شناسهٔ خبر: 43181 - سرویس دیگر رسانه ها

ناجی ايرانيان/ نقد و بررسی كتاب اميركبير و ناصرالدين شاه

داستان كهن و تكراري سلطان و وزير در تاريخ ايران الگويي شناخته شده و صد البته تراژيك دارد. وزيري ميراث‌دار سنت ديوانسالاران فرهيخته ايراني در به تخت نشستن پادشاهي معمولا خام و جوان سنگ تمام مي‌گذارد، تاج بر سر او مي‌گذارد، به او راه و رسم حكومتداري مي‌آموزد، مخالفان و معاندان او را حذف مي‌كند و خلاصه از آنچه از دستش بر مي‌آيد براي تثبيت شاه جوان فروگذار نمي‌كند، اما به جاي قدر ديدن سرنوشتي تلخ و ناگوار مي‌يابد.

فرهنگ امروز/ محسن آزموده:

داستان كهن و تكراري سلطان و وزير در تاريخ ايران الگويي شناخته شده و صد البته تراژيك دارد. وزيري ميراث‌دار سنت ديوانسالاران فرهيخته ايراني در به تخت نشستن پادشاهي معمولا خام و جوان سنگ تمام مي‌گذارد، تاج بر سر او مي‌گذارد، به او راه و رسم حكومتداري مي‌آموزد، مخالفان و معاندان او را حذف مي‌كند و خلاصه از آنچه از دستش بر مي‌آيد براي تثبيت شاه جوان فروگذار نمي‌كند، اما به جاي قدر ديدن سرنوشتي تلخ و ناگوار مي‌يابد. سعايت بدخواهان و حسادت ايشان از يك‌سو و احساس حقارت سلطان از مواجهه با اين وزير تاج بخش از سوي ديگر موجب مي‌شود كه وزير با وجود همه لطفي كه كرده معمولا به سختي حذف شود، خواه تبعيد شود يا به قتل رسد. سرنوشت ميرزا تقي خان اميركبير بسيار شبيه اين كهن الگوي شناخته شده است؛ صدراعظمي كه هنوز در ذهنيت ايرانيان به مثابه نجات‌بخشي كه عمر صدارتش دوام نياورد، زنده است و با وجود كوتاهي قابل توجه اين دوران، تاثيراتي ماندگار در تحول ايران از خود به جاي گذاشته است. درباره اميركبير و دوران او چند كتاب قابل توجه و ارزشمند نگاشته شده است. نخستين آنها ميرزا تقي خان اميركبير نوشته عباس اقبال آشتياني (١٣٣٤-١٢٧٥) مورخ برجسته معاصر ايراني است كه همچنان به عنوان اثري كلاسيك مورد توجه است، نوشته قابل توجه ديگر اميركبير و ايران نخستين كتاب فريدون آدميت است كه وقتي احمد كسروي آن را ديد، ذوق تاريخي را در ناسيه نويسنده جوانش حدس زد و آن را تحسين كرد. اين آثار انگشت شمار البته تمام وجوه شخصيت و اقدامات گسترده و مهم اميركبير را در بر نمي‌گيرد و همچنان نيازمند آثاري تحليلي هستيم كه مبتني بر اسناد و مدارك تازه‌ياب، جنبه‌هاي تاريك‌مانده دوران امير را روشن كنند. كتاب ارزشمند اميركبير و ناصرالدين‌شاه كه به تازگي به همت سيد علي آل داود و با همراهي نشر رايزن منتشر شده، از اين حيث اثري قابل توجه است كه در آن شماري از اسناد دست اول و نامه‌هاي اميركبير گرد آمده است و مي‌تواند به عنوان مواد مهمي براي تحليل‌هاي گسترده‌تر درباره اميركبير و دورانش به كار رود. به مناسبت رونمايي از اين كتاب نشستي با حضور علي آل داود، مولف كتاب، سيد محمد صادق سجادي تاريخدان و استاد دانشگاه و مدير بخش تاريخ و عضو شوراي عالي علمي مركز دايره‌‌المعارف بزرگ اسلامي و علي بهراميان عضو هيات علمي دايره‌المعارف بزرگ اسلامي و پژوهشگر تاريخ صدر اسلام در سراي اهل قلم برگزار شد كه از نظر مي‌گذرد:

