به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ نوشتار پیشرو به قلم سید مجید امامی، ابتدا نحوۀ پیدایش دوره های غربشناسی و چالش های پیش روی آن در بدو پیدایش را به تصویر کشیده است، سپس تبیین نگاه غرب بر انسان با تأکید بر نگاه اومانیسمی غرب به انسان مورد مطالعه قرار میگیرد و در پایان با رویکرد اسلامی به نقد و بررسی نگاه غربی به انسان پرداخته میشود.
تاریخچۀ غربشناسی و پاسخ به برخی از شبهات
در حدود سال ۷۸ در دانشگاه امام صادق(ع) چنین به نظر رسید که فعالیتهای فرهنگی و فکری جبهۀ انقلاب اسلامی، یک حلقۀ مفقوده دارد و آن حلقۀ مفقوده این است که ما نمیدانیم در زمین چه کسی زندگی و بازی میکنیم. با میدانی که پیشروی ماست و باید از آن عبور کنیم، آشنا نیستیم. پس از بررسی، چنین جمعبندی شد که افراد انقلابی و مسجدی تلاش بسیاری در مسیر حق دارند و هدف را نیز به خوبی میشناسند، اما در این مسیر چالههایی نیز وجود دارد که در این چالهها میافتند و نمیتوانند بیرون بیایند یا اینکه تا بیرون بیایند، بخیه و زخم فراوانی برمیدارند. نام این طرح را غربشناسی یا «والعصر» گذاشتیم و بسیار نیز ملامت شدیم. ما از روی شیفتگی نمیگوئیم شناخت غرب مقدمۀ رسیدن به اهداف انقلاب اسلامی است، بلکه از روی ضرورت میگوئیم.
غربشناسی امام خمینی(ره)
غربشناسی هم به صورت حضوری و هم حصولی ممکن است. امام خمینی(ره) علیرغم دامنۀ مطالعاتی و تجربیاتی که به خصوص در دهۀ سی و چهل داشتند، غربشناسی حضوری داشتند. به این معنا که واقعاً به ایشان افاضه شده بود. به همین دلیل در مقابل همۀ دنیای مستکبران ایستاده بودند و کوتاه نمیآمدند.
شاخصی برای تشخیص کارهای اهم انقلاب
همه دوست دارند با دانشجویان کار کنند، اما کسی کار کردن با دبستانیها را دوست ندارد. این یک فرمول انقلابی میباشد که اگر عَلَمی بر زمین مانده، آن عَلَم هم مهمتر و هم اجر و ضرورتش بیشتر است. حدود ده سال پیش دوستان به سراغ این عَلَم رفتند و فراز و فرود بسیاری نیز داشتند.
غربشناسی، شناخت فرهنگ و تمدن غالب
باید بدانیم برای پیمودن موانعی که انقلاب اسلامی پیش روی خود دارد، بزرگترین چالهها و چالشها، شناخت زمانۀ جدید است. زمانۀ جدید نیز نه از باب اینکه در اروپا کسانی ذیل این فرهنگ و تمدن زندگی میکنند، بلکه از این باب که ما ذیل این فرهنگ و تمدن به سر میبریم هرچند هویتمان هنوز دینی – اسلامی باشد. اما از نظر فرهنگی و تمدنی بسیاری از ما – حتی بسیاری از نخبگان ما – و حتی در ساحت تفکر و هویتی آن گونه هستیم.
غربزدگی، ریشۀ انحراف افراد از مسیر انقلاب
اساساً در ساحت اجتماعی و تمدنی، فرمولها و اقتضاها دست ما نیست. یک سری گرهها و دررفتگیها وجود دارد که گاهی مجبور میشویم آنها را توجیه کنیم و گاهی نیز نمیتوانیم. اگر امروز کسی بگوید که پس از عامل نفاق درونی، بزرگترین ویروس برای انقلاب اسلامی خرده شیشههای غیربومی موجود در این جامعه است – که برای همۀ جوامع هست و در واقع غربزدگی تمدنی و فرهنگی جامعه است – سخنی گزاف نگفته است و شعار ما نیز همین است. در تاریخچه و جریانشناسی انقلاب اسلامی از سال ۵۷ تا کنون، جریانها و افرادی که از کاروان انقلاب جدا شدند، اصلیترین دلیلشان پس از مشکلات شخصی، نفاق داخلی و هوای نفس بوده که یکی از محرکهای این مسئله، غربزدگی است.
