همهچیز از تشییع جنازه خوانندهای پاپ به نام مرحوم «مرتضی پاشایی» شروع شد. همه تحلیلهای ضد و نقیضی که در یکی دو سال اخیر به هر بهانهای در مورد نسلهای جدید کشور ما – دهه هفتادیها و دهه هشتادیها- توسط جامعهشناسانمان و کسانی که به مطالعات فرهنگی و... علاقهمندند مطرح میشود. بعد از آن بود که این تحلیلگران اجتماعی با مشاهده جمعیتی انبوه در تشییع جنازه آن مرحوم بهت زده شدند و ابایی نداشتند از اینکه شگفتی خود را ابراز کنند. از همان زمان بیشتر تحلیلهایی گفته و نوشته شدند که آمیخته با تعریف و تمجید هم از مرحوم پاشایی و هم کسانی که به اصطلاح آن «پدیده» را آفریده،بودند. آری مراسم تشییع پیکر خواننده جوان پاپ باعث شد برخی از تحلیلگران از «اسطوره» شدن او بگویند و مراسم تشییعاش را «پدیده پاشایی» بخوانند. چندین ماه عموم تحلیلها بر همین منوال پیش رفت تا در نهایت جامعهشناسی صاحبنام با یک سخنرانی آتشین در اواسط آذرماه سال ٩٣ سوت پایان پاشایی ستایی را دمید و از آن زمان به بعد ورق تا حدی برگشت. یوسف اباذری، استاد جامعهشناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران طی سخنانی نه چندان طولانی در انجمن جامعهشناسی ایران بیمحابا به نقد آثار موسیقی مرحوم پاشایی پرداخت و از برخی تحلیلهای همکاران خود و تجلیلهای خارقالعاده از آن مرحوم با صراحت لهجهای که از ویژگیهای بارز او است زبان به انتقاد گشود. بعد از آن بود که دیدیم تحلیلگران این سوژه در بیان نظرات خود در این خصوص سعی میکردند بیش از پیش جانب احتیاط را رعایت کنند اما اصل صورت مساله بر جای خود باقی ماند. اصل صورت مساله چیزی نبود مگر ضرورت تحلیل نسلی که خلق آن «پدیده» را به نام خود سند زده و حالا برای نمایش تواناییهای خود در جامعه بیش از پیش انگیزه پیدا کرده بود؛ نمایشی که اوج آن را میتوان در اعتراض به امتحانات نهایی دبیرستانیها در شهرهای مختلف و از آن مهمتر تجمعشان مقابل مرکز خرید کوروش دید. تجمعی که اینبار نه فقط تحلیلگران بلکه نیروهای انتظامی و همچنین راهنمایی و رانندگی را نیز با بهت و حیرت مواجه کرد و برای ساعاتی به اختلال در نظم بخشهایی از غرب پایتخت منجر شد. این اتفاق در شهرهای دیگر هم تکراری مشابه داشت که بر اهمیت تحلیل آن نزد تحلیلگران اجتماعی افزود. چنانچه میدانید عموم این تحلیلها همراه با نگاهی مثبت بود و در این میان کمتر تحلیلی را میتوان یافت که نگاهی منتقدانه به آن داشته باشد. برخی تحلیلگران این نسل را مستعد آن دانستند که بتواند آرزوهای نسلهای قبل از خود را محقق کند و به آرمانهایش جامه عمل بپوشاند! البته چندان مشخص نیست کنشهای این نسل چگونه آنها را به این تحلیل رسانده است؟ آیا صرف تواناییشان برای به وجود آوردن تجمعی گسترده میتواند دلیل کافی برای این ادعا باشد؟ آیا کمترین قرابت و تشابهی بین مقاصدی که این نسل برای تجمعات - ولو وسیع – خود در نظر دارد با آرمانها و آرزوهای نسلهای پیشینش وجود دارد؟آری دهه هشتادیها، دهه هفتادیها و به طور کلی نسلهای جدید جامعه ما از ابزارهای لازم در جهت یافتن انسجامی منحصر به فرد – نسبت به نسلهای قبل از خود- برخوردارند اما آیا آنها نقشی هم در به وجود آوردن این امکان برای خود داشتهاند؟معلوم است که نه! این نسل فقط از شانس وجود ابزارهای الکترونیک جدید و تنوع شبکههای اجتماعی مجازی برخوردار است اما آیا از این امکان توانسته در جهت تحقق آرمانی متعالی کوچکترین بهرهای ببرد؟ یا صرفا در جهت خوش باشی و گذران وقت و با هم بودنی بیهدف از این امکان استفاده میکند؟ نسلی که نهایت آمال و غایت آرزوهایش را در گوشی تلفن همراهش جستوجو میکند و آنقدر نقش این موبایلها در حیات این نسل پررنگ دیده میشود که آدمی را یاد اهمیت اندیشه برای دکارت میاندازد. چنانچه یکی از نویسندگان که تحلیل او در زیر مورد اشاره قرار گرفته در این باره نوشت: «تلفن همراه دارم، پس هستم.»
