به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ متن زیر یادداشتی از داود مهدوی زادگان عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است که از نظر می گذرد.
سال هاست که هر از گاهی پرونده مهاجرت نخبگان علمی به عنوان فاجعه ملی از سوی برخی افراد باز می شود و با چند سخن نا امید کننده بسته می شود. اغلب این باز و بسته شدن ها به منظور اتهام زدن به نظام سیاسی برآمده از انقلاب اسلامی است. چنان که گفته اند تا پیش از انقلاب در میان نخبگان تمایلی برای مهاجرت نبود ولی این تمایل پس از انقلاب چند ده برابر شده است. این مساله مهمی است که باید حلّ شود؛ اما پرسش مهم تر آن است که چه کسی یا گروهی مسئول ایجاد این معضل است؟ آنها که نظام را مسئول می دانند- جدا از غرض ورزی های سیاسی – راحت ترین پاسخ را انتخاب کرده اند و با این کار خود و عدّه ای دیگر را از پاسخگو بودن خلاص می کنند. حال آن که در این مساله خیلی ها مسئول هستند حتی آن نخبه ای که مهاجرت می کند. پس باید سهم هر یک را در تحلیل جامع معلوم کرد.
ابتداء باید گفت که مقایسه ایران بعد انقلاب با ایران قبل انقلاب، قیاس مع الفارق است. زیرا این مقدار نخبه پروری، قبل انقلاب سابقه نداشته است تا موجب پدیده مهاجرت نخبگان شود. به عبارت دیگر مشکل بعد انقلاب پرورش نخبه نیست بلکه مشکل در حفظ نخبه است. در حالی که پیش از انقلاب در همان خم اول نخبه پروری مانده بود. رژیم منحط پهلوی هیچ انگیزه ای برای این هدف (نخبه پروری) نداشت. به همین دلیل بود که آن رژیم از سوی دنیای غرب تحریم علمی و هسته ای نشد.
این نکته را هم باید افزود که ما هیچ اطلاع دقیق علمی از سرنوشت کسانی که مهاجرت کرده اند، نداریم. براستی معلوم نیست که چه تعداد از آنان در شغل علمی مورد نظرشان نام آور شده اند و چه تعداد مایل به بازگشت هستند ولی به دلایل مختلف نا معلوم نمی توانند بازگردند. به هر روی گمان می رود اولین عامل در پدیده مهاجرت نخبگان دولت هایی است که می آیند و می روند. باید مسئولیت دولت را در دو بخش سیاسی و علمی مورد بررسی قرار داد.
اهداف و فعالیت ها و گرایش های سیاسی ناصواب دولت ها، برای نخبگان علمی کشور اسباب نا امیدی را فراهم می کند. زیرا مراکز علمی و تحقیقاتی و بالطبع مراکز آموزش عالی با این گونه اقدامات غلط یا به تعطیلی کشانده می شوند و یا برای آنها سقف ناچیزی از پیشرفت علمی تعریف می شود. در نتیجه آینده شغلی متخصصان این مراکز در هاله ای از ابهام قرار می گیرد و اندیشه مهاجرت هم در ذهن نخبگان جوان خلجان پیدا می کند. اما مسئولیت بخش علمی نهاد دولت، سپردن مدیریت مراکز علمی به افراد نابلد و غیر کاردان است. مدیران نا کار آمد این مراکز در جذب نخبگان نا موفق هستند و دافعه شان بیشتر است.
اما دسته دیگر از افراد مسئول در پدیده مهاجرت علمی نخبگان، برخی از اساتید و نویسندگان علوم اجتماعی است که بر افکار عمومی بویژه قشر نخبگان و دانشجویان تاثیر گذار هستند. ادبیات مکتوب و شفاهی اینان آکنده از سیاه نمایی فضای حاکم بر جامعه انقلابی و القای تصویر بی ارزش بودن علم برای نظام؛ تثبیت هژمونی غرب در ذهنیت دانشجویان و اینکه پیشرفت و رفاه در آنجا است و نیز ترویج ارزش های دنیوی و فردیت تهوّع آور است. در این ادبیات، مقولاتی چون مسئولیت و تعهد اجتماعی؛ عرق ملی؛ هویت ملی؛ وجدان ملی؛ بازگشت به خویشتن، بی ارزش و نا چیز شمرده شده است. همه این امور انگیزه نخبگان برای جلای وطن را دو صد چندان کرده است. براستی چه تعداد از نویسندگان علوم اجتماعی ما ترغیب کننده نخبگان علمی به ماندن هستند.
اما بخش مهمی از مساله مهاجرت علمی مربوط به وجدان خود نخبگان مهاجر است. البته باید این جماعت را به چند گروه عمده تقسیم کرد و از هر گونه قضاوت یکسان پرهیز کرد. بدون تردید عدّه زیادی از آنان به انگیزه انتقال علم و فنّاوری به کشور تصمیم به مهاجرت گرفته اند و در وقت مقتضی باز خواهند گشت. وعده ای هم با انگیزه های منفعت طلبانه و مادی برای همیشه جلای وطن می کنند. عدّه ای دیگر به دلیل شیفتگی و جذّابیت های پوشالی غرب دست به مهاجرت می زنند.
گرچه این دو گروه اخیر پیش از جلای وطن عُلقه های معنوی و اخلاقی خود با ملت را به حد اقل می رسانند و وجدان ملی شان به خاموشی می گراید ؛لیکن وجدان اخلاقی همراه شان خواهد بود و از ناحیه همین وجدان اخلاقی، دینی که به این ملت بر عهده دارند ، به آنان یادآوری می شود. نخبگان مهاجر در دامن این ملت، نخبه شدند و سپس مهاجرت کردند. به هر حال ایران اسلامی بدست توانای نخبگان بی ادعا و سخت کوش و وفادار به ملت - علیرغم همه ناملایمتی ها و بی مهری ها - به ترازی از پیشرفت و ترقی خواهد رسید که مهاجرت علمی، جریان معکوس پیدا خواهد کرد. ایران بدست ایرانی متعهد و فداکار ساخته می شود و نه بدست بیگانگان. در آن روز؛ سرافرازی ملی با نخبگان مقیم است و نه نخبگان مهاجر.