فرهنگ امروز/حامد قدیری: هیلاری پاتنم، فیلسوف تحلیلی آمریکایی، اواخر اسفندماه سال ۹۴ در سن نودسالگی درگذشت. اگر بخواهیم از فیلسوفی مانند پاتنم حرف بزنیم، دقیقا چه باید بگوییم؟
دنیل دنت، لغتنامه طنزی درباره فلسفه و فلاسفه نوشته است که در مدخل «هیلاری» اش آمده: «هیـ. لا. ری. [اسم]: دورهای بسیار کوتاه اما بسیار مهم از حیات علمی یک فیلسوف ممتاز. مثال: «اوه. سه، چهار هیلاری قبلتر، به این موضوع فکر میکردم.»
پاتنم بارها چرخشهای کلانی در نظریههای فلسفیاش داشت که گاهی ماجراهای جالبی به بار میآورد. مثلا کتابِ Meaning and Moral Sciences پاتنم در سال ۱۹۷۸ منتشر شده بود. حدود سی سال بعد یعنی اواخر سال ۲۰۰۹، کتاب مجددا منتشر میشود اما پاتنم درباره تجدیدچاپ تذکر می دهد.
«به جز یک سخنرانی که بخش نهایی این کتاب را شکل میدهد، یعنی «رئالیسم و خرد»، هنوز هم باجدیت با دیدگاههایی که در این کتاب از آنها دفاع کردهام موافق ام ... یک تذکر دیگر: در مقدمه این کتاب [که در سال ۱۹۷۸ نوشته شده] گفتهام «آخرین مقاله (یعنی همان «رئایسم و خرد») چرخشی را نشان میدهد که اخیرا در اندیشهام داشتهام.» اما از سال ۱۹۹۰ این چرخش ــکه به سمت رئالیسم درونی بودــ را اشتباه قلمداد میکنم.»
دستکم همین نقل قول، سه هیلاری مختلف از نظرات پاتنم را نشان میدهد. اول، پیش از سال ۱۹۷۸؛ دوم بین ۱۹۷۸ تا ۱۹۹۰ و سوم از ۱۹۹۰ به بعد. هیلاری نخست یک رئالیست متافیزیکی بود حال آنکه هیلاری دوم و سوم استدلالهای کوبندهای علیه رئالیسم متافیزیکی اقامه میکردند. هیلاری دوم به رئالیسم درونی میپرداخت اما هیلاری سوم رئالیسم درونی یا دستکم یکی از محورهای آن، یعنی رویکرد خاص آن به صدق، را رد میکرد.
البته پاتنم را فقط با تغییرات اساسی در نظریاتش نمیشناسند، بلکه یکی از ویژگیهای او گستره حوزههای فلسفیای بود که در آنها دستی بر آتش داشت.
اگر فلسفه تحلیلی قرن بیستم را دیواری ببینیم که فلاسفه طراز اول یادگاریهایشان را روی آن ثبت میکردند، آنگاه پاتنم نوجوان پرجنبوجوشی خواهد بود که دائم به گوشهگوشه این دیوار سرک کشیده و یادگاریهایی از خود به جا گذاشته است. در گوشهای از این دیوار، دستخط پاتنم را خواهیم دید که با اعتماد به نفس حکاکی کرده است «معنا صرفاْ در ذهن نیست».
جایی دیگر پاتنم را خواهیم دید که دارد ماجرای «دوقلوی زمین» را روی دیوار شرح میدهد؛ درست کنار تصویری از «مغزهایی در خمره». در گوشهای هم پاتنم نوشته است «ذهن و جهان در کنار همدیگر ذهن و جهان را سروشکل میدهند.» البته جاهایی را هم خواهیم دید که روی یادگاری های قبلیاش ضربدر کشیده است. احتمالا نظریه «رئالیسم درونی» یا نظریه «کارکردگرایی» اش در فلسفه ذهن چنین سرنوشتی داشتهاند.
مارتا نوسباوم درباره جامعیت پاتنم میگوید: «پاتنم فیلسوفی با گسترۀ علائقی خیرهکننده بود و در دوران کاریِ پربار خود مباحثِ خلاق و جامعی از مسائل مهم در حوزههای بسیار متنوعی از فلسفه پدید آورد. در واقع هیچ فیلسوفی از زمان ارسطو نبوده است که بتواند مساهمتِ خلاق و بنیادیای در همۀ این حوزهها داشته باشد: منطق، فلسفه ریاضیات، فلسفه علم، متافیزیک، فلسفه ذهن، اخلاق، اندیشه سیاسی، فلسفه اقتصاد و فلسفه ادبیات و پاتنم حداقل دو حوزه به این فهرست افزوده است که ارسطو در آنها کار نکرده است؛ فلسفۀ زبان و فلسفۀ دین.»
