به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ سمینار علمی «تأملی بر وضع فلسفه در ایران» به همت پژوهشکده غربشناسی و علمپژوهی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چند روز پیش در سالن حکمت این پژوهشگاه برگزار شد. مزدک رجبی، مدرس دانشگاه شهید بهشتی و عضو هیئت علمی پژوهشکده غربشناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی یکی از سخنرانان این سمینار بود که به دلیل سفر خارج از کشورنتوانست در این سمینار حاضر شود. آنچه می خوانید متن سخنرانی مزدک رجبی است ؛
پرسشی که سالهاست من را با همه وجود به خود مشغول کرده و به هیچ روی از آن خلاص نمی شوم این است که فلسفه چیست و به چه کار می آید؟ این شاید بزرگترین پرسشی است که بیش و پیش از هر کس خود فیلسوفان طی تاریخ بیش از دو هزار و پانصد ساله تفکر فلسفی در غرب و جهان ادیان ابراهیمی یعنی مسیحیت، اسلام و یهودیت بدان مشغول بوده اند. در آتن از همان آغاز پیدایش تفکر فلسفی پیثاگوراس و پارمنیدس و سقراط و افلاطون و ارسطو با این پرسش زیستند. در جهان مسیحیت متالهان مسیحی این پرسش را جدی تلقی کردند و نسبت فلسفه و وحی برایشان مطرح بود زیرا دغدغه حقیقت داشتند و در جهان اسلام نیز متالهان و فیلسوفان از چیستی، روش و غایت فلسفه پرسیدند زیرا برای ایشان نیز همانند همتایان مسیحی شان نسبت میان دین و فلسفه و نسبت آن دو با حقیقت مطرح بود.
در دوران مدرن پرسش از چیستی فلسفه با نگاهی تازه به دین و خود فلسفه مجددا طرح شد بدین مضمون که ماهیت فلسفه چیست و اگر فلسفه دانش و آگاهی است چگونه دانشی است و البته این بار در تمدن مدرن غربی پرسش وجه تازه ای داشت و آن وجه این بود که دانش در حال پیدایی چگونه چیزی است و پرسش از فلسفه در جهت تکوین و توضیح آن، معنی یافته بود.
در آغازین دهه های سپیده دم سده بیستم که نشانه های افول تمدن مدرن با آهنگی ملایم از دور توسط برخی متفکران بیدار شنیده شد باز هم از سخن از چیستی فلسفه به میان آمد. هوسرل طرحی نو برای فلسفه درانداخت تا دوباره به خاستگاه بنیادیش در آتن بازگردد و بنیان همه دانشها و تجربه Erlebnis بشری اعم از دانش و کنش باشد. فلسفه چونان دانش دقیق و دقیقترین دانش و البته دانش و بنیاد آگاهی یعنی نظر و عمل بشر. همزمان و شاید پیشآهنگام، تمدن مدرن البته در حال سست شدن بود، هرچند در ظاهر خیلی استوار بود و هست و هنوز خیل عظیم بشریت رو به قبله آن نماز می خوانند و جز آن چیزی را حتی تصور نمی کنند. در این میانه بود که سخن نیچه که در زمان حیات وی به تعبیر خود وی بسیار نابهنگام و زودرس بود توسط هایدگر شنیده و زنده و پرطنین گشت که فلسفه یعنی متافیزیک که بنیاد تمدن غربی است همانند آن تمدن در شرف غروب است و دیر نخواهد پایید و در این میان بود که سخن از چیستی فلسفه با پایان آن توامان شد.
حکایت سهمگین و تکان دهنده ای است که فلسفه این بار هم مانند همیشه تاریخ اش، خود درباب خود و برای خود حکم کرده است. راستی این چه فعلیت شگفت انگیزی است که همواره از همه چیز می پرسد و به خود نیز رحم نمی کند و به تعبیر کانت همه چیز بشری را به دادگاه عقل می کشاند حتی خود عقل را. چنین فعلیتی نمی تواند و نباید روانشناسانه باشد زیرا فعلیتی است که در فرد ظهور میکند ولی فردی نیست؛ از همین روی از افلاطون که آن را تمرین مردن و مردگی دانست تا هوسرل که آن را خودآگاهی زیربنای همه نظر و عمل انسانی دانست، فلسفه با فردیت و به تعبیر تفکر مدرن، روانشناسانه بودن سر ستیز داشته است.
