به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ متن زیر یادداشتی از حجت الاسلام مهدوی زادگان در پاسخ به نقد بیژن عبدالکریمی به کتاب فلسفه تحول تاریخ، اثر دکتر موسی نجفی است که از نظر می گذرد. یادداشت بیژن عبدالکریمی را می توانید از اینجا ببینید.
اخیراً نوشته ای از دکتر بیژن عبدالکریمی در نقد کتاب «فلسفه تحول تاریخ در شرق و غرب اسلامی» با عنوان «سیطره نااندیشگی و بیاخلاقی در فضای فرهنگی جامعه ما» را خواندم. این نوشته از جهاتی برای من مهم جلوه کرد. عبد الکریمی با این ذهنیت که کتاب مذکور نمایندگی «گفتمان انقلاب اسلامی » را بر دوش دارد؛ بنا بر این نقد وی «در واقع به چالش کشیدن برخی از دانشگاهیان، حوزویون و اهل فضل کشورمان است که همسو با گفتمان حاکم بر قدرت سیاسی اندیشیده، میکوشند به مشروعیتبخشی و بازسازی این گفتمان بپردازند». من نمی خواهم وارد این بخش از نقد عبد الکریمی شوم و اجمالاً عرض می کنم بر اساس توّرقی که از این کتاب داشته ام، ذهنیت عبد الکریمی را در نقد آن چندان نا صواب نمی دانم. به هر حال، نمایندگی «گفتمان انقلاب اسلامی» بودن ویژگی هایی دارد که در این کتاب کمتر دیده می شود. مهم ترین شاخص آن مقوله ولایت است. این کتاب حتی نمایندگی حکمت صدرایی را هم ندارد. بنابر این، تقریباً با این گفته ناقد موافقم که: «آثاری چون این اثر نه تنها کمکی به جامعه، انقلاب و حتی به قدرت سیاسی حاکم بر جامعه نمیکند بلکه سبب افزایش توهم لایههایی از جامعه و قدرت سیاسی در ایران میشود.»
اگر به سیاق کلام عبدالکریمی گفته شود که نوشته های وی نمایندگی ادبیات سیاسی روشنفکری را بر عهده دارد؛ چندان بی راه نگفته ایم. زیرا مشابه همین سبک تفکر را در نوشته ها و گفته های دیگر روشنفکران ایرانی مشاهده می کنیم. بنابر این نقد وی، نقد ادبیات سیاسی روشنفکری هم هست. در اینجا برخی از ملاحظات خود بر نوشته عبد الکریمی را بیان می کنم. نقل قول هایی که می شود تماماً از همین نوشته است.
۱) اینکه باید پژوهش ها «از جانب جامعه روشنفکری و دانشگاهی مشروعیت و مقبولیت» پیدا کند؛ نامفهوم است. حالا با قشر روشنفکری آن کار ندارم. زیرا با وضع به غایت اسفباری که این قشر در ایران دارد، هیچ افتخاری نیست که پژوهشی مورد قبول ایشان باشد. این قشر اصلاً مرجعیت علمی ندارد تا مهر تایید آن بر هر پژوهشی لازم باشد. اما مقبولیت جامعه دانشگاهی، البته لازم است. ولی چرا عبد الکریمی تا این حد تنگ نظرانه تنها امثال خود را دانشگاهی می خواند.
آیا دانشگاهی لزوماً کسی است که باید در تقابل با حکومت باشد؛ حتی اگر حاکمیت سیاسی موافق با حکومت مطلوب من باشد. چنین برداشتی فاقد منطق علمی است و سر از تفکر آنارشیستی در می آورد. اگرحاکمیت سیاسی درون دانشگاه، حق دفاع علمی از خود را نداشته باشد؛ ما با استبداد دانشگاهی مواجه خواهیم بود. آن گاه چگونه می توان ژست ضد استبدادی به خود گرفت. استبداد، خوب و بد ندارد.
