فرهنگ امروز/ فاطمه دلاوری پاریزی: سقراط، به عنوان اولین کسی که واژه «فلسفه» را تثبیت کرد، بر خلاف سوفیستها که حقیقت را در چنگ آدمی میدانستند رسالت خود را بر مبنای جمله سروشِ معبد ِدلفی که سقراط را داناتر از همه میدانست، رسواسازیِ ابتذالِ دانانمایان و مدعیانِ ایصال به حقیقت میدانست. «سقراط از همه داناتر است چون میداند که نمیداند.»سقراط، این دانستنِ ندانستن را در خدمت گسترش این دانایی قرار داده و در نهایت در این مسیر جان خودش را هم از دست میدهد. او قهرمان پرسش است. کسی که میپرسد تا حقیقت را از بطن مخاطب خود به دنیا بیاورد و اینچنین بود که کار خود را مامایی نام نهاد.
سقراط، قهرمان مبارزه با تعریفهای سطحی و راهحلهای دمدستی است. او هرگز به اولین پاسخ اکتفا نمیکند و پاسخ را برای یافتن پاسخ میکاود. او به سراغ شاعران و وکلا و اهل سیاست میرود تا ابتذالشان را به رخشان بکشد. محاورات افلاطونی سراسر گزارشی است از این تلاش ستودنی سقراط بزرگ. اما فلسفه به عنوان سلاح بزرگ ضد ابتذال گاه خود در معرض و ابزار ابتذال بوده است. به راستی چگونه فلسفه که همواره در جستجوی نفی ابتذال و ایصال به حقیقت بوده و هست ابزاری برای بروز ابتذال میشود؟ چرا گاه حقیقت، با حقارت همآغوش میگردد؟
در تاریخ بودهاند فیلسوفانی که با عمومیسازی فلسفه مخالف بودهاند و گوش نامحرم را جای پیغام سروش نمیدانستهاند. تا جائیکه دینانی در یادداشت چرا نباید فلسفه را عوامپسند کرد؟ (روزنامه شرق، ۲۵ مرداد ۱۳۸۴) میپرسد: چهطور مى شود غزالى، حجت الاسلامِ نظامیه بغداد، براى ابن رشد، شریر مى شود؟ و خود، از طرف ابنرشدپاسخ میدهد: «براى اینکه مسئله را که نزدیک برهان است یعنى مسائل عقلى را براى عوام گفته است. اینها را نباید براى مردم مى گفت. از این جهت مى گوید، شرور است که مردم را گمراه کرده است.»
در غرب هم نمونههایی میتوان اشاره کرد. هگل در مقدمه درسگفتارهای هایدلبرگ (۱۸۱۶) می گوید که من می خواهم صدای رسای فلسفه را به گوش کر زمانه برسانم. دکتر مرادخانی، عضو هيئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی در مصاحبه با کتاب ماه فلسفه (شماره ۵۱، آذر ۱۳۹۰) این جمله را اینگونه تعبیر میکند که «هگل، فلسفه را دچار نوعی بی اعتمادی از جانب فرهنگ عمومی آن دوره می داند یعنی شکاکیتی که از نظر هگل یک شکاکیت عوامانه است وگویی هر کسی می تواند راجع به فلسفه چیزی بگوید و فلسفه کانّه امرسهلی است. پس در واقع دغدغه هگل آن است که فلسفه را به عنوان نوعی مقوله فرهنگی احیا بکند، برای نجات فرهنگ از عوامزدگی و این را خودش در پیش گفتارها مطرح می کند.»
