فرهنگ امروز/ شيما بهرهمند:
١ «ترجمهکردن افترا زدن است.» این گزارهای است که جودیت باتلر از تأملاتِ باربارا جانسن در باب ترجمه و وضعیت دوگانه آن بیرون میکشد و شرحی بر آن مینویسد در مقالهای با عنوان «لذت خیانت» که همراه با سه مقاله دیگر درباره ترجمه، چندی پیش در سری کتابهای کوچک نشر بیدگل درآمد. باتلر از جانسن نقل میکند که «ترجمه میتواند افترا بزند، میتواند به تهمت و متعاقبا به شکایت دامن بزند. ممکن است ترجمه با نوستالژی درآمیزد و درنتیجه با معضل درد و رنج همراه شود. ترجمه میتواند از صورت آرمانی دادن به گذشته سر باز زند» و میتواند از وضعیت تأثرآوری طفره رود که میخواهد آدمی را به اصالتی گریزپا و فریبکار متعهد کند. ترجمه پای مباحثی نظیر وفاداری به متن اصلی یا لطمهزدن به آن را نیز پیش میکشد. هر ترجمه ناگزیر مافاتی دارد، چیزی از متن مبدأ در برگردان آن فوت میشود تا متن بار دیگر در زبان مقصد حیات پیدا کند. در خوانش باتلر از آرای جانسن، ترجمه مضاف بر اینکه با لطمه ارتباطی تنگاتنگ دارد، بدون لطمه زدن به متن اصلی ممکن نمیشود. پس لطمه در فرایند ترجمه ضرورتی است انکارناشدنی، که حیاتِ بعدی متن را ایجاب میکند.
جانسن بحثِ خود را با این پرسش آغاز میکند که آیا ترجمه پس از متن اصل میآید و استوار بر متن اصل است؟ بعد مقدمات پاسخ را از تجربهای که در همان اوان درگیر آن است، فراهم میآورد. جانسن آنطور که باتلر روایت میکند حینِ فکر کردن به مسئله ترجمه، از سر اتفاق «محاکمه» کافکا را دست گرفته بود. نخستین جمله «محاکمه» که معروفترین و شاید پیشچشمترین بخش محاکمه نیز هست، ایدهای به ذهن جانسن میآورد که حولمحور ترجمه -دغدغه آن روزهای او- میچرخد. «بیشک کسی به یوزف ک افترا زده بود، زیرا بیآنکه از او خطایی سر زده باشد یک روز صبح بازداشت شد». افترا. این کلمه است که جانسن را به درنگ وامیدارد. «افترا؟ یک واژه انگلیسی در تلاشی سست برای ترجمه واژه ایتالیایی یا فرانسوی [آن] است. ترجمه کردن افترا زدن است؛ خیانت به متن اصل در فرایند انتقال آن جزء لاینفک ترجمه است.» و بعد نتیجه میگیرد که «افترا زدن» از جنسِ بدیِ اجتنابناپذیر ترجمه است. «دقیقا به همین ترتیب به یوزف ک هم خیانت شده است.» جانسن به معنای این کلمه در زبان آلمانی، زبانِ اصلی متن اشاره میکند که علاوهبر معنای افترا، معانی ضمنی دیگر نیز دارد: «اتهامی ناروا، بهتان و افترا» و بعد از تفاوتِ افترا زدن با دروغ گفتن میگوید و این فرض را پیش میکشد که اگر بهجای کلمه «افترا» از «دروغ» استفاده میشد، اتفاق دیگری میافتاد. «اگر متن بدین قرار میبود: کسی درباره یوزف ک دروغ گفته بود، لابد در تقابل حقیقتی وجود داشته که میتوانسته و میبایست درباره او گفته شود.» پس حقیقتی از نظر پنهان، بر زباننیامده یا مخفی مانده است. حقیقتی که اگر برملا میشد یوزف ک را تبرئه میکرد. آنطور که پیداست با تغییر ناچیز در یک کلمه، ترجمه حتی میتواند موجب آشکارگی ِمتن باشد. جانسن ترجمه دوم را حامل معنایی مضاعف میداند: «معنایی مضاعف به بازداشت ک، که بیمعنایی آن را از بین میبرد.» بدیهی است که کسی درباره یوزف ک چیزی مخرب گفته است و «این چیزِ مخرب نهتنها با کلمه افترا بلکه با پژواکی که در خود مسئله ترجمه نهفته است، انتقال مییابد.» باتلر پس از روایت خود از نظراتِ جانسن نقلقولی از او میآورد: «تنها ترجمه میتواند خیانت کند، بدون اینکه لزوما تضادی را القا کند که از آن دور میشود.» بدینمنوال با نظر به ایده جانسن و شرحِ باتلر بر آن میتوان چنین ادعا کرد که هر دو ترجمه از کلمه مبدأ - چه افترا و چه دروغ بستن- هر دو حامل معنایی