فلسفه کنش یا فعالیتی است که در فرد رخ می دهد ولی فردی نیست و از او فراتر می رود، به همین جهت فعالیتی در و با هستی است. عامدانه و آگاهانه نگفتم هستی شناسانه که در تمایز و تقابل با شناخت شناسانه قرار نگیرد، که خود تمایز و تقابلی برخاسته از تمدن و تفکر مدرن است. این فعالیت در و با هستی به راستی چیست. تنها آگاهی ای که از چیستی و ماهیت می پرسد و طالب آن است، فلسفه بوده است و تنها آن هنگام که به واسطه هایدگر به مرز و انجام و فرجام خود باز میگردد reflection دوباره از چیستی خود می پرسد و می تواند بپرسد البته این بار با آگاهی از تمامیت یافتگی اش.
پس از هایدگر همه تلاش فلسفی ناتوان تمدن غربی اکنون globalized شده، که فهم این ناتوانی اکنون و اینجا مطرح نیست، آگاهانه و ناآگاهانه متوجه و رو به سوی سخن از پایان فلسفه بوده است که به واسطه وی بروز کرد. ایران سرزمین من اما داستانی تازه و حیرت انگیز است که شنیدنی است.
ایران فرهنگی، عامدانه و آگاهانه این تعبیر را به جای ایران به کارمی گیرم، در اوج قدرت تکنیکی- علمی و آغاز شباهنگام تفکر فلسفی با تمدن غرب مواجه شد و مانند همه جهان غیرغربی درون غرب هضم شد، آنچنانکه نای و توان هضم خود این هضم شدگی را نداشت چه رسد به تفکر فلسفی reflection. آن هنگام به خود آمد که هضم و جذب تاریخ اینک جهانی globalizedشده بود، یا همراه با توهمی دن کیشوت وار آن را پس زد و تلاش کرد نفی و نابودش کند یا غایت آن را غایت خود و مسیر آن را تنها طریق توسعه و پیشرفت دانست. در این کشاکش به این واقعیت بنیادین توجه نشد که متافیزیک یا فلسفه غربی بنیان تمدن غربی است نه مهندسی و پزشکی و علوم انسانی و اجتماعی و اگر فردید و داوری از زبان هایدگر از این پایان یافتگی سخنی گفتند و نوشتند آن بزرگوارانِ صحن تفکر را به ارتجاعی بودن و فاشیست بودن و توتالیتر بودن و دست در دست مستبدان داشتن متهم کردند. این نفی روانشناسانه سهمناکی این واقعیت تمدنی را از میان بر نمیدارد، که البته این اوهام در واقع از سوی اشخاص نبوده و نیست بلکه وجهی از طلب و خواست زمانه است که یارای شنیدن آن سخنان نیست و توانایی و شایستگی گوش سپردن به نقد بنیادین تفکر اصیل را ندارد که حال و مقام همیشه فلسفه بوده حتی اگر مانند فردید کلیت آن تاریخ غربی را بر بنیان تجربه بشری Erlebnis بدانیم و از حق الیقین به جای علم الیقین که فلسفه غربی است سخن بگوییم.
به هرروی این تفکر است که از ما می خواهد و ما را وامی دارد که گوش دهیم و از دست دهیم به جای آن که مانند دانشهای دیگر جمع و انباشته کنیم و در فلسفه چیزی کسب نمی شود و فراگرفته نمی شود بلکه از دست می رود همانند عرفان که باید از خود رها شوی. این گوش فرادادن بنیاد همه چیز را به پرسش می کشد، فردید هم با همه سخنش از وجه دیگر تفکر یعنی وجه معنوی و یکجا دیدن همه تاریخ متافیزیک غربی، حال ما را هم خراب می کند و امکانات و تنها حدود جهان را برای ما آشکار می کند که البته سهمگین ترین کارهاست. از سقراط تا فردید تفکر اصیل همین گونه بروز و ظهور داشته است و البته که حال روزمره و توسعه زده ایرانی را یارای شنیدن آن نیست. چه چیزی در تفکر اصیل و فلسفه غربی چونان یکی از تجلیات آن نهفته است که انسان توسعه زده امروز ایرانی خواست و حال گوش سپردن به آن ندارد؟
هماره فلسفه بوده است که از سقراط و افلاطون و ارسطو در آتن تا دکارت و کانت و هگل در جهان مدرن نسبت همه امور را روشن ساخته از جمله اینکه در تمدن مدرن همه چیز باید کارا باشد تا چیز مهم و خوبی باشد و اصلا چیزی به حساب آید. حال توسعه زدگی البته از این هم فراتر رفته است: هر چیز مصرفی و کارایی را مفید و خوب و مهم می داند ولی خود فلسفه چونان تفکری بنیادین و ریشه ای چنین نیست و نمی تواند باشد در حالیکه در غرب چنین بود، بنابراین طبیعی است که حال توسعه زده طالب آن نیست. توسعه زدگی حتی مهندسی و پزشکی را هم چونان دانش برای دانش نمی خواهد بلکه آنها را برای پل ساختن و جراحی و بهبودی سلامت انسانی و ماشین سازی و هواپیما سازی می خواهد. ممکن است این پرسش مقدر پرسیده شود که در خود غرب هم فلسفه از بیکن به بعد، علم مدرن را با غایت مهندسی طبیعت و در سده بیستم با مهندسی اجتماعی تعریف کرد و قوام بخشید پس توصیف پیشین وصف حال آن تمدن است که اکنون جهانی globalized شده است.
