به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ یوشیمی شونیا (Yoshimi Shunya) استاد جامعهشناسی دانشگاه توکیو و معاون رییس این دانشگاه در مقالهای سیر آشنایی ژاپنیها با مطالعات فرهنگی و وضعیت کنونی مطالعات فرهنگی را در خاور دور به طور تفصیلی بررسی کرده است.
این مقاله را رایزنی فرهنگی ایران در ژاپن، به فارسی ترجمه کرده و آن برای انتشار در اختیار خبرنگار مهر قرار داده است که در ذیل متن فارسی آن از نظر میگذرد:
آشنایی ژاپن با مطالعات فرهنگی
هنگام بررسی چگونگی شکلگیری مطالعات فرهنگی در آسیا، ابتدا باید توجه خاصی به زمان شکلگیری این مطالعات در کشورهای منطقه داشته باشیم. معمولاً عقیده بر این است که مطالعات فرهنگی در بریتانیا دوران طلایی خود را در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ پشت سر گذاشت. ولی چنین وضعیتی برای آسیا مصداق نداشت. در سالهای پایانی دهه ۱۹۹۰ بود که مطالعات فرهنگی بهعنوان حوزهای فراملی در مراکز دانشگاهی و مطالعاتی شکل گرفت.
در خصوص ژاپن باید گفت عمومیت پیدا کردن علاقه به مطالعات فرهنگی را میتوان به مجموعه تحولاتی در سال ۱۹۹۶ نسبت داد. یکی از آنها برگزاری همایش بینالمللی چهار روزهای در ماه مارس این سال در دانشگاه توکیو بود که بنده به اتفاق همکارم، تاتسورو هانادا، آن را برگزار کردیم. این همایش با همکاری دانشگاه توکیو و شورای بریتانیا برگزار شد و در آن پژوهشگران صاحبنام حوزه مطالعات فرهنگی از بریتانیا مثل استوارتهال، دیوید مورلی، علی رتَنسی، آنجلا مکرابی، شارلوت براون، کالین اسپارکس به همراه محققان برجسته ژاپنی حضور داشتند.
برگزارکنندگان این همایش سه هدف عمده داشتند: نخست اینکه نه تنها دستاوردهای مطالعات فرهنگی در بریتانیا به مخاطبان ژاپنی معرفی شود، بلکه نوعی گفتگو بین مطالعات فرهنگی و مطالعات انتقادی که پیش از این در دانشگاههای ژاپن وجود داشت، ایجاد شود. دوم اینکه این همایش واقعهای یکبار مصرف نباشد و به آغازی برای فرآیندی طولانی و مستمر تبدیل شود. مهمتر از همه اینکه برگزارکنندگان قصد داشتند با برگزاری این همایش علاقه دانشجویان به مطالعات فرهنگی را در ژاپن گسترش دهند.
سرانجام اینکه سعی شد دیدگاهی انتقادی در قبال برداشت موجود در ژاپن در خصوص مطالعات فرهنگی اتخاذ شود. پیش از آن برداشت ژاپنیها از مطالعات فرهنگی منحصربه مطالعات مربوط به مخاطبان رسانههای جمعی بود. در این همایش تلاش شد حوزه مطالعات فرهنگی بهصورت گستردهتری معرفی شود که شامل حوزه محتوای رسانهای، خردهفرهنگهای شهری، نقد نئولیبرالیسم و هژمونی اجتماعی نیز میشود.
باتوجه به این اهداف، برای همایش پنج موضوع در نظر گرفته شد: ۱. ملت و استعمار ۲. مصرف و فرهنگ عامه ۳. طبقه ۴. جنسیت ۵. رسانه.
هر یک از شرکتکنندگان صاحبنام در یکی از موضوعات مقاله ارائه و در آن آخرین یافتههای پژوهشی خود را تشریح کردند. علاوهبر آن، برای اینکه همایش به جریان پایدار و مستمری تبدیل شود، یکسال پیش از برگزاری آن جلسات منظم ماهانهای با حضور پژوهشگران و دانشجویان برگزار شد. در هریک از این جلسات حداقل ۵۰ نفر شرکت داشتند.
در بحبوحه آمادهسازی مقدمات برگزاری این همایش، سال ۱۹۹۶ به نقطه اوج مطالعات فرهنگی در ژاپن تبدیل شد. برخی از مجلات و نشریات تخصصی ویژهنامههایی در خصوص مطالعات فرهنگی منتشر کردند. گرایش و تمایل به مطالعات فرهنگی در میان پژوهشگران جوان بهخوبی مشاهده میشد. البته کسانی نیز بودند که دیدگاهی انتقادی نسبت به این حوزه داشتند. این تلقی از مطالعات فرهنگی که منحصربه مطالعات رسانه بود، به تاریخ پیوست و در مقابل این برداشت که مطالعات فرهنگی رویکردی انتقادی در عصر پسااستعمار در حوزههای مطالعات ادبی و فلسفی است، بهتدریج با استقبال گستردهتری روبهرو شد.
مواجهه ژاپنیها با مطالعات فرهنگی در سالهای پایانی دهه ۱۹۹۰ برای طرح سهگونه پرسش درخصوص مرزهای رشتههای علمی بود:
۱. مرزهای بین دانشهای ملی و فرهنگها
۲. مرز بین علوم دانشگاهی و علوم جهان فراتر از دانشگاه
۳. مرزهای جداکننده رشتههای علمی مانند انسانشناسی، تاریخ، جامعهشناسی، مطالعات فرهنگی و مطالعات رسانه.
