به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ مطالعه و نحوه تأسیس علوم انسانی اسلامی در ایران امروز در شمار مهم ترین نیازهای کنونی جامعه علمی کشور است. جهت مطالعه این مهم ناگزیر از پرداختن به مباحث مقدماتی هستیم. مباحثی که بر اهمیت اسلامی سازی علوم انسانی تأکید دارد و این مهم را از زاویه ارتباط میان پیشرفت و علوم انسانی در ایران به بحث می گذارد. همچنین ذیل این مباحث مقدماتی لازم است به جریان شناسی اسلامی سازی علوم انسانی نیز پرداخته شود. حجت الاسلام علیرضا پیروزمند، معاون فرهنگستان علوم اسلامی قم طی گفتاری به جریان شناسی رویکردهای موجود به علوم انسانی اسلامی پرداخته است که از نظر می گذرد؛
پیشرفت و علوم انسانی
اهمیت علوم انسانی، امروزه بر هیچکس پوشیده نمانده است. رشد روزافزون رشته های مختلف علوم انسانی با تخصصی تر شدن این علوم همراه بوده است. این روند حائز وجوه مثبت و منفی مختلفی بوده است. از جمله وجوه منفی می توان به سخت تر شدن تأسیس علوم انسانی اسلامی در رشته های نو ظهور اشاره نمود. اهمیت این مسئله هنگامی به صورت مشخص تری دیده می شود که توجه نماییم این تلاش در آغاز راه خود قرار دارد. نکته مثبت این روند نیز استعدادی است که این مسئله به اسلامی سازی علوم انسانی بخشیده است. توضیح بیشتر آنکه تخصصی تر شدن رشته های مختلف علوم انسانی می تواند به مثابه قابلیتی جهت برنامه ریزی دقیق تر در مسیر توسعه شناسایی گردد.
علوم انسانی زیربنای توسعه و الگوی پیشرفت است و به همین دلیل جهت گیری، سیاست گذاری، برنامه ریزی و مدیریت در باب پیشرفت تحت تأثیر دستاوردهای این علوم میسر می شود. پیشرفت در ظرف جامعه اتفاق می افتد؛ جامعه ای که خود مرکب از افراد است. طبعاً این ارتباطات میان افراد است که جامعه را شکل بخشیده است. این ارتباطات برقرار میان افراد تشکیل دهنده جامعه، مولد موضوع ها و ساختارهای متنوع اجتماعی، پاسخ گویی به این نیازهای متنوع در عرصه های مختلف زندگی آدمی است. ذیل چنین درکی است که می توان رابطه میان پیشرفت و علوم انسانی را دریافت و از وجود نسبتی مستقیم میان این دو مقوله سخن به میان آورد. طبعاً هنگامی که می خواهیم نسخه معینی از پیشرفت ارائه نماییم باید دقت کنیم که لازم است این نسخه مبتنی بر معادله ای علمی، که خود حاصل مطالعات است و با لحاظ شرایط و مقدورات زمان و مکان تهیه شده است، ارائه گردد. به این ترتیب، و به جرات، می توان ادعا نمود سرنوشت پیشرفت در جوامع اسلامی به خوانش هایی که علوم انسانی، به مثابه بستر مطالعاتی از این دست، ارائه می دهد بستگی تام و تمام دارد.
افزون بر این علوم انسانی تأثیر مهم دیگری بر جامعه علمی و به طبع بر کل جامعه دارد؛ توضیح بیشتر آنکه مجموعه علوم انسانی نوع ویژه ای از گرایش، بینش و کنش را در جامعه معتبر و در نهایت نهادینه می کند. به همین جهت علاوه بر تأثیر و نقش مهمی که علوم انسانی در پیشرفت جامعه دارد تأثیری مهم نیز بر جریان شکل گیری ارتکازات عمومی اعضای جامعه و به تبع آن فرهنگ اجتماعی می گذارد.