آری این نسل با نسلهای پیش از خود طبیعتا تفاوتهایی دارد اما عمده آن را میتوان در رسانههایی دید که اینها از آن متنعم هستند. برخلاف همه نسلهای قبلی، این نسل از رسانههایی برخوردار است که در استفاده از آنها تنها محکوم به تماشا نیست بلکه میتواند خود را به تماشا بگذارد. تنها محکوم به شنیدن نیست بلکه امکان شنیده شدن هم دارد. تنها محکوم به خواندن نیست بلکه میتواند خوانده شود و در نهایت تنها محکوم به دیدن نیست بلکه میتواند دیده شود. اما این همه ماجرا نیست. باید دید این نسل از این امکان منحصر به فرد خود چه استفادهای و چطور بهرهبرداری میکند؟ به عبارت دیگر این سرمایه را در خدمت چه اهدافی به کار میگیرد؟باید پرسید اساسا دغدغه این نسل چیست؟ آیا در عرصه سیاست، جامعه، اخلاق، فرهنگ، هنر، اقتصاد، برابری، عدالت، آزادی، دین و... اساسا دغدغهای دارد؟ آیا میتوان گفت نسل مورد بحث از نسلهای قبل از خود جلوتر است؟ آیا سرانه مطالعه در این نسل بالاتر از نسلهای پیش از خود است؟ آیا این نسل بیش از نسلهای پیشین روزنامه میخواند؟ و دهها «آیا»ی دیگر را میتوان در اینجا ردیف کرد. بعید به نظر میرسد حتی کسانی که در تحلیلهای خود این نسل را میستایند و آینده آنها را موفقتر از نسلهای قبلیشان میبینند پاسخ مثبتی به سوالات فوق بدهند. آری دهه هشتادیها و قبل از آنها - دهه هفتادیها- مثل هر نسل دیگری با نسلهای قبل از خود تفاوتهایی دارند اما این لزوما به معنای توفیق بیشتر آنها نیست و از این تفاوتها نمیتوان چشمانداز چندان روشنی را برای آینده آنها متصور بود. چراکه اساسا «آینده» را خیلی نمیتوان در آنها دغدغهای پررنگ دید. شاید بتوان گفت این نسل اساسا دغدغه مشخصی برای خود ندارد. شاید اگر همین جامعهشناسان و تحلیلگرانی که با نگاهی خوشبینانه در این مدت به تحلیلی توام با تشویق این نسل نشستهاند و آنها را نسلی «نرمال» در قیاس با نسلهای قبل از خود خواندهاند، تحقیقات میدانی بر روی آنها انجام دهند و برای این کار به انجام مصاحبه و گفتوگو با آنها مبادرت کنند نتیجهای جز قهقهه و خندههای گوشخراش توام با تمسخر عایدشان نشود. قهقهههایی که البته میتواند نتیجهاش باز کردن بیشتر چشم تحلیلگرانی باشد که دل به محقق کردن آرمانها و آرزوهای خود توسط این نسل تازه از راه رسیده بستهاند. همانطور که مشخص است در این مقدمه سعی شد با نگاهی انتقادی مروری بر تحلیلهایی که تاکنون از سوی اساتید و صاحبنظران در حوزههای جامعهشناسی و مطالعات فرهنگی ارایه شده داشته باشیم. حال