علي بهراميان : مذاكرات با عثماني نخستين كارزار ديپلماتيك ايران مدرن
بـــــرخــي از شخصيت‌هاي تاريخ معاصر ايران البته شناخته شده‌اند و درباره ايشان آثار فراواني نگاشته شده است، اما همچنان مي‌توان درباره آنها تحقيقات گسترده‌اي هم از حيث كشف اسناد و از نظر تحليل صورت داد. درباره ميرزا تقي خان اميركبير البته چند اثر تحقيقاتي قابل توجه شناخته شده و كمابيش شخصيت او به عنوان يكي از دولتمردان بزرگ ايران در ٢٠٠ سال اخير را مي‌شناسيم. اما هنوز شخصيت او قابل بررسي و ضروري است كه مي‌توان اميركبير را يكي از كارگزاران ايران تلقي كرد كه خيلي زود متوجه ورود جهان به مناسبات جديد شده و ادامه حكمراني به ترتيب سابق ديگر ممكن نيست. اميركبير از كساني بود كه در اين زمينه همت ورزيد، البته شخصيت اميركبير را نبايد منحصر به دوره صدارت خواند، او پيش از اين نيز خدمات شاياني به ايران كرده بود، به خصوص لازم است به همت و عزم او در قضيه تعيين سرحدات ايران با عثماني ياد كرد. اين مذاكرات يكي از نخستين كارزارهاي ديپلماتيك ايران محسوب مي‌شود و كار درخشان اميركبير در اين زمينه مايه افتخار است.
در دوره صدارت نيز البته نقش امير در زمينه‌هاي مختلف از قبيل صنعتگري و دولتمداري مورد بررسي قرار گرفته است. اما بخشي كه فكر مي‌كنم قابل بررسي است، نقش بسيار مهم او در سركوب بابيه است كه امير در اين اقدام شجاعت بالايي از خود نشان داد. اگر امير با اقتدار با ايشان برخورد نكرده بود، ممكن بود ايران به شورش و آشوب كشيده شود و بعيد نبود كه اقدامات بابيه ايران را پاره پاره كند و موجب ضررهاي هنگفت به ايران شود. با توجه به مطامعي كه دولت‌هاي استعماري در ايران داشتند، اگر ايستادگي امير نبود، معلوم نبود كار به كجا منتهي شود. متاسفانه در سال‌هاي اخير در اين زمينه كوتاهي صورت گرفته است.


