فراتر از اين قالب كتابي، ما نقد تاريخي را هم در عالم يهوديت، هم مسيحيت و هم اسلام از نخستين نوشتهها داريم و در متون تاريخي ميبينيد هر كسي متني توليد كرده در گزارشهاي خود، گزارشهاي ديگران را نيز لحاظ كرده است.
توصيف عميق و گسترده
وظيفه اصلي تاريخورز
حضرتي پس از ذكر پيشينه نقد تاريخي ادامه داد: براي نقد كار تاريخورزان، ابتدا بايد به اين پرسش پاسخ دهيم كه اساسا چه انتظاري از تاريخ ورزان داريم. من اينجا در توصيف كار تاريخورزان و تاريخشناسان يك نقد ديسيپليني نيز دارم. به زعم و فهم من تاريخشناسي دو وظيفه اصلي دارد كه تاريخشناسان در زير اين ديسيپلين انجام ميدهند كه البته اين دو وظيفه در طول يكديگر هستند، بنابراين كار و وظيفه اول قطعا مهمتر است. كار اول تاريخ ورزان و تاريخنويسان، توصيف عميق و گسترده رويدادهاي مهم گذشته انساني و ارايه فكت در باب آن است. وظيفه دوم نيز تعليل و تحليل اين دادهها است. اما مشكلي كه در كار تاريخورزي در كشور ما وجود دارد اين است كه توصيف عميق و گسترده حتي توسط خود تاريخ ورزان نيز بسيار كماهميت تلقي ميشود. گويا كار اصلي تاريخورزان در اين تاريخورزي، تجزيه و تحليل دادههاست. در دپارتمانهاي تاريخ از دانشجويان انتظار ميرود از نظريه استفاده و به چرايي موضوعات پاسخ داده و تحليل كنند غافل از اينكه توصيف از تحليل مهمتر است. شايد اين اتفاق زماني رخ داد كه ما بر اساس يك تقليد ناشيانه سالها پيش، طرحنامههايي را در دپارتمانهاي تاريخ مستقر كرديم كه الگو گرفته از رشتههاي جامعهشناسي، روانشناسي، علوم سياسي و امثال آنها بود. كار اصلي تاريخورزان توصيف عميق و گسترده است كه صدها بار سختتر از تجزيه و تحليل است. ما به اين نكته توجه نداريم كه قدرت تاريخ در توصيف است نه در تجزيه و تحليل. كاري كه تاريخورزان ميتوانند در باب دادهها و تبديل آنها به فكت انجام دهند از عهده اين علوم برنميآيد. اگر در جامعهشناسي، روانشناسي، علوم سياسي، مديريت و هر رشته ديگري بخواهند درباره گذشته انساني قضاوت كنند بايد به سراغ تاريخورزان بيايند. حال اگر اين كار را خود تاريخورزان انجام نداده و سعي كنند كاري را كه آنها انجام ميدهند يعني نظريهپردازي يا نظريه آزمايي را تكرار كنند حداقل اين است كه كاري مشابه كار آنها از حيث قدرت و قوت انجام ميدهند و آن نيز آزمون نظريه و نظريهپردازي است. البته در كشور ما در اين رشتهها نظريهپردازي وجود ندارد بلكه تنها نظريهآزمايي ميكنند. پس در اين ميان ارايه فكت به عهده كيست؟ در تاريخشناسي ما اين امر كمي مغفول مانده است. وي سپس خواندن كتاب «عليه جامعهشناسي سياستگذار» محمدرضا طالبان را به حضار پيشنهاد كرده و گفت حرف طالبان اين است كه اگر اين جامعهشناسي بخواهد در باب آينده پيشبيني كند معمولا شكست ميخورد. اين كار خيلي آسانتر است اما كار تاريخورزان در توصيف عميق و گسترده در باب گذشته انساني، به مراتب سختتر است.
