به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ متن زیر یادداشتی از حجت الاسلام مهدوی زادگان است که از نظر می گذرد؛
آزادی براى همه ملت ها، سقف دارد. سقف آزادی رابطه مستقیم با قامت فکری مردمان دارد. با همت بلند مردمان، سقف بلند می شود. در جامعه ای که قامت تفکر و همت مردم کوتاه باشد، سقف آزادى هم به همان نسبت کوتاه می شود. وقتی سقف آزادی کوتاه باشد، آدم های بزرگ سرشان آنقدر به سقف می خورد که حذف می شوند. آدم های کوتوله اما راحت جولان می دهند. بعضی از آدم های بزرگ هم برای بقا، آنقدر سرشان را خم مي کنند که کوتوله می شوند. آن وقت سقف ها هی پایین و پایین تر می آید و مردم هی بیشتر و بیشتر قوز می کنند، تا اینکه تا کمر خم می شوند و دیگر نمی توانند قد راست کنند. آزادىِ مردم، نيز می شود یواشکی و زندگى شان می شود جهنم!!
جملات بالا را یکی از نویسندگان تلگرامی نقل کرده است. سخن منقول از جناب داستایوفسکی _ با حفظ صحّت در نقل آن _ دستمایه خوبی برای پرداختن به برخی مباحث محتوایی مفهوم آزادی در اندیشه مدرن است. بدون شک این سخن داستایوفسکی وصف و نقد حال روزگار خود است. اما کدام روزگار؛ روزگاری که در حال سپری شدن است یا روزگاری که در آستانه آن قرار دارد.
به نظر برخی از ما ایرانیان، نقد حال سنت است؛ ولی به گمان من نقد حال آینده؛ یعنی تجدد است. زیرا داستایوفسکی در زمانه ای می زیست(نیمه قرن نوزدهم) که روسیه تزاری بیش از یک قرن و نیم پیش راه مدرنیزاسیون و غربی شدن را توسط دولت های مطلقه مانند پطر کبیر(۱۷۲۵-۱۶۸۹) و کاترین کبیر(۱۷۶۲ – ۱۷۹۶) آغاز کرده است. قرن نوزدهم، قرن نقد انسان جدید و آینده سیاست مدرن است، قرن نقد اقتصاد سیاسی سرمایه داری مارکس و نیهیلیسم نیچه و متهم کردن های بالزاک و گرفتاری جانکاه در قفس آهنینی که ماکس وبر از آن خبر می دهد.
انسان شناسی کاراکترهای داستانی داستایوفسکی تماماً تحلیل انسان و جامعه مدرن است. انسان مدرن جامع اضداد است، از سویی برابری طلب و خواهان مکافات عمل است و از سوی دیگر خود دست به جنایت می زند. رمان نویسان بزرگ در کنار منورالفکران، محور و رکن مدرنیته هستند. آنان نیز بیش از آن که دغدغه گسست را داشته باشند؛ دلواپس آینده مدرنیته هستند. آن چنان که داستایوفسکی این گونه بود. به این دلیل است که سخن بالا را ناظر بر جامعه تجدد خواه روسیه قرن نوزدهم می دانیم. این تجدد خواهان روسی بودند که درباره آزادی سخن می گفتند و چیز می نوشتند و داستایوفسکی آزادی را برای همان آنها تفسیر می کند.