بیش از متن اصلی است. جودیت باتلر اینجا در مقام یافتن واژه مناسبتر و نزدیکتر به معنای کلمه شارحِ بازداشت یوزف ک نیست. بحث بر سر این نیست که «ترجمه برای خوب انتقالدادن باید خیانت کند»، بلکه مسئله این است که تنها بهمیانجی ترجمه است که بازداشت یوزف ک بیشتر فهم میشود. بهبیان دیگر بازداشت یوزف ک در زبان دیگر و در مواجهه با «دیگری» -که همان زبان بیگانه است- بیشتر به بیان درمیآید تا در زبان اصلی خود. جورجو آگامبن در مقاله مفصل «ک» وجه تازه و جالبی به این بحث اضافه میکند. مطابق با حقوق رم باستان «ک» حرفی بود که فراخواندگان به دادگاه روی لباس خود نقش میکردند. این «ک» ربط زیادی به کافکا ندارد و مخفف کلمه «کالومیناتور» بهمعنای مفتریعلیه است. از منظر آگامبن، فاصله بین افترا و اتهام، گسستی هستیشناختی است که با حقوق نمیتوان آن را پر کرد. «افترا» برخلاف اتهام به دامنه حقوق و قضاوت ورود پیدا نمیکند، بلکه وضعیتی است که هرچه سریعتر باید بهشکل اتهام یکدست شود. اشاره آگامبن از این بابت جالب است که کافکا در واقع یوزف ک را از رم باستان به پروس قرن بیستم در نابهنگامی و نابجایی محض ترجمه و تجربه میکند.
باتلر به نکتهای دیگر اشاره میکند که در پیوند با «افترا» در ترجمه است. اینکه درست آن هنگام که جانسن در کار شکلدادن به قرائت خود از ترجمه است، کتاب دیگری ذهن او را درگیر میکند. باتلر مینویسد «پیش از اینکه (جانسن) نسخه کتاب محاکمه خود را تورق کند، در حال تأمل پیرامون فارماکونِ افلاطون بوده است.» همین امر است که موجب میشود جانسن درباره زمینه اصیل زبان تردید کند. او بر قرائت متفاوت و خلافآمدِ دریدا از متن افلاطون دست میگذارد. قرائت او این واقعیت را آشکار میکند که «فارماکون» خلافِ آنچه تاکنون پنداشتهاند، تعینِ چندانی ندارد. «پیشتر همه مترجمان -و از اینرو همه فلسفه افلاطونی- تصور میکردند تعینی در آن (معنای فارماکون) وجود دارد. تنها در هنگام ترجمه است که شقاقِ میان زهر و پادزهر آشکار میشود.» و باز اینجاست که جانسن درمییابد تصمیم مترجمان بار تاریخی خاصی را به این کلمه تحمیل کرده است، بااینحال تنها در هنگامه ترجمه است که میتوان به این شقاق، به این تفاوت معنایی پی برد و از آن سخن گفت. درنهایت جانسن پا را از این فراتر میگذارد و ادعا میکند که ترجمه نهتنها شوریدگی و شکوهِ متن اصلی را بازمیتاباند، خود باید بهمثابه تفسیری بر متن اصلی عمل کند. بعد جانسن صراحتِ بیشتری بهکار میبرد و با پیشکشیدن مجادلات مترجمانِ «سافو»، شاعر یونانی پیرامون طرز ترجمه درست یا ترجمه خوب، «افترا» را در تقابل با «ترجمه خوب» مینشاند. او اعتراف میکند که «افترا زدن به سافو موجب نوعی تخطی، انقیاد و تخریب افق شعر او میشود...» اما جز این نیز سافو ناشناخته باقی میماند و «این یعنی تجسدِ قواعدی چون حرمت و خلوص که گاه بهنظر میرسد خود شعر به مقابله با آنها میپردازد...» بعد جانسن این مسئله را طرح میکند که چهمیشود اگر افترا زدن به سافو موجب خیانت به او و مافاتی در شعر او شود، به این قرار که شعر او بهتعبیر والتر بنیامین به «حیات بعدی» برسد و اینجاست که صدای جانسن در حنجره باتلر با بنیامین همآوا میشود و هر سه به دفاع از «افترا» در ترجمه برمیخیزند. ناگفته نماند که والتر بنیامین و مقاله معروف و چندبار ترجمهشده او «رسالت ترجمه» بر سرتاسر کتاب سایه انداخته است و اصلا همین مقاله، وجه مشترک چهار مقاله کتاب است. مترجم نیز در مقدمه اشاره میکند که «نقطه پیوند مقالات این کتاب تأثیرپذیری همه آنها از رسالت ترجمه والتر بنیامین است.»١