جریان شناسی
از جمله مهم ترین مباحث در مطالعه اسلامی سازی علوم انسانی، جریان شناسی است. واقعیت آن است که به رغم هماهنگی در هدف و مقصد، در طرز تلقی از چیستی اسلامی سازی علوم انسانی و نیز چگونگی اسلامی سازی اختلاف دیدگاه هایی وجود دارد. گروهها و جریانهای مختلف در این باره رویه های مختلفی را اتخاذ نموده اند و نظریه های مختلفی را ابراز کرده اند. یک مطالعه جریان شناسانه پیرامون این موضوع می تواند به تنوعی از اندیشه ها که ذیل اسلامی سازی مطرح می گردند دست پیدا کند و آنها را شرح دهد. به این ترتیب می توان ادعا کرد که جریان شناسی دارای اهمیتی ملی است؛ چرا که کسانی که در مسند مدیریت دانش نشسته اند نیاز به آگاهی از جریانها، آن هم به شکلی جامع و صحیح، دارند. شناسایی اندیشه برتر و جامع در این حوزه در گرو جریان شناسی صحیح و رویکردهای موجود است. طبعاً سیاست گذاران در فرآیندهای منتهی به سیاست گذاری علم در حوزه علوم انسانی به نتایج مطالعاتی از این دست به جد نیاز دارند.
جریانهای اسلامی سازی
دو محور مهم می تواند به مثابه مبدأ تفاوت جریانها و نظریه ها در باب اسلامی سازی محسوب گردد. محور نخست تلقی متفاوت نسبت به چیستی اسلامی سازی است. محور دوم دیدگاههای متفاوت در باب چگونگی اسلامی سازی است.
پرداختن به این موضوع قبل از انقلاب و بعد از انقلاب بیانگر یک نکته مهم تاریخ در فهم انتظار ما از اسلامی سازی علوم انسانی است. ما نوعی از ورود به این مبحث را قبل از انقلاب مشاهده می کنیم که بیانگر رویکردی ویژه است. پیش از انقلاب مواجهه و تقابل میان این دو جریان، جریانی که مدافع علم و عالم سکولار بود و جریانی که مدافع مذهب و قائل به عالم مؤمن. به یک معنا بحث بر سر آن بود که علم باید به شیوه ای مؤمنانه و توسط یک فرد مؤمن تولید شود یا نه. بنابر فرض آن روزگار اگر علم توسط عالمان مسلمان تولید می شد نتیجه کار اسلامی بود و در غیر این صورت (اگرعلم توسط یک عالم سکولار تولید شود) راه به اسلام نمی برد و آن گاه نتیجه کار اسلامی نبود. یک طرف بر این باور بودکه حضور عنصر ایمان چند و چون و چیستی اسلامی بودن علم را مقرر می سازد و در طرف دیگر عده ای بر این باور پای می فشردند که اساساً ایمان با علم ارتباطی ندارد. آنان علم را علم، و متفاوت با ایمان، می دانستند. مطابق این دیدگاه این امکان همیشه هست که مؤمنان مانند دیگران، علم را براساس انگیزه خود مورد استفاده قرار دهند؛ با این حال همچنان ماهیت علم ثابت است و تغییری در آن رخ نمی دهد در نتیجه چیزی به نام علم اسلامی وجود نخواهد داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به شکل جدی تری به علوم انسانی پرداخته شد. اقبال به علوم انسانی در پی آگاهی روز افزون نسبت به نقش مهم و حیاتی دانش هایی از این دست در زندگی فردی و جمعی پس از انقلاب اسلامی گسترش یافت. تفاوت مهم رویکرد اسلامی به علوم انسانی پس از انقلاب با تلاش های مشابه در فضای پیش از انقلاب را باید در آن دیدکه در جریان های فکری پس از انقلاب اسلامیت و عدم اسلامیت به جای این که صفت عالم دانسته شود به مثابه صفت علم دانسته و فهم شد. در پی این تغییر نگاه، به تدریج، طیفی از متفکرین که قائل به اسلامی سازی بودند شکل گرفتند. ای بسا بتوان گفت که نقطه اشتراک این متفکران آن بود که در نگاه ایشان، مؤمن بودن عالم جهت اسلامی نامیدن دستاوردهای علمی وی کافی دانسته نمی¬شد و تأکید می گردید که برای اسلامی شدن علوم انسانی باید آموزه های اسلامی در متن جامعه و محتوای این علوم ورود پیدا کند در واقع، هر چند تفکر سابق از میان نرفت و همچنان در سطوحی طرفداران خود را حفظ کرد، اما جایگاه خود را از دست داد و دیگر به مثابه قرائتی مطرح و چیره ظاهر نگشت. به هر حال این نگاه در عصر ما به هیچ روی نظریه غالب و نگرش چیره به شمار نمی آید.
