به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ یادداشت پیش رو به قلم دکتر راست خدیو به تبیین «نگاه پارادایمی در فلسفۀ علوم اجتماعی» میپردازد.
یکی از نگاههای جدی و رایج در تحلیل رویکردهای مختلف در حوزۀ علوم انسانی، رویکرد پارادایمی است. با بیانی ساده میتوان پارادایم را اینگونه تعریف کرد:
«مجموعه گزارههای منسجم ناظر به یک علم که در میان جامعۀ علمی به توافق رسیدهاند».
ساختار پارادایم، یک ساختار هماهنگ و منسجم است. معرفتشناسی، هستیشناسی و طبیعتشناسی نهفته در پسِ گزارههای علمی در محدودۀ یک پارادایم خاص، ضرورتاً نسبت به یکدیگر هماهنگ هستند. البته باید توجه داشت پارادایم[۱]، واژهای است که دلالت بر تمام اجزای یک نظام علمی دارد. وقتی گفته میشود پارادایم پوزیتیویستی، پارادایم انتقادی و یا پارادایم تفسیری، مراد همۀ آن مجموعه است؛ در یک پارادایم، نه تنها مبانی فلسفی علم، بلکه امور دیگری نظیرِ نظریۀ علمی، مدلها و روش علمی نیز حضور دارد. البته باید توجه داشت که جایگاه مبانی فلسفی در یک پارادایم خاص، بسیار بااهمیت است.
دانشمند یا نظریهپرداز حوزۀ علوم اجتماعی، باید ابتدا مشخص کند که با چه پیشفرضهای نظریِ خاصی، پدیدههای مورد مطالعۀ خود را بررسی میکند. رویکرد پارادایمی، مطالعۀ پدیدههای اجتماعی بدون پیشفرض و چارچوب ذهنی خاص را به کلی نفی میکند. هر محقق و اندیشمند، باید ابتدا مشخص کند که متعلق به چه پارادایمی است و سپس وارد بازی علم شود.
همچنین پارادایم، صرفاً شامل گزارههای علمی نیست؛ مثلاً وقتی گفته میشود «اقتصاد مارکسیستی»، «اقتصاد لیبرال» و... ،منظور فقط نظریههای تجربی و علمیِ اقتصاددانان مارکسیست یا لیبرال نیست؛ بلکه این تعبیر شاملِ مبانی فلسفی اقتصاد مارکسیستی یا لیبرال نیز میشود؛ بنابراین، نمیتوان سخن از کار تجربی صرف، کاملاً عینی و فارغ از پیشفرضها به میان آورد؛ هر مشاهدهای، تحتتأثیر پیشفرضها و مفروضات خاصی صورت میپذیرد. البته ممکن است یک دانشمند، نسبت به پیشفرضهایش آگاهی نداشته باشد.
به این ترتیب، در نگاه پارادایمی، علم دینی به معنای علمی است که پژوهشهای تجربی در آن، تابع نوع نگاه خاصی به جهان و معرفت و سایر امور بنیادی است. با نگاه پاردایمی میتوان از علم دینی سخن گفت. علم فمینیستی در مقابل علم غیرفمینیستی هم بر اساس همین نگاه پارادایمی است. در غرب، بسیاری از جامعهشناسی فمینیستی دفاع میکنند. حتی در دهۀ هفتاد، جریان فمینیستی در جامعهشناسی اوج میگیرد. فمینیسم دارای سه موج بزرگ است که از قرن نوزدهم شروع میشود و تا اواخر قرن بیستم ادامه دارد؛ موج رادیکال فمینیسم، قرائتی معرفتشناختی از فمینیسم ارائه میکند. طبق این دیدگاه، اساساً معرفت زنانه و مردانه متفاوت هستند؛ یک زن به گونهای به انسان، جامعه و هستی نگاه میکند که تفاوت بنیادی با دیدگاه مردانه در باب این امور دارد. به تَبَع این نگاه، از نظر جامعهشناسان فمینیست، جامعهشناسی - که با کارهای اوگوست کنت شروع میشود و با فعالیتهای مارکس، دورکیم، ماکس وبر و دیگران، در مسیرهای متفاوتی توسعه مییابد - اساساً مردانه است. اگر به پدیدههای اجتماعی و اقتصادی از دیدگاهی زنانه نگریسته میشد، علوم اقتصاد و جامعهشناسی، شکل دیگری مییافتند.
از دیدگاه این نظریهپردازان، حتی زبانشناسی و وضعهای لغوی نیز، تحتتأثیر نگاهی مردانه شکل گرفته است؛ مثلاً در بسیاری از زبانها، مانند فرانسوی، انگلیسی و عربی، برای اشاره به سوم شخص مؤنث و مذکر، از دو ضمیر متفاوت استفاده میشود؛[۲] اما برای اشاره به نوع انسان، در این گونه زبانها از ضمیر مذکر استفاده میشود و این امر تحتتأثیر نگاه مردانه است.
نحوۀ مواجهۀ محقق با واقعیتهای بیرونی و چگونگی مدلسازی او، کاملاً تحتتأثیر مبانی فلسفی و پارادایمی اوست؛ مثلاً یک پوزیتیویست ممکن است ادعا کند که «واقعیتهای بیرونی صرفاً با حواس درک میشوند». این مبنای فلسفی، در نحوۀ مواجهۀ او با پدیدههای واقعی و همچنین نوع مدلسازی او کاملاً تأثیرگذار است.
هر دستگاه فکری که دارای فلسفهای نباشد، طبیعتاً نمیتواند فلسفۀ خود را در ساحت مبانی پارادایمی تنزل بدهد و پس از آن، نظریات علمی تولید کند. از آنجا که ما دارای تاریخ فلسفهای غنی و پربار هستیم، این امکان برای ما وجود دارد که مبانی پارادایمی مخصوص به خودمان را داشته باشیم، اما تا کنون این مبانی فلسفی را وارد ساحت پارادایم علمی خود نکردهایم.
[۱]. Paradigm.
[۲]. در انگلیسی برای اشاره به سوم شخص مذکر از ضمیر «he» و برای اشاره به سوم شخص مؤنث از ضمیر«she» استفاده میشود. در زبان فرانسه، برای اشاره به سوم شخص مذکر، از ضمیر«il» و برای اشاره به سوم شخص مؤنث از ضمیر«elle» استفاده میشود. در عربی نیز، به ترتیب از ضمایر «هو» و «هی» استفاده میشود.