به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ سمینار علمی با عنوان «تأملی بر وضع فلسفه در ایران» به همت پژوهشکده غربشناسی و علمپژوهی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی؛ دوشنبه ۲۸ دی ماه در سالن حکمت این پژوهشگاه برگزار شد. مهدی بنایی جهرمی، عضو شورای علمی گروه غربشناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در این سمینار درباره موضوع «نسبت فلسفه و توسعه نیافتگی» سخنرانی کرد.
وی گفت: هدف این گفتار آن است که از اهمیت، ضرورت و گریزناپذیری و از طرفی تعیینکننده و سرنوشتساز بودن مسئلهای سخن بگوید که غفلت از آن تفکر فلسفی ما را دچار فاجعه معاصر نبودن و به همین دلیل بی مسئله بودن و بریده از ضرورتهای زمانه و وضع و روزگار تاریخی ما کرده است. اگر وضع توسعهنیافتگی را عین یا برآمده از بی نسبتی با فلسفه و حاصل گسیختگی از تفکر بدانیم، ای بسا که از عنوان سخنرانی تعجب کنیم یا حتی از سر انکار و نفی با آن مواجه شویم و طرح آن را کاملا بیوجه بدانیم.
بنایی جهرمی افزود: این انکار و تعجب البته میتواند به صور مختلف دیگری که غالبا برخاسته از برداشتهای سطحی از حقیقت توسعهنیافتگی و چیستی فلسفه است نیز رخ دهد، اما در اینجا نخواستیم و شایسته ندیدیم که به این وجوه نیز نظر کنیم و از میزان اهمیت یا عدم اعتبارشان سخن گوییم. در این میان، وجه توجه و اهمیت دادن به انکار و تعجبی که در آغاز مطرح شد این است که آن مسبوق به فهمی از توسعه نیافتگی و مبتنی بر تذکر به شأن فلسفه در جهان توسعه یافته است و به همین جهت در بیاعتبار ساختن عنوان گزینشی ما، از سایر وجوه قادرتر است.از این رو باید دید و اندیشید که اساسا «چگونه میتوان و چرا باید از نسبت فلسفه با توسعه نیافتگی سخن گفت و توجه به آن را برای جهان توسعه نیافته، نه فقط موجه و بااهمیت که حتی ضروری و حیاتی یافت؟» به عبارتی باید دید که چگونه میتوان از این توهم فاصله گرفت و بیوجهی آن را آشکار ساخت.
عضو شورای علمی گروه غربشناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ادامه داد: ما در فلسفه ساحتی داریم که اسم آن را میگذاریم «فلسفه دانی». ما در این ساحت به تأمل در مسائل میپردازیم و در مسیر بررسی و فهم آن مسائل میکوشیم و به امکانات و پیامدهای آن و به ربط و نسبت آن با امور میاندیشیم و استدلال میکنیم.غالبا فلسفه را در سیمای همین ساحت میشناسند و در همین حدود، محدود مییابند. اما آیا تمامیت فلسفه همین است و آیا اساسا منحصر دانستن فلسفه در این ساحت، مشکل و معضلی را در پی خواهد داشت؟ به عنوان مثال متفکر جهان توسعه نیافته اگر هگل و کانت را به بهترین شکل ممکن درس بدهد ولی رابطه میان توسعه نیافتگی و فلسفه را نداند فقط یه فلسفه دان است.
بنایی جهرمی اضافه کرد: به نظر می آید که اگر فلسفه ساحتی سابقه بر ساحت پرداختن به مسائل نداشته باشد، نمی توان از بایستگی این مسائل سخنی گفت و دریافتی داشت. این ساحت سابقه که نامش را می گذاریم «فلسفیدن توانی»، در واقع از نوع بصیرت داشتن نسبت به خود فلسفه است که تنها و تنها با ورود و از طریق خود فلسفه ممکن می شود به دست می آید. می توان گفت که این ساحت، به یک مسئله در کنار سایر مسائل نمی پردازد بلکه به اموری متذکر است و مسائلی را مورد توجه و تامل قرار می دهد که شرط و طریق کشف مسایل فلسفی اند و در تعیین و ضرورت این مباحث و نوع مواجهه ما با آن سرنوشت سازند. صرف پرداختن به پرسش ها و مسائل نه متعهد و متکفل کشف و بیان ضرورت آن، بلکه مسبوق به آن است. این که فلسفه باید در کجا به چه مسائلی توجه کند و این که چرا باید این مسائل را ضروری گرفت و به آن پرداخت، همه مربوط به همین ساحت سابقه فلسفه است. به عبارتی، در فلسفه ساحتی وجود دارد که ناظر به خود فلسفه و تعیین مسایل آن است و از چیستی، چرایی و نسبت فلسفه با امور سخن می گوید و راهنمای کشف پرسش ها و مسائل فلسفی و بایستگی پرداختن به آن هاست و فرجام و پایان فلسفه را در دایره توجه قرار می دهد. این که فلسفه چیست و با ما چه می کند و چه می تواند و باید بپردازد و... همه از این نوع و متعلق به همین ساحتند. البته این ساحت از نوع عقل اجمالی یا علم مطبوع است که بعد تفصیل پیدا می کند.