٢ آنطور که از مقاله جودیت باتلر و شرح آرای جانسن برمیآید «ترجمه» نوعی انحراف از متن اصلی است، و تنها چند درجه انحراف کافی است تا چشمانداز متن تغییر کند و حتی تغییری ناچیز معنای مضاعف، چهبسا متفاوتی به متن اصلی بدهد. آخر هر متن در زبان دیگر همبسته با زمینه و ساختار حاکم بر آدمیان متعلق به آن زبان خوانده و فهم میشود. به هر تقدیر آنچه مشترک است در تمام زبانها، این حقیقت است که در هر «ترجمه» قدری تفسیر متن هم هست، یا فراتر اینکه هر ترجمه خود تفسیری است بر متن. ترجمه در این خوانش، بناست چیزی به ادبیات هر ملت اضافه کند. ترجمه دیگر بیگانهای تحمیلشده به ادبیات وطنی یا اجل معلقی تابعِ شرایط موجود نیست، بلکه خودْ بخشی از ادبیاتِ هر کشور است. ناگفته پیداست که ادبیات ما در این مورد خاص وضعِ وخیمتری نیز دارد. زیرا نهتنها زبان فارسی وامدارِ مترجمان چیرهدست و مسلط ما و ترکیب یا واژهسازیهای آنان در مقامِ معادلسازی است، که بیشتر ادبیات ما با ترجمه پا گرفته است. بگذریم.
تلقی اخیر جریان غالب ادبی ما از ترجمه، معادل است با پسزدن آن بهبهانه کمرنگ شدن تولیداتِ داستانی داخله، و ازقضا تلقی اخیر بیشتر از طرف نویسندگان وطنی متعلق به جریان غالب یا منتفع از آن مطرح شده است. ترجمه قرار نبود حفرههای معرفتی موجود را پر کند یا جانشینی برای ادبیاتِ داخله باشد. ترجمه آنطور که جانسن میگوید بناست پرده از رازی، ناگشودهای بردارد و نور بیشتر بر زوایای تاریک متنها بتاباند. ترجمه اینجا سالیانی است که دیگر حفرههای ادبیات فارسی را نشان میدهد. فاصله آشکارِ ادبیات داستانی ما با بدیلهای جهانیاش تا مدتها چنان بود که عدهای را به مخالفت با ترجمه واداشت. اما جریان غالب دست روی دست نمیگذارد، این جریان همدست با دست نامرئی بازار سرانجام از راهی بیراههای خود را به تعادل میرساند. تعادل بازارِ نشر و همترازکردن ترجمه و تألیف در آن، با همپوشانی این دو رقم خورد. حالا دیگر وجه غالب ترجمهها بهجای آنکه پرده از کیفیت ناچیز ادبیات داستانی ما بردارد، خود همقدِ مکتوبات داخله شده است. اینک بلندی دیوار نشر ما چنان است که آدمها را با قدهای متفاوت قد میدهد. همانقدر که ادبیات ما از ادبیات جهانی، از تفکر جهانی و بهتعبیر پاسکال کازانووا «جمهوری جهانی ادبیات»٢ دور شد و چشم بست، همانمقدار که بر طرح مسائل جهانشمول چشم پوشید، ترجمه نیز پابهپای آن پیش رفت. اگر تا پیش از این، دستکم تا دو سه دهه پیش «ترجمه» پیشرو بود و ادبیات ایران در امتداد آن، حالا به یارای بازار و«نظم خودجوش فرهنگ» ٣ ترجمه خود را به قد ادبیات وطنی رسانده است. از سر اتفاق نیست که بسیاری از نویسندگان جریان غالب از طرف ترجمه به داستاننویسی آمدهاند یا برعکس. ادبیات ما در سالهای اخیر خیلی زود برای همتایانش در جهان مابازاهای درخور ساخت: تبِ تند هاروکی موراکامی و ریموند کارور و پتر اشتام و از ایندست نویسندگان که هنوز هم به سردی ننشسته، ماحصل این بدیلسازیها و همقامت کردنهاست. چه حیرتآور است که ما با انبوه ترجمه از آثار جهانی کممقدار یا ترجمههای بیمقدار از آثار ادبی مهم جهان مواجهیم، که یا متناظر با ادبیات ما بودهاند یا پسند جوایز ادبی جهان، بیآنکه در چونوچرای امکان ژانرهای جایزهبگیر در آن طرف جهان تفکر کنیم یا چرخشی را نشانه برویم که سلیقه جهانی در جوایز خاص دنبال میکنند و نمونه بارز آن «صداهای چرنوبیل» اثر الکسیوویچ است که بهنوعی نشانگر دگرگونی رویکرد جهانی از ادبیات داستانی به نان- فیکشنها است. در اینباره نیز جز چندباره ترجمهکردن این کتاب و قالب کردن ترجمه این یا آن شخص به مخاطبان، کاری از دست جریان ادبی مستقر ما برنیامده است.
