شناسهٔ خبر: 44293 - سرویس دیگر رسانه ها

علم دستوری جواب نمی دهد/ ابن‌خلدون و علوم اجتماعی در گفت‌وگو با حسن حسينی، استاد دانشگاه تهران

با وجود همه اينها، اما امروزه نمي‌توانيم بگوييم كه ابن‌خلدون جامعه‌شناس است. جامعه‌شناسي محصول دنياي مدرن و پسامدرن است. مي‌خواهم بگويم كه دوران صنعتي شدن، كشف بخار، ماشين و شهري شدن جديد با دوراني كه ابن‌خلدون جامعه بدوي و مدني را مقايسه مي‌كرد، فرق مي‌كند. در دوران ابن‌خلدون و دوران‌هاي نزديك به ابن‌خلدون تا دوره ماشيني شدن و صنعتي شدن، شهرهاي ما روستاهاي بزرگ‌شده‌اي بودند كه بخشي از صنايع و علوم هم در آنجا رشد كرده بود.

فرهنگ امروز/ خداداد خادم:

جامعه‌شناسي اسلامي در بين جامعه‌شناسان طرفداران و مخالفاني دارد. كساني كه به جامعه‌شناسي اسلامي قايل‌اند، معتقدند كه مي‌توان از جامعه‌شناسي اسلامي نسخه‌هايي براي جامعه براساس گذشتگاني همچون ابن‌خلدون تجويز كرد. در مقابل برخي جامعه‌شناسان معتقدند كه اصلا ابن‌خلدون و غيره جامعه‌شناس نيستند و مختصات جامعه كنوني با جامعه دوره اين انديشمندان بسيار متفاوت است. دكتر حسن حسيني، استاد جامعه‌شناسي دانشگاه تهران از زمره افرادي است كه معتقد است ابن‌خلدون به معناي كنوني جامعه‌شناس نيست. به اعتقاد او قطعا ما نمي‌توانيم به مفهوم مدرن بگوييم، ابن‌خلدون جامعه‌شناس است اما معتقدم كه جامعه‌شناسان دوران مدرن از طرز تلقي و فكر ابن‌خلدون نسبت به جامعه بهره گرفته‌اند. يكي از نمونه‌هاي با ارزش، دوگانه اجتماعي است.
در ابتدا بفرماييد اهميت ابن خلدون براي جامعه‌شناسان ما در چيست؟ و چرا مباحث اين متفكر اسلامي براي سال‌ها در بين جامعه‌شناسان ما مورد توجه قرار داشته است؟
در دوران دانشجويي ما در رشته جامعه‌شناسي يكي از افرادي كه بيشتر از همه مطرح بود، ابن‌خلدون بود. بالاخره ابن‌خلدون يك جامعه‌شناس اسلامي و مسلمان شناخته مي‌شد. حداقل من به اين نتيجه رسيدم كه ابن‌خلدون يكي از متفكران
صاحب نام تمدن اسلامي است. اگر در نجوم و رياضيات حكيم عمر خيام را داريم در مسائل تاريخي يا علوم اجتماعي مي‌توانيم ابن‌خلدون را در آن رديف بدانيم؛ ابن‌خلدوني كه مانند بسياري از انديشمندان تمدن اسلامي در حوزه‌هاي مختلف با قرآن و متون مقدس زمانه خود آشناست اما درگيري‌هايي كه در حوزه سياسي و خانواده‌اش داشت در زمانه‌اي است كه تمدن شكوفاي اسلامي روبه افول و تمدن
مسيحي - اروپايي رو به صعود است يعني شما در نظر داشته باشيد كه زندگي ابن‌خلدون ربع آخر قرن چهاردهم و تا اواسط قرن ١٥ است. اين زمان را كه در تاريخ اروپا و تحولات آنجا مي‌بينيم؛ اين افت و خيز وجود دارد.