این استاد فلسفه گفت: آیا حقیقت فلسفه را باید در پرداختن به پرسش ها و بحث از مسائل و طرح استدلالها جستجو کرد یا این همه را فرع بر فهم چیستی فلسفه و امکان و ضرورتهای آن و کشف و درک نسبت آن با امور و مسائلی که ضرورتاً باید به آن بپردازد دانست؟برای پاسخ دادن به این سوال، باید دید که مباحث و براهین فلسفی، در غیاب آن ساحت سابق، در مغاک چه خلای فرو می روند و اهمیتشان را از دست می دهند. این خلا و مغاک را ما اکنون، نامعاصر بودن یا زوال معاصرت می نامیم و این عین زوال حقیقت فلسفه و جایگزین شدن و بحث و استدلال به جای آن است. بی توجه و غفلت از این ساحت، مانع عمده معاصر شدن و به همین جهت عامل اصلی فلسفه نبودن فلسفه است. فلسفه در غیاب این ساحت، مجموعه ای صرف از انبوه اطلاعات و نظریات و مباحث است و بس، مباحثی که ربطی به وضع زمانه و روزگار ما ندارد و پرداختن به آن صرفاً ما را فلسفه دان و مطلع از فلسفه می کند و نه هرگز فیلسوی و قادر به تفلسف. ما تنها با راه یافتن به ساحت سابق، که ساحت تذکر به چیستی فلسفه و چرائی ضرورت پرداختن به مسائل آن است، می توانیم فیلسوف شویم و نسبت به تعهدمان را به پرسش ها و مسائل، عمیق و فیلسوفانه بیابیم.
وی افزود: اکنون با توجه به این توضیحات، می توان از اهمیت، ضرورت، تعیین کنندگی و سرنوشت ساز بودن مساله نسبت میان فلسفه و توسعه نیافتگی سخن گفت و نقش آن را در معاصر شدن مباحث فلسفی در جهان توسعه نیافته دریافت به بیان دیگر در کانون قرار گرفتن پرسش درباره رابطه فلسفه و توسعه نیافتگی موجب معاصریت فلسفه ما می شود.این مسئله از آن جهت که ناظر به خود فلسفه و نسبیت آن با وضع توسعه نیافتگی است به ساحت سابق فلسفه مربوط می شود و درباب حقیقت فلسفه و نسبت آن با وضع معاصر و مسائل برخاسته از این وضع خواهان تامل و بصیرت است، تامل و بصیرتی که قطعاً خود فلسفه متعهد و متکفل پرداختن به آن است و به ساحت سابق فلسفه تعلق دارد، یعنی به ساحت تذکر به حقیقت و شان و رسالت فلسفه و درک نسبت آن با کشف ضرورتهای معاصر.از این رو می توان شرط معاصر شدن فلسفه در وضع توسعه نیافتگی را تعهد و تمرکز این فلسفه به طرح حفظ پرسش از نسبت فلسفه و توسعه نیافتگی و فهم کشف مسائل برخاسته از تنگناهای این وضع دانست و آن را نه به مثابه یک مساله بلکه شرط کشف مسائل و تعیین کننده اهمیت و ضرورت پرداختن به این مسائل و نحوه مواجه شدن با آن دانست... کسی که چنین مسئله ای داشته باشد، نه فقط یک مسئله اضافه بر مسائل دیگران دارد بلکه اساساً مسائل او و نحوه مواجهه او با این مسائل با دیگران متفاوت و متمایز است.
بنایی جهرمی در پایان گفت:به یمن و به تبع معاصر شدن فلسفه، مباحث و مسائلی در کانون توجه ما قرار می گیرد و ضروری می شود که شاید بتواند برخی از موارد آن را، به صورتی که در ذیل می آید مورد توجه قرار داد و مرور کرد:
*حقیقت توسعه نیافتگی و راه های مساله شدن (توجه به خاستگاه های ضرورت فهم توسعه نیافتگی) و تامل در و تذکر به آن و نوع و مرز تاثیرات و تعیین کنندگی های آن. این که توسعه نیافتگی با ما چه ها کرده، چه می کند و چه ها می تواند بکند...
*امکانات و ضرورتهای پیش روی جوامع توسعه نیافته
*حقیقت توسعه و شرایط امکان فهم و تحقق و خاستگاه یا خاستگاه های ضرورت این فهم و آن تحقق
*ماهیت غرب و شرایط و امکان پرسش از آن
*تنگنای خاستگاه های تاریخی تجدد طلبی و توسعه خواهی ما
*شرایط تحقق تجدد و نسبت آن با شرایط توسعه
*چیستی علوم و خصوصاً علوم انسانی و نسبت آن به وضع توسعه نیافتگی
*راه های نیل به قدرت بهره گرفتن از علم و تکنولوژی