این وضعیت بدان معنا بود آنچه که پیش از این درخصوص مرزهای علوم مختلف قطعی در نظر گرفته میشد، مورد تردید قرار گرفت و نگاهی انتقادی در خصوص مدرنیته بهوجود آمد. زیرا مدرنیته این مرزها را وضع کرده بود. مطالعات فرهنگی همچنین فرصتی فراهم میکند تا تقسیمبندی علم به علم دانشگاهی و غیردانشگاهی را مورد تردید قرار داد و نگاهی انتقادی نسبت به ساختار دانش در نهادهای دانشگاهی داشت. تحول جدید فقط بدین معنا نبود که موضوعات پژوهشی مثل تلویزیون، مجلات عامهپسند، کتابهای کمیک، موسیقی عامهپسند که پیش از این مورد اعتنا قرار نداشتند، در مرکز توجه ما قرار گیرد. علاوهبر توجه کافی به این پدیده اجتماعی فراگیر، باید نگاهی انتقادی به ساختار دانش در مراکز تولید علم، چگونگی توزیع این علم و در نهایت مصرف آن داشته باشیم. انجام دادن پژوهشهای بینرشتهای به تنهایی کافی نیست. آنچه ضرورت دارد بازنگری بنیادین درخصوص مرزها و قلمرو پژوهشهای بینرشتهای است.
ارتباط با مطالعات فرهنگی در آسیا: تاکنون فقط در خصوص وضعیت مطالعات فرهنگی در دهه ۱۹۹۰ ژاپن سخن گفتهایم. هنگامیکه این موضوع را در خصوص سایر کشورهای آسیایی مورد توجه قرار میدهیم، درمییابیم که تجربه ژاپن متفاوت از آنها بوده است. در کره جنوبی، تایوان و کشورهای جنوب شرق آسیا، پژوهشگران جوان که در بریتانیا و ایالات متحده تحصیل کرده بودند در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ پایهگذار مطالعات فرهنگی در کشورهای خود شدند. آنان روشهای تحقیقاتی را که در کشورهای خارج آموخته بودند در کشورهایشان بهکار گرفتند. اما در خصوص ژاپن باید گفت تعداد اندکی از پژوهشگران در دانشگاههای خارج از کشور تحصیل کرده بودند و اکثریت آنها داخل کشور تحصیلات خود را به پایان رسانده بودند. آشنایی با تحولات و روندهای جدید بینالمللی بیشتر از طریق نشریات دانشگاهی بوده و ارتباط با دانشگاههای خارج از کشور نقش کمتری در این خصوص داشته است. علاوه بر آن، در ژاپن علوم انسانی تا سالهای اخیر بیشتر تحت تأثیر جریانهای فکری در فرانسه و آلمان بوده و کشورهای انگلیسیزبان تأثیرگذاری کمتری در این خصوص داشتهاند. بنابراین مطالعات فرهنگی که عمدتاً در بریتانیا و ایالات متحده شکل گرفته بود، کمتر در ژاپن مورد توجه قرار گرفت.
در واقع برخی از پژوهشگران ژاپنی معتقد بودند مطالعات فرهنگی تقلید ناشیانهای از «مطالعات پسااستعماری» فرانسوی است. این رشته در دهه ۱۹۸۰ در ژاپن بسیار مورد توجه قرار داشت.
با این حال، در سالهای میانی دهه ۱۹۹۰ مطالعات فرهنگی در محافل دانشگاهی ژاپن بهصورت گستردهای مورد استقبال قرار گرفت. این وضعیت سبب گسترش تعاملات و ارتباطات با مراکز مطالعات فرهنگی در کره جنوبی، تایوان، هنگکنگ و سایر کشورهای جنوب شرق آسیا گردید. همایش سال ۱۹۹۶ توکیو فرصتی برای پژوهشگران ژاپنی فراهم کرد تا با اعضای «انجمن مطالعات فرهنگی آسیا» آشنا شوند. در آن سال، من با پروژهای که چوا بنگ هوات (Chua Beng Huat) و کوان هسینگ چن (Kuan – Hsing Chen) برای راهاندازی این انجمن طراحی کرده بودند، آشنا شدم. در آن زمان سه نفر از ژاپن در این انجمن حضور داشتند: ایچیرو تومی یاما (Ichiro Tomiyama)، یوشینو بو اوتا (Yoshinobu Outa) و نگارنده این مقاله.
تأسیس انجمن مطالعات فرهنگی آسیا تاکنون بهصورت گسترده در مقالات دیگر مورد توجه قرار گرفته است و بنابراین سعی خواهیم کرد درباره تفاوتهایی که بین ژاپن و سایر کشورهای آسیایی در خصوص پذیرش این انجمن و فصلنامه آن وجود دارد، سخن بگوییم. از همان ابتدای انتشار این فصلنامه، اعضای ژاپنی انجمن دریافتند که ارائه مقالات به زبان انگلیسی برای پژوهشگران ژاپنی دشوار است و آنان فقط انجمن دریافتند که ارائه مقالات به زبان انگلیسی برای پژوهشگران ژاپنی دشوار است و آنان وقت کافی برای حضور در این پروژه ارزشمند بینالمللی (انجمن مطالعات فرهنگی آسیا) ندارند. بهرغم برگزاری موفقیتآمیز همایش سال ۱۹۹۶، تعداد مقالات پژوهشگران ژاپنی در این فصلنامه بسیار اندک است، بهویژه اینکه در نظر آوریم پژوهشگران برجستهای در این کشور حضور دارند. من به خوبی از اعتراضات مختلف درباره مشارکت ژاپن در این پروژه بینالمللی آگاه هستم. برخی از این اعتراضها چنین است: پژوهشگران ژاپنی تمایل اندکی به ارائه مقاله دارند؛ تقاضاها از پژوهشگران ژاپنی برای نگارش مقاله اجابت نمیشود یا دستنوشتهها برای انتشار به موقع ارسال نمیشوند، تقاضاها برای داوری مقالات پذیرفته نمیشود، دانشجویان ژاپنی مقاطع تحصیلات تکمیلی در همایشهایی که در ژاپن برگزار میشوند، بسیار اندک حضور مییابند و دانشجویانی که حضور دارند بیشتر خارجی هستند؛ دانشجویان ژاپنی علاقه اندکی به سفر به سایر کشورهای آسیایی در قالب برنامههای مبادلات دارند این درحالی است که تعداد زیادی از دانشجویان سایر کشورهای آسیایی از امکانات این برنامهها استفاده کرده و درحال تحصیل در ژاپن هستند. در بحثهای هیأت تحریه فصلنامه مطالعات فرهنگی آسیا، ژاپنیها حضور ندارند و خلأ آنها احساس میشود.