مواضع گوناگون جریانها نسبت به غرب
جریانها و کشورهای غیر غربی به خصوص اسلامی، نسبت به غرب سه موضع دارند؛ موضع تجدد (نوعی تجدد کپی وار)، موضع تحجر و موضع انقلاب اسلامی. انقلاب اسلامی موضع اول و دوم را نفی میکند، اما در طرح والعصر گفته میشود که موضع خود انقلاب اسلامی نیز باید تبیین شود.
انسانِ خودفراموش، انسانِ انسانمحور
مفسرین این طور بیان میکنند که در آیۀ ۱۰۵ سورۀ مائده «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُم» تأکید بر شناخت انسان و مراقبت از خود (این ساحت فلسفی خدا) دارد. مراقبت از خود به این معنا که ببینیم چه کسی هستیم و فلسفۀ وجودی ما چیست. آیه مرتبط دیگر نیز بخشی از آیۀ نوزده سورۀ مبارکۀ حشر است که میفرماید: «نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُم» این آیه از آیات عجیب قرآن است. کسی که خدا را فراموش کرد و مورد نسیان قرار داد، خود را فراموش میکند.
نگاهی به پیدایش تعارضها در قرون وسطی
در نیمۀ دوم قرون وسطی (قرن دوازدهم تا چهاردهم) که در اروپا ظاهراً کلیسا حاکمیت پیدا کرده بود – اما در واقع اینطور نبود – چالشهایی میان کلیسا و اهالی قدرت که به زمینهای کلیسا چشم داشتند به وجود آمد. این چالشها میان کلیسا و برخی از فئودالها، پادشاهان و دانشمندان، سبب به وجود آمدن خصومتهایی شد. اما چند نکته باعث گردید تا این چالشها بدتر شود. یکی از این نکات، جنگهای صلیبی بود. این جنگها باعث شد که درهای اروپا باز شود و رفاه ظاهری که مسلمانان در برخی از مناطق داشتند، دیده شود. یکی دیگر از دلایلی که چالشها را حادتر کرد، این بود که کلیسا نمیتوانست برخی از سؤالهای معرفتی را بر اساس کلام مسیحی پاسخ دهد. دلیل دیگر، این بود که میراث تفکر و ذخایر اندیشهای که در زمان یونان باستان تولید شده بود و از لحاظ جوهری با تفکر کلیسایی زوایه داشت و بیشتر ناظر بر الحاد بود تا ایمان، مجدداً انتشار یافت.
اشتباه کلام کلیسا
یک ویژگی مهم در کلام کلیسا این بود که در اندیشۀ مسیحی حاکم در قرون وسطی، به شدت میان دین و دنیا تفکیک وجود داشت. این تفکر معتقد بود که دنیاداری و دینداری دو نقطۀ مقابل هم میباشند. این نکتۀ بسیار مهمی است که ما در دانشگاهها بیان نمیکنیم و میگوئیم قرون وسطی دورۀ حاکمیت دین بود. مسیحیت معتقد بود که ما به دلیل خوردن میوۀ ممنوعه، از باب اینکه ناپاک شدیم برای آزار و اذیت و عذاب به این دنیا آمدیم و این دنیا مکانی ظلمانی و خوفناک است. اما مسیح میآید و ما را نجات میدهد. یکبار مسیح ما را نجات داده و خودش قربانی شده است و اکنون ما نیز همانند مسیح از دنیا روی گردان میشویم تا روز نجات نهایی فرا رسد. این همان «سکولاریزاسیون» است که امروز آن را به مدرنیته نسبت میدهند.
تجلی سکولاریته در معماری قرون وسطی
رویدادی که در اواخر قرون وسطی به وقوع پیوست، در معماری و فرهنگ تجلی پیدا میکند. تفکر در فرهنگ سیراب میشود و فرهنگ است که نرمافراز و نقشۀ سازههای تمدنی است. شاید نتوان نسبت را برقرار کرد اما به طور قطع، فرهنگ در تمدن رسوخ پیدا میکند.
