فرهنگ امروز/ سیاوش شوهانی: در شماره هشتم نشریه فرهنگ امروز گفتوگویی صورت گرفت با دکتر قباد منصوربخت که بیش از سه ساعت به طول انجامید و بخش هایی از آن در پرونده تاریخ آن شماره با عتوان «تعلیق مورخان» به چاپ رسید. متن کامل این مصاحبه در سه بخش در سایت فرهنگ امروز منتشر خواهد شد. متن پیش رو قسمت دوم این مصاحبه است.
* فرمودید که چیزی که اتفاق میافتد نوعی شبهمدرنیزاسیون است که چون کودک ناقصالخلقهای به حیات خود ادامه میدهد و اصطلاحی را به کار بردید با عنوان شبهتاریخنگاری آکادمیک. میخواهم بگویم این چیزی که اینجا رخ میدهد -در مورد مدرنیته هم قطعاً صادق است- بههرحال در مقایسهی فقدان رخداد، وضعیت متفاوتی دارد، مثلاً با وضعیت تاریخنگاری در کشورهای حوزهی خلیج فارس که به ظاهر مدرنند اما سنتی از تاریخنگاری و سایر علوم انسانی در آنها غایب است. پرسشم این است که این شبهتاریخنگاری آکادمیک در مقایسه با تاریخنگاری که بیرون از حوزهی آکادمی رخ میدهد (شقوق مختلف تاریخنگاری مستقل از دانشگاه) چه کار ویژهای دارد؟ اصلاً ویژگیهایش چیست؟
باز هم باید برگردیم به سراغ مسئله. ما انتظارمان از علم چیست؟ در واقع علم جدید برای چه به وجود میآید؟ در قدیم علم برای چه به وجود آمده بود؟ اساساً انسان علم را برای چه تولید میکند؟ انسان که تصمیم نمیگیرد علم تولید کند، بلکه انسان با مسائلی مواجه میشود سپس برای حل آن تواناییهایش را به کار میگیرد و علم تولید میکند. حالا علم جدید برای چه تولید میشود؟ علم جدید نیز برای این تولید میشود که به مسائلی که وجود دارند جواب بدهد. قبلاً مسائل قدیم یک جواب دیگری داشتهاند، وقتی دیدند این جواب کافی نیست و به مسائل جدید پاسخ نمیدهد، بنابراین علم جدید متولد میشود تا به این مسائل جواب دهد. اما آن چیزی که به چشم ما میآید مهندسی و پزشکی است، یعنی ما فکر میکنیم که علم جدید راهآهن ساختن، هواپیما ساختن و ... اما چون ما خود اینها را تولید نکردهایم، نمیدانیم که این علوم انسانی است که اينها را به وجود آورده و نظم و سامان اینها را حفظ میکند. رشتههای علوم انسانی هرکدامشان یک مسئله را حل میکنند. پرسش این است که تاریخنگاری به وجود آمده که چه مسئلهای را حل کند؟ مسئلهی تاریخنگاری چیست؟ اصلاً کار تاریخنگاری در دانشگاه چیست؟ تاریخ میخواهد چه مسئلهای را حل کند؟
همانطور که عرض کردم هنوز مسئله روشن نیست. یک مسئلهی قلابی در دورهی رضاشاه به وجود آمد و بدون اینکه بفهمیم هنوز سایهی آن وجود دارد. همان چیزی است که در فیزیک به آن اینرسی (اصل ماند) میگویند، یعنی علت حرکت یا جنبش یک چیز از بین میرود، اما آن جنبش و حرکت هنوز هم وجود دارد. آن اندیشهی قلابی جسمش رفته اما روحش هست. کار تاریخ چیست؟ پرسش اصلی تاریخ چیست؟ تمام بحران همین جاست که تاریخ به علم لنفسه (علم در خود) تبدیل شده است. تحقیقات به لحاظ ظاهری خیلی درست و روشمند انجام میشود. شما نگاه میکنید صورت آکادمیک دارد، بخشبندیها، تقسیمبندیهای درونی، رعایت قواعد و اصول روش تحقیق و ارجاعات همه اینها رعایت شده، اما نتیجه اینها چیست؟ چه چیزی را میخواهد حل کند؟ شبهآکادمیک یعنی همین. اینجاست که دچار همان بحران اساسی هستیم یعنی نداشتن مسئله! نداشتن مسئله نه تعریف عملی دارد نه تعریف نظری؛ یعنی نه در نظر مسئله را برای ما تعریف میکند و نه در عمل مشخص میکند که چه مسئلهای را میخواهیم حل کنیم.