۲) عبد الکریمی همچون دیگر دوستان هم مسلک خود با ژستی به ظاهر علمی ولی به غایت، عوام فریبانه سعی دارد چنین القاء کند که جامعه روشنفکری از قدرت فاصله دارد و بر سر هیچ سفره حکومتی حضور ندارد. این از دروغ های بزرگ روشنفکری در ایران است. اغلب مراکز پژوهشی در تمام دولت های پس از جنگ حتی زمان دولت سابق، در دست همین جماعت روشنفکری بوده و هست. برخی از این مراکز - مانند سازمان برنامه و بودجه، مراکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری و مجمع تشخیص مصلحت و غیره - اساساً حیات خلوت ایشان است و مطلقاً دانشگاهی انقلابی را به آنجا راه نمی دهند. پس، اگر بخواهند در شهر مست گیرند؛ هر آن چه هست، گیرند.
۳) ناقد محترم برای تخطئه متن، خیلی زیاد تعبیر ایدئولوژیک را بکار برده است. گویی این تعبیر آنقدر وضوح دارد که هیچ نیازی به بیان مراد خود از آن نیست. در حالی که ای بسا، اگر توضیح دهند؛ معلوم می شود که چقدر وی ایدئولوژیک می اندیشد. چنان که جز این هم نمی تواند باشد. زیرا اساساً ایدئولوژیک اندیشی پدیده مدرن است و اندیشه سنتی نمی تواند ایدئولوژیک بیاندیشد. سراسر نقد عبدالکریمی از منظر ایدئولوژی مدرن است.
۴) این جمله عبدالکریمی که «تبعیت از ادبیات رسمی، نخنما و رایج ایدئولوژیک حاکم بر جامعه ما و کاربرد پیوسته تعابیر استاد مطهری و استاد شهید مطهری در سراسر یک متن به ظاهر علمی و آکادمیک...»، از ارزش انداختن نقد است. حالا فرضاً محققی بخواهد در تحقیق خود نام استادانش را به بزرگی یاد کند، چه اشکالی دارد؟ هیچ منطقی به ما نمی گوید باید تحقیق عاری از هر گونه احترام به اساتید، باشد. اگر چنین چیزی باشد؛ یقیناً منطق غیر اخلاقی است. شاید عبدالکریمی به خصوص این تعبیر آلژی دارد. در این صورت، او می تواند متن را بدون آن تعابیر بخواند ولی نمی تواند دیگران به ارج ننهادن به بزرگان ترغیب کنند. زیرا چنین دعوتی غیر اخلاقی است.
۵) برخلاف نظر عبدالکریمی، معتقدم ذات فلسفه ضد سکولار است. ذات سکولار سوفسطایی گری است و سقراط فلسفه را برای مقابله با سوفسطایی گری پیش کشیده بود. اندیشه مدرن هم وجه نوین شده سوفسطایی است. هیچ فیلسوف آزاد اندیشی نمی تواند سکولار بیاندیشد و سکولار زندگی کند. اگر ذات فلسفه سکولار است؛ چگونه است جامعه دموکراتیک آتنی سقراط را به نوشیدن جام زهر محکوم کرد.
۶) ناقد به شکل استنکاری پیرامون آراء [استاد] مطهری پرسش های زیادی را فرا روی متن مورد نقد می گذارد و به خیال آن که متن، پاسخی برای این پرسش ها ندارد؛ نتیجه می گیرد که اساساً استاد مطهری پاسخی برای آنها ندارد. در حالی که چنین برداشتی منطقاً مردود است. خصوصاً که این کتاب نمی تواند آینه اندیشه های استاد مطهری باشد. مضافاً اینکه خاصیت پرسش های استنکاری نشنیدن عامدانه پاسخ است. پرسش گر در اینگونه پرسش ها – به خلاف پرسش استفهامی – هیچ تلاشی برای فهمیدن از خود نشان نمی دهد. به زعم وی پاسخ از قبل روشن است و آن نفی و انکار متن است. در این صورت متن هر چقدر که پاسخگو باشد، بی فایده است. زیرا ناقد، سوالش را برای فهمیدن طرح نکرده است. او گوش به این پاسخ نمی دهد. در غیر این صورت، باید او تا شنیدن پاسخ از اهل فنّ منتظر بماند و هیچ گونه داوری پیشینی انجام ندهد.