دکتر کریم مجتهدی نگاه اجتماعی و پیشگویی داستایوفسکی را این گونه روایت می کند: البته میتوان كار داستایوفسكی را با توجه به وضعیت اجتماعی روسیه نیز توجیه كرد. روسیه آن زمان بر خلاف تصور ما، با نوعی تجددخواهی روبهرو شده است. رمان ابله با این تصویرسازی شروع میشود كه قطاری وارد روسیه میشود. این قطار میتواند نشانه غرب باشد زیرا خرج ساختن این قطار را فرانسویها و غربیها دادهاند. بنابراین روسیه سنتی با شرایط جدیدی مواجه شده كه قبلا در آن كشور ریشه نداشته است. در این دوره جدید تعادل از بین رفته است. مثلا نوكیسههای جدیدی به وجود آمدهاند. برای مثال فئودور كارامازوف، پدران كارامازوفها یكی از این شخصیتهاست. او فردی تازه به دوران رسیده است كه گفتههایش با حرفهای نخستین پسرش (دمیتری یا میتیا) كه از زن اشراف زاده ای متولد شده متفاوت است. به نظر من ترسیم چنین شخصیتهایی كاملا حساب شده و بازتاب شرایط اجتماعی و سیاسی روسیه زمان خودش است و از این حیث نیز داستایوفسكی منحصر به فرد است. هر نویسنده اصیلی این ویژگی را دارد كه اثرش از خواست خودش فراتر میرود یعنی گویی در یك ناخودآگاه موضوعاتی را نوشته است كه جنبه پیشگویی دارد، به عبارت دیگر انگار یك جنبه سحر و جادو در آثار او هست كه از طرح و برنامه ای كه در ذهن نویسنده بوده فراتر میرود و اثر را امری مستقل از نویسنده میكند. (روز نامه اعتماد؛ ۱۳۹۳/۲/۳۱)
داستایوفسکی به درستی متوجه این نکته شده است که در دنیای متجدد هر چیزی سقف دارد، حتی اگر آن چیز امر معنوی مانند آزادی باشد. سقف انگاری ویژگی تفکر مادی گرا است و امر لایتناهی بی معنا است. سقف، انتهای فوقانی شئ است در مقابل کف که ابتدای آن است. تمام موجودات محدود به دو حدّ کف و سقف اند. بدین ترتیب، هر چیزی در تفکر مدرن مسقف تعریف می شود. برای این کار خیلی امور به استخدام درمی آید. اصلاً خود این امور پیش از سقف زدن چیزها با همین مستخدم شدن شان مسقف می شوند.
یکی از آن مستخدمین دنیای تجدد عقل است. عقل در دنیای مدرن تعریف دارد و آن عبارت از عقلانیت ابزاری است. عقل در دنیای جدید بالاتر از ابزاری بودن نمی تواند برود. تمام دانش های ساخته و پرداخته عقلانیت ابزاری وظیفه دارند همه چیز را زیر سقف این جهان تعریف و تبیین کنند. بدیهی است که اگر چیزی زیر این سقف نگنجد حذف نمی شود بلکه بی معنا تلقی می شود. فیلسوفان علم راه را برای بی معنا جلوه دادن امور معنا دار هموار می کنند.
قانون نیز یکی دیگر از آن مستخدمین تفکر مسقف است. قانون در دنیای جدید برای اوج گرفتن و پروازکردن نیست بلکه برای نپریدن است. قانون مستخدم همه را ملزم به حیات این جهانی می کند. حقوق مدرن صرفاً برای تحمل یکدیگر در این جهان است و نه برای تعالی هم دیگر. دقیقا عکس قانون شریعت عمل می کند.
یکی دیگر از مستخدمین دنیای مسقف، فلسفه های سیاسی جدید است. نظام سیاسی، دولت، جامعه مدنی، شهروندی، تمام این امور برای سامان دهی حیات این جهانی تعریف شده اند. سقف دولت مدرن تامین نیاز های مادی و این جهانی است. سقف فرهنگی چنین دولتی بر مبنای شاخص هایی که دانش توسعه فرهنگی بطور متوسط برای هر شهروند تعریف کرده عبارت است از: حداقل درشبانه روز ۳۰ دقیقه ورزش و ۳۰دقیقه مطالعه، ۲ بار در سال رفتن به تئاتر یا سینما، ۲ بار در سال گردشگری، روزانه ۳۰ دقیقه گوش دادن به موسیقی یا حضور درکنسرت ها.(نقل از یک نویسنده تلگرامی). با این حساب آیا آزادی می تواند در دنیای جدید آزاد و بدون سقف باشد؟
طبیعی است که آزادی نمی تواند آزاد و رها باشد. اصلا خود آزادی یکی از همان مستخدمین تفکر مسقف است. به کمک آزادی خیلی از اموری که در ذات خود آزاده اند، به زیر سقف تجدد رفته پر و بال بسته به گوشه ای نشسته می شوند. دینداری و معنویت یکی از همان موارد است که به دست آزادی محدود به سقف خصوصی می شود و هرگز مجاز به حضور در حوزه عمومی نیست. سقف حوزه عمومی برای دین و دین داری بنا نشده است تا چه رسد به حضور در زیر سقف سیاست و حکومت.
