شناسهٔ خبر: 43372 - سرویس دیگر رسانه ها

نقش تئوری‌ خواب‌ها در فهم «بوف کور»

۱۹ فروردین ماه، سالروز درگذشت صادق هدایت، مترجم و داستان نویس مطرح کشورمان است. دکتر عباس پژمان، نویسنده و مترجم کشورمان که آثاری مانند «نادیا» و «شازده کوچولو» را ترجمه کرده و کتاب «من و بوف کور» را درباره بوف کور صادق هدایت نوشته است، به همین مناسبت یادداشتی را در اختیار ایبنا قرار داده است.

 

 

 

صادق هدایت

 

فرهنگ امروز/ عباس پژمان :

 هدایت در تاریخ ٢٧ ژوئن ١٩٣۶، یعنی در همان سالی که بوف کور در بمبئی چاپ شد، نامه‌ای نوشته است به دوستش مجتبی مینوی. از نامه هدایت معلوم است که مینوی بوف کور را خوانده اما چندان چیزی از آن نفهمیده است. بنابراین سؤال­‌هایی از هدایت کرده است و هدایت دارد در جواب سؤال­‌های او نکته‌­هایی را برایش توضیح می­‌دهد. هدایت در آن نامه به مینوی می­‌گوید: «این رمان تقریباً رمانِ اَنْکونْسِیان است.»

 
همین یک جمله، نکته بسیار مهمی است درباره بوف کور. حقیقت این است که اگر کسی بداند رمانِ انکونسیان یعنی چه، سبک بوف کور را می­‌فهمد. مخصوصاً اگر بداند هدایت این کتاب را در فاصله سال های ١٩٢٩ - ١٩٢۶ در پاریس نوشت، ممکن است متوجه بسیاری چیزهای دیگر هم بشود.

رمانِ انکونسیان، یعنی رمانی که با زبان ناخودآگاه نوشته شده است. یعنی رمانِ خواب‌گونه. چون زبانِ خواب­‌ها  هم همان زبان ناخودآگاه است. سال‌­هایی که هدایت در پاریس تحصیل می‌­کرد، دورانِ طلاییِ تئوری فروید درباره ناخودآگاه و زبان خواب­‌ها بود. آن سال­‌ها دورانِ طلاییِ سوررئالیسم هم بود و او در آن سال­‌ها ظاهراً رفت و آمدهایی هم به محفل آنها داشته است. چراکه بعد از خودکشی­‌اش معلوم شد بعضی از سوررئالیست­‌ها او را می­‌شناختند و از دوستانش بودند. سوررئالیست­‌ها بعد از مرگ او سوگنامه­‌های زیادی برایش در نشریات فرانسه نوشتند. حتی انگار وقتی بوف کور به زبان فرانسه ترجمه شد، آندره برتون شاعر بزرگ فرانسوی و بنیانگذار مکتب سوررئالیسم آن را  خواند و خیلی ستایشش کرد. البته این را من در کتاب­‌های خودِ برتون نخوانده‌ام. بسیاری از سخنرانی‌­ها و اظهار نظرهایِ برتون در جلساتِ سوررئالیسم هنوز چاپ نشده است. شاید این ستایشی هم که او از بوف کور کرده است جزو این چاپ نشده ها باشد. این را از فریدون هویدا در یکی از مصاحبه­‌هایش شنیدم. فریدون هویدا کسی نبود که بدون اطمینان از صحت حرفی آن را در یک رسانه جهانی بگوید.

باری، سوررئالیست­‌ها سخت عاشق نظریه فروید و  زبانِ ناخودآگاه یا زبان خواب­‌ها بودند. و در مورد رمان هم می‌گفتند فقط رمان­‌هایی را قبول دارند که با زبان ناخودآگاه نوشته شده باشد. هدایت هم آثار فروید را خوب خوانده بود. حتی در چند جا از خودِ بوف کور هم به تئوریِ خواب­‌های فروید اشاره می­‌کند و خواب­‌هایی که در این کتاب می­‌سازد، دقیقاً بر اساس نظریه خواب­‌های فروید است. اصلاً کسی که تئوریِ خواب­‌های فروید را خوب بشناسد و بوف کور را بخواند، خیلی راحت می­‌تواند متوجه شود که بوف کور به زبان خواب­‌ها نوشته شده است، و نیازی ندارد بداند که خودِ هدایت هم گفته است: «این رمان تقریباً رمان اَنْکونْسِیان است.»

باری، اگر کسی همین یک نکته را در مورد این کتاب خوب فهمیده باشد، دیگر به خودش اجازه نمی­‌دهد هر جوری که دلش خواست آن را بخواند. برای این که در نظریه خواب­‌های فروید هر خواب فقط یک معنی دارد، و نه معناهای بیشمار! اتفاقاً خود هدایت هم  روی این مساله تأکید داشته. آن که گفته است بوف کور حساب و کتاب دقیقی دارد همین را گفته. اما غفلت خوانندگان و مفسرین بوف کور از این نکته­‌ها باعث شده است تا بعضی معناهای کاملاً غلطی برای بعضی اتفاقات این کتاب به وجود آید، که یکی از آن­ها هم این است که گفته اند هدایت در این اثر از تناسخ صحبت کرده است. در صوتی که در بوف کور تناسخی در کار نیست.

 در بخش دوم بوف کور ترانه ای هست به این صورت:
 
بیا بریم تا می خوریم،
شراب ملک ری خوریم،
حالا نخوریم کی خوریم.
 
این ترانه، که از سروده‌­های میرزا علی اکبر خان شیداست، چهار بار در بخش دوم بوف کور تکرار می­‌شود. من معنی شراب را  در «من و بوف کور» توضیح داده­‌ام. خودِ راویِ بوف کور، وقتی آن خوابش را تعریف می­‌کند که طی آن او بالغ می­‌شود، بغلیِ شراب را ارثیه زهرآلود توصیف می­‌کند. ارثیه­‌ای که او تا زمانِ بلوغش متوجه آن نشده بود. با توجه به تمام قراین یا کانتکستی که در بوف کور هست، خوردنِ شراب در آن کتاب به معنی انجام عمل جنسی است. آن گزمه­‌های مست هم که شعر شیدا را در بخش دوم کتاب تکرار می­‌کنند و می‌­گویند بیا بریم که مِی خوریم، منظورشان همین است. «هوا هنوز تاریک بود که از صدای یک دسته گزمه مست بیدار شدم که از توی کوچه می­‌گذشتند. فحش‌­های هرزه به هم می­‌دادند و دسته جمعی می­‌خواندند: بیا بریم که مِی خوریم ...»
 
اما این شعر و مخصوصاً تکرارِ آن یک معنیِ دیگر هم دارد. این ترانه بی‌خود در بوف کور تکرار نمی‌­شود. همچنان که گفتم داستانِ بوف کور طوری است که تقریباً همه خیال کرده‌اند صحبت از تناسخ است؛ یا صحبت از تناسخ هم هست. برای این که، در ظاهرِ روایت، راوی به گذشته می‌­رود و در جایی در گذشته مردی را می­‌بیند که عین خودش است. اما این تناسخ نیست. آنهایی که این را تناسخ می­‌دانند حتی نمی­‌دانند تناسخ به این صورت نمی‌­تواند باشد. تناسخ یعنی این که وقتی یک نفر مُرد، روحش بعداً هم به دنیا بیاید. منتهی با یک جسم دیگر بیاید، نه با جسمی که عیناً مثل آن جسم قبلی باشد. اما مساله این است که حتی راوی به گذشته هم نمی‌رود. البته برای فهم این مساله باید زبان و تکنیک بوف کور را بدانیم. همان زبان و تکنیکی که گفتم مثل زبان ناخودآگاه یا زبانِ خواب­‌هاست. آن که راوی می­‌گوید ده‌ها و صدها هزار سال رفتم عقب، یا رفتم به گذشته، منظورش چیز دیگری است. او دارد درباره گذشته مرد یا سرتاسرِ گذشته مرد فکر می­‌کند. وگرنه خودش در زمان حال است. در آخرِ رمان کاملاً مشخص می­‌شود که او نشسته است سرِ منقل و در عالمِ نشئگی آن فکرها را می­‌کند. یعنی در حالتی که ذهن تقریباً به حالت ناخودآگاه در می­‌آید. آن چیزهایی که درباره رفتن به گذشته و زن لکاته می­‌گوید، آن‌ها همه تفکرات است. نکته دیگر هم این که او اصلاً حس زمان ندارد. مثل کسی است که دارد خواب می‌­بیند. او فرق واحدهای زمان را نمی­‌داند. او بارها این عجزِ خود را بیان می­‌کند و همه‌جا از واحدهای زمان طوری حرف می­زند که معلوم است معنیِ آن ها را نمی­‌داند، و آن ها را همین طوری می­‌گوید. همین عدمِ توجه به این که راوی حس زمان ندارد و تناسخ این نیست که روح وقتی از جسمی خارج شد بعداً هم در جسمی درست مثل آن جسم قبلی ظاهر شود، باعث شده است تناسخ‌شناسی عظیمی در تفسیرهای بوف کور راه بیفتد.

اصلاً اگر آن راوی به گذشته هم رفته باشد، این گذشته حداکثر فقط پنجاه سال می­‌تواند باشد، و نه ده‌­ها هزار یا صدها هزار سال. برای این که راوی دارد ترانه‌­ای را می‌شنود که حداکثر پنجاه سال قبل از خلقِ بوف کور سروده شده است. بنابراین آن راوی اگر هم به گذشته رفته باشد حداکثر تا اواسطِ قرن شمسیِ گذشته می­‌تواند رفته باشد و نه ده­‌ها و صدها هزار سال. برای این که اگر بیشتر از آن می‌­رفت دیگر آن ترانه شیدا وجود نداشت که او بتواند آن را بشنود.

این را هم باید بگویم که معمولاً می‌­گویند زمانِ داستان در بوف کور معلوم نیست! چرا معلوم نیست؟ پس این ترانه شیدا چیست؟ این ترانه در اوایلِ نیمه دوم قرنِ سیزدهم شمسی سروده شده است. داستانِ بوف کور فقط بعد از آن تاریخ، یعنی بعد از مثلاً یک هزار و دویست و پنجاه شمسی، می تواند اتفاق افتاده باشد. قرائنِ دیگری هم در آن کتاب هست که نشان می‌دهد زمانِ اتفاقاتش فقط در فاصله بین آن تاریخ و تاریخِ خلق بوف کور می­‌تواند باشد. در دورانی که شهرری هنوز حالتِ مدرن و امروزی پیدا نکرده بود و هنوز حملِ جسدها به «شابدوالعظیم» برای دفنِ آنها با درشکه صورت می­‌گرفت. یعنی تقریباً در همان سال‌­هایی که خودِ هدایت هم مثل راویِ کتابش قدم به دورانِ بلوغ و جوانیِ خود گذاشته بود.

منبع: ایبنا