اندک بودن حضور ژاپنیها در پروژههای بینالمللی به دلیل تنبلی نیست. این مسئله همچنین به علت تسلط نداشتن آنها به زبان انگلیسی هم نیست. علت اصلی آن به نظام آموزشی ژاپن بازمیگردد که تا حد زیادی مستقل از سایر کشورهاست. در ژاپن نوعی نظام مستقل در خصوص آموزش پژوهشگران، ارزیابی مقالات پژوهشی و انتشار نتایج تحقیقات، وجود دارد. در واقع میتوان گفت بهطور نسبی اتکا به کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی اندک است.
شکلگیری این نظام در ژاپن از این واقعیت سرچشمه میگیرد که این کشور روزی قدرت منطقهای امپریالیستی بوده است. پیش از جنگ جهانی، نوعی نظام دانشگاهی در قلمرو این امپراتوری ایجاد شده بود که دانشگاه توکیو در رأس آن قرار داشت. در سطوح پایینتر این قله، دانشگاههای منطقهای قرار داشتند و دانشگاههای امپراتوری در شهرهایی مانند سئول و تایپه تأسیس شدند. پس از پایان دوران استعمار در سال ۱۹۴۵ این نظام سلسلهمراتبی حفظ شد، هرچند که بهصورت محدودتر و فقط محدود به داخل کشور بود. بنابراین تربیت پژوهشگران در ژاپن بهگونهای بوده که اتکای نسبتاً اندکی به مراکز دانشگاهی اروپا و آمریکای شمالی داشته است. ساختارهای آکادمیک در دانشگاههای بزرگ ژاپن از دوره پیش از جنگ جهانی دوم تقریباً بدون تغییر مانده است.
این وضعیت اگرچه کمک کرد تحقیقات در ژاپن مستقل از جریانهای فکری و ساختارهای علمی در اروپا و آمریکای شمالی شکل بگیرد، ولی درعینحال یک پیامد منفی هم داشت و آن این بود که سبب شد روشهای قدیمی بدون توجه به تغییرات جهانی به حیات خود ادامه دهند. تقویم دانشگاهی ژاپن یکی از این نمونهها است. دانشگاههای ژاپن سال تحصیلی خود را در ماه آوریل آغاز میکنند و ترم اول معمولاً تا پایان ماه جولای یا سپتامبر ادامه پیدا میکند. ترم دوم در اکتبر آغاز میشود و تا ژانویه ادامه دارد. این تقویم با تقویم دانشگاهی بیشتر کشورهای جهان تفاوت دارد. هنگامیکه نظام آموزشی اروپایی در قرن نوزدهم معرفی شد، ژاپن ابتدا آغاز سال تحصیلی خود را در ماه سپتامبر قرار داد. البته پس از تأسیس نظام امپراتوری در دوره پس از جنگ ژاپن و روسیه، دانشگاهی کنونی ایجاد شد تا با نظام خدمت سربازی و نظام حسابداری دولتی هماهنگ شود. این تقویم دانشگاهی تا به امروز باقی مانده است، البته دوره جنگ جهانی دوم استثنا است.
این تقویم دانشگاهی مانع عمدهای برای فعالیتهای بینالمللی دانشگاهیان ژاپنی بهشمار میرود. باتوجه به اینکه تقریباً تمامی مؤسسات آموزشی ژاپن سال تحصیلی خود را در ماه آوریل آغاز میکنند، تغییر دادن نظام کنونی بسیار دشوار خواهد بود. مسائل اداری فقط یک مشکل است و موضوعات دیگری مرتبط با محتوای فعالیتهای دانشگاهی نیز وجود دارد. بهویژه در حوزه علوم انسانی، انتشار مقالات دانشگاهی و نظام ارزشیابی تحقیقات تاحد زیادی بهصورت مستقل و بدون ارتباط با مراکز دانشگاهی خارجی انجام میشود. در حوزه زبان ژاپنی میتوان علوم دانشگاهی و تحقیقات را توسعه داد، بدون اینکه نیاز به ارتباط با سایر مراکز علمی باشد. برای پژوهشگران ژاپنی شرکت کردن در همایشهای بینالمللی تا سالهای اخیر جزو اولویتها نبوده است. ارتقا مدارج دانشگاهی در ژاپن از طریق انتشار کتاب و مقاله به زبان ژاپنی حاصل میشود. بحثها و آثار علمی در بالاترین نقطه آن به زبان ژاپنی ارائه میگردد. در چنین شرایطی انتشار مقاله به زبان انگلیسی و شرکت کردن در همایشهای بینالمللی، نوعی کار جنبی بهشمار میآید و به کسانی اختصاص دارد که انجام دادن وظایف علمی و دانشگاهی آنها را به کلی خسته نکرده و وقت و انرژی برای این کار برای آنها باقی مانده باشد.
نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد، کندی نظام دانشگاهی ژاپن در ایجاد تغییرات است. برای مدتهای طولانی تحولات فکری بینالمللی تأثیر اندکی بر ساختار درونی دانشگاههای ژاپن داشته است. این مسئله بهطور خاص درباره دانشگاه توکیو صدق میکند. این دانشگاه که در قله نظام سلسلهمراتبی دانشگاهی قرار دارد، به مدت بیش از ۵۰ سال دچار نوعی سکون و ایستایی بود. بهگونهای که از زمان تأسیس دانشکده داروسازی در سال ۱۹۵۸، هیچ دانشکده جدیدی در آن تأسیس نشد. در چنین شرایطی، موضوعات و حوزههای جدید پژوهشی مانند علوم محیطزیست، علوم اطلاعرسانی، مطالعات بینالملل و مطالعات آسیا بهجای اینکه در یک مرکز مشخص ساماندهی شوند، بین دانشکدههای موجود تقسیم شدند. البته باید گفت شرایط در دانشگاههای خصوصی تاحدودی تفاوت دارد. در این دانشگاهها تغییرات جزئی در ساختار دانشگاه و تغییر نام دانشکدهها وجود داشته است. در میان دانشگاههای بزرگ ژاپن، دانشگاهای اندکی وجود دارند که ساختار سازمانی و اداری آنها پاسخگوی آخرین تغییرات و تحولات در عرصه تحقیقات مربوط به رسانه و فرهنگ باشد. «نهادی شدن» مطالعات فرهنگی در کشورهای انگلیسیزبان بسیار مورد انتقاد قرار گرفته است، درحالیکه این روند هنوز در ژاپن آغاز نشده است. این مسئله نیز در کنار سایر عوامل پیش گفته، سبب میشود پژوهشگران ژاپنی نتوانند بهطور کامل در محافل پژوهشی بینالمللی حضور پیدا کنند.
تجربیاتی از «توفان فرهنگی»
اگر به این موضوع از زاویه دیگری نگاه کنیم، به نظر میرسد بهتر است بهجای اینکه مطالعات فرهنگی را در محیطهای دانشگاهی نهادینه کنیم، جنبشی در خارج از دانشگاه ایجاد کنیم. یک سازمان مردمی با حضور دانشآموختگان دانشگاهها، هنرمندان و فعالان اجتماعی میتواند برای توسعه مطالعات فرهنگی در ژاپن مؤثرتر عمل کند، بهجای اینکه در پی یافتن مکانی جدید در نظام دانشگاهی باشیم. البته ارتباط با جنبشهای هنری و اجتماعی خارج از دانشگاه، راهبردی است که نمیتواند خالی از ریسک باشد. این مسئله میتواند باعث هدر رفتن تلاشها، اختلال و بینظمی شود.
از سوی دیگر چنین رویکردی با ماهیت مطالعات فرهنگی بسیار همسو است. در واقع چنین رویکدری درخصوص مطالعات فرهنگی در دهه نخست قرن بیست و یکم در طرحی به نام «توفان فرهنگی» (Typhoon Cultural) در پیش گرفته شد.
انگیزه اولیه تأسیس طرح «توفان فرهنگی» با برگزاری مشترک یک همایش بینالمللی از سوی دانشگاه توکیو و دانشگاه ملی کانگوون (Kangwon National University) کره جنوبی در جولای ۲۰۰۲ شکل گرفت. هدف این همایش با عنوان «ابعاد جدید مطالعات فرهنگی» تحقق دو هدفی بود که در همایش سال ۱۹۹۶ بهخوبی مورد توجه قرار نگرفته بود: ۱. ایجاد فرصتی برای دانشآموختگان دانشگاهها جهت ارائه آثار خود. ۲. گسترش همکاری بین پژوهشگران در قاره آسیا.
این همایش در واقع «نسخه مطالعات فرهنگی» جام جهانی فوتبال بود که ژاپن و کره آن را بهصورت مشترک در همان سال برگزار کردند. دو روز نخست همایش در توکیو و روز سوم که روز پایانی بود در کانگوون برگزار شد. موضوعات انتخاب شده برای این همایش، خاصتر و جزئیتر از موضوعات همایش سال ۱۹۹۶ بودند. عنوان برخی از جلسات این همایش چنین بود: مطالعات فرهنگی در عصر جهانی شدن، خاطرات جنگ و تولید علم در عصر استعمار و پسااستعمار، بررسی خشونت جهانی پس از یازده سپتامبر، خشونت و عبور آن از مرزها در آسیا، مدرنیته امپریالیستی در شرق آسیا، فرهنگ عامه در فراسوی مرزها و تحولات جدید در عرصه جهان شهری. ۲۶۰ نفر در این همایش حضور داشتند که بخش مهمی از آنها را دانشآموختگان دانشگاهی و پژوهشگران جوان تشکیل میدادند. این همایش که پژوهشگران و فعالان زیادی را گردهم آورده بود، به رخدادی پویا، سازنده و ثمربخش تبدیل شد.
متأسفانه توفان شدیدی در نخستین روز همایش در توکیو وزید و سبب شد بسیاری از پروازهای داخلی و خارجی لغو شود. به دلیل نگرانیهایی که وجود داشت وضعیت آب و هوایی توکیو سبب خواهد شد بسیاری از میهمانان همایش نتوانند به محل برگزاری آن برسند، این همایش به «توفان فرهنگی» معروف شد. بعدها مشخص شد این نام، استعاره مناسبی برای جنبش مردمی مطالعات فرهنگی در شرق آسیا است.