خلاصه نظرات و تحلیلهایی که در این مورد در روزنامه «اعتماد» و سایر رسانهها منتشر شده را از نظر میگذرانیم. در این مجموعه علاوه بر مروری که بر خلاصه مطالبی که در این مورد از سوی «اعتماد» و برخی رسانههای دیگر منتشر شده داریم، سعی کردهایم برخی چهرههای جدیدی را هم به این مجموعه اضافه کنیم که تاکنون نظری از آنها در این خصوص منتشر نشده است. همانطور که میدانید بیشتر این تحلیلها سعی کردهاند بر سویههای مثبت این نسل تاکید کنند و طبق نظرسنجی «اعتماد»، تحلیلهایی که دارای نگاهی انتقادی به کنشهای این نسل هستند در اقلیتی محض قرار دارند. شاید همانطور که پیشتر هم اشاره شد لازم باشد تحقیقات جدیتری در این خصوص انجام شود تا با مشخص شدن ابعاد تازهتری از آن، توازن بیشتری بین سویههای مثبت و منفی نسلی که آنها را «دهه هشتادی ها» میخوانیم مشخص شود. مجموعهای از نظراتی که تاکنون در تحلیل این نسل منتشر شده را میتوانید در زیر بخوانید.
عباس عبدی
نمونهای که اخیرا در تجمع نوجوانان دیدیم، محصول نظام آموزشی است که ٣٠، ٤٠ سال است به شکل متمرکز، سعی میکند آدمها را تربیت کند. فقدان کنش منظم و آزاد باعث میشود شکاف نسلی ایجاد شود، مبنایش هم بیاعتمادی است. نکتهای که این مساله را تشدید کرده است، عامل رسانه است. رسانه نسل جدید از رسانه نسل قدیم متمایز شده است. بارها این را نوشتم و توضیح دادم که شکاف رسانهای در ایران دارد به شکاف اجتماعی عمیق تبدیل میشود. در غرب، بین رادیو و تلویزیون و شبکههای اجتماعی مجازی یا بین اینترنت و مطبوعات شکافی نمیبینید، اما در ایران، این دو رسانه، نه تنها مکمل نیستند که متضاد و مغایر هم هستند. انعکاس رسانه قطبی، میشود جامعه قطبی. جامعه قطبی خود را در نسلهای قطبی بازتولید میکند. ممکن است در جامعهای دیگر، به صورت قطب قومی یا مذهبی خود را نشان دهد، اما در ایران به صورت قطب نسلی خودش را نشان میدهد. در حال حاضر این اتفاقات دارد در جامعه ما میافتد، از اتفاق دو سال پیش فوت مرتضی پاشایی تا موارد دیگر که نشاندهنده این است که نسل دیگری با اولویتهای دیگر دارد شکل میگیرد. این نسل ابزار خودش را هم دارد، امکان ندارد بتوانند این نسل را آرام کنند، مگر اینکه آن را به رسمیت بشناسند، رسانهاش را به رسمیت بشناسند، به او احترام بگذارند تا از طریق مشارکت در جامعه، نقش سازندهای ایفا کند. در آن صورت، این نسل بخشهایی از جامعه را هم خواهد گرفت و به خیلی از چیزهایی که جامعه برایش مهم است هم، احترام خواهد گذاشت.
