به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ انتشارات آرادمان مجموعه داستانی از لیلا حکمت را با عنوان «تولدم نبایدترین اتفاق بود» را منتشر کرد.
این مجموعه شامل سیزده داستان کوتاه است که با عناوین «او و خدا میمانند»، «آدمکها»، «تانگو در برف»، «داستانِ یک معمولی»، «زیبا مثل من»، «سکانس آخر»، «شببیداری»، «کابوسهای ناتمامِ رؤیا»، «نبایدترین اتفاق»، «همین»، «یادداشتی برای سارا»، «یک روز خوب» و «جنونِ سلولی» منتشر شده است.
در یکی از داستانهای این کتاب میخوانیم: «پالتوِ طوسی بلندی را که پوشیده، دوست داشتم. در کوچههایی قدم میزند که بارها همقدمش بودم. فکر میکند و آتش به آتش سیگار میکشد؛ طوری که انگار طول سیگارش به طول فاصلهای است که از من دارد. به چیستیِ مرگ فکر میکند، به من که بلند میخندیدم، به خندههایم که دوست داشت، به پالتوِ توسی بلندش که دوست داشتم، به خودش، به چیستیِ مرگ، به خودش، به چیستیِ من، به خاطرات خاک گرفته، به منِ زیر خاک رفته. سریع فکر میکند. دارم از نفس میافتم. بهتر است حالا که بعد از چند سال باز دارد شمارهام را میگیرد، از تعقیب افکارش دست بردارم. بوق اول، بوق دوم و بعد صدای ضبطشدهی من: «مشترک مورد نظر خاموش شده اما اگه میخوای برای دستگاه پیغام بذار!» برای دستگاه شعری را میخواند که همیشه توی همین کوچهها برایم میخواند: «هوای خانه چه دلگیر میشود گاهی، از این زمانه دلم سیر میشود گاهی..»
بابا مشکی پوشیده است. سرش را گذاشته روی یک خروار خاک و شانههایش تکان میخورند. عموبهزاد دستش را روی شانههای لرزان بابا گذاشته. دیگر مهم نیست وقت شراکت در آن کارخانه چقدر حرمت همدیگر را شکستند. عمو حالا میخواهد پناه بابا باشد. هنوز شانههای بابا میلرزد، من فکر میکنم این لرزش از خنده است! آخر زنگوله پای تابوت خودش، راهیِ تابوت شده و دیگر خیرهسری نمیکند. نباید حرص چادر چاقچور نکردن به قاعدهاش را خورد. هر از چند گاهی هم با آمدن یک خواستگارـ که همیشه لقب «همهچی تمام» را میگیرد ـ نیاز نیست صدایی کلفت بشود و بگوید: «آخه خیال کردی تا کی در این خونه رو میزنن؟ نکنه میخوای بری زن حسین پناهی شی؟ دخترک دیوونه!» آری من مطمئنم که لرزش شانههای بابا از خنده است! حتما به ازدواج من و حسین پناهی میخندد.»
مجموعه داستان «تولدم نبایدترین اتفاق بود» توسط نشر آرادمان به بهای هفت هزار تومان به بازار نشر عرضه شده است.