توفانها اغلب غیرقابل پیشبینی و خسارتبار هستند. آنها انرژی مورد نیاز خود را جذب کرده و سپس در مسیر غیرقابل پیشبینی خود این انرژی را رها میکنند. تلاشهای فکری جدید را گاهی «گرداب» یا «مهلکه» مینامند زیرا چنین تلاشهایی نیز بهصورت غیرقابل پیشبینی حرکت میکنند و بهتدریج، با شکلگیری خود از منابع مختلف انرژی جذب میکنند. در این معنا، توفان استعاره مناسبی برای مطالعات فرهنگی است. توفان اگرچه دارای اثرات مخربی است ولی زمین را پاک میکند و به آن حیات میدهد تا گیاهان و جانداران جدیدی برویند. مطالعات فرهنگی نیز موانع را از بین میبرد، و عرصههای جدیدی میگشاید و روشهای جدید تفکر را ایجاد میکند. همانگونه که توفان ابتدا خرابی ایجاد میکند ولی درعینحال باران برای زمین به ارمغان میآورد، مطالعات فرهنگی نیز ابتدا ساختارهای موجود را خراب میکند و امکان ایجاد رویکردهای جدید را فراهم میسازد. ما معتقدیم بهجای اینکه برای مطالعات فرهنگی در دانشگاهها نهادسازی کنیم، بهتر است رویکردی غیراداریتر ولی مفیدتر و خلاقانهتر اتخاذ کنیم و اجازه دهیم دیدگاهها و منافع مختلف با یکدیگر تعامل و ارتباط داشته و در نهایت سبب رشد و شکوفایی یکدیگر شوند. توفان در واقع نماد ماهیت پیشبینیناپذیر این جنبش است. توفان فرهنگی عرصهای است که پژوهشگران جوان در ژاپن میتوانند دانشگاهها را از درون متحول کرده و در عرصههای بینالمللی مطالعات فرهنگی حضور پیدا کنند.
از سال ۲۰۰۳ اجلاسهای مختلف سالانه توفان فرهنگی در شهرهای مختلف ژاپن برگزار شده است. نخستین اجلاس در ژوئن ۲۰۰۳ در دانشگاه «واسِدا» (Waseda) در توکیو برگزار شد. موضوع اصلی این اجلاس «بیان فرهنگی و مخالفتها با جهانی شدن در عصر جهانی شدن» بود که به مدت دو روز برگزار شد و در آن ۴۶۰ نفر شرکت کردند. در جولای ۲۰۰۴ اجلاس مشابهی در دانشگاه ریوکیوس (Ryokyos) در اوکیناوا برگزار شد و ۵۰۰ نفر در آن شرکت کردند. سومین اجلاس سالانه در جولای ۲۰۰۵ در دانشگاه ریتسومیکان (Ritsumeikan) برگزار گردید و حدود ۵۰۰ نفر در آن شرکت کردند. در سه سال نخست، «توفان فرهنگی» به محل مورد علاقه پژوهشگران جوان حوزه مطالعات فرهنگی برای ارائه آثار خود تبدیل شد. این اجلاسها از لحاظ بینالمللی نیز مورد توجه قرار گرفت. البته این اجلاسها در تحقق بخشیدن به این هدف از قبل طراحی شده که همان ایجاد پل ارتباطی بین فعالان فرهنگی شهری و فعالان جنبشهای اجتماعی بود، توفیق کمتری داشت. بنابراین تصمیم گرفته شد سایر اجلاسها را در خارج از محیط دانشگاهها برگزار کنیم.
در سال ۲۰۰۶ سه رویداد همزمان در منطقه شیموکیتازاوا (Shimokitazawa) و اطراف آن در شهر توکیو برگزار شد. برای برنامه اصلی یکی از سالنهای همایش در محلات ژاپن و یک ساختمان دبیرستان اجاره شد. برنامهای باعنوان «توفان سینما» در یکی از سالنهای سینما برگزار شد و در آن فیلمهای مربوط به موضوعات شهری نمایش داده شد. در برنامه دیگری معمارانی از کشورهای مختلف جهان برای شرکت در یک کارگاه آموزشی دوهفتهای باعنوان «توفان شهری» گردهم آمدند تا رویکردهای جدید در عرصه نوسازی و بهسازی شهری را بررسی کنند. اجلاس پنجم در سال ۲۰۰۷ در نقاط مختلف شهر ناگویا برگزار شد. در سال ۲۰۰۸ ششمین اجلاس در شهر سندای برگزار شد.
این اجلاسهای سالانه «توفان فرهنگی» با بودجه بسیار محدودی برگزار میشود. ولی بااینحال توانستهاند در جذب و مشارکت تعداد زیادی از دانشآموختگان دانشگاهی و پژوهشگران جوان موفق باشند. دلیل موفقیت این رویکرد، مستقل بودن آن از ساختار سلسلهمراتبی موجود در دانشگاهها است که در آن «دانشجویان» متمایز و جدا از دانشکدهها در نظر گرفته میشوند. رویکرد جدید که بحثها و تبادل نظرهای آزاد و فراگیر مورد علاقه دانشجویان و پژوهشگران است. این موضوع در اجلاس هفتم که در سال ۲۰۰۹ در دانشگاه مطالعات خارجی (Foreign Studies) توکیو برگزار شد، بهخوبی قابل مشاهده بود. این اجلاس را «توفان فرهنگی» بهصورت مشترک با «انجمن مطالعات فرهنگی آسیا» برگزار کرد. بخش عمده امور مربوط به برنامهریزی و کارهای اجرایی این اجلاس را گروهی از دانشآموختگان دانشگاهی انجام دادند. اگرچه فعالیت آنها کاملاً داوطلبانه بود، ولی در تقسیم کارها بین خود و ایجاد یک گروه کارآمد، بسیار موفق بودند.
