شناسهٔ خبر: 44902 - سرویس دیگر رسانه ها

اتحاد تناقض‌آمیز سرمایه و طبیعت/ بحران زیست‌محیطی در نظام سرمایه‌داری؛ دیدگاه دیوید هاروی

سرمایه چاره‌ای ندارد جز اینکه هر تعدادی از جنبه‌های طبیعت را که در توان دارد، خصوصی، کالایی، پولی و تجاری کند. چراکه تنها این‌گونه است که می‌تواند از مرزهایی که احاطه‌اش کرده‌اند فراتر رود، قلمرو خود را گسترش دهد، طبیعت را درون خود بکشد و آن را به سرمایه یا همان راهبردی از انباشت بدل کند.

فرهنگ امروز به نقل از روزنامه شرق:

 

لذت تماشای غروب، نم باران، شگفتی توفانی تماشایی یا حتی ددمنشی یک گردباد، هیچ‌کدام را نمی‌توان به یک سنجه خام پولی فروکاست.
هفده تناقض و پایان سرمایه‌داری: صفحه ٣٤٧
در نظر سرمایه طبیعت چیزی نیست جز ذخیره عظیمی از ارزش‌های بالقوه مصرفی؛ ارزش‌هایی که مستقیم یا غیرمستقیم در تولید به کار گرفته می‌شود. در این قاموس، طبیعت برای سرمایه یک «جایگاه سوخت‌رسانی عظیم» خواهد بود که براساس آن ارزش‌های مصرفی طبیعی - چنانکه هاروی در کتاب هفده تناقض نشان می‌دهد - شکلی پولی یا سرمایه‌ای و تجاری به خود می‌گیرند و به‌عنوان کالا مبادله می‌شوند و «طبیعت به حقوق مالکیت خصوصی ضمانت‌شده توسط دولت‌ تکه‌تکه و نقسیم می‌شود. [چراکه] مالکیت خصوصی مستلزم دراختیارداشتن مشاعات طبیعت است». (هفده تناقض: ٣٣٣) در چنین زمینه‌ای تولید را می‌توان به‌طور خلاصه قلمرو مشترک نیازها و قدرت‌های درحال‌گسترش دانست و فرایند صنعتی‌شدن تولید را مهم‌ترین جنبه سرمایه‌داری. این فرایند همواره تابع محدودیت‌هایی بوده که طبیعت بر آن تحمیل کرده است. اما «سرمایه به‌عنوان نماینده شکل عام ثروت عطشی سیری‌ناپذیر و بی‌پایان به درگذشتن از حد و مرز خویش دارد. هر مرز برای او یک مانع است و باید هم باشد وگرنه از سرمایه‌بودن باز می‌ماند و دیگر پولی نخواهد بود که خود را بازتولید کند. اگر مرزهای موجود در برابر سرمایه‌ از نظر وی حکم موانعی خارجی [که می‌توان و باید بر آن‌ها غلبه کرد] را نداشته، در حکم محدودیت‌های ذاتی و قابل‌تحمل باشند، سرمایه دیگر رو به انحطاط خواهد رفت و دیگر شکل عام ثروت نخواهد بود و شکل یک کالای معین را پیدا خواهد کرد [...] ولی سرمایه یک حرکت دائمی برای افزایش سرمایه است. مرز کمّی ارزش اضافی برای سرمایه فقط مانع طبیعی است که باید از آن گذشت، نوعی ضرورت که باید بر آن غلبه کرد». (گروندریسه: ٣٠٥) این قلمرو پیش‌نیازهای طبیعی انسان و شالوده طبیعی تولید را به طور عام فرض می‌گیرد و به‌ناچار می‌پذیرد که نمی‌توان صرفا به سرشت طبیعی نیازها و هویت انسانی محدودش کرد.