۷) یکی از پرسش های استنکاری ناقد، این گفته وی است که: «مثل بسیار دیگری از شیفتگان و مدعیان تأسیس جامعهای دینی در جهان کنونی، هرگز به پرسش بنیادین امکان یا عدم امکان تأسیس جامعه دینی در جهان بالذات سکولار کنونی نیندیشیدهاند.» وی نمی گوید چه وقت سعی کرده در گفته های آن مدعیان، دنبال پاسخ بگردد. اگر این کار را کرده بود؛ حتماً متوجه می شد که یکی از دغدغه های هواخواه جامعه دینی همین مساله است. پاسخ آنان این است که تأسیس جامعه دینی در جهان سکولار محال نیست ولی بسیار دشوار است. زیرا اینکه جهان کنونی بالذات سکولار است؛ صرف یک ادعا است و هیچ دلیلی برای آن وجود ندارد.
فرضاً هم چنین باشد؛ ناقد غصه چه چیزی را می خورد، او که تمنای جامعه دینی را ندارد. اگر چنین تمنایی را دارد، چرا باری بر نمی دارد و انرژی منفی تولید می کند. یا شاید هم با تجربه انقلاب اسلامی کاملاً متوجه شده که تأسیس جامعه دینی در جهان سکولار نه تنها محال نیست که خیلی هم ممکن است. به عقیده من دنیای سکولار شده قرن بیست و یکم بیش از گذشته مستعد تأسیس جامعه دینی است. دنیای امروز، از ایده های سکولار به شدت نا امید است و به روزنه هایی چشم دوخته که هوای تازه و پاک را تزریق کند. معلوم نیست چرا امثال عبدالکریمی همه جا دیگران را به تفکر پدیدار شناسانه دعوت می کنند ولی وقتی به دین می رسند، به شدت ذات گرا می شوند.
البته یکی از دشواری های تأسیس جامعه دینی، جهل مرکبی است که قشر روشنفکری نسبت به اسلام و جامعه اسلامی دارد. آنان به اینجا که می رسند خیلی سخت پیشینی اندیش می شوند. به عبارتی شعارشان این است «هر امری را فکر می کنی، فرصت تجربه پذیری را از آن نگیر؛ مگر آن که آن فکر، دینی باشد.»
۸) عبدالکریمی اندیشه دینی را به رویکرد خود بنیادانه و خود ارجاعانه متهم می کند و این آدرس غلط دادن به خواننده و نوعی تولید آگاهی کاذب است. او و تمام روشنفکران اذعان دارند که چنین اتهامی به اندیشه دینی نا وارد است. اصلاً اندیشه خود بنیادانه و خود ارجاعانه در دین به معنای خروج از اندیشه دینی است. این دو با هم قابل جمع نیست. ظاهراً عبدالکریمی شعار کانتی را از خاطر برده است که چنین اتهامی را ایراد می کند. ویژگی اندیشه مدرن در همین «رویکرد خود بنیادانه و خود ارجاعانه» است.
جوهره ادبیات امثال عبدالکریمی بر همین اساس شکل گرفته است. یک نمونه از این رویکرد را در این جمله وی خطاب به اندیشه دینی می توان یافت: «هنوز درنیافتهاند که تفکر امری سوبژهمحور و ارادهگرایانه (ولونتاریستیک) نبوده بلکه حاصل انکشافی از خود هستی است. ایشان هنوز به درک این حقیقت نایل نیامدهاند که تفکر از خاک کدامین سرزمین تغذیه میکند. تفکر به امری احاطهکننده تعلق دارد. خردهاندیشمندان صرفاً اسیر توهم اصالت خویشند و بدین ترتیب، وجود خود را بر نفوذ جریان رود هستی که از دوردستها جریان یافته است میبندند، اما متفکران بزرگ خود را تحت نفوذ این سریان قرار میدهند، و اجازه میدهند تا امر احاطهکننده از زبان آنان سخن گوید.»
