به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ متن زیر یادداشتی از حجت الاسلام مهدوی زادگان است که از نظر می گذرد.
علومی مانند جامعه شناسی که با امر عینی سر و کار دارد، لااقل در دوره پیدایش، وابستگی زیادی به عینیت های اجتماعی دارد. به عبارت دیگر، این گونه علوم از تعلق خاطر اندیشمند اجتماعی به مسایل عینی جامعه شکل میگیرد. در اینجا می توان به جامعه شناسی تفهمی ماکس وبر اشاره کرد. خیلی ها گمان میکنند وبر از افق جامعه شناسی تفهمی به درک عمیقی از جامعه سرمایهداری رسیده بود و حال آن که قضیه بر عکس است. درکی که او از تمدن جدید غرب پیدا کرده بود، او را به تاسیس چنین گرایش علمی رهنمون ساخته بود. بنابراین، برای فهم ماکس وبر، باید نقطه عزیمت را از همان تعلق خاطر های او در نظر گرفت و نه مفاهیم علمی دانشگاهی.
ماکس وبر در سال ۱۸۶۴ در آلمان به دنیا آمد. خانواده او نمونهای از یک خانواده مدرن است که می تواند در جهت گیری ها و علایق متفکر ما تاثیر گذار باشد. پدر وبر حقوق دان لیبرال و فعال در حوزه سیاست است. مادر وبر، زنی به شدت مذهبی و پروتستان است. از این رو نزاع سختی همواره میان این دو در گرایش فرزند بر قرار بود. وبر خود را مذهبی نمی دانست و به دیدگاه های فکری پدر نزدیک بود ولی رفتار تند پدر سالارانه پدر با مادرش را بر نمی تابید تا جایی که یکبار به همین خاطر با پدر تندی کرد که در پدید آمدن بیماری روانی سه چهار ساله وی موثر بود. به دلیل شغل پدر، سیاستمداران و روشنفکران زیادی در خانه پدری آمد و شد داشتند و وبر از بحث های سیاسی و علمی میان آنها خیلی چیز ها آموخته بود.
وبر رساله دکترا را در رشته حقوق اخذ کرده بود ولی علقه های فکری، او را به مباحث جامعه شناسی سوق می داد. این علقه مربوط به تمدن جدید غربی است که به نظر میرسد ریشه های اولیه آن به تاثیر دغدغه های پدر بر وی باز می گردد. وبر در دوره شکل گیری جامعه شناسی به سر میبرد و همانند دیگر پژوهشگران دانشگاهی انتظار داشت که این علم تازه تاسیس به او در فهم تمدن جدید غربی کمک کند. پس کوشید مساله خود را از منظر جامعه شناختی طرح کند. مساله او این است که کدام عامل در پدید آمدن مهم ترین ویژگی تمدن جدید نقش داشته است و چگونه و با چه ساز و کار علمی می توان آن ویژگی را فهمید.
ماکس وبر ویژگی تمدن جدید غربی را در سرمایهداری عقلانی می داند. او این ویژگی را مفروض گرفته است و لذا برای اثبات آن خود را چندان به زحمت نیانداخته است. آن چه مهم است چگونگی شکلگیری و چیستی جامعه شناختی آن است. وبر، مقدمه کتاب «اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری» را با این جمله آغاز می کند: «هر کس که در تمدن جدید اروپایی پرورش یافته و به مطالعه مسایل تاریخ جهان اشتغال داشته باشد ناگزیر و به حق با این سوال روبرو می شود: پیدایش آن پدیده هایی از تمدن را که درغرب، و فقط در غرب، خط سیری تکاملی با اهمیت و اعتبار جهانشمول _ لااقل به زعم ما _ را طی کرده اند باید به کدام ترکیب از موقعیتها نسبت داد؟» ( وبر ماکس، ۱۳۸۲: ۲۱)
به عقیده وبر روحیه «تکاپوی ثروت» و «جستجوی منفعت» در همه اعصار و سرزمین ها بوده است ولی چنین تکاپو و جستجویی به نحو عقلانی از مختصات تمدن جدید غربی است. وبر روح سرمایهداری را مقدم بر نظام سرمایه داری می داند. این روح خیلی زودتر از نظام سرمایهداری تکوین یافته است. بدین ترتیب، واضح است که سبب پیدایش نظام سرمایهداری همان روحیه عقلانی شده سرمایهداری است. لیکن مساله در عامل اصلی پیدایش این روحیه است.