این موفقیت درحالی بدست آمد که همانگونه که پیش از این گفته شد، دانشآموختگان دانشگاهی قبلاً تمایل چندانی به حضور در همایشهای بینالمللی نداشتند. پروژه «توفان فرهنگی» با شکستن قالبها و کلیشههای قبلی، نشان داده است که آینده درخشانتری پیش روی آن است.
سه مسیر پیش روی مطالعات فرهنگی از دیدگاه ژاپن
تاکنون روایتها از چگونگی شکلگیری مطالعات فرهنگی از سالهای میانی دهه ۱۹۹۰ بیشتر روی ساختارهای نهادی آن استوار بوده است. حال قصد داریم درباره محتوا و روش تحقیق در این حوزه سخن بگوییم. مطالعات فرهنگی، تلاش فکری ظریف و دقیقی درباره اقدامات و فعالیتهای فرهنگی روزمره مردم جامعه است. این مطالعات مبتنیبر دو اصل است: نخست آنکه فرهنگ (Text) در بافت یا زمینهای (Context) قرار دارد و خود این بافت یا زمینه از طریق اقدامات و فعالیت سیاسی و نمادینی بیان میشود که فرهگ را ایجاد میکنند. این بنیان فکری، مطالعات فرهنگی را قادر ساخته است رابطه بین کالبد اجتماعی در فعالیتهای فرهگی معاصر و ساحتهای اجتماعی که این فعالیتها در آن قرار دارند، بررسی و مطالعه کند.
با در نظر گرفتن این اصل، در اینجا سه مسیری که مطالعات فرهنگی باید پیگیری کند را بیان میکنیم: نخستین مسئله «تاریخ» است. مطالعات فرهنگی در ژاپن کمک زیادی به تحلیلهای مربوط به مدرنیته در ژاپن، ملیگرایی، استعمار و جنگ کرده است. این موضوعات با توجه به سابقه استعمارگری و امپریالیستی ژاپن به مدت نیمقرن در شرق آسیا، اهمیت فراوانی دارد.
در سالهای اخیر به دلیل افزایش دسترسی به اسناد تاریخی که نتیجه دیجیتال شدن آنها بوده، امکانات و مجال بیشتری برای تحقیقات تاریخی درخصوص ژاپن در عصر مدرن، بهوجود آمده است. آرشیوهای دیجیتال ایجاد شدهاند و به افراد در نقاط مختلف جهان این امکان را میدهند که به اسناد تاریخی درباره ژاپن در عصر مدرن، دسترسی داشته باشند. یکی از این آرشیوها «مرکز اسناد تاریخ آسیا» است که امکانات کاملی برای جستجوی اسناد دارد. منبع ارزشمند دیگر بانک اطلاعات مشترکی است که «انجمنهای علوم انسانی» و «موزههای ژاپن» آن را تغذیه میکنند. کتابخانه ملی پارلمان ژاپن نیز درحال اجرای برنامه فراگیر دیجیتالی کردن اسناد و منابع است. در این برنامه تاکنون بیش از ۱۵۰ هزار کتاب از دوره امپراتوری میجی و تایشو بهصورت دیجیتالی درآمده و در دسترس عموم قرار گرفته است. منابع آنلاین متعدد دیگری نیز وجود دارد. پروژه «بازیابی اطلاعات مقالات تحقیقاتی» در «مؤسسه ملی اطلاعرسانی» و دیگر آرشیوها و مراکز اسناد دیجیتال که متعلق به دانشگاهها و مؤسسات تحقیقاتی مختلف هستند.
دیجیتالی کردن اسناد فقط به متون نوشتاری محدود نشده است. در سالهای اخیر تلاشهای مختلفی برای حفظ و دیجیتالی کردن اسناد و مدارک تصویری (عکس و فیلم) انجام شده است. دسترسی به اسناد و مدارکی که زمانی منحصربه مدیران مراکز اسناد، صاحبان آنها یا تعداد اندکی از پژوهشگران بود، امروزه همگانی شده است. برخلاف کشورهای انگلیسیزبان، اسناد و مدارک تصویری در ژاپن تا سالهای اخیر، در دسترس دانشجویان و پژوهشگران نبوده است. مراکز اسناد دولتی و موزهها در ژاپن درحال اجرای طرحهایی برای در دسترس قرار دادن آنها از طریق اینترنت هستند. برای مثال اوکیناوا در سالهای اخیر حدود ۶۰ هزار عکس از نبرد اوکیناوا و اشغال نظامی آن، در دسترس همگان قرار داد. گوگل عکسهایی از مجله لایف منتشر کرد که بسیاری از آنها ارزش تاریخی دارد. اما تاکنون پیشرفت اندکی در حوزه انتقال دادههای تصویری بدست آمده است. شبکه تلویزیونی ان. اچ. کی (NHK) درحال اجرای طرحی است که آرشیو خود را در دسترس پژوهشگران قرار دهد. آرشیو این شبکه شامل فیلمهای مربوط به ۷۰۰ هزار برنامه تلویزیونی و ۴ میلیون و ۸۰۰ هزار گزارش خبری است که به این ترتیب آن را احتمالاً به بزرگترین آرشیو فیلم در آسیا تبدیل میکند. علاوهبر آن، موزه ملی هنرهای مدرن توکیو نیز دارای مجموعهای از ۲۰۰ هزار فیلم آرشیوی است.