امروزه نگرش مسلط به اسلامی سازی علوم انسانی باور دارد. جهت ورود به این مهم، در گام نخست، نیازمند مطالعه چیستی این خواسته هستیم. یک تقریر از اسلامی سازی مشخصاً نگاهی حداقلی در رابطه با آن اتخاذ می نماید. مطابق این تقریر باید تکلیف بخشی از علم تحت تأثیر معارف اسلامی معین گردد و موضوع و حکم آن تحت تأثیر آموزه های اسلامی قرار گیرد. مراد از موضوع مسئله شناسی و مراد از حکم معادله و نتیجه است به عبارت روشن تر، براساس این دیدگاه حداقلی به اسلامی سازی، آن گاه که اسلام از منظر مسئله شناسی و اعلام حکم در علوم ورود نماید اسلام سازی رخ داده است. این نگرشی حداقلی به اسلامی سازی علوم انسانی، به اتخاذ روش های ظاهری می انجامد و در مسیر اسلامی سازی واقعی گام چندانی به پیش نمی گذارد.
تقریر دیگری از اسلامی سازی وجود دارد که حول محور این عبارت آشنا قابل شناسایی است: « مشروعیت عقل با توجه به جایگاه آن در منابع اسلامی»، این نوع نگرش، که به نوعی می توان از آن ذیل عنوان نگرش موسع یاد نمود، در بردارند فهمی کما بیش موسع از اسلامی نمودن علوم انسانی است. مطابق این نگرش اسلامی سازی تنها به معنای مطابقت علم با آموزه های اسلامی (به معنای کتاب و سنت) نیست؛ بلکه علم متکی بر عقل بشری مستقل از وحی نیز می تواند متصف به صفت اسلامی گردد. به زبان دیگر مطابق این نوع تقریر علوم و دانش هایی که با اتکاء بر عقل و تجربه به دست می آیند نیز در شمار معارف اسلامی قرار می گیرند.
ذیل نگاهی آسیب شناسانه به این نگرش نیز باید گفت که عقل و تجربه ای که به قید استقلال از نقل به دستاوردهای قطعی در حوزه علوم انسانی و اجتماعی دست می یابند موضوع بحث و محل تأمل است؛ چرا که چنین نگرش موسع و بسیطی معنای اسلامی سازی را تا آنجا گسترش می دهد که امکان تصور مرزی معین برای آن باقی نمی گذارد و رشد چنین روندی در نهایت راه به سوی انتفای اسلامی سازی می برد.
توضیح چیستی تغییر
در توضیح چیستی تغییر در علوم انسانی باید قایل به طیفی بودن این مسئله گردید: طیف تغییر از سطح آغاز می شود و تا عمق ادامه پیدا می کند. این به آن معنا است که در درجه نخست اسلامی سازی علوم انسانی به معنای عدم مخالفت قطعی گزاره های علمی با اسلام است. طی این روند مقیاس واحد مطالعه در اسلامی سازی «گزاره ها» است. گزاره ها، در پی ترکیب، نظریه ها و علم را به وجود می آورند.
رویکرد دوم اسلامی سازی نظریه ها است. در این سطح باید اسلامی سازی را در سطح نظریه مورد مطالعه قرار داد. چنین مطالعه ای دل مشغول کلیت پیکره علمی موجود نیست؛ به زبان دیگر برای این سطح از اسلامی سازی هنوز پیکره از اهمیت چندانی برخوردارنیست. چرا که پیکره علم متشکل از چندین نظریه با مبانی اسلامی هم خوانی نداشته باشد. در این صورت می توان این تعداد معین از نظریه ها را مورد مطالعه و عرصه پژوهش قرار داد. بر اساس این رویکرد، پس از آن با جایگزین نمودن نظریه های اسلامی با نظریه های پیشین می توان اسلامی سازی علم را محقق نمود.
رویکرد دیگر واحد مطالعه را از نظریه به سمت نظام نظریه ها می برد. مفروض این رویکرد آن است که اگر چه علم مدرن از نظریه های مختلف و حائز هویت های متمایز تشکیل شده است. اما این نظریه ها از هم گسسته نیستند و در نهایت یک کل منسجم را تشکیل می دهند؛ از این روی برای پیش بردن فرآیند اسلامی سازی پرداختن به «نظام نظریه ها» از اولویت برخوردار است.
رویکرد چهارم به مطالعه و بررسی «نظام علمی» می پردازد. براساس این رویکرد، علوم و دانش هایی مانند ادبیات، هنر، تاریخ، مدیریت و جامعه شناسی به مثابه یک منظومه مورد مطالعه و کاوش قرار می گیرند. در واقع اتخاذ رویکرد منظومه ای متضمن انجام ارزیابی کلی نسبت به مجموعه علوم و دانش های مدرن جهت تعیین سازگاری آنها با ارزش های اسلامی است.