برداشت اولیه وبر از پاسخ مساله، او را متقاعد کرده بود که تفسیر های ماتریالیستی نمی تواند برای او قانع کننده باشد. زیرا آمار اشتغال به کار در مناطق رشد یافته سرمایهداری در شمال آلمان (به ویژه منطقه باواریا) و انگلیس و مشاهداتش از توسعه سرمایهداری در آمریکا، این ذهنیت را در او تقویت ساخته بود که میان دسته ای از باورهای مذهبی و روح سرمایه داری رابطهای علّی وجود دارد. وبر این رابطه علّی را عکس آن چه که دیدگاه ماتریالیستی فرض کرده می داند .به عقیده وی این که « ایده ها » ، « بازتاب » یا « روبنای » اوضاع اقتصادی تلقی شود ، زاییده تصور ساده لوحانه ماتریالیسم تاریخی است. ( همان : ۵۸ )
مهم ترین دشمن روح سرمایه داری جدید، کنش اقتصادی سنتی است که فاقد سازمان عقلانی کار است. اخلاق ریاضت کشانه، فعالیت اقتصادی را طرد می کند و پیروانش را به دیر نشینی و عزلت گرایی فرا می خواند. در حالی که سرمایه داری جدید خواهان جدی گرفتن فعالیت اقتصادی و وجدان کار است. از طرفی، بورژوازی جدید که نمایندگی اقتصاد سرمایه دارانه را به نحو سازمان عقلانی بر عهده دارد، مرجعیت و سلطه فرهنگی عامی نداشت تا مردم را به این سبک از فعالیت اقصادی دعوت کند.
مرجعیت دینی تا آن زمان بدون رقیب بود. پس، اگر نیاز به تغییر عام کنش اقتصادی باشد؛ این هدف از طریق مذهب ممکن خواهد شد. از این رو، به قرائت مذهبی جدیدی از اخلاق ریاضت کشی نیاز است تا همه وارد فعالیت اقتصادی جدید شوند. ماکس وبر معتقد است که آیین و اخلاق پروتستانی این خدمت بزرگ به بورژوازی نوین را بی هیچ چشم داشتی انجام داده است. روح سرمایه داری نوین تا زمان شکل گیری نظام سرمایه داری برابر اقتدار مذهبی تمکین کرد و حتی ریاست شورای شهر ژنو را به ژان کالون واگذار کرد.
آیین پروتستان به اصل فردیت اومانیستی و اصل تقدیر باور داشت. ریاضت کشی زاهدانه یا دیر نشینی را رد می کند. زیرا این گونه اعمال در تغییر سرنوشت انسان هیچ نقشی ندارد. در مقابل همه باید در جهت افزایش عظمت خدا عمل کنند. مفهوم تکلیف که از زمان پولس تا زمان مارتین لوتر به حاشیه رفته بود مجدداً وارد ادبیات مسیحیت پروتستان می شود. پیروان کلیسای انجیلی مکلف به افزایش عظمت خداوند از طریق کار سازمان یافته عقلانی است. باید در مصرف سود حاصل از کار، ریاضت کشانه عمل کرد و نهایت قناعت را رعایت کرد. در عوض ، مازاد درآمد مجدداً به عنوان سرمایه وارد چرخه اقتصاد بورژوایی می شود.