این ماجرای غم‌انگیز سرمایه است که منطق محدودش آن را وامی‌دارد در وضعیت تهاجم دائم به‌سر برد: هم یورش به محدودیت‌های طبیعی و هم به نیازهای اجتماعی جدیدی که ازقضا خود به وجود آورده است. چراکه «ارضای نخستین نیاز، یعنی عمل ارضاکردن و نیز به‌دست‌آوردن ابزار آن، به نیازهای تازه‌ای می‌انجامد». (ایدئولوژی آلمانی: ٣٠٣) به عبارت دیگر تولید به‌عنوان رابطه‌ خاص انسان با طبیعت نه‌تنها فقط نیازهای او را برآورده نمی‌کند بلکه هم‌زمان نیازهای جدیدی به وجود می‌آورد. بنابراین سرمایه باید پیوسته نحوه تصاحب طبیعت و نیروی کار انسان را تغییر دهد. چراکه طبیعت به‌قول نیل اسمیت «راهبردی برای انباشت» است. اما مرز به‌ظاهر مطلقی که می‌توان بر آن چیره شد، در واقعیت به صورت یک سد تمام‌عیار است. با این‌حال، توانایی سرمایه برای غلبه بر محدودیت‌هایش - چه مکانی، چه فضایی و چه محدودیت‌های طبیعی - کمی از واقعیت به دور به نظر می‌رسد؛ چون تناقضاتی وجود دارد که پیوسته رو به گسترش است. بااین‌همه، اگرچه این تغییر مداوم از دو قرن گذشته آغاز شده، همواره با گسترش عظیم تولید در مقیاس جهانی همراه بوده که علت نهایی چیزی است به‌نام بحران محیط‌زیست؛ بحرانی که شاید به نظر برسد سرمایه‌داری را در برابر تناقضی ویرانگر قرار داده است. دیوید هاروی در کتاب «هفده تناقض و پایان سرمایه‌داری» بر این نظر تأمل کرده و آن را عمدتا ناشی از فشارهای زیست‌محیطی در حال انباشتی می‌داند که از رشد تصاعدی سرمایه نشئت می‌گیرد.
هاروی در این کتاب، هفده تناقض سرمایه را نشان می‌دهد که سه‌تای آخر را تناقضات خطرناک می‌نامد؛ یکی از آنها «رابطه سرمایه با طبیعت» است؛ تناقض‌هایی که بسته به فضا و زمان متفاوتند. ازاین‌رو، تأکید دارد اینها تناقضاتی‌اند که همین حالا بسیار خطرناکند: «هم برای ادامه فعالیت موتور اقتصادی نظام سرمایه‌داری و هم برای بازتولید زندگی انسان‌ها در شرایطی با کمترین مطلوبیت ممکن». (هفده تناقض: ٢٩٣) در نظر هاروی باید به این قول که سرمایه‌داری در حال‌ رویارویی با تناقضی مهلک است به دیده شک نگریست. به چهار دلیل: اول اینکه «سرمایه پیشینه‌ای طولانی در سروسامان‌بخشیدن موفقیت‌آمیز به مشکلات زیست‌بومی خود دارد. صرف‌نظر از اینکه آیا مشکلات به استفاده سرمایه از منابع طبیعی، یا توانایی جذب آلاینده‌ها برمی‌گردد یا به توانایی برخورد با تخریب زیست‌گاه، ازدست‌رفتن تنوع زیستی، کیفیت روبه‌نزول هوا، زمین و آب و نظایر اینها». (همان: ٣٢٧) ذیل دلیل اول پیش‌بینی‌های بسیاری از اواخر قرن هجدهم تا همین اواخر مطرح شده که هیچ‌یک محقق نشده است: از پیش‌بینی توماس مالتوس در سال ١٧٩٨ تا پیش‌بینی‌های پل ارلیخ باکتری‌شناس در دهه ١٩٧٠ و دیگران. اما اگر همه آنها شرط را باخته‌اند باز دلیل نمی‌شود که فاجعه‌ای دیگر در حال تکوین نباشد. دلیل دوم هاروی این است که «طبیعتی که گویا ما در حال بهره‌برداری از آن و تهی‌کردن‌اش هستیم و قرار است پس از این ما را محدود کند یا حتی از ما انتقام بگیرد درواقع در گردش و انباشت سرمایه درونی و جذب‌شده است». (همان: ٣٢٨) سومین نکته در بررسی قریب‌الوقوعی بحران زیست‌محیطی