ايرانيان در اميركبير شخصيت نجات‌دهنده خود را مي‌ديدند

علي آل داود

شروع تحقيقات من درباره اميركبير و گردآوري اسناد به سال‌هاي اواخر دهه ١٣٦٠ باز مي‌گردد هنگامي كه با مرحوم استاد دكتر زرياب خـــويــــي در دايره‌المعارف بزرگ اسلامي كار مي‌كردم. يك روز ضمن گفت‌وگو با ايشان، دكتر زرياب گفت وقتي در دهه ١٣٣٠ در كتابخانه مجلس كار مي‌كردم، مجموعه‌اي از اسناد مربوط به ميرزا‌تقي خان اميركبير به دست آمد كه از خاندان دوست علي خان معير الممالك خريداري شده بود و من به سبب اهميت اين اسناد يك كپي از آنها فراهم كردم. من از دكتر زرياب خواهش كردم اين اسناد را تصحيح و چاپ كند كه گفت حوصله اين كار را ندارم. بنابراين اين كار را به عهده من گذاشت و من مجموعه اين نامه‌ها را كه حدود ٣٠٠ نامه به خط ميرزا تقي خان اميركبير بود، تصحيح كردم. اين نامه‌ها كوتاه است و امير هر روز يكي از آنها را در دوره صدارتش خطاب به ناصرالدين شاه نوشته است.
در آن زمان ناصرالدين شاه هنوز جوان بوده و در امور مملكت‌داري سررشته چنداني نداشته است و طبعا لازم بوده كسي چون امير او را راهنمايي كند. امير نيز به شكل روزانه مراقب تمام كارهاي اميركبير بود و هر روز به او دستورالعملي صادر مي‌كرد كه مثلا امروز چه كار بايد بكند، از نظام سان ببيند، نامه‌هاي سفراي خارجي را پاسخ دهد، به نامه‌هاي حاكمان ايالات و ولايات پاسخ دهد و... تمام اين موارد در نامه‌هاي اميركبير هست و از آنها مشخص مي‌شود كه در طول سه سال و اندي صدارت روزي يك نامه به شاه جوان مي‌نوشته است. اما متاسفانه امروز تمام اين نامه‌ها در دست نيست و آنچه باقي مانده ٣٠٠نامه است.
بعد از تطبيق اين نامه‌ها با نامه‌ها و اسناد ديگر متوجه حدود ٤٠ نامه ديگر نيز شدم كه مربوط به دوست علي خان معير‌الممالك است و گويا مرحوم زرياب آنها را نديده بود. به هر حال مجموعه اين نامه‌ها را نسخه‌برداري و مرتب كردم. متاسفانه اكثر اين نامه‌ها تاريخ ندارد، بنابراين تعيين ترتيب تاريخي آنها دشوار است. اين يكي از نقص‌هاي كار اميركبير بوده كه تاريخ نامه‌ها را قيد نكرده است، شايد هم به دليل عجله در كار اين اتفاق رخ داده است.
راجع به ميرزا تقي خان اميركبير تحقيقات چندي صورت گرفته است. آنچه بتوان آن را يك تحقيق اصيل تاريخي خواند، كتاب مرحوم عباس اقبال‌آشتياني و سپس كتاب اميركبير و ايران نوشته دكتر فريدون آدميت است. كتاب دكتر آدميت البته با توجه به همه اهميت و شرافتي كه دارد، متاسفانه فاقد آدرس اسناد و مدارك است. اصولا دكتر آدميت عادت نداشت كه آدرس اسنادش را ارايه دهد. مثلا نامه‌اي از مرحوم اميركبير نقل كرده و نوشته از اسناد وزارت امور خارجه ايران يا انگلستان است. اما اينكه اين سند را كجا مي‌توان يافت، معلوم نيست.
بخش بيشتري از اسناد در مورد اميركبير در يك مجموعه خطي در كتابخانه مركزي دانشگاه تهران موجود است. زماني كه مرحوم عباس اقبال‌آشتياني و مرحوم دكتر قاسم غني قصد داشتند اثري مفصل راجع به امير‌كبير تاليف كنند، هر جا سندي راجع به اميركبير در هر كتابخانه يا مجموعه‌اي از جمله كتابخانه سلطنتي كاخ گلستان مي‌يافتند، رونوشتي تهيه مي‌كردند و آن را در يك مجموعه مفصل خطي گرد آوردند. بخش كمتر اين اثر به خط مرحوم عباس اقبال و بخش مفصل‌تر به خط مرحوم دكتر قاسم غني است .
تعدادي از نامه‌هاي اين مجموعه را ذيل نامه‌هايي كه اميركبير به ناصرالدين‌شاه نوشته در اين كتاب گردآورده‌ام. اين كار بخش عمده جلد اول كتابي است كه در سال ١٣٧١ شمسي منتشر شد. قسمت ديگر جلد اول به كتابي تاريخي-داستاني راجع به اميركبير مربوط مـــي‌شـود كه شيـخ‌المشايخ امير معزي با نام نوادر الامير نوشته است. شيخ‌المشايخ در اواخر دوره احمدشاه قاجار رييس كتابخانه سلطنتي بوده است. او يك شخصيت ملي بوده و به مسائل مربوط به ايران به خصوص اميركبير و كارهايش علاقه زيادي داشته است، در نتيجه داستان‌هايي را كه در ميان مردم راجع به اميركبير رواج دارد گردآوري كرده است. رواج اين داستان‌ها نشانگر آن است كه مردم شخصيت نجات‌دهنده خود را در وجود شخصيتي كه در آن زمان اميركبير بوده، ترسيم مي‌كرده‌اند. برخي از اين داستان‌ها ممكن است واقعيت تاريخي نداشته باشد يا ممكن است امري ساخته شده در ذهنيت توده مردم باشد. اما قطعا تعداد زيادي از اين داستان‌ها واقعيت دارد، زيرا در آثاري ديگر به آنها اشاره شده است. مثل داستان مربوط به سماورساز اصفهاني كه معروف است و مرحوم ابوالحسن فروغي نيز بعدها درباره آن مقاله‌اي نوشته است. به هر حال اهميت كار شيخ‌المشايخ آن است كه در دوره‌اي نزديك به زمانه اميركبير مي‌زيسته و برادر مادري خودش در دستگاه اميركبير كار مي‌كرده است.