هرچند عمومیسازی با عوامزدگی متفاوت است ولی در تاریخ فلسفه هر دو و مخصوصا عوامزدگی مخالفانی داشتهاند. اما با ظهور و رشد تکنولوژیهای مرتبط با نشر و سیاستگذاریهای مرتبط با آموزش و نشر، امکان دسترسی به آثار فلسفی در سطوح مختلف ایجاد شده است. در کنار گسترش صنعت نشر، میل به استفاده از پتانسیلهای معناگرایانه در هنر، تبلیغات و ادبیات و به طور کلی میل به عمومیسازی فلسفه، ظهور شبکههای اجتماعی، نزدیکشدنِ عالَم فلسفه به علوم دیگر و خصوصا علوم انسانی و اجتماعی، حضور فلسفه غرب در برخی مراکز آموزش علوم دینی یا حوزه های علمیه، سهل الوصل و فراگیرشدنِ آموزش و... اتفاقی افتاده که این عدمِآشنایی منجر به نوعی شبهِآشنایی شده و توهمِ فلسفیدن را برای عدهای رقم زده است.
در زندگینامه خودنوشت و صادقانه شهید آوینی که دانشجوی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران در سالهای پیش ازانقلاب بوده اشاره میشود که کتاب «انسان تک ساحتی» هربرت مارکوزه را زیر بغل میزده تا این تصور را به وجود بیاورد که کتابهای فلسفی و عمیق میخواند. همه ما شاید کم و بیش با این ژست مواجه شدهایم. خودمان یا اطرافیانمان را در چنین وصفی، مشاهده کردهایم. اینروزها این تظاهر راحتتر شده است. حتی نیاز نیست کسی جلد کتابی فلسفی را دیده باشد. به راحتی جملات از جایی کپی شده و در جایی دیگر منتشر میشوند و زنده باد و لایک و کامنت دریافت میکنند.
محمدمهدی اردبیلی، پژوهشگر و مترجم حوزه فلسفه، در مصاحبهای که درباره فیسبوک و فلسفه با ماهنامه انجمن جامعه شناسی ایران (شماره ۵۷، بهمن ماه ۱۳۹۲) داشته به این ابتذال اشاره میکند. او میگوید در این نوع مواجهه با فلسفه، و «در چنین حال و هوایی، پتانسیل تهی کردن همه چیز از محتوا و معنا وجود دارد.» او در درجه اول نه شبکه اجتماعی که «جمله قصار» را موطن شکلگیری ابتذال میداند و شبکه اجتماعی یکی از مناسبترین مواضع انتشار جمله قصار به دلیل ماهیت سریع و مختصر بودن آن است.
ابتذال فلسفی به شبکههای اجتماعی منحصر نمیشود بلکه شبکههای اجتماعی امکان بروز و ظهور بیشتری را برای خودنمایی این ابتذال، فراهم آوردهاند. به مشاهده اردبیلی «امروزه صفحات بسیار متعددی با همین عناوین ایجاد شدهاند که کارشان منفکسازی یک جمله از بستر و بافتش و در نتیجه تحریف معنای آن است. به طور مثال جملهای بیربط از یکی از دشوارنویسترین فیلسوفهای تاریخ (مثلا نیچه یا کانت) در فیسبوک دست به دست میشود و لایکهای مکرر دریافت میکند.» این نوع از مواجهه با فلسفه در همین سطح نمیماند.
قبل از ظهور شبکههای اجتماعی، انتشار کتابهای شبهفلسفی رواج داشته و ظاهرا مورد پسند هم واقع میشده است. به گفته اردبیلی این اتفاق «علاوه بر شبکههای اجتماعی از روزنامه و کتابهای جیبی گرفته تا رادیو و تلویزیون و اخیرا حتی پایین فیش پرداختی فستفودها و آگهیهای تبلیغاتی لوازم آرایشی نیز به چشم میخورد.» اما فیسبوک و به طور کلی شبکههای اجتماعی دستکم در تسریع و تسهیل این روند نقش جدیای داشته است. اکثر این کتب جیبی عناوین آشنایی چون جملات حکیمانه و سخنان فلسفی داشته و لابهلای سخنان نیچه، کانت و رومنگاری، آلپاچینو، خسرو شکیبایی و مریلین مونرو هم جملاتی دارند.