از آن طرف، اشخاصی یا در بیرون از دانشگاه یا در رشتههای نزدیک و همسایهی تاریخ به دلیل مسائلی که دارند با بخشی از مسائل تاریخی مواجه هستند. بخشی از کارها را ترجمه میکنند -که مسئلهی من در این بحث نیست- یا کارهای بخشی از ایرانیهایی که از ایران رفتهاند را ترجمه میکنند که آنها هم متناسب با شرایط خارج از ایران کار میکنند، یا اینکه به اقتضای رشتهی خودشان یا علایق خودشان با چارچوبهای خودشان کارهایی را انجام میدهند که تا حدی به سؤالهای دانشجوی ما یا علاقهمند به تاریخ ما جواب میدهد؛ به همین دلیل هم بر ذهن او غلبه پیدا میکند و برای او اصالت پیدا میکند. تاریخنگاری کار بسیار دشواری است، ولی کارهایی که بسیاری از این آقایان انجام میدهند کارهای بسیار بسیار سطحی است. من نویسندهای سراغ دارم که با خواندن سه پژوهش، کتاب نوشته و چقدر هم مورد اقبال عمومی واقع شده است. این از نظر علمی فاجعه است.
* پرسشی که ذیل این موضوع مطرح میشود این است، چرا تاریخنگاری آکادمیک ما نمیتواند اقبال عمومی را به همراه داشته باشد تا بتواند آگاهی تاریخی را تعمیق بخشد؟ چرا تاریخنگاری آکادمیک ما در این عرصه غایب است؟ چرا تاریخنگاری آکادمیک نمیتواند اثری عمیق و مسئلهدار با هدف تاریخنگاری عامه تولید کند، اما علوم همسایه یا تاریخنگاری غیرآکادمیک میتوانند؟
به نظرم این مسئله را باید در چند بخش ببینیم؛ یک بخش برمیگردد به شکلگیری دانشگاه در دورهی رضاشاه که همان ناقصسازی نهاد است. باید دقت داشت رضاشاه با چه قصد و هدفی دانشگاه را درست کرد؛ ظاهرش این است که دانشگاه برای انتقال علوم نوین به ایران درست شد، اما در عمل چیزی که اتفاق افتاد این بود که دانشگاه و کلاً نظام آموزشی مدرسی در وهلهی اول با هدف تربیت آدمهایی که بتوانند دیوانسالاری جدید رضاشاه را اداره کنند احداث شد. یعنی شما چه بخواهید چه نخواهید در عمل، کارکرد اصلی این نظام آموزشی و نظام دانشگاهی تربیت کارمند است؛ حداقل ما تا دوران انقلاب این را بهخوبی میبینیم، بعد از وقوع انقلاب هم شما این قضیه را بهعینه میبینید. بسیاری از افراد سابق از صحنه خارج شدند، نهادهای دولتی رشد و گسترش پیدا کردند، جمعیت افزایش پیدا کرد، نیازها رشد كردند، همان فراشد ادامه یافت و آدمهایی تربیت شدند برای اینکه کارمند شوند و پشت میز بنشینند. شما چه بخواهید چه نخواهید این رویه شده است. کار استاد تاریخ هم این شده که معلم تربیت کند تا آن چیزی را که استاد گفته کمی خلاصهتر و در سطح نازلتری به دانشآموز منتقل کنند. بخشی از اینها هم اگر در بدنهی دستگاههای اداری مثل وزارت خارجه و وزارت کشور جذب شوند کارهایی در حد کارشناس اداري انجام میدهند.
