فرهنگ امروز/ محمدرضا مرادی طادی*: در قرن هفتم میلادی محمّد بن عبدالله(ص) به جهانیان اعلام نمود که حامل دیانت جدیدی است که سه مدعای رادیکال دارد:
۱- به دلیل شمول و جامعیّت، ناسخ تمامی شرایع پیشین است؛
۲- معجزتی جز کتابت ندارد؛
۳- با ابلاغ آن بابِ نبوّت برای همیشه بسته خواهد شد؛
این سه مدعای بنیادین، سوایِ از فحوای درونی این دین، می توانستند جدال های بسیار عظیمی را برانگیزاند که برانگیختند. در این میان مسألۀ اثباتِ راستی و صحت این نبوت از لونی دیگر بود. چرا که در حالی که دیگر انبیاء با تکیه بر معجزاتی همچون احیایِ مردگان یا تبدیل عصا به اژدها به اثبات نبوت پرداخته بودند (یعنی با تمسّک به امور عینی و ملموس) ولی راستی آزمایی آخرین پیامبر خدا به واسطۀ کتاب صورت گرفته بود.
اسلام؛ دیانت کتاب
می توان به سیاق نظر عابد الجابری که تمدن اسلامی را تمدنِ فقه نامیده بود (تکوین عقل عربی،فصل پنجم)، اسلام را دیانتِ کتاب خواند. در خود متن قرآنی بارها بر این نکته که تجسّد وحی چیزی جز کتاب نیست تاکید شده است:
«هُوَ الَّذِي أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ ۖ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ ۗ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ ۗ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا ۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ / اوست که این کتاب را بر تو نازل کرد. بعضى از آیه ها محکماتند، این آیه ها أم الکتابند، و بعضى آیه ها متشابهاتند. امّا آنها که در دلشان میل به باطل است، به سبب فتنه جویى و میل به تأویل از متشابهات پیروى مى کنند، در حالى که تأویل آن را جز خداى نمى داند و آنان که قدم در دانش استوار کرده اند مى گویند: ما بدان ایمان آوردیم، همه از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان پند نمى گیرند (آل عمران/۷)»
ذلِکَ الْکِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُديً لِلْمُتَّقينَ/ این است همان کتابى که در آن هیچ شکى نیست. پرهیزگاران را راهنماست(بقره/۲)
تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُّبِينٍ/ این است آيات كتاب [آسمانى] و قرآن روشنگر(حجر/۱)
وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُون/ و این کتابى است مبارک که فرو فرستاده ایم و همخوان با کتابى است که پیشاپیش آن است، تا [مردم] مکه و پیرامونیان آن را هشدار دهى و مؤمنان به آخرت، به آن ایمان مى آورند و آنان مواظبت بر نمازهاى خویش دارند (انعام/۹۲)
امی بودن پیامبر(ص)؛ یکی از دلایل اثبات معجزه بودن متن قرآن
در اینجا نکته ای حائز اهمیت پیش می آید و آن پرسش از چیستی و ماهیّت این کتاب است. پیامبر به اِجماع تمامی تاریخ نگاران فردی امّی بوده و خواندن و نوشتن نمی دانسته است. پس چگونه کسی که نوشتن نمی دانسته است کتابی را تدوین کرده است؟ از منظر تاریخ اسلام این نکته خود یکی از دلایل اثبات معجزه بودن متن قرآنی است. پیامبر وحی را روایت می کرده است و بعضی از صحابه آن را کتابت می کرده اند و سپس آن را بر پیامبر قرائت می کردند تا صحتِ آن دوباره مورد تایید حضرت قرار گیرد. امّا پیامبر چه چیزی را بر آنان کتابت می کرد: واژه به واژۀ وحی را؟
بر مبنای بعضی از آیات قرآنی و تاکید سنّت اسلامیِ مسلط در طی پانزده قرن گذشته پیامبر عین کلماتی را که از جبرییل می شنیده است کتابت می کرده است. بر اساس این آیات، قرآنی که نازل شده نسخه ای از متن اصلی است که در عالم ملکوت وجود دارد:
در سورۀ واقعه می فرماید: فِي كِتَابٍ مَّكْنُونٍ (۷۸) لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ (۷۹) تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ (۸۰)/ که در لوح محفوظ سرّ حق مقام دارد. که جز دست پاکان (و فهم خاصّان) بدان نرسد. تنزيلي از پروردگار عالم است.