این است که «سرمایه مسائل زیست‌محیطی را به کسب‌وکار بزرگ تبدیل کرده است. فناوری‌های زیست‌محیطی هم‌اکنون در بازارهای سهام جهان از اقلام بسیار مرغوب به شمار می‌روند. هنگامی که چنین می‌شود، درست همچون مورد فناوری به‌طور عام، مهندسی رابطه متابولیکی با طبیعت به نسبت نیازهای واقعی موجود به فعالیتی خودسامان تبدیل می‌شود». (همان: ٣٣٠) به این اعتبار که فناوری‌های جدید زیست‌محیطی درنهایت به مشکلاتی زیست‌محیطی منجر می‌شوند که وجود فناوری‌های دیگر را ضروری می‌کند و اما چهارمین نکته برای شک‌داشتن به امکان وقوع بحران زیست‌محیطی که شاید آزاردهنده‌ترین مورد هم باشد اینکه «سرمایه چه‌بسا این امکان را داشته باشد که در بحبوحه فجایع زیست‌محیطی موجود همچنان به گردش و انباشت ادامه دهد. فجایع زیست‌محیطی فرصت‌های فراوانی را برای دستیابی به سودهای کلان در اختیار سرمایه‌داری فاجعه‌مدار قرار می‌دهد. مرگ‌های ناشی از گرسنگی اقشار بی‌پناه و آسیب‌پذیر و ویرانی گسترده زیست‌گاه‌ها لزوما مشکلی برای سرمایه پدید نمی‌آورد (مگر آنکه موجب بروز شورش شود)، دقیقا به این دلیل که بیشتر جمعیت جهان به‌هرحال زائد و به‌دردنخور شده و سرمایه هرگز در طلب سود از به‌نابودی‌کشاندن مردم اکراه نداشته است». (همان: ٢-٣٣١) مؤید این واقعیت فجایع بی‌شماری است که مثلا در کارخانه‌ها و تولیدی‌های شرق آسیا و خاورمیانه رخ می‌دهند، یا زباله‌های غالبا سمی که عمدتا در سکونت‌گاه‌های گروه‌های اجتماعی پایین‌دست و آسیب‌پذیر سربه‌نیست می‌شوند و از این دست فجایع. ازاین‌رو، پرسش مهم از نظر هاروی در بررسی نظریه بحران قریب‌الوقوع زیست‌محیطی این است: «این مشکلات داخلی در چه شرایطی می‌تواند برای بازتولید سرمایه اگر نگوییم مهلک، دست‌کم خطرناک باشد؟ برای پاسخ به این پرسش ناچاریم تا درک کامل‌تری از چگونگی کارکرد اتحاد تناقض‌آمیز میان سرمایه و طبیعت به دست آوریم». (همان: ٣٣٢)
در نظر هاروی درک سرمایه از طبیعت، به‌عنوان یک کالای شیئ‌شده صرف، بی‌چالش نمی‌ماند و درون نبردی بی‌وقفه خواهد غلتید: نبرد «میان شیوه‌هایی که سرمایه برای مفهوم‌سازی و به‌کارگیری رابطه متابولیکی با طبیعت و در جهت ساخت بوم‌سازگان خاص خود به کار می‌گیرد از یک‌سو و برداشت‌های مختلف از طبیعت و نگرش‌های متفاوت رایج به آن در جامعه مدنی و حتی درون دستگاه دولت از سوی دیگر». (همان: ٣٣٥) اتحاد میان طبیعت و سرمایه را می‌توان در تکرار رویکرد استفاده از طبیعت دید. سرمایه باوجود تغییر پیوسته در شیوه‌های تصاحب طبیعت، درنهایت «نمی‌تواند از شیوه رایج خود در تکه‌پاره‌کردن طبیعت و ایجاد شکل‌های کالایی و حقوق مالکیت فردی دست بردارد». در نظر هاروی «به‌چالش‌کشیدن این امر، یعنی به‌چالش‌کشیدن کارکرد خود موتور اقتصاد سرمایه‌داری و انکار امکان به‌‌کارگیری عقلانیت اقتصادی سرمایه در زندگی اجتماعی». (همان) به‌همین‌دلیل در نظر او جنبش زیست‌محیطی، هنگامی که از یک تفکر سیاسی صرفا صوری و اصلاحی فراتر می‌رود، به‌ناچار به جنبش ضدسرمایه تبدیل می‌شود و «جنبش زیست‌محیطی می‌تواند در اتحاد با دیگر جنبش‌ها، به تهدیدی جدی برای بازتولید