ایده شغل به مثابه تکلیف ، بزرگترین کمک مذهب به بورژوازی جدید بود. مسلماً فهم این معنا از طریق تبیین ممکن نیست. روش شناسی تبیین به چیزی فراتر از دیدگاه ساده لوحانه ماتریالیستی نخواهد رسید. وبر به تبع دیلتای معتقد به تمایز علوم انسانی از علوم طبیعی است. کنش انسانی به خلاف سایر موجودات، کنش معنا دار است. پس، قبل از تبیین کنش انسانی، باید آن را فهمید و معنا را درک کنیم. باید کنش ریاضت کشانه اقتصادی انجیلی را تفهم کرد. بدین ترتیب روش شناسی تفهمی به داخل جامعه شناسی راه می یابد.
به زعم ماکس وبر، اخلاق ریاضت کشانه دنیوی ویژی آیین پروتستان است. او برای اثبات این مطلب، خود را به مطالعه جامعه شناسی دین واداشته بود. او در این مطالعه، سعی داشت نشان دهد دیدگاه پروتستانی ریاضت دنیوی در سایر مذاهب مانند آیین کنفوسیوسی، یهود و اسلام، سابقه نداشته است. بدین ترتیب، جامعه شناسی دین با چنین مطالعه ای بالنده تر شد. ولی این مطالعه به دلیل معطوف بودن به هدف خاص، نمی تواند ارزش ذاتی در این رشته داشته باشد.
اکنون که عامل بسط دهنده روح سرمایه داری جدید معلوم گردید ، نوبت به فهم دقیق مهم ترین ویژگی آن؛ یعنی عقلانیت جدید است. شاید عقلانیت حساب گر یا دنیوی، سبک عمل برخی افراد در بعضی از زمان ها و سرزمین ها بوده باشد ولی به شکل معرفتی تکامل یافته و رسمی، فقط از مختصات تمدن غربی است.
بنا بر این ، ماکس وبر به مفاهیم و قالب هایی از جامعه شناسی نیاز دارد تا او را در تمایز عقلانیت جدید و اقتدار آن ازسایر کنش های عقلانی کمک کند. «ایده آل تایپ» یا سنخ شناسی کنش ها و اقتدار، چنین مجالی را به او داده است. وبر از این طریق توانست چهار تیپ یا مثال آرمانی عقلانیت را از هم باز شناسی کند: عقلانیت ذاتی یا فلسفی؛ عقلانیت اخلاقی یا ارزشی؛ عقلانیت ابزاری یا معطوف به هدف و عقلانیت شخصی. اما در ساحت اقتدار و مشروعیت ، لا اقل، سه سنخ اقتدار را می توان باز شناسی کرد: اقتدار سنتی یا پاتریمونیال یا موروثی؛ اقتدار عقلانی یا قانونی و اقتدار کاریزمایی یا فرهمندانه. هر یک از این سه سنخ اقتدار را سازمانی خاص اداره می کند. سازمان بوروکراسی یا دیوان سالاری مدرن، اقتدار عقلانی را مدیریت می کند. وبر مطالعات خود در این باره را در کتاب «اقتصاد و جامعه» گرد آورده است.
ماکس وبر متواضعانه تاکید دارد که نمی خواهد رقیبی برای دیگر سنت های جامعه شناختی تلقی شود بلکه مهم کنار گذاشتن رویکرد های «یک جانبه» و تقسیم بندی ماتریالیستی پدیده ها به رو بنا و زیر بنا است: «اما یقیناً قصد ما این نیست که به جای یک تعبیر علّی «یک جانبه» ماده گرایانه از فرهنگ و تاریخ، یک تعبیر روح گرایانه همانقدر یک جانبه را قرار دهیم. هر دو به یک اندازه امکان پذیرند.» ( همان : ۱۹۲ )
با وصف این، دیگر سنت های جامعه شناختی نتوانستند با این گفته ماکس وبر کنار بیایند و او را به مثابه رقیب جدی تلقی نکنند. جامعه شناسی دورکهایمی و در امتداد آن پارسونزی با جامعه شناسی تفهمی مشکل دارد. دورکهایم در روش شناسی به علوم طبیعی نزدیک می شود و از پیروانش می خواهد که کنش های انسانی را همچون شی تلقی کنند و یا نگاه کارکرد گرا چندان به معنای کنش های انسانی اهمیت نمی دهد تا خود را ملزم به تفهم آنها کند. آن چه مهم است، کارکردهای کنش است حتی اگر چنین کارکردی مقصود کنشگر نبوده باشد. این تقابل، موجب تاخیر پنجاه ساله در ترجمه آثار ماکس وبر به زبان فرانسه شده بود. اما این تقابل در سنت مارکسیستی به اوج خود می رسد.