قرآن در لوح محفوط و مصون از هـر دگـرگـونـى و تـبـديل
علامه طباطبایی در تفسیر این آیات به این مطلب که وحی مُنزل کلام الله است و بیان خود پیامبر نیست اشاره دارد:"... بـه بـيـانى آن را اثبات نمود كه در عين اثبات مطلب، كلام اللّه بودن قرآن را نـيـز اثـبـات مـى كـنـد، و مـسـجـل مـى سـازد كـه قـرآن كـلام خـدا و مـحـفـوظ نـزد او و نازل شده از ناحيه او است و بالاخره آن را به بهترين وصفى توصيف كرد". علامه در ادامه آیۀ فی کتاب مکنون را در پیوند با آیۀ ۲۲ سورۀ مبارکۀ بروج می بیند و می فرماید: "و جملۀ(فى كتاب مكنون )توصيف دوم قرآن است، مى فرمايد: قرآن محفوظ و مصون از هـر دگـرگـونـى و تـبـديل است، چون در كتابى است كه آن كتاب اينطور است و آن كتاب عـبـارت اسـت از لوح مـحـفـوظ، هـمـچـنـان كـه در جـاى ديـگـر فـرمـوده :بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ[بروج/۲۲].
علامه با طرح سوالِ مراد از مس و مطهرون در آيه: لا يسمه الا المطهرون چیست در پاسخ می گوید:" بـه هـر تـقـديـر كـلام در سـيـاق بـزرگـداشـت امـر قـرآن اسـت، مـى خـواهـد قـرآن را تـجـليـل كـند و از همينجا مى فهميم كه منظور از مس قرآن دست كشيدن به خطوط آن نيست، بلكه علم به معارف آن است كه جز پاكان خلق كسى به معارف آن عالم نمى شود، چون فـرمـوده : قـرآن در كـتابى مكنون و پنهان است و آيه شريفۀ انا جعلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم[زخرف/۳ و ۴] نيز به آن اشاره مى كند".
پس بر مبنای متن قرآنی این کتاب دقیقاً کلام الله است که بر پیامبر نازل شده و حضرت آن را کلمه به کلمه به مردمان ابلاغ کرده است.کتاب موجود نسخه ای از «کتاب مکنون» و ام الکتابی است که در عالم ملکوت و در نزد ذات اقدس الهی موجود است.این استدلالات درون دینی تقریباً بن مایۀ ثابت گفتمانِ اسلامی در طی سده های گذشته بوده که به چالش کشیدن آنها به منزلۀ ارتداد و خروج از دین و توهین به ساحت مقدس وحی لحاظ می شده است.امّا در کنار این گفتمانِ هژمون ،حاشیۀ ستیزنده ای نیز علیه آن وجود داشته که تلاش می کرده تا ماهیّت متن قرآنی را به صورتی دیگر روایت کند.