(یادداشت در روزنامه اعتماد)
تقی آزاد ارمکی
به نظر من این نسل، یک نسل کاملا نرمال، درست و قابل دفاع است به این دلیل که میخواهد زندگی کند. آنها سرمایههای اساسی و اصلی کشور هستند که میخواهند زندگی خود را سر و سامانی ببخشند و چون میخواهند زندگی کنند مشکلات آنها هویدا میشود؛ مشکلاتی که جامعه و خانواده برای آنها درست کرده یا خود به آن گرفتار شدهاند. یکی از مشکلات این است که این نسل هنوز به رسمیت شناخته نشده است، ما هنوز در خانههای خودمان به آنها رسمیت ندادهایم. میگوییم چرا شما مثل ما نیستید در صورتی که آنها باید بگویند چرا شما مثل ما نیستید، زیرا مسوولیت ساختن جامعه در اختیار آنهاست. نکته دیگر آن است که اختیار و امکانات اقتصادی نیز در اختیار آنها نیست؛ بیشتر آنها تحصیلکرده و بیکار بوده و بنابراین عصبانی هستند، توانایی دارند اما نمیتوانند سر کار بروند چون کاری برای آنها موجود نیست. قدرت تصمیمگیری نیز ندارند چون حوزه سیاست بسته است و همه پستهای مدیریتی و مسوولیتها را افراد مسن و بالای چهل سال گرفتهاند و راهی به این نسل و امثال آنها نمیدهند. طبیعی است که به دلیل مشکلاتی که در ساختار اجتماعی وجود دارد و راهی نیز برای آن وجود ندارد اعتراض میکنند.
(گفتوگو با « اعتماد»)
ناصر فکوهی
گروههای جوان امروز، به طور میانگین بسیار شهریتر هستند، از رفاه نسبی بیشتری برخوردارند، دسترسی آنها چه به وسایل رفاهی و چه به محصولات فرهنگی بسیار بیشتر از دوره مورد اشاره است. از لحاظ سرمایه اجتماعی یعنی میزان روابط این جوانان با یکدیگر و با سایر کنشگران جامعه و از لحاظ سرمایه فرهنگی یعنی میزان تحصیلات و سطح فرهنگی نیز همین طور است، یعنی ما در نسلهای امروزی به مراتب با شرایط بهتری سروکار داریم. البته این وضعیت عمدتا به دلیل تغییر عمومی فناورانهای است که در جهان در پنجاه سال اخیر اتفاق افتاده است و به خصوص انقلاب اطلاعاتی در دهه ١٩٨٠. اما به هر رو این تغییر وضعیت در سرمایههای سهگانه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، در مجموع سطح انتظار و توقع از جامعه در گروههای جدید جوانان نسبت به گذشته را بسیار بالا برده است.میزان بیمسوولیتی و بیانگیزگی و عدم تمایل به جدی گرفتن زندگی و نداشتن چشمانداز در این گروهها بسیار بالا رفته است: انفعال شدید، شاید بزرگترین خصوصیت این جوانان باشد.
(گفتوگو با« اعتماد»)
محمدامین قانعی راد
من فکر میکنم این اتفاق کوه یخی بوده که نوک خود را نشان داده است، بنابراین باید توجه کرد که بخش زیادی از بدنه اصلی این کوه پنهان است. کسانی که با نگاه امنیتی به قضیه نگاه میکنند متاسفانه در این فکر هستند که قبل از هرگونه تجزیه و تحلیل فقط سریع پدیده را جمع کنند و توجه ندارند که ممکن است بتوانند نوک کوه یخ را برچینند اما سطوح عمیقتر ماجرا هنوز پابرجاست. به اعتقاد من این اتفاق، یک غلیان و جوشش بود که من نام آن را «فوران نوجوانی» در جامعه گذاشتهام یعنی نوجوانی وجود داشته و در جایی خود را نشان داده است. وقتی تحولی پیدا میشود اینگونه نیست که بتوان آن را به راحتی کنار زد و خیال خود را راحت کرد. این نسل، نسلی رسانهای شده است که به تعجیل در بلوغ فرهنگی و تاخیر در بلوغ اجتماعی دچار شده است. نباید اینگونه گمان کرد که با راندن این نسل، آنها به خانه میروند. آنها جایی نمیروند، حضور دارند و عرصههای جدیدی را پیدا میکنند و اگر در یافتن این عرصهها موفق نشوند، ناخواسته به نوعی ویرانگری برای خود و جامعه دست میزنند.