احراز واقعيت به اتكاي مرجعيت
آفت تاريخورزي
اين استاديار دانشگاه تهران معتقد است كه اگر توصيف و بعد تحليل را از تاريخورزان انتظار داشته باشيم، ميتوانيم از اين دو زاويه نيز كار آنها را نقد كنيم. بنابراين نقد تاريخي ميتواند شامل دو سطح نقد بروني و دروني باشد. نقد بروني ميتواند ناظر بر شيوه توصيف عميق و گسترده و نقد دروني ناظر به تجزيه و تحليل مورخانه باشد. من در اين نشست تنها در باب نقد بروني صحبت ميكنم. اگر يك متن تاريخنگارانه را بخواهيم از منظر توصيف عميق و گستردهاي كه ارايه كرده، نقد كنيم بايد در وهله اول، يك رويكرد تبييني را در پيش بگيريم. رويكرد تبييني در اينجا به معناي بين و آشكار كردن است، در مقابل نقد دروني كه رويكرد تاويلي و تفسيري دارد. اين رويكرد تبييني در نقد بروني ميتواند ناظر بر چند نكته كليدي باشد. آنچه در متنهاي تاريخنگارانه در توصيف عميق گذشته انساني ميبينيم و ميتواند مورد توجه و نقد قرار گيرد، گرفتاري مورخان به آفتي است به نام «احرازواقعيت به اتكاي مرجعيت». اين آفت در متنهاي تاريخنگارانه زياد به چشم ميخورد. براي مثال وقتي از مورخ پرسيده ميشود چرا الف، ب است پاسخ ميدهد چون طبري اينگونه ميگويد يا چون يعقوبي، مسعودي، كسروي يا آدميت اينگونه گفتهاند. يك نوع گذشتهگرايي، تقديس گذشته و اخباريگرايي در اين رويكرد وجود دارد و در آن، واقعيت برابر با استناد ديده ميشود. يعني اگر بتوانيم به گزارهاي استناد كنيم آن را برابر با واقعيت گرفتهايم و اين خطاي وحشتناكي است كه گاهي در نوشتههاي تاريخي اتفاق ميافتد. بنابراين ما بايد به عدم احراز واقعيت بر اساس مرجعيت قايل باشيم و از سطح ارايه سند و استناد عبور كنيم. نكته دوم كه در نقد تاريخي بايد مورد توجه قرار گيرد «مغالطه كنه و وجه» است. گاه مورخان به مغالطه دچار ميشوند يعني عرض و ذات را اشتباه به جاي يكديگر ميگيرند يا به اصطلاح روششناسانه آن، دچار تكسببي ميشوند. اگر يك رويداد ١٠ علت دارد آنها فقط يك علت را برجسته ميكنند و با آن نتايج غلطي ميگيرند. نبرد چالدران و شكست شاه اسماعيل از سليم اول ميتواند دلايل زيادي داشته باشد، براي بررسي آن پرداختن به يك علت، مغالطه كنه و وجه است كه نتايج اشتباهي نيز خواهد داشت.
نكته سوم در نقد متنهاي تاريخنگارانه اين است كه برخي از مورخان ما دچار «زمانپريشي» هستند. يعني زمان خود را كه زمان حال است با زمان رويداد كه گذشته است از يكديگر تفكيك نميكنند و سوژه را در زمان حال تجزيه و تحليل ميكنند و آنچه اين وسط قرباني ميشود، مفاهيم است. يعني به قبض و بسط تاريخي مفاهيم توجه نميشود. مفاهيمي كه در زمان خود معناي خاص خود را داشته، بر اساس معنايي كه در زمان حال يافته مورد بررسي قرار ميگيرد و با آن معنا درباره رويداد تاريخي صحبت ميشود. بهطور مثال مفهوم عدالت، در زمان انوشيروان كه عادل بودن به او نسبت داده ميشود در زمان او يعني كسي كه در جاي خود و طبقه خود باشد اما به معناي جان رالزي معناي ديگري دارد. خطاي زمانپريشي يعني مفهوم عدالت به معناي رالزي آن را به دوره انوشيروان ببريم و فهم انوشيروان را از عدالت كنار گذاشته و بر اساس معناي امروزي، در باب عادل بودن يا نبودن او قضاوت كنيم.
