شناسهٔ خبر: 42872 - سرویس دیگر رسانه ها

«جذبه» از نگاه مولانا

استاد ادبیات و عرفان دانشگاه اصفهان گفت: ««جذبه» برای مولوی از چنان اهمیتی برخوردار است که از نظر او نیل به مقصود اصلی جز با جذبه الهی حاصل نمی‌شود.

 

1430130725754_258.jpg

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایسنا؛ علی‌اصغر میرباقری فرد در سلسله جلسات تفسیر کلامی عرفانی مثنوی معنوی که به همت انجمن علمی فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه اصفهان برگزار می‌شود، اظهار کرد: مجموعه واردات در عرفان اسلامی به سه دسته تقسیم می‌شود: «احوال»، «خواطر» و «جذبات».

او در توضیح این سه مقوله افزود: «احوال» وارد بی‌اختیاری است که می‌آید و بدون اختیار سالک از دل او خارج می‌شود، اما اثری باقی می‌گذارد. در حالی که کلیه احوالات مطلوب است، اما «خواطر» به عنوان واردی که اثر ماندگار ندارد به دو دسته محمود (خواطر ربانی و ملکی) و مذموم (خواطر نفسانی یا هواجس و خواطر شیطانی یا وساوس) تقسیم می‌شود. همچنین «جذبه» به کشش‌های خاصی که تنها نصیب خواص و منتهیان است، اطلاق می‌شود. به عنوان مثال میرداماد، فیلسوف مشایی در رساله خلعیه خود به معرفی برخی از این جذبه‌ها پرداخته به گونه‌ای که این کتاب اساساً حاصل جذبه‌هایی است که بر او وارد شده است.

نویسنده مقاله "طریق کمال در مثنوی مولوی" تصریح کرد: جذبه برای مولوی از چنان اهمیتی برخوردار است که از نظر او نیل به مقصود اصلی جز با جذبه الهی حاصل نمی‌شود. در روایت نیز آمده است: «جذبه من جذبات الحق توازی عمل الثقلین».

میرباقری فرد در بیان جذبه و وفای معشوق به یکی از غزلیات دیوان شمس اشاره و اظهار کرد: مولانا می‌گوید، ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرها/ زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا/ زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم/ زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا.

وی تصریح کرد: از منظر مولوی آنچه از حضرت دوست است تماماً وفاست. در قرآن حکیم نیز در بحث پیمان الست که پیمانی تک بندی مبنی بر پذیرش بندگی انسان‌ها از جانب خداست، درخواست خدا در لطیف‌ترین حالت خود بیان شده است:« أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» ‏پاسخ «قالُوا بَلی» نیز نشانگر عجین بودن این میل در فطرت کلیه انسان‌ها دارد.

این استاد ادبیات و عرفان در توضیح بیشتر مفهوم جذبه به ابیات دفتر چهارم مثنوی اشاره و اضافه کرد: کندن گوری که کمتر پیشه بود/ کی ز فکر و حیله و اندیشه بود/ گر بدی این فهم مر قابیل را/ کی نهادی بر سرش هابیل را/ که کجا غایب کنم این کشته را/ این به خون و خاک در آغشته را/ جنبش هر کس به سوی جاذب است/ جذب صادق نه چو جذب کاذب است.