(گزارش «اعتماد» از نشست حزب اتحاد ملت)
حسین پاینده
زمانی دکارت در گزاره معروفِ «میاندیشم، پس هستم»، فرایندهای ذهنی و شناختی را ملاک هستی آدمی قلمداد میکرد، حال آنکه نسل نوجوان امروز برای اثبات وجود خودش گزارهای بدیل و حیرتآور را جایگزین کرده است: «تلفن همراه دارم، پس هستم». اگر بخواهیم از مصطلحات کریستوفر بالِس استفاده کنیم، باید بگوییم تلفن همراه اکنون دیگر به «اُبژه نسلی» این نوجوانان تبدیل شده است. به مدد این محصول فناورانه پسامدرن، زندگی این نسل بیشتر در مکانهای مجازی جریان دارد تا مکانهای واقعی. در گذشته والدین برای مهار فرزندان نافرمان، آنها را در خانه محبوس میکردند؛ امروزه و در عصر پسامدرن نهایتِ آرزوی نسل نوجوانِ معاصر این است که در خانه به حال خود گذاشته شوند زیرا اتفاقا در این وضعیت با استفاده از امکانات فضای مجازی که از جمله برخورداری از گوشی موبایل در اختیار آنان قرار میگیرد، بهتر و به مراتب راحتتر میتوانند در جاهای دیگر (بیرون از حصار خانه) حضور پیدا کنند.
(یادداشتی در «اعتماد»)
محمدرضا تاجیک
نسل کنونی ایرانی بهمثابه یک سوژه سیاسی، هیچ عنصر ماهوی و ذاتی و ثابت و ضروریای ندارد، بلکه دایم در حال صیرورت و تغییر و شدن است؛ سوژه همچون فرایند و نه سوژه همچون جوهر. چنین سوژهای بیش از آنکه محصول نظر باشد، برآمده از کنشورزی و پراکسیس است و در کنش و واکنش بین کردارهای مختلف ساخته میشود. چنین سوژهای از بطن روابط متقارن و متقابل ساخته میشود. این نسل، نسل هوشیاری است. اگر نه به تجربت، اما با دانش و هوش دریافته است که آیندهاش موضوع اراده و ساختنش است. مطمئنم که این نسل آهسته و پیوسته مطالبات خود را متحقق خواهد کرد.
(گفتوگو با «اعتماد»)
محمد فاضلی
من در دانشگاه در دوره کارشناسی، درس جامعهشناسی جوانان را تدریس میکنم و غیر از مباحث نظری و ارایه نتایج پژوهشهای دیگران، جلسه آخر درس را در ترم گذشته به نوعی مصاحبه با دانشجویان کلاس اختصاص دادم. در ضمن از ایشان خواستم درباره تجارب خودشان از زندگی، جوانی و آمال و آرزوهای خود بنویسند. گوش دادن به صحبتهای آنها که فکر میکنم بسیار صادقانه بود و خواندن نوشتههای ایشان درباره خودشان – که چون از آنها خواسته بودم بدون ذکر نامشان بنویسند و گمنامی در آن لحاظ شده بود – حاوی درسهای مهمی است. من نکاتی را که از این تجربه آموختم در چند نکته خلاصه میکنم.