این تغییر محیط دادهها، بیتردید تأثیر مهمی بر مطالعات فرهنگی تاریخی خواهد داشت. مهمترین تأثیر این است که مقایسه اطلاعات مکانهایی را که از نظر جغرافیایی از یکدیگر دور هستند بسیار تسهیل میکند. بررسی اسناد عمومی، آرشیوها، گزارشهای خبری و اسناد تصویری که در مکانهای جغرافیایی مخلتفی وجود دارند، این امکان را فراهم میسازد تا «اطلاعات» تاریخی در عرصه گستردهتر و کاملتری ارزیابی و تحلیل شوند. یکی دیگر از تأثیرات مهم محیط جدید دادهها آن است که اختلافها و همپوشانیها بین منابع مختلف، ثبت تاریخ شنیداری را تسهیل میکند. این مسئله باتوجه به در دسترس بودن دستگاههای ضبط صدا در سطح گسترده و فناوری درحال پیشرفت «تشخیص صدا» بیشتر تسهیل میشود. امروزه از لحاظ فنی ضبط و حفظ تاریخ شنیداری از تعداد زیادی از انسانها امکانپذیر است و بهراحتی میتوان آنها را به متون نوشتاری تبدیل کرد. درخصوص دادههای تصویری باید گفت حجم عظیمی از عکسها، فیلمها و برنامههای ویدئویی، دیر یا زود روش بررسی و تحلیل دادههای تصویری را بهصورت بنیادین تغییر خواهد داد. در شرایط فنی کنونی هرکس که بخواهد تاریخ را ثبت کند باید مجهز به تکنیکهای تولید و تحلیل دادههای تصویری بوده و با تحقیقات مربوط به مخاطبشناسی نیز تاحدودی آشنا باشد. امروزه این امکان فراهم شده است که اطلاعات بین بانکهای اطلاعاتی مختلف در آسیا به اشتراک گذاشته شود. با پیشرفتهای بدست آمده در عرصه ترجمه خودکار و تصویری کردن اطلاعات، اشتراکگذاری اطلاعات گسترش بیشتری خواهد داشت.
دومین مسیری که مطالعات فرهنگی باید در آینده طی کند، درخصوص «سیاست بدن» (body politics) است. این حقیقت که بدن جایگاه فرآیندهای قدرت است، برای بسیاری از مردم و بهویژه کسانی که زیر سایه فاشیسم و خشونت زندگی کردهاند یا کسانی که با استعمار مبارزه کردهاند و نیز آنانی که تحت تأثیر اندیشههای پسا ـ ساختارگرایان بودهاند، بهخوبی روشن است. سیاست بدن بار دیگر در میان نسل جدید پژوهشگران مطالعات فرهنگی مورد توجه قرار گرفته است. در ژاپن و در دهه ۱۹۷۰ توجه زیادی به انسانشناسی فرهنگی، نشانهشناسی، نظریههای شهری و سیاست خرد بدن (micro politics of body) تحت تأثیر اندیشههای میشل فوکو میشد. در دهه ۱۹۸۰ که دوره اندیشههای پسامدرنیستی بود، مسائل مربوط به نهادها، ایماژها و شبیهسازیها مورد توجه قرار گرفت. به نظر میرسد با پایان دهه ۱۹۹۰ بار دیگر مسائل و موضوعات مربوط به بدن در کانون توجه قرار گرفته است. این حرکت سینوسی در توجه دانشگاهها به مسائل مختلف به معنای بازگشت به موضوعات قدیمی نیست، بلکه نوعی پیشرفت مارپیچی است که در آن موضوعاتی که قبلاً مورد مطالعه قرار گرفتهاند، با توجه به شرایط جدید بررسی میشوند.
مطالعات فرهنگی مادام که خود را پایبند به بررسی و تحلیل فرآیندهای معاصر در عرصه تولید و مصرف کالاهای فرهنگی میداند، نمیتواند از توجه به «بدن سیاسی» (Political body) فارغ باشد. بدن سیاسی در مظاهر و جلوههای مختلفی وجود دارد مانند مخاطبان رسانهها، تجمعات خیابانی، ورزشکاران مرد و زن، هنرمندان، بازیگران، فعالان و خلافکاران. بخش مهمی از سیاست بدن در سطح ظاهر وجود دارد مانند رنگ پوست، ویژگیهای اسکلتی، آرایش، نوع لباس پوشیدن، نوع صدا و حالتهای انسان. این ویژگیها صحنه یا عرصه نبرد را تشکیل میدهند که سیاست بدن در آن اجرا میشود. به پیروی از اندیشههای ارونیک گافمن (Erving Goffman) میتوان آنها را اجزاء «جبهه» نیز نامید. بدن همسو شده با بافت اجتماعی، ترکیبی از جبهههای مختلف است که همانند پیاز لایه لایه روی یکدیگر قرار گرفتهاند. برداشتن یک جبهه، جبهه دیگری را نشان میدهد. تشابهات و تفاوتهای این جبهههای لایهای، بخش اصلی هر ساختار تاریخی و سیاسی است. وظیفه مطالعات تاریخی بررسی دوباره بدن سیاسی است که زیر بار فشار مسائل نژادی و استعماری قرار داشته است. این بررسی باید با توجه به شرایط فرآیندهای اجرایی باشد که شامل استمرار و انقطاع بین این جبهههای متعدد و لایهای باشد.