بنابراین، بررسی تکتک نوآوریهای پاتنم یَلی جامعالاطراف میطلبد که البته چنین جامعیتی از توان این قلم و قلمهایی مانند آن بیرون است. با این حال، میتوانیم سراغ یکی از مبناییترین مسائلی برویم که دلمشغولی پاتنم بود و راهحلش بر نظرات او در حوزههای دیگر اثر میگذاشت.
«چهگونه ذهن و زبان به جهان خارج از ذهن متصل میشوند و به آن ارجاع میدهند؟» این مسئله آنقدر کهن است که میتوانیم ارسطو، افلاطون، دکارت، لایبنیتز، هیوم، لاک، برکلی، کانت، هگل، نیچه و بسیاری از فیلسوفان قرن بیستم را در مجمعی جمع کنیم تا هریک از موضع تاریخیشان درباره این مسئله نظر دهند و با هم به گفتوگو بنشینند. عالم مُثل افلاطون، تقسیم صورت ـ مادهی ارسطویی، دوگانگی ذهن و ماده در اندیشه دکارت، شکاکیت هیوم در امکان حکم درباره جهان خارج، زایش «عالم فنومن» از افکار کانت، کمرنگ شدن «جهان فینفسه» به دست هگل، منظرگرایی نیچهای و تقریبا اکثر آرای فیلسوفان قرن بیستم را در ساحت همین مسئله میتوانیم بفهمیم و بررسی کنیم.
«رئالیسم متافیزیکی» یکی از پاسخهایی است که از قدیم در مواجهه با مسئله ارتباط میان ذهن و جهان مطرح میشد. اجمالاً رئالیست متافیزیکی ذهن را آینهای میداند که جهان را آنگونه که هست بازمیتاباند و هیچ دخالتی در نحوه بازتابش آن ندارد. به بیان دقیقتر، طبق نگاه رئالیسم متافیزیکی، ۱) جهان از مجموع معین و ثابتی از اشیای مستقل از ذهن تشکیل شده است، ۲) یک و فقط یک توصیف صادق و کامل از جهان وجود دارد و ۳) صدق اساساْ از جنس مطابقت است.
همانطور که گفته شد، هیلاری دوم و سومِ پاتنم در حمله به رئالیسم متافیزیکی همپیمان اند. «استدلال مدلتئورتیک» و «استدلال مبتنی بر مغز در خمره» دو استدلال مشهور او علیه رئالیسم متافیزیکی اند که جزییات تخصصی زیادی دارند اما خوانش بسیار سادهی هر کدام به این شکل است:
استدلال مدلتئورتیک: اگر رئالیسم متافیزیکی درست باشد، آنگاه رئالیست متافیزیکی به رابطهای متعین میان ذهن و جهان خارج از ذهن نیاز دارد. اما رئالیست متافیزیکی هیچگاه نمیتواند چنین رابطهای را برقرار کند. پس رئالیسم متافیزیکی نادرست است.
استدلال مبتنی بر مغز در خمره: اگر رئالیسم متافیزیکی درست باشد، ممکن است همه ما مغزهایی در خمره باشیم. اما هیچگاه امکان ندارد مغزهایی در خمره باشیم. پس رئالیسم متافیزیکی نادرست است.
پاتنم با رد رئالیسم متافیزیکی، چه چیزی را به جایش مینشاند؟ خودش میگوید: «میخواهم دیدگاهی را شاخوبرگ بدهم که در آن ذهن صرفا «کپیکننده» جهان نیست؛ آن هم جهانی که پذیرای صرفا یک توصیف برآمده از یک نظریه صادق باشد. البته دیدگاه من این هم نیست که ذهن به جهان سروشکل میدهد... اگر بخواهم از زبان استعاری بهره بگیرم، چنین خواهد شد: ذهن و جهان در کنار هم به ذهن و جهان سروشکل میدهند.»