١- رفتارهای خاص سبک زندگی این نسل الزاما معنای سیاسی مشخص و قراردادی از پیش معلوم برای نسلهای قبلی و بالاخص نسل دهه ١٣٦٠ و قبل از آن ندارد. این نسل اگر چادر میپوشد به معنای همذاتپنداری با یک هویت سیاسی مشخص نیست و اگر هم لباس جین وصلهدار یا چاکچاکشده به تن میکند قصدی برای مقابله سیاسی ندارد. لباس پوشیدن و سایر رفتارهای ایشان بیشتر نوعی انتخابهای سبک زندگی است. ٢- این نسل تجربه کردن را به تغییر دادن ترجیح میدهد. نسل دهه ٥٠ و ٦٠ میخواست جهان را تغییر بدهد و هنوز آرمانگرایی – در همه صورتهای دینی تا سکولار و مبتنی بر ایدئولوژیهای مختلف – در آن نهفته است. اما نسل سالهای دهه ٧٠ و ٨٠ آرمانش را در انتخابهای فردی خود جستوجو میکند. جمعیت بسیار اندکی از این نسل فعالیت سیاسی دارند. تصور نمیکنم بیش از ٤ یا ٥ درصدشان مایل باشند فعالیت سیاسی داشته باشند. ترجیح میدهند مطابق تحولات جهان تغییر کنند تا تحولی ایجاد کنند که جهان تغییر کند.
٣- شرایط اجتماعی، از جمله آینده تیره و تاری که از وضعیت شغلی و معیشت خود دارند، نوعی احساس ناامیدی و پوچی را در ایشان تقویت کرده است. معدودی در ایشان روح مبارزه دارند، اما بقیه حال و حوصله چالش ندارند و برخی مطمئن هستند که چیزی تغییر نمیکند و وقتی افق دوردست را روش نمیبینند از امروز لذت میبرند در حالی که به تداوم این لذت نیز باور ندارند.
٤- بدن در کانون توجه عمده آنهاست و اکثریت قاطع آنها تصور سیاسی – به معنای کلاسیک – از مدیریت بدن خود ندارند. اعتراض معنای غالب مندرج در رفتارهایشان نیست اما آموختهاند که هیچ قدرت سیاسی نمیتواند در درازمدت با نوع خاص مدیریت بدن ایشان مقابله کند. اهمیت پیشرفتهای کوچک را دریافتهاند و میدانند برای برداشتن گامهای بزرگ نباید خود را به زحمت انداخت. نوعی «صرافت در تنگنا» را به دست آوردهاند. آنها بلدند از حداقلها حداکثر بهرهبرداری را داشته باشند.
٥- بسیاری از آدمهای نسل ٧٠ و ٨٠، سیاست لذت بردن از خردهموقعیتهای دوستداشتنی را درونی کردهاند بدون اینکه انتظار داشته باشند سرجمع رفتارهایشان به ظهور افق جدیدی از زندگی بینجامد اما خود را متعهد به ماندن و زجر کشیدن در این وضعیت هم نمیدانند. خروج از ایران برای عمده آنها رویایی دوستداشتنی است.
من بر اساس جمیع این ملاحظات معتقدم برخورد امنیتی و سیاسی کردن با این نسل، کار درستی نیست. این نسل عمیقا غیرسیاسی است اما جهان اطرافش را به گونهای تغییر میدهد که سیاست کلاسیک از پس آن برنمیآید. شورشی نیست، اما جهان را تغییر میدهد؛ با تغییرات جهان همراهی میکند و آموخته است که کمهزینهترین راهها را برای تغییر دادن جهان اطرافش انتخاب کند. این نسل حتی آگاهانه مقابله نمیکند بلکه زندگی را آنچنان که میتواند تجربه و بازی میکند. آنها مثل آب روان میمانند که لابهلای سنگها جاری میشوند و مسیر باز میکنند. آنها زیر پای سنگها را سست میکنند و دست آخر این رودخانه است که جاری میشود و همهچیز با رودخانه به راه میافتد و از دور فقط رود است که مسیر حرکت را مشخص میکند.