این سخن محتاج دلیل است ولی عبدالکریمی خودارجاعانه و جسورانه در عالم اندیشه آن را رها می کند بی آن که دلیلی برای آن اقامه کند. اما چرا این گونه است؟ چون در عالم مدرن خصوصاً در ساحت اندیشه هیچ متفکری خود را ملزم به پاسخ نمی داند. مهم آن است که من می اندیشم و بس. اگر از عبدالکریمی سوال شود که دلیل این سخن چیست به شما خواهد گفت من اینطور می اندیشم و شما هم حق دارید طور دیگر بیاندیشید.
۹) البته این پاسخ وقتی گفته می شود که مخاطب نسبت به گفته های خود بنیادانه امثال عبدالکریمی دقیق می شود؛ تا وقتی از ایشان درباره آن چه گفته اند، مطالبه دلیل نشود، خیلی متصلبانه و تحکّم آمیز سخن می گویند. زیرا ویژگی سخن خود بنیادانه، تصلّب و جزم اندیشی و به غایت تجویزی بودن است. نمونه ای از اینگونه سخنان پر طمطراق را در این جمله عبدالکریمی می توان مشاهده کرد : «به هر تقدیر، نهادهای دانشگاهی و آکادمیک، به هر قیمتی، نمیتوانند و نباید مدافع حاکمان و قدرت سیاسی باشند بلکه آن چه هدف اصیل نهاد علم و دانشگاه و جریان روشنفکری است و تعیین کننده رسالت اصلی آنهاست تعلیم ارزشها و دفاع از تعالیم و ارزش هاست و نه دفاع از گفتمان حاکم نظام سیاسی و توجیه اعمال و رفتار حاکمان جامعه.» تعبیر «به هر قیمتی، نمیتوانند و نباید»، هیچ توجیه علمی ندارد و نشانه زبان علمی نیست. ولی چون امثال عبدالکریمی به زبان آورده اند؛ باید پذیرفت! کسی حق ندارد برای این سخن مطالبه دلیل کند. چرا؟ چون این سخن مقبول جامعه دانشگاهی و روشنفکری است. اگر بیشتر از این جلو بروید با آن پاسخ نهایی یا طلایی مواجه خواهید شد؛ «من اینطور می اندیشم و شما هم حق دارید طور دیگر بیاندیشید.» بدین ترتیب، باب گفت و گوی انتقادی با ایشان بسته خواهد شد.
۱۰) رویکرد خودبنیادانه به دلیل ذهنیت ایدئولوژیک هیچ توجهی به لوازم ویران کننده سخنانش در نسبت با گفته های خود ندارد. کافی است همین جمله چند سطر قبل از عبدالکریمی را با دیگر جملات وی در نقدی که کرده است را مقابل هم قرار دهید؛ آن گاه متوجه می شوید که چقدر نافی یکدیگرند. مگر ایشان نبود که فعالیت ارزشی اندیشه دینی در دانشگاه را برنمی تابید؛ چگونه است که وی هدف اصیل نهاد علم و دانشگاه و جریان روشنفکری را در تعلیم ارزش ها و دفاع از تعالیم و ارزش ها می داند.
چند سطر قبل تر (بند ۸) از ایشان این معنا نقل شد که تفکر امری سوبژهمحور و ارادهگرایانه (ولونتاریستیک) نبوده بلکه تفکر از خاک سرزمین تغذیه میکند. تفکر به امری احاطهکننده تعلق دارد. بر این اساس ما مجازیم که بگوییم گفته های عبدالکریمی به امری تعلق دارد که آن امر بر وی احاطه دارد. در نتیجه گفته های عبدالکریمی ارزش ذاتی ندارد بلکه باید چشم به آن منبع تعلق یا امر محیط دوخت. اما آن امر چه می تواند باشد؟ آیا از جنس تفکر و اندیشه است؟ گمان نمی کنم. چون اگر از جنس اندیشه بود؛ متصل به سخن اندیش ورزانه عبدالکریمی بود . در حالی که در اینجا انقطاعی اتفاق افتاده است. ما از تفکر وی نمی توانیم به آن امر محیط دست پیدا کنیم.