تفکر اسلامی در باب دین و دنیا
تفکر اسلامی دقیقاً نقطۀ مقابل این تفکر است. البته تفکری که بیان شد، تفکر مسیحیت نمیباشد. تفکر مسیحیت تحریف شد و حدود قرن چهارم و پنجم میلادی تحت شرایط تاریخی قرار گرفت. اسلام میگوید دنیا و دین هر دو متعلق به خدا و در خدمت یک هدف هستند. اینکه در عالم خلقت تعارض بر پا باشد، نفیکنندۀ حکمت خالق است. اگرچه در دنیا امکان لغزش و سقوط وجود دارد، اما به همان اندازه دنیا پلی است که اگر به سلامت از آن بگذری، به مرحلۀ بعد میرسی. البته در تعابیر اسلامی، در کنار مذمت دنیا، مدح آن نیز وجود دارد.
مغلوب شدن امر علیه دین
در رویدادی که در قرن پانزدهم و شانزدهم به وقوع پیوست عدهای که تحمل وضعیت بد اروپا و نزاع و خونریزی را نداشتند، این طور بیان کردند که اگرچه این یک اصل است که دین و دنیا از یکدیگر جدا هستند، اما چه کسی گفته است باید طرف دین باشیم و به خاطر دین چیزهای دیگر را فدا کنیم؟ برخلاف شما که میگوئید دین، محور و دنیا عَرَض است، برای ما دنیا محور زندگی است و دین، عَرَض میباشد. زیرا دربارۀ دین و غیباندیشی باید بحث شود، پس آن را در حاشیه قرار میدهیم.
هنر، اولین تجلیگاه اومانیسم
البته چون این سخنان الحادی و کفر بود، افراد نمیتوانستند علنی بیان کنند و برخی هم که این کار را میکردند، کلیسا یا آنها را جریمه میکرد و یا از بین میبرد. بسیاری از آنها سعی نمودند به زبان هنر و شعر سخنشان را بیان کنند به این دلیل که این زبانها ملاحت دارد، دارای عمق نفوذی است، غیرمستقیم میباشد و به گونهای است که خشک و تر با هم میسوزد. همه با زبان هنر جذب میشوند. این همان نهضتی است که در قرن پانزدهم و شانزدهم، رنسانس نام گرفت. رنسانس، ابتدا یک مکتب هنری بود؛ «رنه سانس» به معنی تجدید حیات. ادبا، شعرا و هنرمندانی که این پیام را در آثارشان منتقل مینمودند، این نام را روی این جریان قرار دادند. تجدید حیات به این معنا که آنچه در قرون وسطی مرده بود، دوباره احیاء کنند. این پیام از دوران یونان و رم به وجود آمد که در یونان و رم نیز همین شکوه و جسارت هنری وجود داشته است و اینها به احیای دوبارۀ آن پرداختند. احیای مکتب هنری در زمان یونان و رم بر مبنای اومانیسم، رنسانس نام گرفت.
جایگاه مسئلۀ انسانشناسی در حل مسائل اساسی زندگی بشر
برخی از مسائل اساسی در حیات فکری انسان توسط مسائل انسانشناختی حل میشود. مسائل زیر از این گونهاند:
- شناخت
- کمال و رشد
- معنای زندگی
- مرگ و غایت
- هدایت تکوینی و پناه انسان در طول زندگی
- ابعاد انسان
- تصرفات انسان
- ماهیت حدود و اختیار انسان؛ اخلاق و تربیت
- کلیت
- نو شدن دنیا و رفاه و توسعه
مشکلات اندیشۀ اومانیسمی
در تفکر اومانیسمی، غایت، سرنوشت و مصیر، خودِ انسان است. در تفکر اسلامی مصیر به معنای سرنوشت است؛ «وَ إِلَیْکَ الْمَصیر[۱]». این سرنوشت و آخر خط، خداست. به چند دلیل این سخن بر سخن اومانیستها تفوّق دارد و نقدی بر اندیشۀ اومانیسمی است:
- انسان، قادر و ارادهگر «ما یشاء» نیست. آمدنمان با خودمان نبوده، [۲] رفتنمان نیز با خودمان نیست. پس نمیتوان گفت که انسان به عالم صورتبخشی کرده است. کسی میتواند چنین ادعایی بکند که صفر تا صدِ ریاضیِ یک پدیده در اختیارش باشد.