(در نظرسنجی «اعتماد»)
عباس کاظمی
تعریف من از فرزندان دهه ۸۰ آن نسل جوان دبیرستانی است که در مدارس دهه ۸۰ بالغ شده و زندگی را در این دهه تجربه کردند. برای اینکه فهم آنچه در بین دبیرستانیها در حال رخ دادن است را به تبیینی ذات گرایی تقلیل ندهم، معتقد نیستم که چیزی عجیب در این نسل وجود دارد که ذاتا با نسل گذشته متفاوت است، نسلی که ما از آن سخن میگوییم، ویژگیهای خاصی دارد و یکی اینکه، نسل تحریم سیاسی است. فرزندان این نسل که نوجوانی شان در دوره دولت نهم و دهم گذشت، بلوغ خود را در دوره تحریم به شکل خاصی گذراندند و از سوی دیگر این نسل، شاهد موجی از مهاجرت نسل دانشگاهی در زمانه خود نیز بوده است. گرچه گردهماییهای دهه هشتادی در این روزها سیاسی نیست ولی ادامه این روند، بستگی به این دارد که دولت چه تصمیمی درباره مدیریت زندگی روزمره این افراد میگیرد، اگر قرار باشد مدیریت زندگی روزمره مانند نسل قبل ادامه یابد، احتمال اینکه اقدامات نوجوانان دهه ۸۰، سیاسی شود، وجود دارد. نسلهای گذشته، با آرمانهای بزرگی زندگی خود را سر کردند؛ آرمانهایی که عمدتا بیرون و ورای زندگی روزمرهشان بود، اما نسل جدید برای آرمانهای درون زندگی روزمره خودش تلاش میکند. نسلی است که میخواهد خودش با تعارضاتی که درون زندگی روزمرهاش است، کنار بیاید، نسلی است که مداخلات از بیرون را به درون خود چندان نمیپسندد؛ بنابراین اگر روند سیاستها بر زندگی روزمره مانند دهههای قبل ادامه پیدا کند یعنی مداخله همچنان بدین صورت باقی بماند کنشورزی درون زندگی روزمره به سمت آرمانهای بزرگتر مجدد کشیده میشود و زندگی روزمره عمیقا رادیکال میشود. بنابراین، تصور نسلی بیخاصیت، بیهویت و غیرسیاسی از جوانان امروزی صحیح نیست و همهچیز به شکل مدیریت زندگی روزمره توسط دولت بستگی دارد.
(گفتوگو با هفتهنامه تجارت فردا)
سیدجواد میری
دهه هشتادیها محصول تهاجم فرهنگی نیستند بلکه ما وارد عصر نوینی شدهایم که در آن تغییر و تحولاتی وجود دارد؛ تغییراتی که نسلهای جدید را متفاوت از نسلهای قبل کرده است. درست مثل ورود جوامع از عصر کشاورزی به عصر صنعتی و ورود ابزار پیشرفته حمل و نقل که باعث شد شیوه زیست نسل جدید در آن عصر با شیوه زیست مردم در عصر کشاورزی متفاوت شود. به عبارت دیگر، ورود یک ابزار جدید مثل موبایل فقط ورود یک وسیله نیست بلکه هندسه روابط و ارتباطات را میتواند تغییر بدهد. دهه هشتادیها هم به گونهای وارد یک هندسه جدید شدهاند که این هندسه در رویکردها، چشماندازها، خواستهها، آمال و جهانبینی آنها تغییرات بنیادینی ایجاد کرده است ولی کسانی که نگاه حاکمیتی دارند و با خطکشی به نام ایدئولوژیک دهه هشتادیها را متر میکنند آنها را با رویکردها و نگاه خود فاصلهدار میبینند، در نتیجه آنها را محصول تهاجم فرهنگی یا نفوذ غرب میدانند. (گفتوگو با آفتاب یزد)
حمیدرضا جلایی پور