حالا یک اتفاق دوم میافتد و آن اتفاق دوم وقوع انقلاب است. وقوع انقلاب به نظر من آغاز یک رنسانس در علوم انسانی و رشتهی تاریخ در ایران است. البته مشکلات زیادی به وجود آمد و اين رنسانس را با مشكلات جدي روبهرو ساخت. من فعلاً به جنبههای منفی آن کار ندارم، بحثم این است که یک رنسانس دارد اتفاق میافتد و یک فصل جدیدی از حیات تاریخی ما شکل میگیرد که به تبع آن علم تاریخ هم تحت تأثیر قرار میگیرد، اینکه کسانی که در درون انقلاب ظهور میکنند چه آنهایی که در دانشگاه هستند و چه آنهایی که در آستانهی ورود به دانشگاه هستند برای اینکه مسائل امروز کشور را تبیین کنند با مجموعهای از سؤالات تاریخی روبهرو میشوند، یعنی برای تبیین مسائل امروز به عقب بازمیگردند و پرسش تاریخی و مسئلهی تاریخی برایشان به وجود میآید؛ بنابراین علوم انسانی و به تبع آن تاریخ با چالش مواجه میشود، آنها این پرسشها را بسط میدهند و شروع میکنند به کار کردن. بههرحال بخش عمدهی همین کارهای کمابیش قابل توجهی که انجام میشود توسط این نسل شکل گرفته است. اینکه این روند چه موقع تثبیت میشود و به پارادایم تبدیل میشود يا نه بحث دیگری است که در پایان به آن میپردازم.
* پرسش دیگر این است که با وجود گذشت نزدیک به یک قرن از تولد و حیات تاریخنگاری چرا در تاریخنگاری آکادمیک ایران مکاتب تاریخنگاری شکل نگرفته و گویی با یک سنت واحد غالباً دستوری-آییننامهای در تمام دانشگاهها روبهرو هستیم؟
پرسش اول این است که اصلاً مکاتب تاریخی چطور شکل میگیرند و پرسش عامتر این است که در رشتههای مختلف علمی مکاتب چطور شکل میگیرند. در پاسخی کوتاه باید گفت مکتب در پی یک نگاه، یک بینش و یک نحوهی تفسیر به وجود میآید، یعنی موقعی که شما دارید از یک منظری یک واقعیت تاریخی-اجتماعی را توضیح میدهید کس دیگری با شما دچار چالش میشود و به دلایلی درست و غلط این نوع دیدگاه را زیر سؤال میبرد، یا اینکه نقاط ضعف كار را مورد توجه قرار میدهد. از زاویه دیگری شروع میکند به توضیح دادن و تفسیر کردن، بعد بسط پیدا میکند و در ادامه شکل خود را میگیرد و در نهایت مکاتب نظری و عملی در رشتههای مختلف به وجود میآید. حالا در تاریخ ما چرا مکاتب تاریخنگاری شکل نگرفت؟ روشن است که وقتی غلبهی سنت تاریخنگاری شما با سنت نظامی، سیاسی است، طبیعی است که مکتب جدید شکل نگیرد، یعنی باید بینش جدید، مسئلهی جدید و پرسش جدید به وجود بیاید تا شما مکتب جدیدی داشته باشید؛ به همین دلیل تاریخنگاری شبهآکادمیک قادر نیست که مکتب تاریخی تولید کند، تنها اصول اولیه روشی را رعایت میکند.
* سنت تاریخنویسی سنتی در ایران پیش از مشروطه را تا چه حد در شکلگیری وضعیت تاریخنگاری آكادميك اکنون دخیل میدانید؟
اول باید ببینیم منظورمان از سنت چیست، سنت در اینجا بهمثابه شیوهای از زندگی مادی و معنوی است که در دورهی ماقبل مدرن جریان داشت. اما سنت چیز واحدی نیست که تداوم پیدا کند، خود سنت بخشهای مختلفی دارد. امروز موقعی که میگوییم تداوم سنت، منظورمان این است که چطور بخشهایی از سنت که میبایست در جریان مواجهه با مدرنیزم از صحنه خارج میشد، نشد و همچنان تداوم دارد و امروز نقش اساسی ایفا میکند. یک بخش از این وضعیت به دورهای که اصطلاحاً به آن میگوییم دورهی گذار بازمیگردد، یعنی دورهای که ما همزمان هم سنت را داریم و هم مدرنیزم را. سنت که چیز عینی نیست که خودش ادامه پیدا کند، سنت را کنشگران تداوم میدهند، یعنی باید آن گروه اجتماعی که حافظ آن سنت هستند و با آن سنت زندگی میکنند همچنان بتوانند در دورهی مدرن آن را حفظ کنند. مشکل تداوم سنت تاریخنگاری پیش از مشروطه در خود سنت نیست، مشکل از بینش ماست، یعنی مشکل از مطلقانگاری است، مطلقانگاری از مفهوم تاریخ. تاریخ جدید موقعی که با تاریخ قدیم یکسان فهمیده بشود به لحاظ نظری تاریخنگاری سنتی ادامه پیدا میکند، نگاه تاریخنگاری سنتی این است که تنها حوادث را منتقل کند، امروز هم وقتی شما تاریخ را با همان دید نگاه کنید همان تاریخنگاری تداوم مییابد؛ بنابراین اگر دید عوض شود پرسش و مسئلهی شما هم عوض شود و سنت پیشین هم به کناری میرود.