يعني ابتداي رنسانس؟
بله، چيزي كه بسيار ابن‌خلدون را تحت تاثير قرار داده، اضمحلالي است كه در اين تمدن و حكومت‌ها دارد پيش مي‌آيد. با توجه به اين وضعيت و تاثير فرهنگ قرآني، برخلاف پيشينيانش كه در علم تاريخ كار كرده بودند، تلاشش اين بوده كه مقدار زيادي خرافات را از متون تاريخي و اجتماعي- تاريخي بزدايد. به چه دليل؟ به اين دليل كه بالاخره قرن‌ها بعد از پيدايش نزول قرآن و اسلام همه خوانده بودند كه «ان‌الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم»، يا اينكه در قرآن خوانده‌اند «انظر الى الابل كيف خلقت» يعني نگاه كن به شتر كه چگونه خلق شده يا نگاه كنيد به قوم‌ها و اقوامي كه بوده‌اند و امروز منقرض شده‌اند و... سفارشات قرآن البته در بسياري جاها اثر خودش را دارد اما در حوزه اجتماع و تاريخ اثر آن را با كارهاي ابن‌خلدون مي‌بينيم. به اين دليل كه وقتي او با آيه «ان‌الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم» مواجه مي‌شود، براي جامعه وجودي مستقل از فرد در نظر مي‌گيرد. يك روح جمعي را در نظر دارد كه اين روح جمعي را دوركيم فهم مي‌كند.
از طرفي حساسيتي كه به آثار قبل از خودش به ويژه مسعودي دارد، به راحتي مي‌توانيم آن را در متن مقدمه ببينيم. در واقع مقدمه را به همين دليل مي‌نويسد كه بگويد نگاه من به تاريخ و جامعه متفاوت از آنها و به ويژه مسعودي است؛ لذا مي‌بينيم كه به دنبال تبييني از جامعه است. قطعا دوگانه جامعه و روح جمعي، دوگانه جامعه مدني و بدوي، درواقع اينجا متوقف نمي‌شود بلكه به دنبال تفاوت‌هاي آنهاست. تفاوت‌ها را در روحيات و رفتارشان جست‌وجو مي‌كند؛ به عبارت ديگر چيزي كه بعدا در ميانه قرن بيستم در روانشناسي اجتماعي درباره وجه نظرات داريم. البته در آنجا بعدا آن را با معيشت آنها ارتباط مي‌دهد. نكته بسيار مهم اين است كه ابن‌خلدون درجامعه و روح جمعي كمتر به روابط اجتماعي و ساختارها مي‌پردازد. بيشتر يك امر طبيعي را در آن جست‌وجو مي‌كند و در آن امر طبيعي و جسماني بيشتر به نوع تغذيه مي‌پردازد. حتي اگر توجه كنيد ابن‌خلدون در جايي مي‌گويد كه مسعودي نوشته كه سياهان آفريقا فرزندان صامت بن نوح هستند كه به نفرين پدرشان سيه‌روي شدند. مي‌گويد كه مسعودي اشتباه كرده است‌. او به تاثير اقليم،
آب و هوا  بر روحيات و رنگ پوست توجه نمي‌كند. در اينجا چندين پله از پيشينيانش جلو زده است؛ به عبارت ديگر دارد دليل عيني پيدا مي‌كند؛ عينيت‌بخشي به چيزي كه دايما براي ما به عنوان خرافه مطرح و پذيرفته شده است. اينها همه نقاط قوتي است كه اگر آنها را كنار هم بگذاريم ابن‌خلدون و مقامش را درتمدن اسلامي و بشري بالا مي‌برد. اما مقداري كه جلوتر مي‌آييم وقتي كه به روح القوانين منتسكيو هم توجه مي‌كنيد،  مي‌بينيد كه منتسكيو هم به نوعي از جغرافيايي‌گرايي كه ابن خلدون معتقد بوده، به علوم اجتماعي مي‌رسد اما قطعا ما نمي‌توانيم به مفهوم مدرن بگوييم، ابن‌خلدون جامعه‌شناس است. اما معتقدم كه جامعه‌شناسان دوران مدرن از طرز تلقي و فكر ابن‌خلدون نسبت به جامعه بهره گرفته‌اند. يكي از نمونه‌هاي بارزش دوگانه اجتماعي است.