نظریه اخلاق پروتستانی، اساس نظریه اقتصادی زیر بنا و رو بنا را به چالش جدی کشانده است. تحلیل های یک جانبه و طبقاتی، منطقی به نظر نمی رسد. اصولاً نظریه «ایده آل تایپ» یا سنخ شناسی، راهی برای فاصله گرفتن از ماتریالیسم تاریخی است. به خاطر دارم خیلی سال ها پیش، گروه های مارکسیستی تلاش می کردند که ماکس وبر به عنوان دانشمند مدافع کاپیتالیسم معرفی شود و همه گمان کنند که اختلاف مارکسیستی با سنت وبری از همین رو بوده است. لیکن حقیقت امر چیز دیگری است.
نقد مارکسیسم هر قدر هم تند باشد به تیزی و مخربی نقد ماکس وبر نیست. به زعم وبر، نقد مارکسیسم بر کاپیتالیسم کاملاً خیال پردازانه است. از نظر مارکسیست ها، سرمایه داری با همه تلخی ها و اسفناک بودن هایش به دوره گذار تعلق دارد و دیر یا زود جای خود را به دوره پایانی تاریخ تکامل اقتصادی یا کمونیزم می دهد. بنابر این نقد مارکسیسم، اولاً بر کلیت تمدن جدید غربی نیست و ثانیاً، امیدوارانه است. تمدن جدید در نهایت به ساحل آزادی و بهروزی خواهد رسید. ولی ماکس وبر اصلاً چنین نگاهی به تمدن جدید غربی ندارد. بورژوازی در نهایت، زندگی این جهانی همه را به قفس آهنین تبدیل خواهد کرد. به طوری که هرگز نمی توان از آن برداشت دوره گذار داشت. نظم نوین اقتصادی از اخلاق دنیوی ریاضت کشانه فاصله گرفته و بر نظام سرمایه داری استوار شده است:
«این نظم اکنون به شرایط فنی و اقتصادی تولید ماشینی وابسته است که امروزه سبک زندگی همه کسانی را که در این مکانیسم متولد می شوند – و نه فقط کسانی را که مستقیماً با مال اندوزی اقتصادی مرتبط اند – با نیرویی مقاومت ناپذیر تعیین می نماید و شاید تا زمانی که آخرین تُن ذغال سنگ مصرف شود تعیین نماید. به نظر باکستر غم نعم دنیوی بایستی فقط «مثل ردای سبکی که هر لحظه بتوان به دور انداخت» بر شانه اهل تقوا قرار داشته باشد، اما سرنوشت چنین می خواست که ردای سبک به قفس آهنین مبدل شود.» ( همان : ۱۹۰ )
بنابراین نقد نومیدانه وبر نه بر بورژوازی نوین که بر کلیت تمدن جدید غربی است. و هم به این لحاظ است که فاصله میان سنت وبری و مارکسیسم پر شدنی نیست. این تقابل حتی در مراکز دانشگاهی کشور های پیرامونی راه یافته است. به طوری که تا پیش از انقلاب اسلامی هیچ یک از آثار ماکس وبر به زبان فارسی ترجمه نشده بود. بلکه نقد آن زودتر از جامعه شناسی وبری ترجمه شده بود. چنان که نقد ماکسیم رودنسون فرانسوی مارکسیست با عنوان «اسلام و سرمایه داری»، پیش از انقلاب (۱۳۵۶) به فارسی ترجمه شد. این وضعیت به دلیل سلطه تفکر مارکسیستی بر جامعه شناسی پیش از انقلاب اسلامی بوده است.