به گزارش فرهنگ امروز به نقل از هنرآنلاین؛ سیاوش کسرایی در پنجم اسفند ۱۳۰۵ متولد شد و به سال ۱۳۷۴ (۱۹ بهمن ماه) درگذشت.
سیاوش کسرایی را همیشه به عنوان یکی از شاگردان نیما یوشیج که به سبک شعری او وفادار ماند، میشناسیم.
کسرایی از خردسالی در تهران به سر میبرد. دوره ابتدایی را در مدرسه ادب، و بعد در مدرسه نظام و دارالفنون مشغول به تحصیل شد. در ۱۳۲۹ از دانشکده حقوق دانشگاه تهران فارغ التحصیل میشود و برای خدمت سربازی به دانشکده افسری میرود.
در ۱۳۳۱ کسرایی در سازمان همکاری بهداشت، وابسته به برنامه اصل چهار ترومن، شروع به کار میکند، و در نشریه های بهداشت همگانی در ناحیه دریای خزر و زندگی و بهداشت نقش دارد. از اواسط دهه ۱۳۳۰ تا اواخر دهه ۱۳۵۰ کسرایی در سازمانهای مربوط به مسکن عمومی ( بانک ساختمانی، وزارت آبادانی و مسکن، وزارت مسکن و شهرسازی) تقریبا بی وقفه مشغول است. در اوائل تا اواسط دهه ۱۳۵۰ در حالت تعلیق خدمت اداری، کسرایی در بخش تبلیغات گروه صنعتی بهشهر کار میکند. در کنار مشاغل دائمی، در مقاطع مختلف، کسرایی به تدریس ادبیات در دانشگاه های تهران و زاهدان میپردازد.
روابط اجتماعی گسترده، مصاحبت و همیاری از خصوصیات زندگی کسرایی است. در بین چهره های ادبی، هوشنگ ابتهاج، احمد رضا احمدی، محمود اعتمادزاده (م. ا. به آذین)، ایرج افشار، فروغ فرخزاد، مرتضی کیوان، شاهرخ مسکوب، فریدون مشیری، نادر نادرپور، نیما یوشیج، و ابراهیم یونسی از نزدیکان کسرایی هستند. از اوایل دهه ۱۳۴۰ تا اوایل دهه ۱۳۶۰، تقریبا هر روز، در دفتر و در منزل، کسرایی محیطی باز برای دورهم آیی فراهم میکند.
در سال ۱۳۵۸ خورشیدی، هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران که عبارت بودند از باقر پرهام، احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی تصمیم به اخراج سیاوش کسرایی، بهآذین، هوشنگ ابتهاج، فریدون تنکابنی و برومند گرفتند.
سیاوش کسرایی از زندگی در شوروی رنج میکشید و تجربه درونی و رنج روحی خود را در سروده "دلم هوای آفتاب میکند" را وصف کرده است. او در سن ۶۹ سالگی پس از عمل جراحی قلب و ابتلاء به ذاتالریه در وین، پایتخت اتریش درگذشت و در "بخش هنرمندان" گورستان مرکزی شهر وین به خاک سپرده شد.
به گفته صدرالدین الهی، اصطلاح "جهانپهلوان" در اشاره به غلامرضا تختی ابتدا توسط سیاوش کسرایی در قصیدهای از او به نام جهانپهلوان بکار برده شد و این لقب روی تختی ماند.
از جمله مجموعه شعرهای بهجای مانده از سیاوش کسرایی، میتوان به مجموعه شعر "آوا"، "مهره سرخ"، "در هوای مرغ آمین"، "هدیه برای خاک"، "تراشههای تبر"، "خانگی"، "با دماوند خاموش" و "خون سیاوش" اشاره کرد.
بخشی از شعر بلند آرش کمانگیر اثر سیاوش کسرایی:
برف می بارد
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
كوهها خاموش
درهها دلتنگ
راهها چشم انتظار كاروانی با صدای زنگ
بر نمی شد گر ز بام كلبههای دودی
یا كه سوسوی چراغی گر پیامی مان نمیآورد
رد پا ها گر نمی افتاد روی جادههای لغزان
ما چه می كردیم در كولاك دل آشفته دمسرد ؟
آنك آنك كلبهای روشن
روی تپه روبروی من
در گشودندم
مهربانی ها نمودندم
زود دانستم كه دور از داستان خشم برف و سوز
در كنار شعله آتش
قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز
گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفتهای بس نكته ها كاینجاست
آسمان باز
آفتاب زر
باغهای گل
دشت های بی در و پیكر
سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
بوی خاك عطر باران خورده در كهسار
خواب گندمزارها در چشمه مهتاب
آمدن رفتن دویدن
عشق ورزیدن
غم انسان نشستن
پا به پای شادمانی های مردم پای كوبیدن
كار كردن كار كردن
آرمیدن
چشم انداز بیابانهای خشك و تشنه را دیدن
جرعه هایی از سبوی تازه آب پاك نوشیدن
گوسفندان را سحرگاهان به سوی كوه راندن
همنفس با بلبلان كوهی آواره خواندن
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن
گاه گاهی
زیر سقف این سفالین بامهای مه گرفته
قصه های در هم غم را ز نم نم های باران شنیدن
بی تكان گهواره رنگین كمان را
در كنار بان ددین
یا شب برفی
پیش آتش ها نشستن
دل به رویاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر كران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
پیر مرد آرام و با لبخند
كنده ای در كوره افسرده جان افكند
چشم هایش در سیاهی های كومه جست و جو می كرد
زیر لب آهسته با خود گفتگو می كرد
زندگی را شعله باید برفروزنده
شعله ها را هیمه سوزنده
جنگلی هستی تو ای انسان
جنگل ای روییده آزاده
...