درواقع پاتنم اشکال اساسی رئالیسم متافیزیکی را تفکیک قاطع میان ذهن و جهان میداند و میکوشد این دوگانه را از میان بردارد و آن دو را به دو سرِ یک طیف تبدیل کند. به تبعِ آن، دوگانههای دیگری نیز از میان برداشته میشوند: دوگانه سوبژکتیو و ابژکتیو، دوگانهی واقعیت و ارزش و دوگانه تحلیلی و ترکیبی. یکی از نتایج این دوگانهزداییها ــکه هم در هیلاری دوم به آن پایبند است و هم در هیلاری سومــ «نسبیت مفهومی» است. بنا به نسبیت مفهومی، واقعیت و قرارداد در هم تنیدهاند و تمنای واقعیتِ فارغ از قرارداد تمنایی باطل است. بنا بر نسبیت مفهومی، ممکن است دو جملهای که ظاهراْ با هم ناسازگار اند صادق باشند چرا که صدق هر کدام را بر اساس چارچوب مفهومی خاصی بررسی میکنیم که در دل آن بیان شدهاند.
شاید این توضیحات آنقدر کلی و موضعی باشد که نتواند بطن پژوهشهای پاتنم را بهخوبی نشان دهد اما مسئلهی ارتباط میان ذهن و جهان و راهحلهای پاتنم برای آن میتواند کلیدی برای فهم «هیلاری» های مختلف پاتنم باشد.
پاتنم چندین هیلاری داشته است. خودش دربارهی این تغییرات مکرر میگوید: «بعضیها تغییرهای مکرر در دیدگاهِ فلسفیام را یک نقص شخصیتی تلقی میکنند. اگر حوصله شوخی داشته باشم، جواب میدهم احتمالا دیدگاههایم را پیدرپی تغییر میدهم چون دائم اشتباه میکنم. اما فیلسوفان دیگر تغییری در دیدگاههایشان نمیدهند چون هیچوقت اشتباه نمیکنند. ولی برای یکبار هم شده باید نکتهای جدی در این باره بگویم. هیچوقت گفتوگوهایم با کارنپ در سالهای ۱۹۵۳ تا ۱۹۵۵ را فراموش نمیکنم؛ بهخصوص هیچوقت یادم نمیرود که کارنپ ــفیلسوف بزرگی که جدیت و انسجامِ قاطعانهای داشتــ چهقدر تأکید میکرد که دیدگاههایش در مورد مسائل فلسفی را نه یکبار که بارها تغییر داده بود.»
«من قبلا آنطور فکر میکردم ... الان اینطور فکر میکنم» جملهای بود که هیچوقت از زبان کارنپ نمیافتاد ... هرچند با هیچ یک از ایدههای کارنپ در هیچ یک از دورههایش موافق نیستم، اما برای من، کارنپ نمونهای آشکار از انسانی بود که حقیقتجویی را فراتر از غرور شخصی میدانست.»
وظیفهی فیلسوف این نیست که دیدگاهِ الف را (اگر بتواند) تولید کند و بعد از آن با عنوان «آقایِ دیدگاهِ الف» یا «خانم دیدگاه الف» شناخته شود. اگر پژوهشهای فلسفی (این عبارت را یکی دیگر از فیلسوفانی که دیدگاهش را عوض کرده به کار برده بود) -مراد پاتنم «ویتگنشتاین» است- به گفتوگوی دوهزارسالهای کمک کند که فلسفه نامیده میشود؛ اگر این پژوهشها فهم ما را نسبت به تنگناهایی که «مسائل فلسفی» مینامیمشان عمیقتر کنند، آنگاه فیلسوفی که آن پژوهشها را پیش بُرده کارش را درست انجام داده است.
فلسفه رشتهای نیست که به راهحلهای نهایی برسد. اگر کارِ فلسفی بهخوبی انجام شود، یکی از ویژگیهایش رسیدن به این نتیجه است که آخرین دیدگاه ــمهم نیست که متعلق به خود فرد باشد یا کسی دیگرــ هنوز پرده از اسرار و رموز برنداشته است.
برگردم به سوالی که همان ابتدا پرسیدم. اگر بخواهیم از فیلسوفی مانند پاتنم حرف بزنیم، دقیقا چه باید بگوییم؟ بهگمانم پاتنم نه «آقای برونگرایی معنایی» است و نه «آقای رئالیسم علمی» و نه «آقای رئالیسم درونی» و نه «آقای پراگماتیسم» و نه «آقای کارکردگرایی»، بلکه فقط هیلاری پاتنم است با روحیهای حقیقتجو که در مقام فیلسوف، کارش را درست انجام داده است.
منبع: مهر