تاريخ، تنها ارايه شاهد است و بس
حبيبالله اسماعيلي، سردبير فصلنامه نقد كتاب تاريخ، به نقل از انديشمندي تاريخ را الههاي دانست كه همه الههها در برابر آن سر تسليم فرود ميآورند و گفت: از نظر من كه سالهاست دانشجوي تاريخ هستم، تاريخ فقط ارايه شاهد است والسلام و اين كار سختي است چرا كه توصيف يك رويداد كوچك تاريخي، نيازمند دهها سند و مدرك است. وي اضافه كرد: استاد عبدالحسين زرينكوب كار مورخ را اينگونه توصيف ميكند « مورخ مانند بازپرس است كه براي قاضي تاريخ مدرك جمعآوري ميكند و قاضي همان نوشته يا كتاب تاريخ است.» بنابراين اگر تاريخشناس اين نكته را رعايت نكرد، نشان ميدهد كار خود را بهدرستي بلد نيست. به عبارت ديگر هيچ متن تاريخي نيست كه تحليل و تفسير نداشته باشد اما كسي كه سخن را با تحليل و تفسير شروع ميكند، در واقع در همان جا ميماند. متن تاريخياي برجسته است كه وقتي شما از صدر تا ذيل يك اثر تاريخي را خوانديد، حس ميكنيد سخني را به شما منتقل كرد و گويي چرايي و چگونگي يك موضوع را به شما توضيح داد بدون اينكه حتي يك بار گفته باشد من درباره كدام علت صحبت ميكنم. اين نهايت هنرمندي يك مورخ است، بنابراين من نيز مثل دكتر حضرتي مهمترين كار مورخ را توصيف عميق و گسترده ميدانم اما اگر ما از قبل چارچوب ذهني و مشت خود را براي خواننده باز كرديم گويا عملا كاري نكردهايم. مثالي ميزنم كه بدون شباهت نيست؛ دليل اينكه ما از غزليات لسانالغيب لذت ميبريم و تصور ميكنيم لايههاي متعددي دارد زيرا او با نهايت ظرافت، مضامين را در قالب عبارات گنجانده است. كار مورخ نيز همين است، قرار نيست كار اديبانه كند، كار مورخانه ميكند، شواهد را كنار يكديگر ميگذارد و سخني را منتقل ميكند. اين يعني اگر ما از اين شكل تاريخي دور شديم حكايت كلاغي است كه خواست راه رفتن كبك را ياد بگيرد اما راه رفتن خود را نيز فراموش كرد و ما متاسفانه امروز با اين معضل مواجه هستيم.
نسل انقلاب، ناگزير از تحليل
اسماعيلي ادامه داد كه دكتر حضرتي به طرحنامههاي پژوهشي اشاره كردند اما من به مساله ديگري اشاره ميكنم؛ شايد نسل ما اين مساله را داشت. ما نسل انقلاب هستيم چه همراه بوده باشيم و چه نبوده باشيم، اين نسل شاهد انبوه اتفاقاتي بود كه شايد كمتر كسي ممكن باشد اين حجم از اتفاقات عجيب را در طول حيات خود ببيند؛ حمله كويت، فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و جابهجايي نقشه برخي از نقاط دنيا، پديدههاي بزرگي مثل انقلاب كه در اشكال متعددي خود را نشان داد، نوعي افراطيگري در اجزاي مختلف به وجود آمد. اين اتفاقات بخشي از ذهنيت ما را شكل داد تا به دنبال اين باشيم كه چرا چنين شد، بنابراين نسل ما تصور ميكرد بايد به دنبال تحليل واقعيتها باشد. ما اين تجربيات را در كلاس درس و دانشگاه به ديگران نيز منتقل كرديم و امروز كه به اين خودآگاهي رسيدهايم كه اين مسير، حداقل از منظر معرفت تاريخي و دانشي كه ما آموختهايم، مسير اشتباهي بود، اتفاق مباركي است و نبايد به هيچوجه آن را بازگشت به عقب تلقي كرد. وي با بيان اينكه نقد تاريخي دو مفهوم دارد، تاكيد كرد: ما به آن مفهومي كه در چارچوب معرفت تاريخي جاي ميگيرد، ميپردازيم. وقتي ميگوييم نقد تاريخي گويا روش تاريخنگاري يا توليد متن يا توليد دانش يك فرد در باب يك موضوع خاص تاريخي را مجددا بازشناسي ميكنيم. اگر به اين توجه نداشته باشيم چيزي شبيه مهندسي معكوس اتفاق خواهد افتاد. نقد تاريخي خود نوعي بازسازي مورخانه است و اگر ما اين را كشف كنيم به نظر ميرسد كه به نقد تاريخي دستيافتهايم. نكته كليدي اين است؛ اگر بپذيريم كه هر متن تاريخي حتي يك متن سخيف و ضعيف و آلوده به تبليغ، از يك گزاره پيروي ميكند، كشف هوشمندانه منتقد اين است كه آن گزاره بنيادين اين متن را بتواند بيابد. اگر به اين موضوع رسيد يعني در راه فهم متن قدم گذاشته و توانسته خود را به آن حوزه نزديك كند. در اين صورت ميتوان گفت مورخ نقش آن بازپرس را به خوبي ايفا كرده است.