امروز که بار دیگر انتشارات علمیوفرهنگی کار خود را از سر گرفته و به چاپ آثار کلاسیک مهم -که سالیان دراز در انبارها خاک میخورد- پرداخته است، این مسئله خود را عیانتر در معرض ذهن مخاطب ایرانی میگذارد: ترجمه دیگر بهمنزله ضرورتی درک نمیشود که بنا دارد با برقراری دیالوگ با ادبیات ما، چهرهای دیگر از جهان پیشِروی مخاطب بنمایاند. دیگر از مترجمانی چون محمد قاضی، کریم امامی، بهآذین، احمد سمیعی، نجف دریابندری، ابوالحسن نجفی، رضا سیدحسینی، احمد میرعلایی و دیگر نامهای بزرگ خبری نیست، مترجمانی که هریک از ترجمههاشان تفکر، ایده یا فلسفهای در پشت خود داشت یا ضرورتی در نسبت با جامعه ما. اینک نسل مترجمان چیرهدست و مسلط به ادبیات و زبان فارسی رو به کاستی گذاشته است و از این میان تنها نامهایی اندک؛ احمد سمیعی، منوچهر بدیعی، عبدالله کوثری، صالح حسینی و چند تن دیگر ماندهاند. همزمان مترجمانی در صحنه ادبیات و فرهنگ ظهور کردهاند که تنها شمارِ صفحات ترجمههاشان در ماه، نشان از بیقدر و قیمتکردن ترجمه است. ترجمه در این مجال اجل معلقی است، وابسته به شرطوشروطی و مناسباتی که تا برقرار و بر دوام است، وضعیت ادبیات ما نیز چنین است که هست. در این نگره معلق یا مدتدار بودن ترجمه البته، خود تنها روزن امید ماست. زیرا چنانکه از مفاد اجل معلق برمیآید به دو مفهوم وابسته است: یکی اجل که مدت است و دیگری معلق که مشروط. پس اگر شرایطی دیگر در ادبیات ما پیش آید و مناسبات موجود برهم بخورد، «ادبیات» در دو ساحتِ پرتافتاده امروز -ترجمه و تألیف- رخ عیان خواهد کرد. چنانکه همامروز نیز در میان سیلِ ترجمههای چندباره و سردستی ترجمههایی هست و مترجمانی که در آشفتهبازار نشر از قدر و کیفیت کار خود نزده و تن به ترجمههای زودبازدهِ بیمصرف نسپردهاند.
پینوشتها:
١. «لذت خیانت» شامل چهار مقاله است: «ترجمهکردن» و «ترجمهکردن از» موریس بلانشو، «نتایج: رسالت مترجمِ والتر بنیامین» پل دومان و «لذت خیانت» جودیت باتلر.
٢. «جمهوری جهانی ادبیات»، پاسکال کازانووا، ترجمه شاپور اعتماد، نشر مرکز
٣. «ادبیات و اقتصاد آزادی، نظم خودجوش فرهنگ»، پل کانتور و استفن کاکس، ترجمه سلما رضوانجو، نشر دنیای اقتصاد
روزنامه شرق