منظورتان اين است كه از روشش استفاده كرده‌اند؟
نه، دوگانه اجتماعي در مورد آگوست كنت بحث جداگانه‌اي است. اما دوركيم، فرديناند دونيس، اسپنسر و برخي از جامعه‌شناسان بنيانگذار فرانسه، انگليس و ايتاليا، افرادي هستند كه در آثارشان بي‌توجه به اثر ابن‌خلدون نبوده‌اند. جامعه با همبستگي مكانيكي و ارگانيكي، جامعه گمنشافتي و گزلشافتي، جامعه نظامي و صنعتي، و... توجه كه مي‌كنيد به نظر مي‌رسد كه اين دوگانه ريشه‌اش به ابن‌خلدون برمي‌گردد. برخلاف تصور ما تمدن غربي بهره بسياري از تمدن اسلامي برده است.
به فرض مثال هميشه براي من سوال بود كه ماكس وبر چگونه اسلام و سرمايه‌داري را نوشته است؟ تا اينكه چهار سال پيش در يك حراجي كتاب، در فرانسه قرآني ديديم كه در سال ١٧٧٢ ميلادي به صورت كامل به آلماني چاپ شده است؛ براي من جالب بود و آن را خريدم، نخستين قرآني است كه به صورت كامل به آلماني ترجمه شده بود.
طبيعتا آلمان‌ها با توجه به هم‌مرزي‌اي كه با عثماني داشته‌اند مي‌خواسته‌اند، ببينند كه در اين كتاب چه مي‌گذرد. لذا وقتي تا اين مقدار توجه تمدن غرب را به كتاب ديني خودمان مي‌بينيم قطعا توجه به كتاب‌هاي ديگر مانند كتاب‌هاي ابن‌خلدون بيشتر است.
در فرانسه دانشجويان كارشناسي ابن‌خلدون را مي‌خوانند. كتاب «مقدمه» او هم در آنجا زودتر از ما ترجمه شده است كه اين مساله مشخصا نشان مي‌دهد كه زودتر از ما به آن توجه كرده‌اند. يعني قبل از سال ١٣٤٦ كه مرحوم محمد پروين گنابادي مقدمه را ترجمه مي‌كند.
با وجود همه اينها، اما امروزه نمي‌توانيم بگوييم كه ابن‌خلدون جامعه‌شناس است. جامعه‌شناسي محصول دنياي مدرن و پسامدرن است. مي‌خواهم بگويم كه دوران صنعتي شدن، كشف بخار، ماشين و شهري شدن جديد با دوراني كه ابن‌خلدون جامعه بدوي و مدني را مقايسه مي‌كرد، فرق مي‌كند. در دوران ابن‌خلدون و دوران‌هاي نزديك به ابن‌خلدون تا دوره ماشيني شدن و صنعتي شدن، شهرهاي ما روستاهاي بزرگ‌شده‌اي بودند كه بخشي از صنايع و علوم هم در آنجا رشد كرده بود.
يكي از بحث‌هايي كه جامعه‌شناسان اسلامي به آن مي‌پردازند بحث صنعتي شدن است. معتقدند كه ابن‌خلدون به صنعت هم مي‌پردازد.
كدام صنعت؟ صنعت پيشا‌صنعتي شدن ماشين‌بخار با صنعت‌بخار و امروز متفاوت است. بنابراين آن مقدار كه جامعه مدني وابسته به جامعه ايلياتي و عشايري بوده اين وابستگي در دوران صنعتي برعكس مي‌شود. يعني شما هستيد كه به تدريج روستاها، دامداري و ديگر فعاليت‌هاي اقتصادي‌تان را صنعتي مي‌كنيد. از طرف ديگر شهرها اصلا شكل و روابط‌شان با دوران صنعتي شدن متفاوت است. اصلا روابط انسان در شهرهاي امروز با شهرهاي قبل از صنعتي خيلي متفاوت است. حتي من يك قدم جلوتر بيايم با توجه به تحولي كه در دنياي ارتباطات رخ مي‌دهد، شايد ١٠ سال آينده نظام اجتماعي و جهاني چيز ديگري باشد كه با دوران صنعتي و بخار هم متفاوت باشد.
بحث ديگري را كه جامعه‌شناسان اسلامي مطرح مي‌كنند اين است كه...
اصلا شما چرا از جامعه‌شناس اسلامي صحبت مي‌كنيد، ما جامعه‌شناس مسلمان داريم اما جامعه‌شناسي اسلامي نداريم. ما زماني مي‌توانيم از يك علم صحبت كنيم كه آن علم موضوع، روش و غايتش مشخص شده باشد. اگر بخواهيد بگوييد من جامعه ايران يا عربستان را مورد مطالعه قرار مي‌دهم موضوع جامعه و خانواده، آسيب اجتماعي، شهر يا روستاست. شما مي‌توانيد در جامعه آفريقايي يا درچين يا فرنگ اين مطالعه را بكنيد، با چه استدلالي شما اين را مي‌گوييد؟
ممكن است با جامعه‌شناسي اسلامي موافق باشيم يا نباشيم، اما چيزي كه هست طيفي از جامعه‌شناسان در ايران خود را چنين مي‌خوانند؛ جامعه‌شناسان اسلامي معتقدند كه كلانشهري مانند تهران باز از هسته‌هاي كوچك‌تر تشكيل شده و اين شهرها هم ايلي- قبيله‌اي‌اند. حتي معتقدند كه شهرهاي بزرگ ايران را هم براساس عصبيتي كه ابن‌خلدون مي‌گويد، مي‎توان تبيين كرد.
شهرها و پايتخت‌هاي اروپايي مانند لندن، پاريس، فرانكفورت، برن، كلن، رم و... آنجا هم محله محله است. قشربندي دارد، قشربندي اجتماعي را در محله‌هاي شهر يا كلانشهر يا يك شهر نمي‌توانيد ملاك دسته‌بندي عصبيتي ابن‌خلدون قرار بدهيد، اصلا اين طوري نيست. آن را بايد در گروه‌ها و سازمان‌هاي اجتماعي مطالعه كنيد؛ يا ببريد در حوزه ماركسيسم و طبقات اجتماعي و قشربندي اجتماعي قرار بدهيد و قطعا مباحثي كه در حوزه جامعه‌شناسي ماركسيستي مي‌شود و طبقه‌بندي‌اي كه او مي‌كند اينجا هم ما مي‌توانيم از يك روح جمعي خاص اين قشر صحبت كنيم. با توجه به منافع، موقعيت و حفظ موقعيتي كه دارد، بحث عصبيت ابن‌خلدون به آن مفهومي كه او در مقدمه خودش مطرح مي‌كند، نمي‌تواند باشد.
تفاوت عصبيت ابن‌خلدون با همبستگي‌اي كه دوركيم مطرح مي‌كند در چيست؟
همبستگي يا (solidarite) كه صحبت مي‌كنيم اين نوع همبستگي در جامعه بشر به طور عام وجود دارد؛ اما دلايل آن در گروه‌هاي اجتماعي بشر متفاوت است. چيزي كه ابن‌خلدون به دنبال دليل‌تراشي آن است و اگر آن را به اصطلاح (solid) يا همبستگي شديد نامگذاري كنيم كه مختص عصبيت نوع بدوي مي‌داند، اختصاص دادن به عصبيت نوع بدوي هم به نوع زندگي، معيشت و روابط و محدود بودن آنها برمي‌گردد. خب اينكه طبيعي است همين الان بحث جامعه‌شناسي طرد ‌اجتماعي را مشاهده كنيد. ما مي‌گوييم كه وقتي عده‌اي را از جامعه طرد مي‌كنيم، طرد‌شدگان به اين صورت نيست كه به صورت انفرادي دربيايند و پراكنده شوند. بلكه اينها خودشان گروهي با يك عصبيت جديد تشكيل مي‌دهند يا به تعبيري ديگر با يك همبستگي و علقه‌هاي جديد گروه تشكيل مي‌دهند.
مثلا معتادان پارك هروي در واقع يك گروه تشكيل داده‌اند. مطرودين اجتماعي‌اي هستند كه با توجه به موقعيت و شرايط‌شان به اين صورت از خودشان دفاع مي‌كنند. اين با چيزي كه ابن‌خلدون مي‌گويد، فرق مي‌كند.
