فرهنگ امروز/ احمد گلمحمدی: سالها پیش که تدریس درسی بهعنوان تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در رشته علوم سیاسی را عهدهدار بودم، این مساله که بخواهیم مفهوم تاریخ سیاسی را تعریف و متدولوژی معینی برای آن طراحی و بازشناسی کنیم، پیش آمد.
در ابتدا بر این تصور بودم به راحتی میتوان تاریخ سیاسی ایران را تدریس کرد ولی متوجه شدم اگر ما به چنین عنوانی یعنی تحولات سیاسی - اجتماعی پایبند باشیم، امری مشکل روبهروی ماست و نمیتوانیم آن را با تاریخهای غیرسیاسی که معمولا تدریس میشود، متمایز کنیم. بنابراین در سالهایی که عهدهدار تدریس این درس بودم، سعی کردم تاریخ سیاسی را تعریف کنم و بگویم براساس چنین تعریفی به چه متدولوژی میتوانیم پایبند باشیم. برای انجام این مهم دو مفهوم «تاریخ» و «سیاسی» را تعریف کردم. بر این اساس تاریخ به معنای «بازنمایی معتبر گذشته» تعریف شد که این بازنمایی در قالب مجموعهای از گزارهها و جملات انجام میشود. امر سیاسی را نیز «مرتبط با قدرت سیاسی» تعریف کردم.
در این میان بحثی که پیش آمد این بود که چون در تعریف امر و پدیده سیاسی، برخلاف تاریخ، با مشکل مواجه بودیم و امر سیاسی بهعنوان امری مرتبط با قدرت خیلی فراگیر میشود، نمیتوان علمی روی آن تعریف کرد. به همین دلیل قدرت را نیز بهعنوان قدرت سیاسی در نظر گرفتم و باز هم قدرت سیاسی را به قدرت سیاسی سازمانیافته - نه هر نوع قدرت سیاسی - تخصیص دادم. در پایان به این نتیجه رسیدم که قدرت سیاسی سازمانیافته اساسا و به شکل تاریخی در اختیار دولت است و از سوی دیگر دولت بهعنوان نهادی است که متولی قدرت سیاسی سازمانیافته است. بر این اساس تاریخ سیاسی چنین تعریف شد: «تحول در قدرت سیاسی نهادینهشده از طریق دولت.» به عبارتی اساس تاریخ سیاسی را تاریخ تحول دولت در نظر گرفتم. چون دولت مهمترین، بزرگترین و پایدارترین نهادی است که متولی امر سیاسی سازمانیافته است. اگر ما این تعریف را بپذیریم با این مساله روبهرو میشویم که این تعریف کلی است و میتوان پرسید اگر ما تاریخ سیاسی را تاریخ تحول قدرت سیاسی نهادینه در قالب دولت بدانیم، شاخصهای آن چیست؟
اگر تاریخ سیاسی را تاریخ تحول قدرت سیاسی نهادینه در قالب دولت بدانیم، میتوانیم پنج فصل داشته باشیم. اولین فصل معطوف به تحول در کسب قدرت سیاسی است. این مفهوم به معنای عام آن به کار میرود.
دوم تحول در اعمال قدرت است؛ به این مفهوم که قدرت سیاسی کسبشده چگونه اعمال میشود. در اینجا بیشتر منظور من شخصیتزدایی و فرمالشدن اعمال قدرت است. شاخص سوم تحول را در انحصار قدرت سیاسی تعریف کردم. به این معنا که درست است دولت مدعی انحصاری اعمال قدرت سیاسی سازمانیافته است اما به لحاظ نظری چنین است و در عمل هیچ دولتی نمیتواند انحصار مطلق داشته باشد. به عبارت سادهتر این سیر تحول به این صورت است که حرف دولت تا چه اندازه در جامعه خریدار دارد و چه اندازه عدمپایبندی به اراده دولت کم یا ضعیف میشود؟ شاخص چهارمی که ما برای نوشتن تاریخ سیاسی میتوانیم داشته باشیم، تحول در انفکاک قدرت سیاسی است. یکی از شاخصهای تحول و مدرنشدن، منفک و تخصصیشدن جامعه است. در اینجا بحث معطوف بر این است که تا چه اندازه دولت از بقیه بخشهای جامعه منفک میشود؛ به عبارت دیگر اینکه دولت تا چه اندازه تخصصی میشود و صرفا کار سیاسی میکند. شاخص در اینجا انقباض و انبساط در دخالتهای اقتصادی و فرهنگی دولت است. در آرمانیترین شرایط دولت باید صرفا کار سیاسی کند و به هیچوجه کار اقتصادی و فرهنگی انجام ندهد، هرچند که در گذر زمان چنین چیزی اتفاق نیفتاده است. بالاخره شاخص پنجم تحول در ادغام قدرت سیاسی است. شاید گفته شود انفکاک و ادغام متناقضنما هستند اما ادغام در اینجا به معنای متناقض انفکاک نیست. ادغام به این معناست که تا چه اندازه دولت، مرجع ملت و جامعه میشود. تا چه اندازه دولت تنها نهادی است که جامعه میتواند به آن اعتماد کند. این شاخص به دنبال این است که آیا دولت در همهجا حاضر و ناظر است که بتواند امنیت شهروندانش را تامین کند؟
اما تاریخ سیاسی ما بخش دیگری هم خواهد داشت و آن اینکه تمام این تحولات پنجگانه در خلأ صورت نمیگیرد، بنابراین مورخ سیاسی باید این تحولات را در بستر خود قرار دهد. یعنی امر سیاسی در بستر امر غیرسیاسی - فرهنگی، روانشناختی، اجتماعی، اقتصادی، جغرافیایی و فراملی - تحقق پیدا میکند و متحول میشود. اگر ما بخواهیم یک تاریخ سیاسی معتبر بنویسیم، باید تمام این تحولاتی که مرتبط با یکی از این شاخصهای پنجگانه است را در بستر خود قرار دهیم وگرنه فهمپذیرکردن تحولات سیاسی دشوار خواهد بود.
منبع: فرهیختگان