سرمایه بدل شود». (همان) بااین‌حال، اگر مشکلاتی جدی در اتحاد متناقض سرمایه و طبیعت وجود دارد، به نظر هاروی، تناقضی است درونی در چارچوب نظام سرمایه و نه خارج از آن و بخش اصلی شواهد در دسترس نشان می‌دهد که سرمایه‌داری در مواجهه با خطرات زیست‌محیطی موجود به این زودی‌ها سقوط نخواهد کرد. همان‌طور که شواهد فراوانی هست که فقر و گرسنگی در ابعاد غیرقابل‌تصوری در همه‌‌جا جاری است و سرمایه، خود از آن جان می‌گیرد و حتی به آن دامن می‌زند، اما این فقر گسترده سرمایه را به انتهای کار خود نرسانده است. بااین‌همه، هاروی در اتحاد تناقض‌آمیز سرمایه و طبیعت، تناقضی مهلک را برجسته می‌کند که می‌تواند برای آینده سرمایه تهدیدی بزرگ باشد. این تناقض دو نکته دارد: «نکته اول مربوط می‌شود به قدرت فزاینده طبقه رانت‌خوار برای دراختیارگرفتن کل ثروت و درآمد بدون توجه به تولید [...]. تملک نیروهای طبیعی و تصرف نقاط کلیدی در زیست‌بوم سرمایه می‌تواند موجب خفگی سرمایه مولد شود». (همان: ٣٤٦) اما شاهد دوم در اثبات مهلک‌بودن این تناقض در بُعدی کاملا متفاوت نهفته است و متکی است به واکنش بیگانه‌شده انسان به نوع نظام بوم‌شناختی‌ای که سرمایه می‌سازد. چراکه درنهایت «رابطه سرمایه با طبیعت و طبیعت انسانی بی‌نهایت بیگانه‌کننده است». (همان: ٣٤٧)
بااین‌حال، ادعای هاروی در تحلیل نسبت طبیعت با سرمایه بسیار بدبینانه است. او به پیروی از مارکس می‌گوید: «سرمایه احتمالا می‌تواند تا مدت نامحدودی به عملکرد خود ادامه دهد اما به‌گونه‌ای که موجب ازبین‌بردن شدید زمین و ایجاد فقر همگانی و افزایش شدید نابرابری در وضعیت طبقات اجتماعی و غیرانسانی‌ترکردن روابط حاکم بر جامعه انسانی شود، جامعه‌ای که در آن پتانسیل انسان‌ها برای شکوفایی فردی به شکلی سرکوب‌گرانه انکار می‌شود».
(همان: ٢٩٢) چون سرمایه چاره‌ای ندارد جز اینکه هر تعدادی از جنبه‌های طبیعت را که در توان دارد، خصوصی، کالایی، پولی و تجاری کند. چراکه تنها این‌گونه است که می‌تواند از مرزهایی که احاطه‌اش کرده‌اند فراتر رود، قلمرو خود را گسترش دهد، طبیعت را درون خود بکشد و آن را به سرمایه یا همان راهبردی از انباشت بدل کند. بااین‌حال جغرافی‌دان ٨٠ساله همچنان امید دارد: «بذرهای ضروری برای شکل‌گیری طغیانی انسان‌گرایانه پیشاپیش پراکنده شده‌اند، طغیانی علیه رفتار غیرانسانی‌ای که در فروکاست طبیعت و طبیعت انسانی به شکلی کاملا کالایی نهفته است. بیگانگی از طبیعت برابر است با بیگانگی از توانایی‌های پنهان‌گونه خود ما و این حسی از شورش و طغیان را رها می‌سازد که در آن واژه‌هایی چون وقار، احترام، محبت، نوع‌دوست و مهربان به شعارهایی انقلابی بدل می‌شوند، درحالی‌که ارزش‌هایی چون حقیقت و زیبایی جایگزین محاسبات سرد و بی‌روح کار اجتماعی می‌شوند». (همان: ٣٤٩)
منابع:
١- هفده تناقض و پایان سرمایه‌داری، دیوید هاروی، ترجمه: مجید امینی، خسرو کلانتری، ناشر: کلاغ، ١٣٩٤
٢- گروندریسه، کارل مارکس، جلد اول، ترجمه: باقر پرهام، احمد تدین، ناشر: آگه، چاپ سوم: ١٣٧٨
٣- ایدئولوژی آلمانی، کارل مارکس، فردریش انگلس، ترجمه: پرویز بابایی، ناشر: چشمه، ١٣٨٩