در جلد دوم اين كتاب از منابع سازمان اسناد ملي استفاده كردم. در اين سازمان اسناد زيادي درباره تاريخ دوره قاجاريه است كه متاسفانه اكثر اينها تا به حال به چاپ نرسيده است. اگر بخواهيم تاريخ ايران در ٢٠٠ سال اخير را بنويسم، مهم‌ترين اسناد در خود ايران است و بخش عمده‌اش در سازمان اسناد ملي ايران نگهداري مي‌شود كه بخشي از آن از كتابخانه سلطنتي به سازمان اسناد منتقل شده است. آثار زيادي درباره تاريخ دوره قاجاريه تاليف شده است، اما اين آثار بيشتر قصه-تاريخ است، يعني كساني آنها را نوشته‌اند كه منتسب به دربار و سلطنت بودند و مجبور بودند كه ملاحظاتي داشته باشند و اين ملاحظات از ارزش تاريخي كار ايشان كاسته است. اما در اسناد چنين كتماني ديده نمي‌شود، زيرا بنا نبوده اين اسناد منتشر شود و در نتيجه نويسندگان مطالب واقعي را مي‌نوشتند  .
يكي از ويژگي‌هاي خاص ناصرالدين شاه برخلاف شاهان پيش از او اين بوده كه دستور انهدام اين اسناد را نداده است. معمولا تاريخ ايران فاقد سند است و منابع تاريخي به كتاب‌هايي كه مورخان رسمي نگاشته‌اند، منحصر مي‌شده است. اما ناصرالدين شاه دستور داده اين اسناد جمع‌آوري شود و مسوول بايگاني او محمود خان ملك‌الشعرا شاعر معروف آن عصر بوده كه علاوه بر هنري كه در بايگاني و گردآوري اسناد داشته، در تذهيب و نقاشي نيز استاد بوده است و مجموعه اسنادي كه به دستش رسيده را در آلبوم‌هايي كه درست كرده نگهداري كرده و الان اين اسناد موجود است. به عقيده من اگر بخواهيم تاريخ درستي از دوره قاجاريه بنويسيم، بايد مجموعه آنها را كه حدود ٧٠٠ آلبوم است و حدود ١٢٠٠ صفحه است، مورد مطالعه قرار دهيم.
خوشبختانه من موفق شدم براي رسيدگي به اسناد مربوط به اميركبير از ١٠،١٥ سال پيش سراسر اين آلبوم‌ها را تورق كنم و اسناد مربوط به اميركبير را استخراج كنم. اما غير از نوادر الامير راجع به كارهاي عجيب و غريبي كه امير انجام داده نيز داستان‌هايي ارايه كرده‌ام كه صد در صد با واقعيت انطباق دارد. زيرا بخشي از آنها را محمدحسن خان اعتماد‌السلطنه در كتاب صدرالتواريخ ارايه كرده است. محمدحسن خان به اين دليل كه پدرش ميرزا علي‌خان اعتماد السلطنه قاتل اصلي امير كبير بود، بعدها عنادي با اميركبير داشت و مي‌خواست پدرش را از اقدامي كه عليه اميركبير كرده تبرئه كند. او هميشه در آثارش گوشه و كنايه‌هايي به اميركبير زده است. اما در كتاب صدرالتواريخ اين داستان‌ها به عنوان وطن خواهي و اقدامات برجسته اميركبير ياد شده است.
همچنين از كتاب ميرزا حسن خان جابري اصفهاني با نام آگهي شهان از كار جهان استفاده كردم. البته اين كتاب از نظر تاليفي چندان منظم نيست، اما از حيث كثرت اطلاعاتي كه در آن آمده اثري قابل توجه است. در اين كتاب نيز داستان‌ها و حكايت‌هاي جديدي درباره اميركبير آمده است. بنابراين اثر حاضر يعني اميركبير و ناصرالدين شاه تلفيقي از مجموعه اين آثار است و در آن كوشيده‌ام نظم و ترتيب به همه آن اطلاعات بدهم. البته بايد اذعان كنم هنوز همه اسنادي كه راجع به اميركبير هست، در اين كتاب نيامده و مقداري از آنها در كاخ سلطنتي هست كه متاسفانه نتوانستم به آنها دسترسي پيدا كنم.
در سازمان اسناد همچنين راجع به تقابل اميركبير با بابيه چندين مجلد وجود دارد كه بسيار مهم است و افكار و عقايد نخستين پيشگامان اين گروه را نشان مي‌دهد و علت اينكه اميركبير با ايشان درگير شده را نيز روشن مي‌كند. البته متاسفانه دسترسي به اين منابع همچنان چندان ساده نيست و اميدواريم محققان بتوانند بدون مشكل به اين منابع دسترسي پيدا كنند.