ماجرای تشکیک عبدالله بن سعد ابی سرح در قرآن
شاید یکی از اصلی ترین و مهمترین چالش ها، علیه این تلقی از ماهیّت وحی، در زمان خود پیامبر شکل گرفت؛ وقتی که عبدالله بن سعد ابی سرح، کاتب وحی و برادر خواندۀ عثمان بن عفان، داماد پیامبر و خلیفۀ سوم مسلمانان، بر سر چگونگی کتابت آیۀ ۱۴سورۀ مبارکۀ مومنون، (ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ)،مرتد شد. تقریباً در تمامی منابع تاریخ اسلام داستان ارتداد ابی سرح بر سر چگونگی نگارش این آیه روایت شده(نگاه کنید به المغازی واقدی) و در تاریخ تمدن اسلامی موضوعی زنده و زایا بوده تا جایی که حتی هفت قرن پس از آن نیز مولانا خود را موظف می دیده تا به تشکیک او پاسخ گوید:
پیش از عثمان یکی نساخ بود
کو به نسخ وحی جدی مینمود
چون نبی از وحی فرمودی سبق
او همان را وا نبشتی بر ورق
پرتو آن وحی بر وی تافتی
او درون خویش حکمت یافتی
عین آن حکمت بفرمودی رسول
زین قدر گمراه شد آن بوالفضول
کانچ میگوید رسول مستنیر
مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر
پرتو اندیشهاش زد بر رسول
قهر حق آورد بر جانش نزول
هم ز نساخی بر آمد هم ز دین
شد عدو مصطفی و دین بِکین
مصطفی فرمود کای گبر عنود
چون سیه گشتی؟ اگر نور از تو بود
گر تو ینبوع الهی بودیی
این چنین آب سیه نگشودیی
روایت زمخشری تصریحی بر این قضیه است:..همچنین روایت شده که ابی سرح آیات را برای رسول خدا می نوشت و پیش از املای آن همین عبارت [فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ]را بر زبان آورد و رسول خدا فرمود: "اکتب،هکذا نزلت/ بنویس، چنین نازل شده است". ابی سرح گفت اگر محمد پیامبر بود به او وحی می شد، پس من پیامبر هستم که دارد به من وحی می شود. کافر شد و به مکه بازگشت، آن گاه باز روز فتح مکه مسلمان شد(کشّاف،ج۳،ص ۲۸۵).آن گونه که از گزارشهای تاریخی بر می آید ظاهراً ابی سرح بر سر این موضوع بسیار قیل و قال کرده بوده و خشم پیامبر را برانگیخته بوده است تا جایی که حضرت دستور داده بوده که او را حتی در حرم امن الهی و حتی اگر بر پرده های کعبه آویخته باشد با شمشیر بزنند. طبری از قول ابن اسحاق روایت می کند:
ابن اسحاق گويد: و چنان بود كه پيامبر به سران سپاه خويش گفته بود: تا كسى به جنگشان نيايد با وى جنگ نكنند. ولى تنى چند را نام برد و گفت: «اگر آنها را زير پرده هاى كعبه يافتيد خونشان را بريزيد.» عبد الله بن سعد بن ابى سرح از آن جمله بود و سبب آن بود كه وى اسلام آورده بود و از مسلمانى بِگشته بود، و به روز فتح مكه فرار كرد و پيش عثمان رفت كه برادر شيرى وى بود و عثمان او را نهان كرد و چون مردم مكه آرام گرفتند، وى را پيش پيامبر آورد و برايش امان خواست. گويند: پيامبر مدتى دراز خاموش ماند و سپس گفت: «چنين باشد.» و چون عثمان عبد الله را ببرد پيامبر به اطرافيان خويش گفت: «به خدا خاموش ماندم مگر يكي تان برخيزد و گردن او را بزند.» يكى از انصاريان گفت: «اى پيامبر خدا چرا به من اشاره نكردى؟» گفت: «پيامبر كسى را به اشاره نمى كشد.»(تاریخ طبری،ج۳،ص ۱۱۸۷).
خداوند در سورۀ انعام پاسخ ابی سرح را می دهد و او را ملامت می کند: «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ في غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْديهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آياتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ/ و چه کسی ستمکارتر ازکسی است که به خدا دروغی ببندد یا بگوید، به من وحی شده در حالی که به اوچیزی وحی نشده و یا بگوید بزودی من نیز مانند آنچه خدا نازل کرده، نازل می کنم؟ اگر ببینی ستمکاران را که در گردابهای مرگ هستند و فرشتگان دستهای خویش را گشوده و می گویند، جانهای خویش برآورید، امروز به گناه آنچه به ناحق در باره خدا می گفتید و از آیه های او تکبر می ورزیدید به عذاب خفت وخواری جزا داده می شوید) (انعام/۹۳)
زمخشری در ذیل این آیه قبل از آن که بگوید مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ اشاره به ادعای ابی سرح است نکته ای را متذکر شده که برای بحث ما جالب توجه است. او می گوید پیامبر در رابطه با مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ رویایی دیده است که" دو دستبند سنگین زرین در دست دارم و این بر من گران آمد و از آن اندوهگین شدم. آن گاه خدای متعال به من وحی کرد که در آنها بدمم و من در آنها دمیدم و آنها پر گرفتند[و از پیش من رفتند]. من این خواب را به دو کذّاب تعبیر کردم که در بین آنها قرار دارد. کذّاب یمامه، مسیلمه و کذّاب صنعاء، اسود عنسی"(کشّاف،ج۲، ص ۶۳).