انسان‌ها بسته به موقعيت تاريخي، ساختارهايي كه در آن قرار مي‌گيرند و... ارتباطاتي كه برقرار مي‌كنند، واجد يك‌ سري خصوصيات مي‌شوند كه اين خصوصيات از گروهي به گروهي ديگر متفاوت است. علاقه‌مندي‌ها از گروهي به گروه ديگر متفاوت است. بخشي از آن ممكن است مشترك و بخشي هم ممكن است متفاوت باشد. هرچه جامعه بشري به جلو آمده مي‌بينيم كه تكثر بيشتر شده است. در حالي كه وقتي به عقب برمي‌گرديم در هر جامعه‌اي اروپايي، آفريقايي يا آسيايي و... شما گوناگوني و تكثر كمتري مي‌بينيد. اين يكي از نكاتي است كه جامعه‌شناسان اسلامي نمي‌توانند به آن پاسخ بدهند. البته همان طور كه قبلا گفتم من معتقد نيستم كه جامعه‌شناسي اسلامي وجود دارد. ما كساني بوديم كه سي و چند سال پيش در اين زمينه وقت گذاشتيم و كار كرديم، علاقه‌مند هم بوديم اما نهايتا به اينجا رسيديم. در ضمن ما تجربه تاريخي حكومت‌هاي شوروي سابق و چين را هم داريم. اين حكومت‌ها يكي از كارهايي كه بنا نهاده بودند، اين بود كه جامعه‌شناسي يعني فلسفه علمي و جامعه‌شناسي ماركسيسم؛ يعني فلسفه تاريخ. در نهايت چه اتفاقي افتاد؟ در هر دو به شكست منجر شد.
خيلي خوب است كه ما انسان‌هاي اميدواري باشيم و بگوييم «فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو دراندازيم» اما يك نكته را بايد توجه داشت كه
هيچ‌كس به عمر خيام نگفته بود كه تقويم‌جلالي بنويس. اين آدم با استفاده از امكانات و ذوق و استعدادي كه داشت، تقويم‌جلالي را نوشت كه امروزه با پيشرفته‌ترين ماهواره‌ها مي‌بينيد محاسباتش
با چه دقتي انجام شده است. هيچ كس به ابن‌خلدون نگفته بود كه «مقدمه» را بنويس. بنابراين در
هيچ‌كجا نمي‌بينيد كه علم دستوري عمل شده باشد. علم دستوري جواب نمي‌دهد. نمونه واضح آن همين حوزه جامعه‌شناسي است. آگوست كنت دانشجويي است كه از دانشگاه اخراج و منشي سن سيمون مي‌شود. اثر او در حوزه علوم، طبقه‌بندي علوم، فلسفه علوم و جامعه‌شناسي تا چه حد است؟ آدمي كه در حوزه آكادمي طرد شده تا اين اندازه اثر گذاشته است. اين آدم نشان مي‌دهد كه در تاريخ بشر و در تاريخ علوم بشر يكي از پديده‌هاي بسيار واضح اين است كه با دستور و بخشنامه نمي‌توان علم، عالم و ديسيپلين خلق كرد.
آگوست كنت در طبقه‌بندي علوم وقتي از رياضي شروع مي‌كند و به جامعه‌شناسي مي‌رسد چه ادعايي دارد؟ مي‌گويد ما از يك علم انتزاعي (abstract) به يك علم انضمامي (concrete) مي‌رسيم كه پيچيدگي‌اش بيشتر اما تعميم‌پذيري‌اش كمتر است. پس وقتي كه واضح اين علم خودش ادعاي همچنين علمي را دارد، يعني ما راه درازي را در جهت شناخت جامعه و در جهت اصلاح روش‌هاي اين علم داريم. اما به اين معنا نيست كه به راحتي بگوييد كه اين چيزي كه از فرهنگ غربي آمده منحرف است و از همه منحرف‌تر جامعه‌شناسي است. بنابراين ما نمي‌توانيم جامعه‌شناسي را حذف بكنيم مانند كاري كه حكومت شوروي سابق يا چين كرده بود. البته ما آن را حذف نكرديم اما مي‌گوييم جايگزينش بكنيم.
ضمن اينكه هيچ‌وقت با نفي ديگري ما به اثبات خودمان نمي‌رسيم. غرب در حوزه سياسي، جنگي و... جنايت كرده. همه اينها را كه كنار همه را بگذاريد و نفي غرب‌گرايي بكنيد اما توجه داشته باشيد كه همه اين نفي‌ها قدرت نفي پايه‌هاي علمي يك دانش را ندارد. آنها پس از مسيحيت آمده و دانش‌شان مسيحي است در صورتي كه اصلا آنها چنين ادعايي ندارند كه دانش‌شان از مسيحيت آمده است. تمدن يوناني، ايراني، رومي و... بوده‌اند و اين تمدن‌ها با هم در ارتباط بوده‌اند. لذا از اين بابت به نظر مي‌رسد وقتي اينها را در كنار هم مي‌گذاريم نمي‌تواند نتيجه بدهد كه علوم انساني به ويژه چون با انديشه و رفتار مردم سروكار دارد پس غير انساني عمل مي‌كند در صورتي كه در همان جوامع غربي انسان‌‌گراترين افراد را شما مي‌توانيد در حوزه علوم انساني پيدا كنيد.
