شناسهٔ خبر: 43810 - سرویس دیگر رسانه ها

هرمنوتیک و علوم انسانی

خسروپناه رئیس موسسه پژوهی حکمت و فلسفه ایران می نویسد: هدف اصلی هرمنوتیک از زمان دیلتای، تدوین روشی برای علوم انسانی معتبر شد. در تمام این مراحل، کشف مراد متکلم یا مؤلف، مهم تلقی می‌شد.

 

خسروپناه

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر ؛ حجت الاسلام عبدالحسین خسروپناه، رئیس مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران در صفحه تلگرام خود یادداشتی در خصوص هرمنوتیک و مساله فهم به اشتراک گذاشته است که در ادامه می خوانید:

هرمنوتیک از فعل یونانی (Hermeneuein) به معنای تفسیر کردن مشتق شده و از لحاظ ریشه لغوی با هرمس پیوند دارد. هرمس، پیام‌آور خدایان یونان باستان است. طبعاً او در هنگام انتقال پیام، شرح و بسط نیز می‌داد. طی این فرایند یک ساختار سه‌گانه‌ای شکل می‌گرفت؛ یک ضلع آن، هرمس (گوینده)، ضلع دیگر آن، خود پیام و ضلع سوم آن، مخاطبان بود.

هرمنوتیک در اصطلاح، تعاریف مختلفی پیدا کرده که این تعاریف هم موضوع و هم غایت هرمنوتیک را متفاوت می‌کند. اولین بار، این اصطلاح توسط ارسطو به کار رفت؛ منطق قضایا در کتاب ارغنون پاری ارمیناس (hermeneias per) به معنای در باب تفسیر نامیده شده است؛ تا به طرح مباحثی در باب وضع، انواع وضع، استعمال و … (قواعد عام زبان‌شناختی) بپردازد.

هرمنوتیک در قرون وسطی نیز به معنای تفسیر و تأویل کتاب مقدس به کار رفته ‌است. معنای بعدی هرمنوتیک توسط مارتین کلادینوس (۱۷۵۹- ۱۷۱۰م) مطرح شد. او هم هرمنوتیک را هنر تفسیر و دستیابی به فهم کامل و غیرمبهم متون گفتاری و نوشتاری تعریف کرد. ویژگی این تعریف این بود که هرمنوتیک را اعم از فهم کتاب مقدس تعریف می‌کند. آگوست ولف، هرمنوتیک را به معنای علم به قواعد کشف اندیشه مؤلف و گوینده تعریف می‌کند.

به عبارت دیگر، وی، هرمنوتیک را علم به قواعد فهم می‌داند. بعد از ولف، شلایرماخر، هرمنوتیک را به معنای جلوگیری از بدفهمی متون گفتاری و نوشتاری تعریف کرد. تفاوت دیدگاه او با ولف در این است که شلایرماخر، اصل در فهم متون را فهم خطا می‌دانست. این تعریف روشن می‌سازد که استفاده از برخی از ابزارها برای جلوگیری از خطا در فهم ضروری است.

ویلهلم دیلتای، هرمنوتیک را به روش‌شناسی علوم انسانی در مقابل روش‌شناسی علوم طبیعی تعریف کرد و نظریه‌ای در مقابل طبیعت‌گرایان مطرح ساخت. چرا که آنان بر این باور بودند که روش‌شناسی علوم طبیعی و انسانی یکسان است و باید گزاره‌های انسانی و طبیعی با روش تجربی تفسیر شوند.

دیلتای بر این باور بود که ‌علوم انسانی با علوم طبیعی، تفاوت ماهوی دارند. علوم انسانی به دنبال فهم افعال و اعمال انسانی هستند؛ اما علوم طبیعی در صدد تبیین پدیده‌های طبیعی هستند. این در حالی است که انسان بسیار متفاوت با پدیده‌های طبیعی است و امکان دارد یک فعل از دو انسان با دو «قصد» متفاوت صادر شود. یعنی هم رفتار و هم گفتار انسان التفاتی و معنادار است. دیلتای معتقد است فهمیدن این اعمال و رفتار به مقدمات خاصی نیاز دارد که هرمنوتیک نامیده می‌شود.

هایدگر و سپس شاگرد او، گادامر و سپس ریکور و دریدا، بحث‌های هرمنوتیک را از حالت روش‌شناختی به ساحت فلسفی تبدیل کردند. به همین خاطر است که هرمنوتیک گادامر، هرمنوتیک فلسفی نامیده می‌شود. هرمنوتیک فلسفی، دکترینی پیرامون تبیین و فهم ماهیت فهم است. هایدگر بر این باور بود که ما به جای اینکه از روش‌شناسی متون و رفتار صحبت کنیم، باید از حقیقت فهم و هستی‌شناسی آن بحث کنیم و بفهمیم که فهم چیست؟

هایدگر، فلسفه غرب را از معرفت‌شناسی و روش‌شناسی به هستی‌شناسی برگرداند. مهم‌ترین هستی در نظر او، هستی و ماهیت فهم بود. او در عین حال که به فهم پرداخت؛ اما متعلق فهم را به متون مقدس منحصر نکرد؛ بلکه معتقد بود که متعلق فهم می‌تواند از سنخ پدیده‌های طبیعی یا اعمال انسانی، شامل نوشتاری و گفتاری شود. در عین حال، گادامر در مسیر فلسفه و هستی‌شناسی فهم به یک روش‌شناسی نیز دست یافت. لذا کتاب خود را حقیقت و روش نامید.

بنابراین، تحول تعاریف هرمنوتیک را می توان به صورت زیر ترسیم کرد: اول: هنر تفسیر کتاب مقدس، دوم: هنر تفسیر متون، سوم: علم به قواعد فهم متون، چهارم: روش جلوگیری از بدفهمی، پنجم: روش‌شناسی علوم انسانی، ششم: تبیین ماهیت فهم.

هدف اصلی هرمنوتیک از زمان دیلتای، تدوین روشی برای علوم انسانی معتبر شد. در تمام این مراحل، کشف مراد متکلم یا مؤلف، مهم تلقی می‌شد؛ ولی از زمان هایدگر، گادامر، ریکور و دریدا بدون توجه به صحت و سقم فهم، درصدد ارایه نگرش توصیفی و پدیدارشناختی نسبت به ماهیت فهم و شرایط حصول آن برآمدند.