بله آن سخن درستی است ولی جهان توسعه نیافته که تشنه پیشرفت و توسعه است دانش مدرن را که ذاتش تسلط بر طبیعت و انسان است نیز تنها چونان ابزاری برای رسیدن به قافله پیشرفت و توسعه می خواهد نه چونان کپرنیک و گالیله و کپلر و نیوتن و لاپلاس و لاوازیه و فرانکلین و داروینو اینشتاین و گودل و ... تلاش و اهتمام در کشف طبیعت و حقیقت موجودات که البته در ذات برای تسلط و احاطه بوده است. این تراژدی تازه ای در تاریخ جهانی است که از سرشت و سرنوشت یکتا و بی همتای جهان توسعه نیافته حکایت می کند که تاریخش با تاریخ غربی متفاوت است هر چند اکنون چندصباحی است که درون آن تاریخ جهانی جای گرفته است.
در چنین وضعیتی است که حال ما به واسطه مواجهه ما با هستی، حال و مقام تفکر و ایضا فلسفه نیست. اینکه از تفکر به نحو عام ذکر کردم مرادم عرفان و تاله نیز هست به جز علم که حکایت آن را تا اندازه ای بازگو کردم. عرفان نیز برای حال ایرانی معاصر ابزاری است برای شادشدن در جهت لذت بردن از هر آنچه که مفید است و خود نیز چون برای غلبه بر استرس های زیست صنعتی-شهری مدرن مفید است پس چیز خوبی است یعنی به درد بخور است یعنی کاراست و از آن روست که روانشناسی های موفقیت درست می کنند و آن را در ثروتمند شدن و موفق شدن به کارمی گیرند. اساس فلسفه و اساس عرفان اما به این معنی کارا نیستند و به درد بخور نمی توانند باشند از این رو ما را با آنها کاری نیست.
هر چه دپارتمان فلسفه درست کنیم و دانشجو بپروریم و استاد تربیت شود و این حلقه ادامه یابد سلسله ای دراز از پول خرج کردن است که عده ای حق دارند مدعی باشند که پول دور ریختن است و مشاوره دهند که آن را برای توسعه هزینه کنید و همه سخنان مثلا مدافعان فلسفه و فرهنگ هم دربرابر این مدعای موجه شعاری و توخالی و پوچ جلوه می کند زیرا آنها از حال واقعی ما سخن میگویند ولی به ظاهر، مدافعان، سخن تقلبی و ریاکارانه می گویند. البته قصدم توهین به همه مدافعان نیست که مثلا آثار داوری همه اش دفاع یک دردمند فلسفه و تفکر از فلسفه و تفکر است، با اذعان به اینکه من از وی آموختم که حال ما حال دانش و فلسفه نیست و حتی حال توسعه هم نیست بلکه رسیدن و برنده شدن در مسابقه پرشتاب توسعه است بدون تفکر و تامل درباب آن و سخن من هم به عنوان شاگرد کوچک و ناچیز داوری در صحنه تفکر همین است. من از اصطلاح توسعه زده استفاده کردم که همین حال را وصف کنم و تا اندازه یک اشارت کوچک آن را آشکار کنم که امیدوارم در آینده، مفصل از آن سخن بگویم.