سجادی: ميراث‌دار زمان‌هاي نابسامان
نخست به وضعيت ايران مخصوصا بعد از آنكه دوران بسيار بي‌كفايت حاج ميرزا آغاسي و محمدشاه به پايان رسيد، اشاره مي‌كنم. آنچه كه به شاه جوان و صدراعظم او ميرزا تقي خان اميركبير به ارث رسيد، كشوري نابسامان بود كه قسمتي از آن را دولت فخيمه انگليس به بهانه افغانستان از ايران جدا كرد و بخش بزرگي را كشور روس از ايران جدا كرد. سواحل جنوب ايران هم مورد تعدي دولت انگلستان بود. در چنين فضايي وقتي ميرزا تقي خان به صدارت رسيد، براي رتق و فتق امور و بسامان آوردن اين نابساماني‌ها ناچار بود كه قسمت مهمي از صدارت عظمي را به نامه‌نگاري هم به نمايندگان دول بيماري و هم به امراي ولايات و حكام و بقيه كارگزاران دولتي اختصاص دهد. بنابراين نامه‌هاي اميركبير بايد بسيار بيش از آنچه الان در دسترس است، باشد.
اهميت نامه‌هاي امير از چند جهت است. در وجه نخست متاسفيم كه امروز راجع به بسياري از نامه‌ها، فرامين و منشات دولتمردان بزرگ ايران چيزي در دست نداريم. اگر داشتيم شايد قسمت مهمي از نقاط تاريك متعددي كه در تاريخ ايران عصر اسلامي وجود دارد، روشن مي‌شد و به مدد تحقيقاتي كه مبتني بر آن نامه‌ها و اسناد بود، آشكار مي‌شد. ما به ندرت از ديوانسالاران و وزرا و حكام از قرون گذشته نامه‌هايي داريم. آن چه مثلا از رشيدالدين فضل‌الله داريم، معمولا نامه‌هاي غيرسياسي است. اما خوشبختانه راجع به يكي از رجال معاصر بزرگ ايران يعني اميركبير نامه‌هاي زيادي در دست است و اين مي‌تواند براي تحقيقات تاريخي در يكي از پرمخاطره‌ترين ادوار تاريخ ايران به كار‌ آيد. البته متاسفانه اين نامه‌ها كمتر مورد استفاده واقع شده است.
مورخان معدود دوران ناصري و پس از آن نيز كه تاريخ ايران را نوشته‌اند، اولا به جزييات توجه نكرده‌اند و متعرض كليات شده‌اند. محققاني كه امروزه در اين دوره مهم كار مي‌كنند، بايد به اين نامه‌ها توجه كنند. اين نامه‌ها مشحون از اطلاعات گرانبها درباره سياست خارجي و اداره امور داخلي كشور است. كوشش‌هاي امير براي اينكه دو دولت نيرومند ايران را از دو جهت احاطه كرده بودند، قابل ذكر است. قسمت مهمي از ايران تحت نفوذ دولت‌هاي بريتانيا و تزاري روسيه بود. از قبل نيز دايما به ايران چشم طمع داشتند و به وسايط مختلف خاك ايران را ضميمه خود مي‌كردند.