نکته مهم آنکه در هر یک از این چهار رویکرد در باب اسلامی سازی، ما با واحدهای تحلیل متفاوتی مواجه هستیم.
چگونگی تغییر
سه رویکرد در باب چگونگی تغییر قابل شناسایی است. رویکرد نخست مباحث پیرامونی و محیطی را عامل اصلی تحول زایی می داند. رویکرد دوم عوامل درونی، و به ویژه عوامل محتوایی معطوف به خود علم، را مبدأ اصلی تحول می بیند. رویکرد سوم نیز ملاحظه توأمان این دو را لازم می داند.
مطابق دیدگاه قائلان به رویکرد نخست عامل بیرونی عبارت از جامعه علمی است. در این خوانش، ساختار علمی مجموعه گردهم آمده ای از متن، نویسنده استاد، دانشجو، محیط آموزشی، ابزارهای آموزشی و جامعه علمی دانسته و معرفی می شود. در این میان جامعه علوم انسانی که خود شامل استاد، دانش پژوه و مدیران است از اهمیت بیشتری برخوردار است.
منظور از جامعه علمی عناصر انسانی مؤثر در علوم انسانی و دیگر علوم است. در مرتبه بالاتر اصناف و طبقات جامعه هستند. در مرتبه ای بالاتر جامعه مقیاس کاملی به نام کشور دارد و در مرتبه ای بالاتر از جامعه جهانی نام برده می شود. مطابق این رویکرد سرنوشت علم در درون علم تعیین نمی گردد؛ بلکه در فضای بیرون از علم محقق می گردد و تغییر و تحولی که در جامعه جهانی اتفاق می افتد سرنوشت علوم انسانی را مشخص می کند.
در توضیح روش تأثیرگذاری عامل بیرونی بر تعیین سرنوشت علم دو گرایش وجود دارد.
گرایش اول عامل بیرونی را عامل اصلی می داند و در عین حال آن را مدیریت ناپذیر معرفی می کند. به سخن ساده تر به باور قائلان به این رویکرد، این تحولات توسط فرد خاصی رقم نمی خورد و به همین دلیل قابل پیش بینی نیست. براساس این رویکرد تغییری در عالم پدیدار شده است که منجر به پیدایش علم مدرن گردیده است. آن تغییر (رخداد عبارت است از تغییر نسبت بین خدا و انسان و طبیعت. رویکرد برونگر بر این باور پای می فشارد که جهت ایجاد تغییر در علم نیازمند تغییر) رخدادی جدید هستیم. در واقع باید نوعی تحول تاریخی رخ دهد تا این مسیر تغییر کند. منتقدان این نوع نگرش اتخاذ رویکردهای مبتنی بر سیاست گذاری، صدور آئین نامه ها و ... را جهت اسلامی سازی علوم انسانی مورد نقد قرار می دهند.
گرایش دوم (از گروه اول نگرش ها که معتقد به عامل بیرونی هستند) بر این امر پای می فشارد که هر چند عوامل بیرونی مهم هستند اما این به معنای عدم امکان مدیریت آنها نیست. بر این اساس هرم های مدیریت نقش به سزایی در مدیریت این فرآیند علمی پیدا می کنند. حاصل آن که براساس این دیدگاه، باید به عوامل مدیریتی در تحول متمرکز شویم و به سمت سیاست گذاری، جذب دانشجو، افزایش رشته ها و مواردی از این دست پیش برویم. رویکرد دوم عوامل درونی را مورد تأکید قرار می دهد. در توضیح نحوه تأثیرگذاری عوامل درونی نیز دو گرایش و جریان اصلی مشاهده می گردد.
گرایش نخست، براساس رویکردی محتوا محور در ارتباط با اسلامی سازی علوم انسانی، بر مضامین متمرکز می گردد و از ضرورت اصلاح آنها سخن به میان می آورد.
