فرهنگ امروز/ اسلاوی ژیژک . ترجمه: محمدزمان زمانی:
دوماه پیش دونالد ترامپ بهطرز بسیار فجیعی تشبیه شده بود به کسی که در گوشه اتاقی که در آن ضیافت آبرومندانهای برپاست، با صدای بلند در حال اجابت مزاج است. ولی دیگر کاندیداهای جمهوریخواه ریاستجمهوری آمریکا چه؟ آیا آنها واقعا وضع بهتری دارند؟ احتمالا همگی صحنهای از فیلم «شبح آزادی» لوئیس بونوئل را به یاد میآوریم که در آن رابطه میان خوردن و دفع وارونه شده است: چند نفر دور یک میز روی صندلی توالت نشستهاند و از گل و بلبل حرف میزنند و وقتی میخواهند چیزی بخورند خیلی سریع از میزبان میپرسند: «اونجا از کدام طرف است، منظورم همونجاست، خودت که میدونی؟!» و بعد یواشکی به اتاق پشتی میروند و غذا میخورند.
مناظرههای کاندیداهای جمهوریخواه از هر نوعشان چیزی شبیه به همین است- آیا آنها مشغول بازی در فیلمی از بونوئل نیستند؟ و آیا همین امر در مورد بسیاری از رهبران سیاستپیشه جهان صادق نیست؟ آیا اردوغان به همین شکل در سپهر عمومی اجابت مزاج نکرد وقتی منتقدانِ شیوه برخورد با کُردها را خائن و جاسوس بیگانگان خواند؟ یا پوتین که در روز روشن بینزاکتی کاملا حسابشدهای در پیش گرفت و تهدید کرد یکی از منتقدان سیاستهایش در چچن را اخته میکند؟ یا سارکوزی که در سال ٢٠٠٨ کشاورزی را که حاضر نشده بود با او دست بدهد پرت کرد و به او گفت: «خب گورتو گم کن مردک احمق!»؟
این فهرست را درواقع پایانی نیست. نخستوزیر اسرائیل، بنیامین نتانیاهو، در سخنرانیای در بیتالمقدس (٢١ اکتبر ٢٠١٥) در کنگره جهانی صهیونیسم گفت هیتلر در اصل فقط میخواست یهودیها را از آلمان اخراج کند نهاینکه نابودشان کند ولی این حاج امینالحسینی، مفتی اعظم فلسطینی بیتالمقدس، بود که او را قانع کرد یهودیها را بکشد. نتانیاهو مدعی است گفتوگویی میان دو نفر را در نوامبر ١٩٤١ توصیف میکند که در آن حاج امینالحسینی به هیتلر گفته بود اگر یهودیها را اخراج کند «همگیشان به اینجا [فلسطین] میآیند». بنا بر ادعای نتانیاهو، هیتلر میپرسد «پس با آنها چه کنم؟» و مفتی جواب میدهد «بسوزانشان». خیلی از متخصصان هولوکاست بلافاصله واکنش نشان دادند و این حرفها را مسئلهدار خواندند و گفتند نمیتوان چنین واقعهای را تأیید کرد؛ اینکه کشتار خیل یهودیان اروپایی به دست واحدهای سیار ارتش اِس. اِس از پیش بهواسطه نکته مورد توافق این دو مرد که در ملاقاتشان با هم به آن رسیده بودند جریان داشته است. ولی آیا ما به طور خاص درباره معنای گزارههایی همانند جملات نتانیاهو دچار توهم نشدهایم؟ آنها نشانه روشنیاند بر روندی قهقرایی که سپهر عمومی وارد آن شده است. اتهامات و ایدههایی که تا چندی پیش محدود به جهان زیرزمینی مبهم وقاحت نژادپرستانه بود، حال در گفتمان رسمی جای پایی مییابند.
مسئله ما در اینجا همانی است که هگل نامش را Sittlichkeit یا اخلاقمندی (Ethicality) گذاشت: یعنی اسلوبها، پسزمینه بسیار متراکم قواعد (نانوشته) حیات اجتماعی، جوهر اخلاقی بسیار نفوذناپذیری که به ما میگوید چه کاری را میتوان کرد و چه کاری را نمیتوان. این قواعد هماکنون در حال فروپاشیاند: آنچه دو دهه قبل در بستر مباحثه عمومی گفتنش بهراحتی محال مینمود اینک میتواند معاف از مجازات باشد. ظاهرا این فرایند فروپاشی در تضاد است با روند افزایش نزاکت در عرصه سیاست که تجویز میکند دقیقا چه چیزی را نمیتوان گفت. البته نگاهی دقیقتر نشان میدهد چگونه قواعد حاکم بر «نزاکت» بخشی از همان فرایند فروپاشی جوهر اخلاقی است. برای اثبات این امر، کافی است بنبست نزاکت سیاسی را به یاد آوریم: نیاز به قواعدی برای رایانهها وقتی مطرح میشود که رسوم نانوشته دیگر قادر به تنظیم تعاملات روزمره نیستند- بهجای آداب و رسوم خودانگیختهای که به طرزی غیرواکنشی از آنها پیروی کنیم به قواعد صریح دست مییابیم، مثل وقتی که «شکنجه» بدل میشود به «تکنیک تقویتشده بازجویی».