حال، اگر آن امر محیط، از جنس اندیشه نیست چه می تواند باشد؟ اکنون به حساس ترین بخش پرسش از تفکر رسیده ایم. به نظرم طبق مفروضات عبدالکریمی، ما به مقوله قدرت می رسیم؛ یعنی دقیقاً همان چیزی که عبدالکریمی ما را از نزدیک شدن به آن بر حذر کرده بود. آر ؛ او بی آن که خود بداند، در دام قدرت گرفتار آمده است. تمام گفته های عبدالکریمی متعلق به امری است که آن امر بر ذهن و اندیشه وی احاطه دارد. عبدالکریمی هم از اردوگاه قدرت سخن می گوید. او خیال می کند تنها کسانی از موضع قدرت سخن می گویند که مدافع حاکمان و قدرت سیاسی باشند و باقی متفکران آزاد از قدرت می اندیشند. این تصور همان آگاهی کاذبی است که امثال عبدالکریمی گرفتار آن شده اند و من به توصیه خود ایشان «در راستای نیل به خودآگاهی حقیقی و مبارزه با خود آگاهی کاذب ایدئولوژیک»، خود را موظف به چنین گفت و گویی دانستم.
۱۱) این گفته عبدالکریمی هم که مکرر از ایشان شنیده یا خوانده ام، پذیرفتنی نیست. او در این نقد چنین می گوید: «به واقع، ما نه فقط نتوانستهایم بر انقطاع و گسست تاریخی خود با اسلام و سنت تاریخی خویش غلبه پیدا کنیم، بلکه این انقطاع و گسست در همه اقشار جامعه، به خصوص در میان نسل جوان بیشتر شده است.» اولا ً این سخن از سوی برخی روشنفکرانی که گمان می کنم عبدالکریمی مرجعیت آنها را قبول دارد، مردود است. افرادی مانند سید جواد طباطبایی قبول ندارند که چنین گسستی در جامعه ایرانی اتفاق افتاده باشد. ثانیاً، اگر چنین گسستی اتفاق افتاده، به راه انداختن پروژه های گذار چه معنایی دارد. چه ضرورتی در اینگونه پروژه ها دیده می شود. ثالثاً، چگونه می توان وقوع انقلاب اسلامی را در شرایط انقطاع و گسست تحلیل کرد. رابعاً، معلوم نیست که آیا عبدالکریمی موافق با این انقطاع و گسست است یا مخالف. به هر حال، وی دلیل قانع کننده ای برای ادعای خود ندارد و صرفاً آن را تکرار می کند. او می داند که با حلوا حلوا گفتن، دهان شیرین نمی شود.
۱۲) گمان می کنم عبد الکریمی با اینگونه رجزخوانی و سخنان پر طمطراق و متصلّب، راه به جایی نمی برد. اندیشه اسلامی را با توصیف به حکومتی بودن و مدافع قدرت سیاسی حاکم بودن نمی توان از میدان به در کرد. زیرا اینگونه سخنان ارزش علمی ندارد. اندیشه دینی که با تانک و تفنگ در دانشگاه حضور ندارد. جماعت روشنفکر در دانشگاه، اگر قدرتی بیشتر از اندیشه دینی نداشته باشد، کمتر هم نیست. بنابر این بهتر است امثال عبدالکریمی اینگونه سخنان نخ نما شده را کنار گذاشته وارد جزئیات شوند و به مخاطبان بگویند ایدئولوژی حاکم دقیقاً چه اشکال های علمی – فلسفی برآن وارد است. در غیر این صورت، باید بپذیرند که حاضر به گفت و گو نیستند.
۱۳) نکته آخر این که اندیشه اسلامی به نحو مطلق مدافع حکومت دینی است ولی به نحو مشروط مدافع حاکمان است. هر حاکمی مادامی که مطابق ما انزل الله و سنّت نبوی و علوی حکمرانی کند؛ از دفاع اندیشمند مسلمان برخوردار خواهد بود. اندیشه اسلامی هیچگاه از قدرت سیاسی به هر قیمتی که شده دفاع نمی کند.
آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین