به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ متن زیر یادداشت مهدی گلشنی در پاسخ به مخالفان علوم انسانی اسلامی برای مجله عصر اندیشه است که از نظر می گذرد.
در کتاب «از علم سکولار تا علم دینی» استدلال کردهام همه علوم، چه علوم انسانی و چه علوم طبیعی، مبتنی بر بعضی اصول عام هستند. این اصول در خود آن علوم قابل اثبات نیستند، بلکه از جایی دیگر (دین، فلسفه و...) گرفته شدهاند. مثلاً در علوم طبیعی، فرض میکنیم که «طبیعت قانونمند است» یا «طبیعت قابل فهم است» یا «اصل علیت حاکم است» و... . در علوم انسانی نیز مثلاً فرض می کنیم که «انسان یک بعد غیر مادی دارد.» این اصول نقشی اساسی در اثبات یا نفی قضایا و پذیرش یا طرد نظریهها در علوم طبیعی و علوم انسانی دارند.
البته علومی که بر مبنای مفروضات متفاوت بنا میشوند وجوه مشترک هم دارند، ولی در مورد استنتاجات بنیادی یا جهت گیریهای عمده کاربردی تفاوت در برداشتها ظاهر میشود. این تفاوتها را مثلاً در گرایشهای گوناگون به تعابیر مختلف نظریه کوانتوم در فیزیک، یا تعابیر «خداباورانه» و «الحادی» در نظریه تکامل زیستشناسی و همچنین در مکاتب مختلف جامعهشناسی و روانشناسی میبینیم. نفی این تفاوتها ناشی از عدم توجه به نحوه تحول علوم است. هر یک از علوم، چند مرحله را میگذرانند: یکی جمعآوری دادهها و انجام آزمایشها است که میتواند هم در غرب و هم در شرق یکی باشد.
مرحله دیگر نظریهپردازی است که اینهم تا حد زیادی میتواند در همهجا مشابه باشد، اما در مقام جمعبندیها و تعمیمها، تفاوتها ظاهر میشود، زیرا در تعمیمها از دادههای تجربی موجود تجاوز میکنیم و به بعضی اصول عام غیر قابل اثبات تجربی متوسل میشویم. مثلاً در نظریه کوانتوم وقتی نتوانستند در حوزه اتمی پدیدهها را توجیه علّی کنند، به حاکمیت شانس بر جهان اتمی متوسل شدند، ولی این تعمیم از «نیافتن» به «نبودن» بود که قطعاً از لحاظ منطقی مجاز نیست. همانطور که در مورد اخیر بعداً یک نظریه علّی هم برای حوادث کوانتومی عرضه شد. پس صحبت از «علم عام»، بدون توجه به زیر بناهای فلسفی یک علم، مجاز نیست. علوم انسانی هم مثل علوم طبیعی مبتنی بر تعدادی اصول عام هستند، ولی در اینجا نقش مفروضات عام فلسفی بیشتر و هویداتر از علوم طبیعی است و به همین جهت تنوع مکاتب را در علوم انسانی بیشتر میبینیم.
شکی نیست که تجربه و مشاهده نقشی بسیار اساسی در همه علوم، از جمله علوم انسانی دارد. علوم انسانی بدون بعضی اصول عام قابل حصول نیست. وقتی همه جهان، از جمله انسان را صرفاً مادی میبینند و فارغ از مشاهدات چیزی را قبول نمیکنند، در واقع اصولی را قبول کردهاند که قابل اثبات تجربی نیست و بنابراین نمیتوانند طرف مقابل را بر اساس تجربه رد کنند. اصول عام هم در نوع کاوشها و نوع سوالات تاثیر دارند و هم در جهتگیریهای علوم، چه علوم طبیعی و چه علوم انسانی.
اگر علوم انسانی صرفاً بر مبنای مشاهدات بنا میشد، دلیلی بر وجود مکاتب مختلف در جامعهشناسی و روانشناسی و... نبود. مدعیان خلاف این نظر چه توجیهی در مورد وجود مکاتب گوناگون در این علوم دارند؟ اصلاً مگر میشود با ذهن خالی سوالاتی را مطرح کرد؟ این اطلاعات اولیه اشخاص است که زمینه طرح سوالات را فراهم میآورد. آنهایی که منکر اصول فلسفی در علوم، از جمله علوم انسانی هستند، خود مکتب خاصی را در فلسفه برگزیدهاند، گرچه بعضی از آنها متوجه این نکته نیستند. در مورد اینها مفروضات فلسفی مثل یک جریان زیر زمینی برای ذهنشان کار میکند. مثل مورد هاکینگ، فیزیکدان معروف معاصر که از یک طرف میگوید فلسفه مرده است و از طرف دیگر میگوید خودش یک پوزیتیویست است. وی متوجه نیست که پوزیتیویسم خود یک مکتب فلسفی است، نه علم.
فلسفه علوم انسانی بومی
فلسفه اسلامی متاثر از اسلام است. متاثر از ارشادات قرآن و روایات معتبر اسلامی است و سعی میکند بین عقل و وحی جمع شود و دادههای وحیانی را به روش برهانی ارائه دهد. در اینجا ممکن است گفته شود که تبیین عقلی دادههای وحیانی کار کلام است و فلسفه دنبال یافتن حقایق عالم است و از استدلال عقلی بهره میجوید، اما واقعیت این است که بعضی فلسفهها بخش وسیعی از تفحص خود را صرف بحث درباره خدا، انسان، آخرت و... که در دین مطرح است، می کنند. بنابراین، در برخی مسائل با کلام اشتراک دارند.
این را مخصوصاً در آثار فلاسفه شیعه (از خواجه نصیر گرفته تا معاصرینی نظیر علامه طباطبایی و استاد مطهری و شاگردانشان)، همچنین بعضی فیلسوفان غربی نظیر پلانتینگا و سوین برن میبینیم. ضمناً، آموزههای وحیانی میتوانند هم در طرح مسائل و هم در جهتدهی به پژوهشها و رفع اشتباهات الهامبخش باشند. بنابراین، فیلسوفان مسلمان گرچه بههنگام بحث درباره مسائل، روش عقلی را بهکار بردهاند، اما آنها بیشتر به مسائلی توجه کردهاند که جزء اولویتهای دین است، مثل خداشناسی و معاد. همین مطلب در مورد بعضی از فیلسوفان غربی خدا باور معاصر صادق است.
ژیلسون در کتاب «خدا و فلسفه» متذکر میشود که بینش مسیحی در مباحث خداشناسی در فلسفه اثر گذاشته است و میافزاید: «بسیارند کسانی که فریفته زیبایی و جلوه عقلی علم میشوند و ذوق درک مابعدالطبیعه و دین را از کف میدهند. قلیلی دیگر که مستغرق تأمل و نظر کردن در علت اعلایی برای موجودات هستند، متوجه میشوند که مابعدالطبیعه و دین باید سر انجام ملاقی یکدیگر شوند، اما اینها نمیتوانند بگویند چگونه و در کجا. برای همین دین را از فلسفه جدا میکنند یا دین را به نفع فلسفه کنار میگذارند، البته اگر مثل پاسکال نباشند که از فلسفه به نفع دین چشمپوشی کنند. چرا ما نباید حقیقت را، آنهم بهطور کامل حفظ کنیم؟ این کار میسر است. اما فقط کسانی از عهدهاش برمیآیند که دریابند خدای فیلسوفان همان «اوئی که هست» (یهوه)، خدای ابراهیم، خدای اسحاق وخدای یعقوب است.»۱
اگر به همه مکاتب فلسفه اسلامی نظر افکنیم (چه مشاء، چه اشراق و چه حکمت متعالیه)، مشترکات زیادی را بین آنها میبینیم که منشاء آنها در اصولی است که از قرآن و سنت اسلامی قابل استنتاج هستند. به علاوه، مگر در فقه اسلامی، مکاتب مختلف نداریم؟ پس چرا همه آنها را اسلامی مینامند؟ این به این دلیل است که در همه آنها اصول بنیادی اسلام لحاظ میشود. چیزی که در این سوال مفروض گرفته شده است این است که ما باید در علوم همهچیز را از نص بگیریم، اما از این غفلت شده که دین فقط القای اصول میکند و بر عالمان مسلمان است که با استفاده از این اصول، علم خود را در همه حوزهها، از طریق تفکر و استدلال و تجربه، توسعه دهند.
نکته مهم این است که خداوند از خود ما خواسته که در پرتو اصول عامی که در دین آمده به کاوش همهجانبه (نظری و عملی) در طبیعت و انسانها بپردازیم و در این کار از عقل خداداد انسانی نیز استفاده کنیم، وگرنه اینقدر سفارش به تأمل و تدبر و تفکر در خلقت نمیشد و این کار را از افضل عبادات بهحساب نمیآوردند. در قرآن خداوند از ما خواسته است که در خلقت الهی تفکر کنیم تا مصداق آیه زیر باشیم: «و یتفکرون فی خلق السموات و الارض، ربّنا ما خلقت هذا باطلا...»۲
بدیهی است که با صرف تفحص در آیات و روایات، بدون تأمل عقلی و تدبر مستقیم در آیات الهی در طبیعت و انسان، ما هرگز به حالت اعجابی که در آیه ذکر شده آمده است، نمیرسیم. بهعلاوه، مگر در قرآن نیامده که « قل سیروا فی الارض فانظروا کیف بدأ الخلق...»۳؟ این آیه به وضوح از ما میخواهد که نحوه شروع خلقت را با تفحص در طبیعت (بُعد تجربی قضیه) و تأمل فکری (بُعد نظریهپردازی) دنبال کنیم. بهعبارت دیگر، قرآن ضمن دادن بعضی سرنخها و هشدارها از ما خواسته است که خودمان به کاوش طبیعت بپردازیم؛ ولی ضمناً از اشارات قرآنی الهام بگیریم و خط قرمزهای آن را رعایت کنیم. مثلاً کیهان را به عالم ماده تقلیل ندهیم، منکر هدفداری عالم خلقت نشویم و... .
اکنون باید پاسخ داد که آیا همه اسلام در فلسفه خلاصه میشود؟ نه! تکوّن علوم انسانی مورد نظر اسلام هم تدبر در آیات و روایات را میطلبد و هم توجه به تأملات سایر عالمان، از جمله عالمان وابسته به سایر مکاتب فکری را؛ وگرنه حدیث شریف نبوی «اطلب العلم و لو بالصّین» و یا گفتار امیرالمومنین که «العلم ضالّة المومن فخذوه من ایدی المشرکین» بیمحتوا میشد. علم از هر جا که اخذ شود باید در پرتو مسلمات اسلامی مورد بررسی و نقد قرار گیرد. فلسفه اسلامی با اصول سر و کار دارد، نه با جزئیات. مکاتب مختلف فلسفه اسلامی هم، گرچه در مواردی با هم اختلاف نظر دارند، ولی در مورد مسلمات قرآن و حدیث اختلافی ندارند. اینکه عالم وحدت تدبیر دارد، اینکه عالم هدفدار است، اینکه آخرتی در کار است و... .
معارف اسلامی، شامل علوم نقلی نیز هست، هم در تعمیق هستیشناسی ما نقش دارند و هم در تعمیق معرفت شناسی ما. نباید نقل را در مقابل عقل قرار داد. نقل در پرتو عقل قابل فهم میشود، ضمناً به تعمیق عقلیات ما کمک میکند، یعنی ما را وامیدارد که در مورد بعضی امور به تعقل و تفکر بپردازیم و نسبت به برخی امور هشیار باشیم. مشکل اساسی از این پدید آمده که عدهای نقل را در برابر عقل قرار دادهاند. اما کافی است که به تاکیدی که در قرآن و روایات روی نقش عقل شده است توجه کافی بشود. در قرآن آمده: همانا در خلقت آسمان و زمین و...نشانه هایی است برای آنان که تعقل می کنند.۴
همچنین از امام صادق روایت شده است: بندگان خدا بهوسیله عقل خالقشان را میشناسند و [می فهمند] که آنها مخلوق هستند و او مدبر است و آنها تحت تدبیر او هستند.۵
یادداشتها
۱. خدا و فلسفه، اتین ژیلسون، ترجمه شهرام پازوکی، صص۱۴۵-۱۴۶
۲.آل عمران/۱۹۱
۳. عنکبوت/۲۰
۴. بقره/۱۶۴
۵. کلینی، اصول کافی، جلد ۱، صص ۳۴-۳۳