مسئله حیاتی این است که بهکارگیری شکنجه - خشونت عریان اعمالشده توسط دولت - زمانی علنا پذیرفته شد که همگان تبعیت از نزاکت سیاسی را برای محافظت از قربانیان خشونت نمادین لازم قلمداد کردند. این دو پدیده دو روی یک سکهاند. [...]
ترامپ نابترین تجسم تنزل سطح زندگی روزمره است. چرا میخواهد در خلال مناظرهها و مصاحبهها جلب توجه کند؟ این حکایت دارد از آمیزهای از ابتذال و بیادبی: زخمزبانهای نژادپرستانه (علیه مهاجران مکزیکی)، اظهار تردید درباره زادگاه و مدارک تحصیلی اوباما، حملات بیمزه به زنان، توهینهایی به قهرمانان جنگی همانند جان مککین.
چنین نیشوکنایههای بیمزهای نشان میدهد ترامپ اهمیتی به رفتارهای زشتش نمیدهد و «چیزی را که او (و خیلی از مردم عادی) بدان میاندیشند علنا بر زبان میآورد». خلاصه، بهوضوح نشان میدهد که با وجود ثروت میلیاردیاش، یک آدم مبتذل عادی است مثل همگی ما مردمان عادی. البته نباید اجازه دهیم این عوامبازیها فریبمان دهد: ترامپ، حال شخصیتش هرجور هم که باشد، غریبه خطرناکی نیست. برنامهاش حتی نسبتا معتدل است (بسیاری از دستاوردهای دموکراتیک را قبول دارد و موضعش نسبت به ازدواج همجنسگرایان مبهم است). حرفهای تحریکآمیز «مفرح» و ازکورهدررفتنهای مبتذل او دقیقا این کارکرد را دارند که عادیبودن برنامههایش را بپوشانند.
راز واقعی این است که حتی اگر معجزهای اتفاق بیفتد و او برنده کارزار انتخابات شود، هیچ تغییری حاصل نخواهد شد- درحالیکه در مورد سندرز اینگونه نیست، چپ دموکراتمنش، که مزیت کلیدیاش بر چپهای لیبرال دانشگاهی و بانزاکت این است که ترسها و مشکلات کارگران و کشاورزان عادی را درک میکند و به آنها احترام میگذارد. تنها دوئل انتخاباتی مهیج میان ترامپ جمهوریخواه و سندرز دموکرات است. ولی حال چرا از ادب و رفتار خوب در مکانهای عمومی حرف میزنیم، درحالیکه با «مسائل واقعیای» دستبهگریبانیم که در ظاهر فوری و فوتیترند؟ زیرا رفتارها خیلی مهماند: در موقعیتهای استرسزا، حتی مسئله مرگ و زندگیاند؛ آنها بازنماینده خط فارق خوبیاند میان بربریت و مدنیت. در سالهای دهه ٦٠ میلادی، بینزاکتیها اغلب نام چپگرایی را به ذهن تداعی میکرد: دانشجویان انقلابیای که اغلب برای برجستهکردن ستیزشان با سیاست رسمی و زبان شقورقش زبانی محاورهای به کار میبردند. امروزه ابتذال امتیاز انحصاری راست رادیکال است، بنابراین چپ خود را در موقعیت شگفتانگیز مدافع نجابت و منش عمومی مییابد. ولی مسئله واقعی درواقع ضعف خود موقعیت «عقلانی» میانهرو است. این واقعیت که اکثریت را دیگر نمیتوان با گفتمان «عقلانی» کاپیتالیستی قانع کرد و بیشتر مستعد پذیرش یک پوپولیسم نخبهستیزند، نباید بهعنوان نوعی بدویگرایی طبقه پایین تخفیف داد: پوپولیستها بهدرستی روند غیرعقلانی این رویکرد «عقلانی» را به نمایش میگذارند: نفرتشان از نهادهای بینامونشانی که زندگی آنها را به شیوهای غیرشفاف تنظیم میکنند نفرت کاملا موجهی است.
منبع: نیوزویک، با اندکی تلخیص. این یادداشت پیش از نهاییشدن کاندیداهای دو حزب نوشته شده است.
روزنامه شرق