گرایش دوم، در کنار توجه به عوامل درونی محتوایی به عوامل غیر محتوایی، نظیر منابع انسانی کارآمد و آگاه، هم توجه می نماید. در واقع مبحث مورد علاقه این گرایش پرورش اندیشمندان متخصص در علوم انسانی اسلامی است. چرا که، به باور قاتلان به این گرایش، حتی در صورت وجود محتوای کارآمد نیز بدون حضور اندیشمندان متعهد و آگاه فرایند اسلامی سازی محقق نخواهد گردید. از جمله دیگر علایق این گرایش بذل توجه به مدیریت دانش، از جمله در توضیح چند و چون پرورش افراد متخصص جهت انجام این مهم، است. به باور باورمندان به این گرایش تصمیم گیری های مدیریتی بر سرنوشت علم تأثیر گذار هستند. کوتاه سخن آنکه گروه اخیر، در کنار بذل توجه به محتوا، به مقوله هایی مهم دیگری هم چون ضرورت تربیت و حضور افراد متخصص و دقت در فرآیند های مدیریت دانش نیز به جد می پردازد. با این حال، با توجه به تبار این گرایش در اصالت دادن به مباحث محتوایی، در نهایت آنچه تعیین کننده است عامل محتوایی است؛ به دیگر سخن این عوامل محتوایی است که در تغییر علم مؤثر واقع می شود. هم از این روی راه اسلامی سازی علوم از مرتبط ساختن محتواها با اسلام (به مثابه تبار علوم انسانی اسلامی) در درون نظریه های علمی محقق خواهد گردید. چرا که علم در این دیدگاه عبارت از مجموعه از نظریه ها است و اسلامی سازی را می توان در درون محتوای نظریه ها دنبال و تعقیب نمود.
رویکردهای تغییر
فرض مسلم انگاشته شده در فرایند اسلامی سازی علوم انسانی وجود واحد مطالعه ای به نام «علم» است. ترسیم فرآیند دستیابی به این هدف نیز پاسخ دهنده به پرسش از چگونگی تحقق این مهم است. در پاسخ به این پرسش که در جهت اسلامی سازی علوم انسانی چه کارهایی بایدانجام گیرد؟ می توان به سه رویکرد اشاره نمود. در واقع سه رویکرد اصلی ذیل فرآیند اسلامی سازی قابل توجه است که به شکل جداگانه به بررسی هر یک می پردازیم.
رویکرد نخست عبارت است از اصلاح و اسلامی نمودن سر فصل های رشته های علوم انسانی بر اساس نیاز جامعه. دراین رویکرد دو مسئله به شکل جدی مورد توجه قرار می گیرد: نخست ضرورت اصلاح سر فصل ها مطابق استانداردهای اسلامی و دوم اصلاح سرفصل ها با توجه به نیازهای جامعه. در واقع این نوع نگرش را می توان نوعی رویکرد توامان عملی و نظری نامید که در عین حال که به تغییر محتوای رشته های علوم انسانی توجه دارد به زمینه اجتماعی و نیازهای جامعه نیز التفاتی ویژه مبذول می دارد.
رویکرد دوم تلاش مندرج در رویکرد نخست را کافی نمی داند. این رویکرد بن مایه های اندیشه ای علوم انسانی غربی را مورد انتقال قرار میدهد. به اعتقاد ایشان عدم اسلامیت این علوم به واسطه سیراب گردید آن از فلسفه های مضاف غیر اسلامی است؛ در نتیجه باید تولید و ترزیق فلسفه های مضاف اسلامی به این دسته از علوم را دنبال نماییم تا آنکه سرانجام علم انسانی اسلامی فراهم آید.
از جمله پرسش هایی که در آغاز راه مطرح می گردد پرسش از چگونگی پدیدار گشتن فلسفه مضاف است. در این رابطه ر ویکردهای متفاوتی ارائه شده است؛ به عنوان نمونه برخی ارجاع به حکمت متعالیه را جهت تحقق این مهم راه گشا می دانند و گروهی نیز به عمل اجتهادی باور دارند. مطابق رویکرد اجتهادی باید سراغ کتاب و سنت رفت و به استخراج هستی شناسی و امور مبنایی از دل آن پرداخت. در هر حال در ارتباط با چگونگی تولید فلسفه های مضاف اسلامی اجتماع به دست نیامده است.
پرسش بعدی در این باره عبارت از آن است که در صورت تولید فلسفه های مضاف، این فلسفه های به دست آمده چگونه می توانند در علم وارد گردند و در آن جریان یابند؟
پرسش سوم به نوع ارتباط فلسفه های مضاف اسلامی با یکدیگر می پردازد.اینکه آیا فلسفه های مضاف مجزا از هم هستند و یا به شکل سیستمی و نظام وار در کنار هم قرار می گیرند؟
بنابراین نفس مقوله روش تولید فلسفه های مضاف چالش ها و پرسش های متعددی را پیش کشیده است؛ همچنان که در صحنه عمل نیز، با وجود پیشرفت در تولید برخی فلسفه های خاص، مشکلاتی وجود دارد که باید به آنها پرداخته شود.