- مشکل دیگر اندیشۀ اومانیسمی این بود که انسان در درون خود احساس وابستگی، تنهایی، انس و عُلقه میکند. بسیاری از عرفا گفتهاند که انسان را به این دلیل انسان نامیدهاند که اهل اُنس است و دوست دارد به جایی تکیه کند. این تکیهگاه لزوماً باید بزرگتر و عمیقتر از انسان باشد و به این ترتیب فرمول اومانیسم به هم میریزد.
- خودمحوری و خودمختاری که اومانیسم بیان میکند، در عرصۀ مدیریت اجتماعی چه ثمرهای دارد؟ انسانی که هدفش خودش است و مطلقاً میگوید «خودت را باش[۳]»، به محض اینکه خودمختار شود، طغیان میکند. اما اگر انسان از لحاظ فلسفی خودمختار باشد، از لحاظ زندگی اجتماعی، مهربانانهترین حالت زندگی بر مبنای اومانیسم، اندیشۀ قرارداد اجتماعی است که این نیز منتقدین جدی دارد. نمیتوان قرارداد کرد که با یکدیگر زندگی کنیم، یکدیگر را آزار ندهیم و بقیهاش را آزاد و خودمختار باشیم. اگر کسی از قرارداد تخطی کرد یا اگر همه نخواستند قرارداد را اجرا کنند، چه میشود؟
اندیشۀ اسلامی، نگاه مراتبی به عالم
اندیشۀ اسلامی، سکولار نیست، دنیا را در خدمت دین و راه رسیدن به آخرت میداند و نگاه مراتبی به عالم دارد. بر اساس این اندیشه باید مرتبۀ دنیا را پشت بگذاریم تا به مرتبۀ برزخ برسیم و مرتبۀ برزخ را پشت سر بگذاریم تا به مرتبۀ قیامت و جبروت عالم برسیم. یک سخن اساسی در انسانشناسی این است که انسان بالاترین مخلوق خدایی است؛ البته در فرمول مخلوق خلقت، نه فرمول طبیعت. در نگاه اومانیستی، طبیعت وجود دارد که بیجان است و اراده ندارد. اما در فرمول اسلامی، خلقت[۴] وجود دارد نه طبیعت[۵].
عبودیت، عنصر محوری اندیشهی اسلامی
ما به دنبال خدایی شدن انسان هستیم. «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون[۶]». در آیۀ «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ ِیَعْبُدُون[۷]» این عبودیت در عالم خلقت غوغا کرده است و ما آزادی را در بندگی و اسارتِ حقیقتِ مطلق میبینیم. اومانیسم و اندیشۀ اسلامی در مفاهیمی مانند تربیت، جبر و اختیار، کمال، مرگ و غایتشناسی مقابل یکدیگر قرار میگیرند. اگر اندیشۀ اسلامی با رسانۀ ما، اقتصاد ما، نگاه اجتماعی، سیاست، دیپلماسی، روابط بینالملل، شهرسازی، قانون کار، مدل خانهداری و با مدل شادی ما سازگاری ندارد، ریشهاش در مسائل انسانشناسی و اومانیسم است. زیرا مدرنیته با اومانیسم متبلور شده است.
[۱] بقره آیۀ ۲۸۵
[۲] البته برخی از مخالفین اومانیسم و نیز برخی از کسانی که اومانیسم را به جایی رساندند، مانند نیچه و هایدگر – که از آن طرف زمین خوردند – نیز همین را میگفتند. آنها نیز مانند کانت، مخالف حیات فلسفی غرب بودند.
[۳] این جمله از سوفیستهای زمان یونان گرفته شده است.
[۴] Creature
[۵] nature
[۶] . بقره آیۀ ۲۵۶
[۷] . ذاریات آیۀ ۵۶