پس اوّلاً دلالت آیه بر مدعیّان دروغین نبوت و دریافت وحی یقینی است. در ثانی تشکیک در کلام الله بودن وحی حکم قتلی را از پی نداشته(بنابر متن قرآنی و نه سنت نبوی)،ثالثاً در رویا بر پیامبر وحی شده است، یعنی بین وحی و رویا تفکیکی قائل شده اند و رابعاً حداقل در یک مورد(آیۀ ۱۴ مومنون) گزارش شده است که میان «معنا و لفظ» افتراق و شکافی وجود داشته است. بدین معنا که پیامبر معنا را دریافته بوده امّا به دنبال لفظ مناسب می گشته است ولی ابی سرح که در دایرۀ رَشحاتِ انوار فیض وحی قرار گرفته بوده عبارتی را بر زبان آورده که بهترین مطابقت را با معنای وحیانی نازل شده بر پیامبر داشته است.
در برخی از آیات قرآنی شواهدی دیده می شود که پیامبر در انتخاب لفظ مختار بوده است اگرچه نمی توانسته در معنا دخل و تصرف کند. این ادعا با مُدعای کلام اسلامی که قائل به تنزیه است و برای خداوند ویژگی های انسان انگارانه قائل نیست منطبق است. چرا که لازمۀ سخن گفتن خداوند این است که بپذیریم که ذات اقدس الهی یک ویژگی انسانی داشته که این مخالف اصل تنزیه است و اگر بگوییم که خداوند سخن نمی گفته بلکه جبرییل از جانب خداوند سخنانی را به پیامبر منتقل می کرده باز هم میان معانی وحیانی که از ذات اقدس الهی نشأت می گرفته و بیان آنها قائل به واسطه شده ایم، که می توان این واسطه را یا جبرییل دانست یا حضرت پیامبر؛ که نتیجتاً مجبوریم تمایز و تفاوت ماهوی «معنای ملکوتیِ وحی» و «بیانِ ناسوتی» آن را بپذیریم.
در سورۀ مبارکۀ حاقّه می خوانیم:" إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ (۴۰) وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَليلاً ما تُؤْمِنُونَ (۴۱)وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَليلاً ما تَذَكَّرُونَ (۴۲)تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ (۴۳) وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ (۴۴)لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ (۴۵)ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ (۴۶)/ بى ترديد اين قرآن گفتار فرستاده اى بزرگوار ست،(۴۰)قطعاً گفتار يك شاعر نيست، ولى جز اندكى ايمان نمى آوريد ،(۴۱) و گفتار كاهن هم نيست، ولى جز اندكى متذكّر نمى شويد. (۴۲)نازل شده از سوى پروردگار جهانيان است(۴۳) و اگر [ او ] پاره اى از گفته ها را به دروغ بر ما مى بست،(۴۴) ما او را به شدت مى گرفتيم ،(۴۵)سپس رگ قلبش را پاره مى كرديم ؛(۴۶).در این آیات خداوند قرآن را قولِ رسول کریم نامیده است که آن چه را بر او وحی شده (امر لاهوتی)را بی کم و کاست به مردمان(با زبان ناسوتی)ابلاغ می کند. پیامبر اگر کلمه ای پس و پیش کند خداوند شاهرگ او را قطع خواهد کرد(تعبیری بسیار تند و خشن که نمایانگر اهمیّت وحی و لزوم ابلاغ درست آن است.). در جایی دیگر تقریباً شاهد هستیم که خداوند میان نزول وحی و بیانِ زبانی آن توسط پیامبر تفاوتی قائل می شود:
لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ (۱۶)إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (۱۷)فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (۱۸) ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ (۱۹)/ اي رسول خدا زبان خود را بi خواندن قرآن( پيش از آنكه جبرئيل از وحي فارغ شود) مجنبان تا بi فرا گرفتن آن تعجيل كنی. البتّه فراهم آوردن آن (در سينه تو تا ياد گيري) و تأليف آن به عهده ماست. پس آن دم كه آن را (بزبان جبرئيل (ع) براي تو بخوانيم) از خواندن او پيروي كن. سپس بيان قرآن بi عهده ماست.