در واقع يكي نخستين آغازگاه‌هاي فعاليت سياسي اميركبير سه سالي بود كه براي تحديد مرزهاي ايران مامور شد و با عثماني‌ها به مذاكره پرداخت. بعدها نيز كه عثماني‌ها به خاك ايران تجاوزهايي كردند، شايد مهم‌ترين كسي كه به اين تجاوزها اعتراض كرد و از طريق دو دولت روس و انگليس چندين بار به عثماني هشدار داد، ميرزا تقي خان اميركبير بود. در نامه‌هايي كه منتشر شده تعداد زيادي از نامه‌ها خطاب به ماموران سياسي انگليس و روس و همچنين ماموران سياسي فرانسه است. البته آن زمان مشخص نبود كه انگليسي‌ها و روس‌ها به صورت پنهاني دولت عثماني را تحريك مي‌كنند تا موافقتنامه‌اي كه در ارزنه‌الروم با اميركبير امضا كرده را زير پا بگذارد.
ديگر دليل اهميت اين كتاب موافقت ايران با منع تجارت بردگي است كه به صراحت در نامه‌هاي امير ديده مي‌شود. ايران به صراحت نخستين كشور در اين منطقه از آسياست كه با منع خريد و فروش برده در خليج فارس و سواحل دو سوي آن موافقت مي‌كند به صراحت در چند تا از نامه‌هاي اميركبير اين نكته ديده مي‌شود. مساله بعدي اهميت اين اثر داستان‌هايي است كه در آن آمده است. قطع نظر از اينكه اين داستان‌ها با حقيقت تاريخي تطبيق بكند يا خير، خود اين داستان‌ها في‌نفسه محل تحقيق و توجه بسيار است. اين داستان‌ها بازتاب آمال و انديشه‌هاي مردم است و از نظر داستان‌گذاري اهميت فراواني دارد. اين نوع داستان‌ها از جهات ادبي و تحقيق در تاريخ اجتماعي ايران و نوع تلقي مردم از دولتمرداني كه در ادوار بسيار استبدادي ايران به آنها اعتنا دارند، سخت اهميت دارد. به خصوص اين داستان‌هاي مربوط به اميركبير حايز اهميت است.  اساس كتاب به خصوص نامه‌هاي ناصرالدين شاه به امير و همچنين نامه‌هاي بعد از عزل اميركبير از اهميت بالايي برخوردار است. اولا در ايام معزوليت اميركبير ناصرالدين شاه چندين بار در جواب بعضي از دلتنگي‌هاي اميركبير مي‌گويد سخن يا سخن چيني هيچ كس را درباره امير نمي‌پذيرد. در حالي كه ديديم در نهايت خلاف اين حرف عمل كرد و اميركبير را كشت. اما نامه‌هاي اميركبير در ايام عزل نيز بسيار قابل توجه است، يعني با اينكه عزل شده هيچ از احترام سابقش نسبت به شاه و اطاعت اوامر او نكاسته است، گرچه ظاهر نامه نشان مي‌دهد كه چندان بر خلاف گذشته چندان به دربار نمي‌رفته و همين نرفتن نيز موجب گلايه شاه شده است. اما آنچه كه تعجب‌برانگيز است اين است كه تا روزهاي آخري كه اميركبير به كاشان تبعيد مي‌شود، هيچ در نامه‌ها به هيچ‌وجه به اين اشاره نمي‌شود كه در نهايت شاه اميركبير را به چنين سرنوشتي دچار مي‌كند. به هر حال اين آثار ماده و مواد خام تحقيق تاريخي است. ما متاسفانه از اين دست آثار كم داريم و اگر چنين كارهايي بيشتر شود، بر غناي تحقيقات ما خواهد افزود.

