فرهنگ امروز/سید مهدی ناظمی قرهباغ:
به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ یکی از مسائل مشهور در علم کلام اسلامی، مسأله کیفیت تعلق گرفتن علم الهی به جزئیات است. شروع این مسأله به زمانی برمیگردد که ابنسینا در چند سطر کوتاه در جلد سوم اشارات، استدلالی را درباره علم خداوند به جزئیات، طرح میکند. در آن استدلال، ابنسینا چنین نتیجه میگیرد که خداوند نمیتواند به این معنای عرفی و عمومی که مؤمنان میپندارند به جزئیات علم داشته باشد و علم او به جزئیات از طریق علم او به کلیات است.
نگارش این چند سطر کوتاه، ضمن این که یکی از سه دلیل تکفیر فلاسفه توسط غزالی بود، منشأ ایجاد بحثی فراگیر و پرمناقشه در کلام اسلامی گشت. از ابنسینا تا امروز، بزرگترین متکلمان عالم اسلام، درگیر این موضوع بودند تا به شکلی علم خداوند به جزئیات را توجیه کنند- به شکلی بهتر از آنچه ابنسینا انجام داده بود. اما به نظر می رسد با وجود گذشت قرنها، هنوز نظر ابنسینا استوار و قابلتوجه مانده است، حتی اگر بتوان با اتکا به پایگاههای فلسفیتر مانند فلسفه صدرایی پاسخهای بهتری فراهم دید.
کسی در آن زمان تاکنون در تلاش برای تبلیغ و ترویج ابنسینا و نظر او نبوده است، برعکس بسیاری تلاش کردهاند آن را معدوم و محو کنند. اما اگر کسی به مقام یک متفکر بزرگ رسید، کلامش خواهینخواهی تاریخساز میشود. کلام ابنسینا همچنان در دانشگاهها تدریس میشود و فقط در همین یک فقره جزئی، زمینهساز بسیاری از گفتگوها و مباحثات بوده است. متفکر در چنین رتبهای نیازی به مرید سینهچاک و زد و بندهای سیاسی ندارد. کلام متفکر، خودش مخاطب خودش را مییابد و جلو میرود.
استدلال ابنسینا در این زمینه، از طریق ابن میمون، فیلسوف یهودی به گرسونیدس (Gersonides) دیگر فیلسوف یهودی می رسد و او نیز آن را در بستر فلسفی قرونوسطی طرح میکند. علیرغم این که بین فلسفه مشاء اسلامی و فلسفه مدرسی مسیحی اشتراکات زیادی وجود دارد، اما مسأله علم الهی به جزئیات، در زمینه فلسفی قرونوسطی رشد نکرد و در همان حدی که دو فیلسوف یهودی، یعنی گرسونیدس و پیش از او ابن میمون گفته بود، باقی ماند.
این در حالی است که فلسفه قرونوسطی درباره مسأله علم الهی ساکت نبود و این سنت فلسفی، حداقل از زمان آگوستینوس تا به امروز، درباره شرایط علم پیشین الهی معرکه آراء بوده است. این اتفاق، باید این پرسش را پیش بکشد که چطور ممکن است یک مسأله فلسفی در یک سنت یعنی سنت فلسفه اسلامی چنین بسط یابد ولی همان مسأله که از طریق فیلسوفان یهودی وارد بستر فلسفی-الهیاتی قرونوسطی شده بود در سنتی بسیار مشابه، یعنی قرون وسطای مسیحی، بسط نیابد؛ آن هم در شرایطی که مسائل مشابه فلسفی مانند مسأله علم پیشین الهی، در دومی حضور داشته است.
به نظر می رسد «وضع تاریخی» و اتفاقات غیر فلسفی، بر طرح فلسفه و مسائل آن تأثیرگذارند. در واقع، فلسفهها همواره نحوهای تبعیت از تاریخ را در خود دارند. این تبعیت البته به معنای تقلید مکانیکی و فرمولیزه صددرصد مسائل از چیزی ملموس و مشهود به نام تاریخ یا سنت نیست. بلکه به این معناست که حدود تفصیل یابی در فلسفه و کلام و علم توسط نوعی تفهم تاریخی حدگذاری شده است.
بنابراین کسانی که فکر میکنند مکاتب فلسفی و عرفانی مثل کارخانههای مونتاژ خودرو از هند و یونان به ایران و... صادر میشده است در فهم مدلول «تفکر» دچار سوءتفاهم اساسی هستند. تفکر همواره به صورت انضمامی میتواند از فرهنگی به فرهنگ دیگر انتقال یابد و صرف نقل ظاهری مواد تفکر نمیتواند باعث پیش آمدن اتفاق خاصی شود، مگر زمانی که اینها همه بهانه تفکر در مواجید و امکانات فرهنگ وطنی شود.