پیامبر در اینجا با دو مشکل روبرو بوده است؛ یکی آن که می ترسیده تا بخشی از قرآن را فراموش کند و دیگر آن که بخشی از معانی بر او دشوار می آمده و دربارۀ ایضاح آنها از جبرییل پرسش می کرده است، تو گویی که می خواسته بهترین بیان ممکن را برای آنها جستجو کند. این معنا در آیۀ ۱۱۴ سورۀ طه نیز مورد تایید قرار گرفته است: فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْما/ پس برتر است خداى یکتا آن پادشاه راستین و پیش از آنکه وحى به پایان رسد در خواندن قرآن شتاب مکن و بگو: اى پروردگار من، به علم من بیفزاى
اگر بگوییم که محظورِ تعجیل نکردن تنها ناظر بر ابلاغ وحی در زمان مقتضی است سخنی چندان مقبول نیست بلکه این عدم عجله به احتمال قوی برای یافتن بهترین بیان ممکن بوده است.
پس می توان تا به اینجا به جمع بندی این نکات خطر کرد که اولاً قرآن و مسألۀ کتابت کانونی ترین محور دیانت اسلام است که به واسطۀ وحی بر محمّد(ص)نازل شده است و او آن را به مردمان زمانه اش ابلاغ کرده است.اگرچه در میان آیات قرآنی تصریح شده که قرآنی ماهیّتی دارد به نام «کتاب» که نسخه و رونوشتی از ام الکتاب و کتاب مکنون الهی است ولی این کتاب در گذار از لاهوت به ناسوت در قولِ رسول کریم در قامتِ لفظ بازخوانی شده اگر چه در معنا دخل و تصرفی نشده است.
این اجتهادات نظری مشخصاً وامدار نصر حامد ابوزید است؛ ولی در تاریخ داراز دامن تمدن اسلامی گروه ها و افراد بسیاری در ذیل چنین خوانش فراگیری از قرآن قرار می گیرند. برای مثال بحث معتزله در مخلوقیّت قرآن که اجازه می داد متن الهی در دیالکتیک تاریخ قرار بگیرد و با زمان حرکت کند، در مقابل نظر قائلان به قِدم قرآنی که به متن رکود و سکونِ لازمانی را می بخشیدند، یا تلاش گستردۀ تأویل گرایان در تاریخ اسلامی (از اسماعیلیه تا ابن عربی و پیروانش) که کوشیدند تا بسیاری از مفاهیم و تمثیلات قرآنی را در چارچوب تاویل به مجاز تفسیر کنند و معانیای دیگرگون برای آنها قائل شوند را می توان توالی منطقی چنین تنش هایی در چگونگی فهم ماهیّت وحی دانست.
امّا این ماهیّت وحی چه بود که در کتاب مقدس متجلّی شده بود؟ پیامبر(ص) می شنید یا می دید یا بر جان او وحی می شد و او "ترجمانی زبانی از شهودی وحیانی" را روایت می کرد؟
در تواریخ روایت شده که پیامبر برای انجام اعمال حنیفانه یا آن چه که به «تحنّث» مشهور بوده به غار حراء می رفته است و از یک زمانی به بعد صدای بسیار مبهمی را به صورت وزوز زنبورها یا صدای خش خش می شنیده است.بعد از آن از بلاذری در انساب الاشراف روایت شده که پیامبر "از هیچ درختی نمیگذشت، جز اینکه میگفت: السّلام علیک یا رسول اللّه! پس آن حضرت به چپ و راست و پشت سر مینگریست ولی کسی را نمیدید(ج۱،ص ۱۰۴).در مراحل بعد ظاهراً کیفیت این ارتباط ارتقاء پیدا کرده و پیامبر از شنیدن صداهای نا مفهوم به دیدن رویاهای صادقه گذر کرده است.حتی گزارش شده که پیامبر هنگام دریافت وحی حالات عجیبی می یافت. او بر خود احساس سنگینی می کرد و بدنش داغ می شد. پیشانی مبارکش عرق سرازیر میگشت. اگر بر شتری یا اسبی سوار بود، کمر حیوان خم میشد و به نزدیک زمین میرسید(طبقات الکبری،ج ۱).