در هنر و ادبیات هم گاه به نام فیلم، شعر یا رمان فلسفی آثاری سطحی و پر از لفاظی به مخاطب عرضه شده است. به طور مثال سهراب سپهریِ ما هیچ ما نگاهی که میگوید: «دندان چپ دریچه کور است» به تعبیر دکتر شفیعی کدکنی در مقاله «شعر جدولی، آسیبشناسی نسل خردگریز» خالی از محتوا شده و سهراب، خودش را پشت یک سری الفاظ بودایی و عرفان شرقی پنهان میکرده است. البته کدکنی به شاعر بودن سهراب و خدمات او به شعر اذعان دارد اما رابطهای استوار میان درهمریختگیِ نظام کلمات و زوالِ خِرد جامعه برقرار میداند.
در آثار متاخر هم مثل شعر دهه هفتاد که مشهور است به فرم گرايى افراطى و به طور کلی در اکثر آثاری که در ادبیات داستانی یا شعر با عنوان آثار منتسب به پسامدرن شناخته میشوند، شاهد این اتفاق هستیم. به قول دکتر شفیعی کدکنی: «وقتی هنرمندی (و در اصل جامعهای که هنرمند در آن زندگی میکند) حرفی برای گفتن ندارد، با درهم ریختنِ نظام خانوادگی کلمات، سرِ خود را گرم میکند و خود را گول میزند که من حرفِ تازهای دارم.» در غیاب تفکر اصیل، اصطلاحات و مکاتب فلسفی به کمک چنین جریانی آمده و در ظاهرسازی و جلوهآرایی آن، سنگ تمام گذاشته اند. گویی به قول مصطفی حسنزاده: نه عقل، راه جدیدی؛ نه عشق، پنجرهای.
از دیگر سوگاه به دلیل نزدیک شدن علوم و خصوصا علوم انسانی و گره خوردنشان با یکدیگر و نیز نزدیکشدنشان به فلسفه و ظهور فلسفههای درجه دوم، اصطلاحاتی فلسفی در حوزههای دیگر مورد استفاده قرار میگیرد که به درستی فهم نشدهاند و لزوما در بافت و زمینه فلسفی خود چنین معنایی ندارند یا چنین منظوری القا نمیکنند. به طور مثال پدیدارشناسی یا هرمنوتیک گاه تنها از موضعی روششناختی مورد بهره برداری بوده بدون آنکه درک درستی از این دو واژه به عنوان روش وجود داشته باشد. این دو برگرفته از زمینه و منظر معرفتشناختی خاصی هستند که باید در استفاده از آنها به این زمینه و منظر توجه کرد.
در این زمینه علاوه بر هشدارهایی که فیلسوفان داشتهاند شاغلین به علوم دیگر نیز هشدارهایی در نوشتههای خود به جا گذاشتهاند. به طور مثال حجت الله مرادی در مقاله پديدارشناسی؛ رويكردی فلسفی، تفسيری و روش شناختی به مطالعات كارآفرينی (دو فصلنامه مطالعات روش شناسي ديني،سال اول، شماره ۲، زمستان ۱۳۹۳) در نتیجهگیری خود هشدار میدهد که «انجام روش پدیدارشناسی بسیار مشکل و پیچیده بوده و نیازمند آگاهی دقیق از کاربردها، فرایند و موارد مورد نیاز جهت انجام آن است و انجام آن به محققان تازهکار پیشنهاد نمیشود.» علیرغم چنین هشدارهای شدید اللحنی که در استفاده از این روشها وجود دارد اما با جستجوی کلمه پدیدارشناسی در پایگاههای نشر مجلات تخصصی متوجه اقبال زیاد به استفاده از این روش، بدون دانستن زمینهها و لوازم و تبعات دقیق آن هستیم.