به عنوان مثال پيربورديو با آن همه توان علمي و نگاه عميقي كه به جامعه دارد، يكي از انسان‌گراترين جامعه‌شناسان است. كسي است كه دوش به دوش كارگران و مطرودين جامعه از حقوق‌شان دفاع مي‌كند. آيا بورديو از نظر انساني قابل ستايش هست يا نيست؟
افرادي كه جامعه‌شناسي بومي را مطرح مي‌كنند آنها هم استناداتي به ابن‌خلدون مي‌كنند و معتقدند كه مثلا با او مي‌توان انقلابات آفريقا را تبيين كرد.
نه! من معتقدم كه دنياي صنعتي تمام جامعه بشري را متحول كرده و ماهيتش متفاوت است. بنابراين ابن‌خلدون در زمانه خودش، با توجه به ماهيتي كه در آن مقطع تاريخي بوده، اين تبيين را داشته است. ماهيت در دوران صنعتي شدن و به ويژه الان كه در دوران ارتباطات هستيم از آن چيزي كه ما تصور مي‌كنيم متفاوت است. در انقلابات يا درگيري‌هاي جامعه آفريقايي، قبايل وقتي كه نزاع مي‌كنند درست است كه از پتانسيل‌هاي عصبيت قومي آنها استفاده مي‌شود، اما استفاده از آن عصبيت توسط دنياي سرمايه‌داري و صنعت انجام مي‌شود. مثلا يك قاچاقچي اسلحه با دو گروه درگير نزاع ارتباط دارد و به هر دو اسلحه مي‌فروشد. اين استفاده از پتانسيل قوميت‌گرايي اينهاست. اما اينكه اين قوم نسبت به آن قوم برتري دارد يانه. اين در يك سطح بالاتري آمده و مانند نخ‌هاي عروسك دارد از آنها استفاده مي‌شود. بله به اين مفهوم بگوييم به عصبيت نوع ابن‌خلدوني برگرديم كه در واقع عقب نگه‌داشتگي اين جوامع و خيلي چيزهاي ديگري در آن تاثير دارد. اما اينكه بخواهيم حركت‌هاي اجتماعي، انقلاب‌اسلامي و... را تبيين كنيم من به آن معتقد نيستم.
به هرحال با اين حربه دارند جامعه‌شناسي را به حاشيه مي‌برند و رشته‌اي هم الان چند سال است كه تشكيل شده و داعيه اين را دارد كه مي‌خواهد به جامعه‌شناسي اسلامي برسد.
در مورد اين رشته قبلا به خودشان گفته‌ام كه وظيفه هر آكادميسين است كه از فكر و انديشه نو استقبال كند؛ من استقبال مي‌كنم. الان اين گروه تشكيل شده و داعيه دارد كه ما مي‌خواهيم به جامعه‌شناسي اسلامي برسيم. ممكن است كه پنجاه سال آينده برسند، اما اينكه الان بيايند و بگويند ما جامعه‌شناس اسلامي هستيم، اين را قبول ندارم.