در بسیاری از موارد، افراد و گروهها در زندگی روزمره از ماهیت سیاسی بدن خود اطلاعی ندارند. سیاست بدن که در اینجا مورد نظر است، لزوماً در فرآیندهای سیاسی و جنبشهای اجتماعی (بهصورت آگاهانه) انعکاس ندارند. رابطه بین سیاست روزمره درباره بدن و کنش سیاسی در معنای مضیّق آن، به لحاظ ساختاری بسیار پیچیده است (و گاهی حتی در مواردی مبهم و مغشوش میباشد). ماهیت پیچیده و دشوار بدن سیاسی چشمانداز ارزشمند جدیدی به روی مسائل سیاسی، تحولات مفاهیم سیاسی و جنبشهای جدید اجتماعی میگشاید. مطالعات فرهنگی باتوجه دقیق به جزئیات سیاست روزمره جامعه، رویکرد آن نسبت به «سیاست بدن» متفاوت از تحلیلهای جامعهشناختی جنبشهای اجتماعی است. کارکرد بدنی نه تنها در اقدامات و فعالیتهای فرهنگی روزمره یافت میشود، در رخدادها و فعالیتهای سیاسی نیز دیده میشود. رشد و گسترش مطالعات فرهنگی در کره جنوبی، تایوان و برخی دیگر از کشورهای آسیا با شکلگیری و ظهور جنبشهای اجتماعی همزمان شد و از آنها نیرو گرفت. این مسئله سبب شد علاقه و توجه به نقش بدن در کنش سیاسی گسترش یابد. اما برعکس این وضعیت در ژاپن، تا سالهای اخیر بحث درباره پسامدرنیسم از موضوعات سیاسی جدا بود.
سرانجام اینکه، مطالعات فرهنگی در قرن بیست و یکم باید تاریخ قرن بیستم آسیا و از جمله ظهور امپریالیسم ژاپنی، گسترش استعمار، شکست در جنگ جهانی دوم و پیدایش هژمونی آمریکا در دوره پس از جنگ را مورد توجه قرار دهد. این مطالعات باید بهعنوان طرحی «تمامآسیایی» پیگیری شود که در آن پژوهشگران کشورهای منطقه با یکدیگر میکنند. نگارنده تحقیقات اولیهای درباره هژمونی و سیطره آمریکا انجام داده است. تحقیقات بعدی باید درباره این باشد که «آمریکا» در زندگی روزمره مردم کشورهای شرق آسیا پس از جنگ جهانی دوم چه معنایی داشته است و امروزه چه معنایی دارد. یکی دیگر از موضوعات جالب میتواند مطالعه چگونگی روابطی باشد که با امریکا در دوره جنگ سرد شکل گرفت و تأثیر این روابط بر آگاهی مردم، الگوهای مصرف محصولات فرهنگی و زندگی سیاسی، اقتصادی و نظامی مردم، بررسی شود. چنین موضوعاتی نمیتواند فقط در سطح ملی مطالعه شود و باید بهصورت منطقهای مورد توجه قرار گیرد که حوزه آن از ژاپن و کره جنوبی و تایوان آغاز شده و تا فیلیپین و ویتنام امتداد مییابد.
در دوره جنگ سرد نوع حضور آمریکا در شرق آسیا متفاوت از حضور و نقش آن در اروپا، خاورمیانه یا آمریکای لاتین بود. این مسئله تاحد زیادی به این دلیل بود که شرق آسیا قبلاً شاهد توسعه طلبی ژاپن و سلطه آن بر برخی از کشورهای این منطقه بود. در دوره پس از جنگ جهانی دوم برخی از ساختارهای امپریالیسم ژاپنی اشغال شد و با حضور پایگاههای نظامی آمریکا و شرکتهای چندملیتی در کشورهای منطقه، استمرار یافت. از برخی جهات میتوان گفت نقش آمریکا در دوره پس از جنگ همانند نقش اتحاد جماهیر شوروی در اروپای شرقی بود. آمریکا بخشهای زیادی از منطقه آسیا ـ اقیانوسیه مانند ژاپن، کره جنوبی، تایلند، ویتنام جنوبی، تایوان و فیلیپین را به «حوزه نفوذ» خود اضافه کرد.
بنیانهای این ساختار امپریالیستی در دوره پیش از جنگ جهانی دوم در ژاپن ساخته شده بود. تحقیقات و مطالعات بیشتری باید درباره اینکه مردم بخشهای مختلف این منطقه چگونه با حضور نظامی آمریکا و فرهنگ مصرفی همراه آن، مواجه شدند؛ انجام شود.
بهعنوان نمونه میتوان گفت موضوعات و نکات جالبی درباره اینکه چگونه پایگاههای نظامی آمریکا بر موسیقی، مسائل مربوط به جنسیت و فرهنگ جوانان در کشورهای ژاپن، کره جنوبی، تایوان و فیلیپین تأثیر گذاشت، وجود دارد. برخی از پژوهشگران پیشنهاد کردهاند این مسائل، موضوعات خوبی برای پژوهش است ولی باید گفت این پژوهشها باید فراملی، تطبیقی و بسیار گسترده باشند. تاریخ روابط فرهنگی ژاپن و فیلیپین شامل جوانب مختلف موسیقی مردمی و جابهجایی مردم این کشورها در شبکه پایگاههای نظامی (آمریکا) نیز باید بررسی شوند. موضوع ارزشمند دیگر میتواند بررسی این نکته باشد که آمریکا چگونه وارد آگاهی جمعی مردم کره جنوبی و تایوان شد و تصویر ژاپن را از اذهان آنها زدود. بررسی دوباره جنگ کره و جنگ ویتنام از دیدگاه حضور آمریکا در زندگی و آگاهی جمعی مردم منطقه نیز میتواند ارزشمند باشد. البته ظهور مجدد ژاپن پس از یک دوره رشد سریع اقتصادی نیز باید مورد توجه پژوهشگران قرار گیرد. این موضوع میتواند در خصوص احساسات ضدژاپنی و طرفدار ژاپن در شرق آسیا روشنگر باشد و تشابهات «آمریکائیزه کردن» در دوره پس از جنگ جهانی دوم و «ژاپنیزه کردن» در دهههای اخیر را بیان کند. موضوعات گفته شده تنها بخشی از مسائل مربوط به نقش آمریکا در دوره پس از جنگ جهانی دوم در کشورهای شرق آسیا است.