ماهیّت وحی چیزی سوای از دیدن رویاها بوده است
طبری می نویسد:" از عايشه روايت كرده اند كه نخستين وحى كه به پيامبر خدا آمد رؤياى صادقه بود كه همانند سپيده دم بود آنگاه به خلوت راغب شد و به غار حرا مى رفت و شبهاى معينی را در آنجا به عبادت مى گذرانيد آنگاه سوى كسان خود باز مى گشت و براى شبهاى ديگر توشه مى گرفت(ج۳،ص ۸۴۶)".در این روایات آشکارا میان شنیدن صداهای نامفهوم و سپس شنیدن عباراتی از گوینده ای نامعلوم و دیدن رویاهای صادقه تفکیکی لحاظ شده است که با توجه به رویایی که بعداً پیامبر دربارۀ پیامبران دروغین دیده و در بالاتر ذکر کردیم نشان می دهد که ماهیّت وحی چیزی سوای از دیدن رویاها بوده است.
این ارتقایی که در کیفیت دریافت امور شهودی و معرفتی در ارتباط با پیامبر ذکر شده که نهایتاً به نزول وحی منتهی شده است با توصیفی که بعداً فلاسفۀ اسلامی از چگونگی صعود عقل انسانی از عقل هیولانی تا اتحاد و اتصال با عقل فعّال(که معادل فلسفی جبرییل است)ارائه کرده اند،کاملاً یکسان است. یعنی آن که روح پیامبر در طی مراحل سیر و سلوک به سوی امرِ معنوی هر لحظه شفافیت بیشتری پیدا می کرده و می توانسته است که معانی وحیانی را با وضوح بیشتری دریافت کند.در این مسیر رویای صادقه بخشی از فرایند دریافت وحی در مراحل اولیه بوده و نه ماهیّت اصلی آن. معهذا در بیشتر روایتی که از کیفیت وحی سخن گفته شده بیشتر بر حالت شنیداری آن تاکید شده است که پیامبر چیزی شبیه به «صدایِ جرس» یا «صلصله الجرس»(طبقات الکبری،ج۱،ص ۱۵۵)را می شنیده است.
با این حال از آنجایی که شواهد تاریخی نافی رویا بودن بخشی از وحی نیست نمی توانیم این احتمال را کنار بگذاریم که شاید تمامی فرایند نزول وحی در رویا بوده است، پس بهتر است که از نزدیک آن را بررسی کنیم:
طبری در ضمن روایات مختلف چگونگی نزول وحی به این روایت اشاره می کند که : "پيامبر گويد: بيامد و صفحه اى از ديبا به دست داشت كه در آن نوشته بود و گفت: «بخوان» گفتم: «چه بخوانم؟» جبريل مرا چنان فشرد كه پنداشتم مرگ است، آنگاه گفت: «بخوان.» گفتم: «چه بخوانم؟» و اين را گفتم كه باز مرا نفشارد. گفت: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ.» تا آخر سوره علق.» گويد: و من خواندم و بسر بردم و او از پيش من برفت و من از خواب برخاستم و گويى نوشته اى در خاطرم بود (ج۳،ص ۸۴۸). در این روایت پیامبر به صراحت اعلام کرده که ماهیّت وحی بصری بوده و او آن را در رویا دریافت کرده است.
اگر این مدعا و شاهد درون متنی را بپذیریم و بخواهیم که آن را مبنایی برای نظریه پردازی دربارۀ «رویاهای رسولانه» قرار دهیم عمیق ترین پارادوکس ممکن سر باز می کند، چرا که پیامبر در عالم رویا کتاب یا ورقه ای از کتاب(نوشته شده بر دیبا)دیده است که با توجه به دیگر شواهد درون متنی بی تردید بخشی از همان ام الکتاب و کتاب مکنونی بوده که در ملکوت الهی است. پس در تمام دوران نزول وحی جبرییل بر محمّد(ص)نازل می شده و هر بار ورقه ای می آورده تا پیامبر با آن که امّی بوده ولی به اذن الهی آن ورقه را که بخشی از کتاب مکنون بوده است بخواند و حفظ کند و سپس بر مردم ابلاغ فرماید تا این که نهایتاً تمامی قرآن از اصل آسمانی آن،تدریجاً بر بشریت ابلاغ شده و به همین سیاق نیز در شب نزول یکبارۀ قرآن جبرییل تمامی آن کتاب را در رویا به محمّد(ص)نشان داده است.