شما اصلا قايل نيستيد كه اينها جامعه‌شناسند؟
نه! اصلا سوسيولوژي (جامعه‌شناسي) را از كجا آورده‌اند؟ بعد از اينكه آگوست كنت جامعه‌شناسي را نام‌گذاري كرد بايد بگويم كه كامل‌كننده آن دوركيم با كتاب قواعد روش است. بايد عرض كنم كه با وجود مكاتب جامعه‌شناسي مختلف مانند امريكا و آلمان اما اين فرانسه بوده كه با داشتن فيلسوفي مانند دكارت، متفكريني مانند كندرسه، منتسكيو و... اين پتانسيل جمع شده در آن جامعه مي‌تواند بيايد و منجر به معرفي اين دانش به بشر بشود. اميدواريم كه روزي برسد كه ما هم پتانسيل‌هاي خودمان را شناسايي كنيم و از مجموعه آدم‌هايي كه داريم كه متاسفانه كم هستند، استفاده كنيم. البته بايد بگويم كه ما با كدام پتانسيل بايد بپردازيم آيا همه‌اش بايد به فارابي برگرديم؟
دكتر جمشيديها روزي كه از رياست اين دانشكده كنار گذاشته شد گفت كه من ضرر كردم كه اين مدت به جامعه‌شناسي پرداخته‌ام و الان هم كه معتقد است كه اصلا جامعه‌شناسي علم نيست و افرادي هم كه به جامعه‌شناسي اسلامي مي‌پردازند در واقع دارند يك نوع فلسفه را جايگزين جامعه‌شناسي مي‌كنند. نظر شما در اين مورد چيست؟
هميشه ادعايم اين بوده و خواهد بود كه بسيار خوب شما معتقديد كه ضرر كرديد اين ضرر اولا از كجا بوده؟ دوم ما بايد داعيه جامعه‌شناسي و جامعه‌شناسان را بدانيم. داعيه جامعه‌شناسي چيست؟ شناخت جامعه و پديده‌هاي متشكله آن است كه اين شناخت بايد از طريق روش‌هاي خاص محقق بشود. انسان چرا در حوزه علمي به دنبال شناخت است؟ براي اينكه از طريق اين شناختي كه به دست آورده نظم و سرعت بيشتري در پيشرفت در جامعه بشري ايجاد كند. همچنان كه ما وقتي معادلات فيزيكي را شناختيم و وقتي كه در حوزه تكنولوژي مشاهده مي‌كنيم روز به روز كه به جلو آمديم سهولت ايجاد مي‌كند. مطالعات مهندسي، فيزيك در كنار مطالعات پژشكي به ما اين امكان را داده است كه جراحي با سهوليت و ضمانت بيشتري انجام بشود. بنابراين يك نكته را بايد دوستان ما توجه داشته باشند كه يك بار براي هميشه بيايند و بگويند كه جامعه‌شناسي با اين دلايل علم نيست. اول اين را با دلايل‌شان نفي كنند و بعد با دلايل ديگري بگويند كه از نظر آنها جامعه چيست و چگونه مي‌توان آن را شناخت و از شناخت جامعه چه منظوري دارند. آيا چنين چيزي را شما در آثاري كه منتشر شده ديده‌ايد؟ مادامي كه نشده ما نمي‌توانيم نفي چيزي را كه با نام جامعه‌شناسي با آن سروكار داريم و اثبات چيزي را كه هنوز ارايه نشده بپذيريم. بلكه بيشتر بايد به اين بپردازيم كه اين علم نوپا به عنوان جامعه‌شناسي از چه مسيرهايي عبور كرده و از چه مسيرهايي در شناخت بهتر جامعه بايد عبور كند.
به نظرم كاري كه گروه‌هاي موجود در ايران به عنوان جامعه‌شناسي اسلامي بايد انجام بدهند اول از هرچيزي شهامت و هزينه بكنند و دانشجويان‌شان را يا حداقل بخشي را در اينجا و بخشي ‌را در حوزه‌هايي كه شرق‌شناسي است، بفرستند و ببينيد كه در آنجا چه حوزه وسيعي از اطلاعات وجود دارد. يا آنها را به اينجا دعوت كنند و به بحث و مباحثه بپردازند يا اصلا اين كار را نكنند به هر حال ما يك ميليارد مسلمان داريم اساسا ما چقدر با الازهر يا دانشگاه‌هاي الجزاير و تونس و... ارتباط داريم؟ شما فكر مي‌كنيد كه آنها كم اسلام‌شناس و جامعه‌شناس دارند؟ بالاخره آنها هم دغدغه‌هاي اينچنيني را اتفاقا قبل از ما داشته‌اند. حتي در برخي حوزه‌ها از جامعه ايران جلوتر بوده است. يكي هم تعاطي انديشه‌ها در حوزه ملي خودمان بسيار مهم است و مادامي كه انعطاف و تحمل انديشه ديگري را نداشته باشيم، اين محقق نمي‌شود.

روزنامه اعتماد