در ربط با رخداد اجتماع دبیرستانیها و اینکه چرا در جامعه ایران این رخداد اجتماع دبیرستانیها غیرمنتظره و مورد توجه حکومت و نیروهای جامعه مدنی قرار گرفت، به سه علت میتوان اشاره کرد. علت اول اینکه این دبیرستانیها برای «باهم بودن کمهزینه» فرصتشناسی کردند. جالب است که خود این دبیرستانیها یکی از نامهایی که برای اقدامشان انتخاب کردند «دورهمی» بوده است. همه ما میدانیم در ایران برای دور هم بودن و اجتماع کردن موانع زیادی هست و عمدتا مجوز میخواهد. بنابراین دعوتکنندگان این اجتماع فرصتشناسان کامیابی برای دورهمی بزرگ بودند. علت دوم، به ویژگی «جامعه بزرگتر ایران» مربوط میشود. پدر و مادرهای این بچهها و به طور کلی جامعه ایران عضو «یک جامعه زرنگ و منتظر»اند. زرنگ به این معنا که کثیری از مردم ایران ناراضی و مطالباتی هستند اما برای پیگیری مطالباتشان آماده دادن هزینه بالا نیستند و بیشتر «منتظرند» که دیگران این کار را بکنند. بنابراین اجتماع دبیرستانیها به خودی خود حادثه مهمی نیست، اما این اجتماع در یک جامعه زرنگ و منتظر، مورد توجه قرار میگیرد و تبدیل به خبر ملی میشود. علت سوم اینکه جامعه ایران بهشدت متکثر شده، ولی از تفاوتهای نسلی مهمتر این است که این جمعیتهای متنوع (در اینجا همین نسلهای گوناگون دهه ۳۰ و ۴۰ در برابر ۵۰ و ۶۰ و آنها در برابر ۷۰ و ۸۰) بهخوبی یکدیگر را چندان نمیشناسند و تجربههای با هم بودنشان کم شده است. این جمعیتها از طریق کلیشههای ذهنی خود، یکدیگر را درک میکنند. در یک چنین شکافشناختی، بدنه غیرنوجوان جامعه انتظار نداشتند که این «جوجه بچهها» اینچنین دور هم جمع شوند و نیروی انتظامی و حکومتیان را به تعجب وادارند. درباره اینکه در برخورد با نسل جدید چه باید کرد، سه راه وجود دارد؛ اول اینکه باید در جامعه ایران امکانات و لذت دورهمی غیرحکومتی را زیاد کرد. چه اشکالی دارد آموزش و پرورش، شهرداریها و پلیس دست در دست هم بدهند تا نوجوانان دبیرستانی بتوانند جشن دورهمی پایان امتحانات را همهساله و بدون دلهره اجرا کنند. بعد این دورهمیها عادی میشود. دیگر اینکه در سطح کلان باید جامعه زرنگ و مطالباتی و منتظر ایران را از انتظار در آورد و این یعنی اجازه بدهند از مسیر قانون مطالبات اصلاحی جامعه تامین و تخلیه شود. به تعبیر دیگر باید اجازه داده شود برجام ملی مورد وفاق قرار گیرد و اجرا شود. نه اینکه حتی برای اجرای تحقق برجام هستهای هم ایجاد مانع شود. در نهایت، جامعهای که، به قول دکتر قانعیراد، طول جوانی جوانانش دراز شده است، بهشدت نیازمند امکانپذیری اصلاحجویی و اجرای برجام ملی است. با این جامعه نباید سیاستمداران تندرو و آفندی شوخی کنند. واقعا آببازی جوانان و اجتماع غیرمنتظره دبیرستانیها مظاهر بهداشتی یک جامعه مطالباتی منتظر است. جامعه ایران تا اجرای برجام ملی همچنان اطوارهای غیرقابل پیشبینی در رحم خود دارد. (سخنرانی در نشست حزب اتحاد ملت ایران اسلامی)
روزنامه اعتماد