* مورخان آكادميك –چنانکه طرح شد با دو رويكرد غالب پوزيتيويسم نيمبند و رانکهای- توليد فکت را رسالت خود ميدانند و ارائهی تبيين و نظريهاي براي اكنون را وظيفهی ساير علوم. شما کار ویژه مورخان حرفهاي را چه ميدانيد، توليد فکت و رسيدن به واقعيت يا ارائهی نظريه براي گذشته؟
در حد حوصله همین بحث به آن اشاره میکنم که تعریضی باشد به کسانی که این بحث را رواج دادند. همانطور كه اشاره كردم اتفاقی که در اروپا افتاد این بود که سؤالات تاریخی اروپاییها را رشتههای جدیدالتأسیس، یعنی اقتصاد، جامعهشناسی، حتی روانشناسی و انسانشناسی جواب دادند، اینها تغییرات جامعهی اروپایی را مدنظر قرار دادند؛ فرض بفرمایید پرسش آدام اسمیت این بود که چرا بعضی از ملل و کشورها ثروتشان از بقیه بیشتر است. این سؤالی است که نظر به وضع موجود دارد، اما طرح مسئلهاش یک طرح مسئلهی تاریخی است. طرح مسئلهی تاریخی او به تاریخ سیاسی-نظامی برنمیگردد، بلکه سعی میکند پاسخ را در نهادهای اجتماعی جستوجو کند که سیر آنها باعث شد که چگونه اروپاییان به این ثروت رسیدند ولی دیگران نرسیدند. این اتفاق در جامعهشناسی و روانشناسی و انسانشناسی هم میافتد، برای اینکه بفهمند در گذشته چه اتفاقی افتاده، در عمل به سمت تولید فکت میرود. رشتههای دیگری هم که پرسش تاریخی دارند از فکتهایی استفاده میکنند و تئوریهایشان را بنا میکنند بدون اینکه خودشان مستقلاً تحقیق تاریخی کرده باشند. در اين ميان بعضیها هم سعی میکنند این را تئوریزه کنند و بگویند که کار تاریخ، تولید فکت است. چون همهچیز ما تقلید بیفکر و ذکر است، متأسفانه در این زمینه هم عدهای از اهلتاریخ و عدهای از رشتههای دیگر با آوای بلند بر این کوس میکوبند که کار تاریخ تولید فکت است، بدون اینکه بفهمند که این بحث از کجا آمده و مقدمات و مؤخراتش چیست.
با کمال تأسف برخی از استادان رشتههای ديگر در کلاسهای درس بهصراحت میگویند که کار تاریخ تولید فکت است. موقعی که دانشجو وارد بحث میشود و استدلال میکند با مکانیزمهایی مثل ترساندن از کم کردن نمره جلوی اظهارنظر دانشجوی تاریخ یا طرح یک بحث چالشی را میگیرند؛ و این عین فاجعه است که شما در دانشگاه بیایید یک مدعا را طرح کنید و از بیان دلایل مبانی آن عاجز باشید. اما از اهلتاریخ باید به شدت گله کرد که نمیدانند که نتایج و تالی فاسد این ادعا چیست و چه بلایی بر سر تاریخ میآورد. سؤال من از این دوستان این است که اگر کار تاریخ تولید فکت است ما دیگر چه نیازی به دورهی دکتری و کارشناسی ارشد و غیره و ذلک داریم؟ یک دورهی آموزشی میگذاریم، مجموعهای از تکنیکها که تحت عنوان روش تحقیق و تولید فکت است آموزش میدهیم، سپس این افراد را میگذاریم تا بروند مثل عمله کار کنند و فکتها را استخراج کنند و در اختیار دیگران قرار دهند، یعنی نقش عملگی تاریخ را برای سایر رشتهها ایفا کنند، دیگر نیازی به این همه هزینه نيست.