شاید اراده خصوصی سازی امور با همین خصوصی سازی دین پدید آمده باشد. پس جناب داستایوفسکی درست گفته که آزادی براى همه ملت ها، سقف دارد. این هم درست است که سقف آزادی رابطه مستقیم با قامت فکری مردمان دارد. ولی فراموش نکنیم که پیش تر در دنیای متجدد برای خود این قامت فکری سقف تعیین شده است. بنابر این، تعریف های آزادی از امور (همان تعیین حدود و سقف ها) محدود به دو سقف اند. آری با همت بلند مردمان، سقف بلند می شود؛ اما نه مرتفع تر از سقف این جهان. این همّت بلند از یک جا به بعد مسدود می شود. با همت های دنیوی هیچگاه سقف آزادی مرتفع نمی شود. همت الهی است که این مجال را به انسان می دهد.
آری وقتی سقف آزادی کوتاه باشد، آدم های کوتاه راحت جولان می دهند ولی آدم های بزرگ به تدریج حذف می شوند. آنان، راحت نیستند ولی، هرگز برای بقاء سر خم نمی کنند تا کوتوله شوند. بلکه سقف را می شکافند و اوج می گیرند و هیچگاه هم یواشکی سخن نمی گویند. آزادی در قفس آهنین؛ یعنی همان دنیایی که انسان متجدد صرفاً به کمک عقل خواسته آن را بسازد، یواشکی می شود و چقدر زود زندگی در این دنیای آهنین جهنمی شد.
به همین دلیل ماکس وبر در پایان اثر مشهورش (اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری) خیلی یواشکی قفس کوتوله ها را به تصویر کشیده سه راه را پیش بینی کرده است؛ ظهور پیامبری جدید، بازگشت به گذشته و یا مشاطه کاری قفس آهنین.
هنوز هیچ کس نمی داند در آینده چه کسی در این قفس زندگی خواهد کرد و آیا در پایان این تکامل عظیم با ظهور پیامبرانی جدید روبرو خواهیم شد یا با نوزایی عظیم ایده ها و آرمان های قدیمی یا _ اگر هیچ یک از این دو شق عملی نشد_ با تحجر ماشینی شده ای که با نوعی خود ستایی چندش آور مشاطه شده است. اما در هر حال درباره «آخرین انسان های» این تکامل فرهنگی به درستی می توان چنین گفت: «متخصصان عاری از روح، و لذت طلبان فاقد قلب این «پوچی » تصور می کند به ترازی از انسانیت دست یافته است که هرگز دست کسی بدان نرسیده است.»(ص ۱۹۱)
نمی خواهم درباره ماکس وبر ادب را کنار گذارم ولی گمان می کنم او یکی از همان آدم های بزرگی است که به گفته داستایوفسکی زیر سقف قفس آهنین سر خم کرد و از میان آن سه راه حل، مشاطه کاری را برگزیده است. زیرا او در کتاب دانشمند و سیاستمدار فرمان به خروج پیامبران از دانشگاه را داده است. ماکس وبر با این فرمان معلوم کرده که چه کسانی از زیر این سقف آهنین حذف شده اند.
مسلماً آن آدم های محذوف، ماکیاولی و هابز و لاک و کانت و هگل و مارکس و پوپر نیستند. زیرا نام و اندیشه آنان سر زبان ها است و روشنی بخش محفل روشنفکران. مضافاً اینکه هر یک از آنان در ساخت سقف آهنین دنیای متجدد سهم بزرگی دارند. به هر حال دور از چشمان زندان بانان قفس آهنین _ همان دلدادگان و شیفتگان دنیای کوتاه سقف مدرنیته _ یواشکی ندای آزادی معنوی و رهایی عقل از اسارت و بالاخره تعالی انسان را سر می دهیم. نداهای زمینی و دنیوی هیچ نیازی به «آزادی یواشکی» ندارند.