رویکرد سوم بر بحث روش علوم انسانی متمرکز می شود. مطابق این رویکرد علاوه بر اصلاح و اسلامی سازی مبانی و غایات علوم انسانی نیاز به تغییر در روش نظریه پردازی نیز وجود دارد. بر این اساس روش علم باید متناسب با علوم انسانی مطلوب دست¬خوش تحول و موضوع تغییر گردد.
در نهایت، علاوه بر سه رویکرد فوق الذکر، می توان از رویکردی دیگر نیز یاد کرد که بیانگر موضعی بینابین است. تلاش این رویکرد آن است که، ضمن شناسایی آسیب ها و توانایی های رویکردهای پیشین، دست به تجمیع آنها بزند. به این ترتیب این رویکرد هر سه حوزه ضرورت اصلاح محتوا، تأکید بر عوامل بیرونی و اهمیت بخشیدن به روش را تأیید می کند. از این رویکرد می توان تحت عنوان رویکرد تجمیعی یاد نمود.
براساس رویکرد تجمیعی، اصلاحات امری ضروری است و انجام آن در رابطه با مبانی، غایات، فلسفه های مضاف و روش گریز ناپذیر است. در عین حال که این رویکرد تن به انجام همه سطوح اصلاحات در ارتباط با عوامل محتوایی در درون علوم انسانی می دهد به تغییر عوامل غیر محتوایی نیز توجهی جدی ابراز می دارد. نکته آنجا است که، به باور قائلان به این رویکرد، هر چند اصلاح عوامل درونی لازم است اما کافی نیست. در عین حال این دیدگاه نوعی نگاه ترکیبی مبتنی بر توان مضاعف در خصوص انجام تغییر درونی و بیرونی در علوم انسانی را نیز پیش می کشد و بر این باور پای می فشارد که در پیش گرفتن تغییر در هر دو ساحت به تسریع در انجام تغییرات جهت اسلامی سازی علوم می انجامد.
نتایج
با توجه به مباحث مطرح گردیده می توان گفت که در تغییر علوم انسانی هم عوامل محتوایی و هم عوامل غیر محتوایی دارای اثر هستند. بر این اساس، جهت دستیابی به علوم انسانی مطلوب، ناگزیر از توجه به عوامل بیرونی در کنار عوامل داخلی هستیم. به این ترتیب همچنان که تمرکز صرف بر عوامل داخلی و نادیده انگاشتن نقش عوامل خارجی راه به سوی تأسیس علوم انسانی مطلوب نخواهد برد تمرکز صرف بر رویکرد مدیریتی و تأکید بر عوامل خارجی نیز تنهایی اسلامی سازی علوم انسانی را محقق نخواهد نمود.
در واقع نگاه درونی و نگاه بیرونی نسبت به انجام تغییر در علوم انسانی باید هم زمان و هم آهنگ اتفاق افتد. سرنوشت علوم انسانی در بستر جامعه علوم انسانی تغییر می کند. این جمعه دارای کنش گران مختلف است؛ از دیگر سوی جامعه علوم انسانی در دل ظرف بزرگتری به نام جامعه علمی جهانی جای دارد اگر داد و ستد این جامعه علمی را در مقیاس جهانی نبینیم در تحقق بخشیدن به هدف اسلامی سازی علوم انسانی ناکام خواهیم بود.
تحقق اسلامی سازی علوم انسانی مستلزم اطلاع یابی و دست یابی به جدیدترین تحولات علم در سطح جهان است. ما نیازمند جریانی جامع نگر و فراگیر در راستای تأسیس علوم انسانی مطلوب هستیم که عوامل درونی (محتوایی) و عوامل بیرونی (غیر محتوایی) را با هم رصد و شناسایی نماید. شکل بخشی به این سامانه فراگیر است که تحول علم را امکان پذیر می سازد. این به آن معنا است که، در عین حال که تحول علوم محصول تلاش جمعی جامعه علمی است، حاصل مناسبات اجتماعی نیز هست. به این ترتیب می توان گفت که تحول در علوم انسانی و اسلامی سازی این علوم در پی همکاری عالمان، سیاستمداران و بخش های مختلف اجتماعی و اقتصادی، ذیل نقشه راهی واحد محقق شدنی می گردد.