 

داستان اميركبير و سماورساز اصفهاني به نقل از ابوالحسن فروغي، سياستمدار ايراني

«شخصي از اعيان كه گويا در اوان سلطنت ناصرالدين‌شاه وقتي در اصفهان بوده، براي يكي از دوستان حكايت كرده است كه روزي در باغ ديوان خانه اصفهان جلو عمارت مشهور چهل‌ستون به اتفاق چند نفر ديگر به انتظار نشسته بوديم، گداي كور پيري، عصازنان پيدا شد و به طرزي سوال كرد كه مورد توجه و رقت آمد. هركس چيزي داد و يكي، دو قراني در دست بيچاره فراهم گرديد. پس سائل كور گفت: «آقايان شما وجه معاش امروز و امشب مرا كرامت كرديد و نقد از تلاش روزي يك روزه فراغتم داديد. مي‌خواهيد در اين فراغت براي شما قصه‌اي بگويم.» گفتيم، بگو گفت: من مردي دواتگر و بينا بودم و در همين شهر در بازار دواتگران دكاني داشتم. يك روز غفلتا ديدم ماموران حكومت آمده، تمام دواتگران را به حضور حاكم مي‌خوانند و در اين امر جد كامل دارند. چندان كه موجب اضطراب شد. ليكن چون چاره از اطاعت نبود دكان‌ها را بستيم و همه از استاد و شاگرد روانه شديم. ما را به هيات اجماع به محضر حكومت درآوردند. حاكم گفت: كليه دواتگران همين جماعت‌اند و ديگر كسي باقي نيست؟ گفتيم نه. پرسيد: شاگردان نيز همراهند؟ گفتيم بلي. گفت: ايشان مرخص‌اند، بروند. شاگردان رفتند. ديگر بار حاكم گفت: استادان در ميان خود آنها را كه استادترند جدا سازند. چنين كرديم. باز فرمود: منتخب‌شدگان بمانند و ديگران بروند چون رفتني‌ها رفتند، به باقي ماندگان گفت: شما نيز همان كار كنيد و اين نخبه چيني تكرار يافت تا من و يك نفر از همكاران به جا مانديم. به ما نيز فرمود: شما هم استادتر را معلوم داريد. رفيق من به من اشاره كرد كه اين استاد تمام ما است و من شاگرد اويم. پس آن رفيق را نيز مرخص كرد و رو به من آورده و گفت: امير تو را به تهران خواسته است. آنگاه فرمود تا وجهي براي خرج سفر پيش من گذاشتند و گفت بايد هرچه زودتر به راه افتي. من بي‌آنكه بدانم مقصود چيست با انديشه بسيار و رعبي كه از اسم امير در دل‌ها بود به تهران شتافتم و به درگاه امير رفتم و عريضه‌اي كه حاكم اصفهان نوشته بود، دادم. چون عريضه به عرض امير رسيد مرا به حضور خويش خواست. لرزان به آن محضر باشكوه درآمدم. فرمود از كجايي و چه كاره‌اي؟ عرض كردم از اهالي اصفهان و استاد دواتگرم. فرمود رفتند و از صندوق خانه چيزي ناديده آوردند و پيش من گشودند. بعدا دانستم كه نام آن چيز سماور است و بيشتر در پختن چاي به كار مي‌آيد. چون سماور گشوده شد و من آن را درست ديدم، امير فرمود: مي‌تواني نظير آن را بي‌كم و كاست بسازي؟ عرض كردم: بلي. فرمود: كوره زدن و فراهم آوردن اسباب و ساختن يك نمونه چقدر مخارج دارد؟ مبلغي گفتم. فرمود تا فورا حاضر ساختند و امر نمود تا محلي براي كوره‌بندي دادند و از هر جهت مساعدت كافي كردند. نظير سماور را در چند روز ساختم و به خدمت امير برده، ديد و تحسين بليغ كرد و منشي را پيش خواند. در همان مجلس فرماني نگاشتند كه مدت ۱۰ سال ساختن سماور مخصوص اين استاد است و حكمي به حاكم اصفهان نوشتند كه مبلغ ۱۰۰ تومان براي ساختن كوره و دكان و تهيه اسباب در وجه فلان بپردازيد و او را در حمايت دولت از هرگونه مزاحمت آسوده بداريد تا با خيال فارغ سماور بسازد و به معرض فروش بگذارد. پس اين حكم و فرمان به دست من داد و مرا با خرج بازگشت اجازه مراجعت بخشيد. بعد از آن دوره رعب و تشويش با دل شادمان به اصفهان آمدم و حكم را به حاكم نمودم. بي‌درنگ نقد معهود پرداخت شد و هرگونه همراهي به جاي آوردند. دكاني وسيع و مناسب گرفتم و به ساختن كوره و تهيه لوازم پرداختم. اما هنوز موقع شروع به كار نرسيده بود كه بار ديگر مامورين حكومت آمدند و گفتند: امير معزول شده و تو بايد آن ۱۰۰ تومان را بي‌هيچ كسري رد كني. هرچه به لابه گفتم: آن مبلغ را به مصرف اينكه مي‌بينيد رسانيده‌ام، اكنون مهلتي عطا شود تا مشغول كار گردم و نقد منظور را از اين طريق جمع آورده، ادا كنم، كسي گوش به الحاح من نداد. دكانم را خراب كردند و آنچه در خانه و دكان داشتم بردند و چون به ادعاي ايشان باز چيزي از ۱۰۰ تومان كم ماند، روزها مرا گرد شهر گردانيدند و در سر بازارها و گذرگاه‌ها چوب بر سر و روي من زدند كه مردم بازاري و راهگذر به رقت آيند و براي تخفيف عذاب من چيزي بدهند تا به اين شكل كسر نقدي كه مي‌خواستند، گرد آمد و هردو چشم من از اين صدمه كور شد. از آن روز ناچار گدا و سائل به كف شدم و به روزگاري افتادم كه مي‌بينيد.»

روزنامه اعتماد