نکتهی دیگر اینکه سلّمنا، ما پذیرفتیم که کار تاریخ تولید فکت است، خب با توجه به اینکه اینهمه فکت در دو قرن اخیر به خصوص در این هفت، هشت دههی اخیر در این مملکت تولید شده، چرا معماران و مهندسین علوم انسانی در رشتههای دیگر نظریهپردازی نکردهاند و نمیکنند؟ شما چند تا نظریهی بومی در حیطهی اقتصاد و انسانشناسی و جامعهشناسی یا علوم سیاسی دارید که بر پایه فکتهایی که تولید شده، بتوانند مسائل ما را توضیح بدهند؟ پس به نظر من این ادعا، ادعای بیوجهی است و تالیهای فاسدی دارد که فعلاً نمیشود آنها را درک کرد، اما باید با قدرت جلوی این ادعاي زورگويانه ایستاد، چراکه تاریخ از نظر من علم مستقلی است، اگرچه در حال حاضر بحث بر سر بحران علم تاریخ است، اما وجود بحران به این معنی نیست که نتوان آن را حل کرد، عقل را به ما دادهاند که این بحرانها را حل کنیم. صريحاً میگویم اگر قرار باشد چیزی در این مملکت ما را نجات بدهد تاریخ است.
* آيا اساساً بدون نظريه ميتوان فکت توليد كرد؟
خیر، ما هیچگاه هیچچیزی را بهصورت خام و خالص در طبیعت نمیبینیم، اساساً همهی ما انسانها از لحظهای که در درون یک فرهنگ به دنیا میآییم، آن فرهنگ بهمثابه عینکی است که جلوی چشم ما زده میشود و ما از پس آن عینک جهان را میبینیم. ما واقعیات محض یا خام را بهصورت خام نمیبینیم. از مرحلهی فرهنگ عمومی هم که بیرون میآییم و آموزش میبینیم، آنجا هم واقعیت را تفسیر میکنیم، ما مفسر واقعیت هستیم. خود این ادعا که ما باید کاملاً از نظریه دور شویم و بدون نظریه نگاه کنیم، خود یک نوع نظریه است، منتهی مشکل این است که اینها خودشان نمیدانند که دارند از پسِ نظریه حرف میزنند و بسیار هم در اجرای نظریهی خودشان مصر هستند. بنابراین تاریخ بدون نظریه و درک نظری چیزی نخواهد داشت، اینکه نظریهی تاریخی چه باید باشد و چه کسی باید تولید کند بحث دیگری است، اما ما تا زمانی که وارد نظریههای تاریخی نشویم اگر همه ایرانیها هم جمع شوند و دکترای تاریخ بگیرند هیچ اتفاقی در توليد دانش تاريخ نخواهد افتاد.
* به نظر ميرسد حتي مورخان كه به ارائهی مدلهاي تبييني يا استفاده از آن قائلند نيز دچار نوعي شكاف نظر و عمل هستند، يعني با وجود ادعاي كاربست يا توليد نظريه هيچ رويكرد نظري در آثار آنها هويدا نيست و اين نظريات به شكل تزئين در آثار آنها خودنمايي ميكند، به يك معنا آثار آنها با ديگر مورخاني كه از چنيني ادعاهاي نظري بيبهرهاند، تفاوت چنداني دارند. به نظر شما چرا مورخان آکادمیک (چه مدعيان طرح يا كاربست نظريه چه مخالفان طرح آن در دانش تاريخ) از چنين آشفتگي رنج ميبرند؟
همان چیزی که در نقد رسالهها میگویم که بخش نظریاش یک طرف میرود بخش عملیاش یک طرف دیگر.
* چرا این اتفاق افتاده است؟
به نظر من این مشکل فقط مشکل مورخان نیست (مرادم از مورخ در اینجا به معنای پژوهشگر تاریخ است)، در کمال تأسف باید بگویم که در رشتههای دیگر علوم انسانی هم این مشکل وجود دارد.
* ولی این ویژگی، مشکل را نه توجیه میکند و نه توضیح میدهد.