عده ای بیرون از به اصطلاح آکادمی مدعی اند که نبض فلسفه در حیات فکری آنها جریان دارد و آنها تنها تجلی راستین تفکرند که البته شنونده هوشیار می داند از چه سخن می گویم. روشنفکری، ترجمه ایدئولوژیک فلسفه و ... . این حال نیز همان توهم را که بسیاری از مدافعان آکادمیک فلسفه دارند دارد افزون بر یک خودبزرگ بینی مغرورانه مثال زدنی که از ذات روشنفکری جهان توسعه نیافته و توسعه زده می آید. اینها در آخرین نسخه نجات خود، که کار روشنفکری جهان توسعه نیافته همواره نسخه پیچی برای بشر بدبخت جهان سومی بوده است، تفکر را همان ترجمه دانسته اند، شگفتا چه کشف محیرالعقولی. این که همان وصف حال روزمره مای ایرانی است که آخرین ماشین و گوشی و خانه و ابزار الات را می خواهیم پس حضرات هم آخرین دستآوردهای فکری پاریس را ترجمه می فرمایند که همانند همان ابزار مفید، در صحنه تفکر هم عقب نمانیم و بروز باشیم و برای مای ایرانی البته تفکر همین ترجمه ها و دست و پنجه نرم کردن با آن است و جز این نمی تواند باشد.
وجهی از وصف حال ما در این سخن ابلهانه خود را به ما تحمیل می کند. راست است زیرا حال ما حال تفکر نیست. به باور اینها ترجمه بدیو و آگامبن که در آکادمیهای فلسفه به آنها توجه نمی شود و البته خیلی به روز و شیک و مطابق مُدند، عین تفکر است ولی چند نفری هایدگری مسلمان گناه کبیره مرتکب شده به هایدگر توجه کرده اند که نیاز حال روشنفکری ما را برآورده نمی کند، زیرا جهتش رو به آینده است نه تحکیم وضعیت فعلی مدرنیته و به همین دلیل وصفی ضد اومانیستیک و نیهیلیستیک است. ضمن آنکه با آن ترجمه ها فرسنگها از زبان حال روزمره ایرانی فاصله می گیریم و با آن پُز روشنفکری می دهیم و عوام را هم مسخره میکنیم که از مدرنیته هیچ نمی فهمند و ما حضرات مدرنیته شناسیم.
با چنین حالی نمی توان به فلسفه و تفکر روی آورد. حال تمدنی دیگری باید بر جهان توسعه زده چیره شود تا مانند سده های آغازین پس از اسلام فلسفه و عرفان شکوفا شود. در جهان توسعه زده فلسفه و عرفان مفید نیستند پس طبیعی است که وجهی بازاری و مطابق قواعد سرمایه داری از آنها بروز می کند. شگفتا، و نه شگفتا چون نوشتم طبیعی است، روشنفکرانی که آثار مکتب فرانکفورت (چپ و ناقد و نافی سرمایه داری) و البته بسیاری از متفکران معاصر دیگر را به ایرانیان معرفی کرده اند و از این بابت فخر می فروشند، اکنون در بازار دی وی دی درسگفتارهایشان را می فروشند و داوری و ... و من کمترین را متهم می کنند که جیره خوار دولتهای نفتی همیشه مستبد شرقی هستیم.
این وضعیت فلسفه است در ایران با چندین و چند دپارتمان فلسفه و الی ماشاء الله دانشجو و استاد و فضل فروشی و پایان نامه های کیلویی، از جمله پایان نامه خودم، و خرید و فروش پایان نامه و دزدی مقاله و سرقت ادبی و کتابسازی و ارتقاء علمی و ... . حال توسعه زده یعنی اول شدن حتی با تقلب در ساختن یا تخریب طبیعت و بشر است که البته در جهان توسعه یافته اصل و اریجینالش رخ می دهد و اینجا تقلبی و فیکش . غربت ما افزون از غربت غربی است، غربتی غریب تر زیرا رو به قبله خدایی نماز میخوانیم که نه دیگر خدایش همانند قبل مورد توافق همه است، نه ما به نمازش باور داریم، بلکه تنها به دست آوردن بهشت توسعه اش چشم دوخته ایم.
خود به این نوشته، اعتراض بنیادی می توانم داشت که خطابی است و نه از جنس تفکر و البته طبیعی است زیرا نگارنده به هیچ روی مدعی تفکر نیست و نمی تواند باشد، ولی این اعتراف صادقانه از سهمناکی وضعیتمان به هیچ روی حتی اندکی نمی کاهد: آنگاه که نسبتمان با هستی دگرگون شود حال تفکر و فلسفه در ما پیدا خواهد شد که البته باید زمانه اش فرابرسد و امری برنامه ریزی شده و ارادی نیست و نمی تواند باشد.