با پذیرش این مقدمه و آن نتیجه نه تنها ماهیّت الهی بودن قرآن اثبات می شود بلکه خواننده مجبور است که لاجرم تمامی دعاوی قائلان به غیر تاریخی بودن متن قرآنی را بپذیرد و تاریخمندی لفظ، علی رغم غیر تاریخی بودن معانی، را رد کند. این چرخۀ معیوب نه تنها به روشنفکری دینی و خوانشی مدرن از متن منتهی نخواهد شد بلکه بی تردید می توان از آن بنیادگراییای خشونت بار را استخراج کرد.
جمع بندی دلایل بی مبنا بودن نظریه رویاهای رسولانه
برای جمع بندی سخن می توان گفت که بنا به دلایل عدیده ای نظریۀ رویاهای رسولانه سخنی بی مبناست، چرا که:
۱- موضوعی بسیار کهنه است و سخن جدیدی را در بر ندارد؛
۲- کاملاً منحول است و مدعی آن هیچ اشاره ای به متقدمانی نکرده است که بسیار بهتر و منسجم تر از او به این موضوع پرداخته اند؛
۳- شواهدی درون متنی له و علیه آن وجود دارد و می تواند به راحتی به «تکأفوی ادله»برسد؛
۴- هیچ موضوعیّتی برای ایران معاصر ندارد. در حالی که بسیاری از مسائل حیاتی سیاسی و اقتصادی مهمتری در جامعۀ معاصر ایران وجود دارد که پرداختن به آنها بسی واجب تر است، نبش قبر کردن موضوعات کلامیای که تنها می توانند تنش آفرین باشند، طیرۀ عقل است و جز نامجویی و شهرت طلبی قصد دیگری را نشان نمی دهد؛
۵- راه حل نیست. همان گونه که محققینی چون سید جواد طباطبایی و داود فیرحی نشان داده اند برای بر گذشتن از بن بست های فکری در تمدن ایرانی-اسلامی رجوع به اصول فقه و بررسی شیوه های فقاهتی اندیشیدن دربارۀ امر سیاسی است که می تواند بن بست های موجود را بشکند. بدیهی است که اگرچه در عرصۀ فقاهت متن قرآنی جایگاهی حائز اهمیت دارد ولی در کنار آن سنت نبوی و سنت ائمه به عنوان مجاری تولید حق و تکلیف بر گفتمان فقاهت شیعه سلطه دارند که حتی اگر اقتدار متن مقدس را مخدوش کنیم باز هم تغییری در چگونگی تولید احکام فقهی نخواهد داشت(همان مثال ابی سرح را در نظر بیاورید که متن حکم قتل نمی دهد ولی سنت پیامبر او را مهدور الدم می انگارد)؛
۶- و نهایتاً آن که رویا اقسامی گوناگون دارد که طبق طبقه بندی قرآنی(سورۀ یوسف) اضغاث الاحلام یا خواب های پریشان نیز بخشی از آنها است. اگر بپذیریم که ماهیّت و کیفیت وحی رویا بوده است پس این احتمال نیز طرح می شود که بخشی از آنها می تواند تابعی از خواب های پریشان یا احوالات نفسانی پیامبر باشد. تالی منطقی چنین حکمی این است که هر بخشی از متن مقدس را می توان از مصادیق آن دانست و آن را از دایرۀ متون حجیّت آفرین در سنت خارج کرد که چنین نتیجه ای به لاغر شدن متون دینی و علی القاعده تنگی دایرۀ اجتهاداتی منتهی خواهد شد که می توانند راه خروجی از بن بست های فکری جهان اسلامی معاصر باشند.
*دانشجوی دکترای اندیشه سیاسی دانشگاه تهران
منبع: مهر