عرض میکنم چرا. در اینجا میخواهم یک مقدار گناه اهلتاریخ را کمتر و سبکتر کنم. من در درس تاریخنگاری از دانشجویان مقطع دکتری میخواهم که یک رسالهی دکتری را در یکی از رشتههای علوم انسانی -عمدتاً علوم سیاسی، جامعهشناسی و اقتصاد- که موضوع رساله تاریخی باشد نقد کنند، براي اينكه بيشتر با اين مباحث درگير شوند. در کمال تأسف آنها هم تئوری را طرح میکنند، اما به محض اینکه وارد بحث اصلی میشوند تنها به وقایعنگاری میپردازند. یکی از دلایل این امر برمیگردد به مسئلهی آموزش؛ یعنی متأسفانه آن چیزی که فرد باید در جریان روش تحقیق بیاموزد، فرانمیگیرد، در دورهی لیسانس دانشجو خوب آموزش نمیبیند، در دورهی فوق لیسانس خوب آموزش نمیبیند و خوب رسالهاش تمشیت نمیشود. اسم استاد راهنما را روی رساله میبینید، اما حضورش را در رساله جدی نمیبینید. در دورهی دکتری همینطور است. نباید انتظار داشته باشیم که فرد از درون خودش تولید روش کند، ما باید به او آموزش بدهیم بعد انتظار بهکارگیری آن را داشته باشیم. اما چرا استاد نمیتواند درست آموزش بدهد؟ به نظر من این مشکلاتی است که اینها در تربیت علمی خودشان داشتند، یعنی نقشی که قرار بود پیشگام و الگو شود آنچنانکه باید اینها را در درون خودش نهادینه نکرده است. درعینحال که تئوریها را آموخته، آشنا شده، علاقه پیدا کرده، اما تمرین لازم، ممارست لازم و مهمتر از همه اندیشیدن لازم را برای این کار انجام نداده است. اگر فردی بخواهد وارد این حیطه بشود اولین کار به نظر من خودانتقادی است، یعنی تا زمانی که نتوانیم خودانتقادی کنیم و به دانشجو و پژوهشگر خودانتقادی بیاموزیم چنین اتفاقی نخواهد افتاد. خود فرد از لحظهای که مینویسد از ابتدا باید بگوید که آیا من نسبت این دو (نظر و عمل) را رعایت کردهام یا نه.
* پيش از انقلاب ما با طيفهاي مختلف تاریخنگاری مواجه بوديم، تاریخنگاری ناسيوناليستي (آثار كسروي، زرينكوب و ...)، تاریخنگاری چپ يا ماركسيستي (آثار شعاييان و ...)، تاریخنگاری عامهپسند (آثار باستاني پاريزي و ...)، گونهاي از تاریخنگاری با گرايشهاي اسلامي و ... كه همگي در ايدئولوژيك بودن اشتراك داشتند. آیا برای تاریخنگاری آکادمیک امروز وجوه ایدئولوژیک ميتوان قائل بود؟
بله. اصلاً خود علم به یک معنا ایدئولوژی است، البته باید ببینیم تعریف ما از ایدئولوژی چیست. منظور من از ایدئولوژی در اينجا یک دستگاه اندیشگی مدرن است که جنبهی عملی آن غلبه دارد و اهداف مشخصی را برای خود در قالب گروه يا طبقه تعریف میکند. به یک معنا علم خود ایدئولوژی است، یعنی حتی به فرض اینکه یک کار بهصورت کاملاً علمی صورت بگیرد و همهی اصولي که در دیدگاههای مختلف فلسفهی علم وجود دارد در آن رعايت بشود، در جریان آن خیلی چیزها با عنوان غیرعلمی بودن حذف میشود. بسیاری از این غیرعلمیها واقعاً غیرعلمی و بیاعتبار هستند، اما خیلی از آنها اعتبار دارند ولی علم قادر به شناخت آنها نیست. بنابراین به این معنا، خود علم به معنای مطلقش یک نوع ایدئولوژی است و تاریخنگاری علمی هم نوعی تاریخنگاری ایدئولوژیک است. چرا؟ زیرا علیرغم ادعای عینیت، بین ذهنی بودن، مطابقت با واقع داشتن، اهداف خاص خودش را دارد و بیرون از این را کنار میگذارد. نکتهی دیگر این است که علم در خدمت نظام اجتماعی خاصی است، هر نظام دانشگاهی که علم را تولید میکند برای علم خودش بایدها و نبایدهایی دارد، شما در آن چارچوب میتوانید علم تولید کنید و تاریخنگاری کنید. بنابراین، این هم میشود یک جنبهی ایدئولوژیک. مهمتر از همه اینکه تاریخنگاری امروز ما که از آن انتقاد هم میکنیم وجههی نظری و عملی خاص خود را دارد، در واقع با اصالت دادن به تاریخ سیاسی و نظامی، خروج از این شیوهی تاریخنگاری را یک نوع ارتداد میداند و اين يعني اينكه رفتار ایدئولوژیک خاص خود را دارد.
ادامه دارد ...