گویی این گلایه از ابتذال تازگی ندارد و بیدل ژرفاندیش نیز از آن به ستوه آمده بود:
جز مبتذلی چند که عامست در این عصر
بیدل، نرسیده است به یاران سخن من
به ابتذال کشاندن فلسفه همانطور که جلوههای متعدد داشت، میتواند دلایل متعدد هم داشته باشد. می تواند ناشی از سرخوردگی از واقعیت بوده باشد. چرا که فلسفه اصیل گره خورده با انضمامیت و واقعیت است. اما کسانی که در میدان واقعیت دچار خلا و پوچی شدهاند و سرشان به دیوار واقعیت خورده با ژست ابزوردیسم و روگرفتی ناشیانه از فلسفه پوچانگارانه، این سرخوردگی در واقعیت را با جملاتی پوچ گرایانه و شبهفلسفی جبران یا تحمل میکنند و خود را تسلی میبخشند.
از دیگر سو این ابتذال میتواند ناشی از میل به عمومی کردن فلسفه برای استفاده از آن در تغییرات بنیادی توسط اپوزوسیون، یا تثبیت قدرت توسط اهل قدرت، یا ابزاری برای اعتبار بخشی به اثر هنری یا ادبی، یا میل به تطبیق با علم و نظریههای علمی باشد. عمومی کردن فلسفه مسئله نیست. در قرن شانزده در اروپا، روشن گری فرانسه و آلمان نمونه خوبی از این عمومی کردن فلسفه است. تلاش افرادی نظیر ولتر، روسو، دیدرو، لامتری و... که تاثیر چشمگیری در تغییر نهادهای سیاسی و دینی و نوع قضاوت عمومی درباره این دو حوزه داشتند را میتوان نوعی از عمومی کردن فلسفه دانست که در جایی به هدف خود رسیده و البته در جایی هم به ابتذال کمک کرده است. به طور مثال نمایشنامه «کاندید (سادهدل) » ولتر که به هجو لایب نیتس میپردازد و یادآور نمایشنامه «ابرها»ی آریستوفانس و هجویهای علیه سقراط است شاید نمونهای از این ابتذال باشد. مسئله چگونه عمومی کردن فلسفه است.
به طور کلی دانایی در طول اعصار، در انواع خود همواره ارج نهاده شده است. ارسطو، در کتاب مابعدالطبیعه (متافیزیک) حکمت نظری را به سه بخش مابعدالطبیعه، ریاضیات و علوم طبیعی که مابعدالطبیعه (یا فلسفه) را برترین آن میداند، تقسیم میکند. هر چند بودهاند همیشه کسانی که با فلسفه از منظرهای مختلف مخالف بودهاند اما حتی در دل این مخالفتها تحسینی نهفته است. چرا که این مخالفت از وجهی یعنی اذعان به قدرتِ فلسفه. قدرتِ دانشی که عمیقترین بنیادهای انسانی را به چالش میکشد و گاه از نو برپا میکند.
خود را به زی فلسفی در آوردن از سویی میتواند ناشی از میل به قدرت باشد. ارادهی معطوف به قدرت چیزی است که به عقیدهی نیچه، نیروی محرکِ اصلیِ انسانها برای حیات است. حال این نیرو به سمت دانش قدرتمندی که بنیاد ساز و بنیاد افکن است سوق مییابد تا قدرت را در بنیادیترین وجه خود تجربه کند. در واقع در غیاب تفکر اصیل، این تلاش شبهفلسفی نگرانی از نداشتن آن تفکر را تا حدودی التیام میبخشد و کمحوصلگان را برای بازی تفکر عمیق تا حدودی یاری میکند.
در یک تحلیل کلی، ابتذال فلسفه ناشی از نادیده انگاشتن ارزشهایی است که توسط فلسفه مهم بوده است. عمومیسازی باید در راستای جدیگرفتن این ارزشها باشد وگرنه خود بزرگترین آسیب را به فلسفه وارد خواهد ساخت و فلسفه را به جای عمومی کردن، عوامانه خواهد کرد. ارزش حقیقت، ارزش فکر کردن اصیل، ارزش حکمت نظری و عملی توامان، ارزش مسئلهمندی و توجه به واقعیت انضمامی و... . کسانی که به عمومیسازی فلسفه اهتمام دارند باید به این ارزشها پایبند بوده و خود، اهل فلسفه و تفلسف باشند.
منبع: مهر