فرهنگ امروز/ محسن آزموده:
یک نقد به فلسفه که به خصوص در یکی-دو دهه اخیر و با تخصصی شدن بیش از حد آن رایج شده، همین است که اصحاب فلسفه به مسائلی میپردازند که چندان دغدغه روزمره آدمیان محسوب نمیشود و فیلسوفان یا فلسفهخواندههای روزگار ما به آدمهایی به اصطلاح برج عاج نشین و جدا افتاده از جامعه و زندگی بدل شدهاند که مثل اصحاب سایر علوم تخصصی شده، صرفا به مسائلی خاص و از این رو غیرقابل فهم برای همگان میپردازند، این در حالی است که فلسفه در بدو تولدش به خصوص نزد یکی از بزرگترین بنیانگذارانش یعنی سقراط چنین نبوده است. کسانی که این نقد را تکرار میکنند، اشاره شان به نوشتههای افلاطون است که در آنها سقراط به عنوان قهرمان ماجرا در مقام یک شهروند فعال در جامعه آتن حضوری مستمر و پیگیر دارد و مدام در حال بحث کردن با این و آن درباره مسائل «به ظاهر» پیش پا افتاده است و میکوشد با گفتوگو و مباحثه حقیقت امور را دریابد و نهایت امر نیز سرش را در این راه میبازد. پیشنهاد کسانی که به این انتقاد مستمسک میشوند نیز آن است که باید فلسفه را به زندگی روزمره بازگردانیم یا چنان که در سرکلیشه این یادداشتها میخوانیم به فلسفهورزی در خیابان (به تقلید از سقراط مثلا) بپردازیم و مسائل را آن قدر تخصصی نکنیم که هیچ کس چیزی سر در نیاورد و فقط فیلسوفان یا متخصصان فلسفه بفهمند چه میگویند و بس. نتیجه اما در بیشتر مواقع ناامیدکننده و نگرانکننده است. به این دلیل ساده که نتیجه رویکرد جدید معمولا آثاری دم دستی، سادهسازی شده و معمولا سطحیای است که کارکردی ضدفلسفه دارند، یعنی به جای اینکه واقعا مخاطبان و جستوجوگران اندیشه را به فکر وادارند، با طرح بحثهای ساده انگارانه و ردیف کردن یکمشت اصطلاحات و اسامی اشباع میکنند یا یک ایده یا اندیشه فلسفی را آن قدر تنزل میدهند که غالبا هیچ چیزی از آن باقی نمیماند، به گونهای که اگر یک آدم منصف بخواهد ارزیابیاش از فلسفه را بر آنها بنا کند، میتواند اعتراف کند که «ای بابا، اینا که خیلی حرفهای دم دستی و سادهای هستند، من هم که خودم این طوری فکر میکردم». به عبارت دقیقتر این آثار سادهسازی شده به جای فلسفه ورزی صرفا توهم فلسفه دانی را ایجاد میکنند. میگوییم توهم فلسفه دانی و نه فلسفهدانی، چرا که این آثار حتی در سطح فلسفه دانی نیز به مخاطبان چیزی ارایه نمیکنند. اما مساله مهمتر فلسفه ورزی است، یعنی واداشتن مخاطب به فکر کردن و دست و پنجه نرم کردن ذهن او با مفاهیم و استدلالها و پیچ و خم آنها. یکی از بهترین راهها برای این کار نیز خوانش دقیق آثار خود فیلسوفان است، یعنی مراجعه با متون دست اول. البته ممکن است در برابر این پیشنهاد گفته شود که این کار کسانی است که میخواهند خودشان و زندگی شان را به نحوی از انحا وقف فلسفه کنند و بقیه صرفا میخواهند به نحو تفننی به فلسفه بپردازند، در همان حدی که پاسخهایی ساده به مسائلشان بیابند و از کلیت فلسفه سر در آورند و وقتی اسم آن را میشنوند، مرعوب نشوند و مثل مطلق شلینگ به تعبیر هگل (گاو در شب تاریک!) نباشند. در برابر این اعتراض میتوان پاسخهای متفاوتی ارایه کرد. یکی که از همه سرسختانهتر است و البته برخی اهالی فلسفه به آن پایبندند این است: «بیخود! فلسفه جای سادهحانگاری نیست، اگر جدیت نداری، لازم نیست به فلسفه وارد شوی. فلسفه کار و بار و جای آدمهایی است که به راستی دغدغه دارند و به اصطلاح سوالهایی برایشان پدید آمده که خواب شبشان را مختل کرده است.» همه البته اینقدر تند و تیز نیستند. موضع این یادداشت نیز همین است. اینکه گفتیم برای فهم فلسفه بهتر است به آثار خود فیلسوفان رجوع کنیم یا دست کم چند خطی از خود ایشان بخوانیم، به این معنا نبود که هر مخاطب غیرمتخصص برای فهم فلسفه لازم است تراکتاتوس ویتگنشتاین یا نقد عقل محض کانت یا اخلاق اسپینوزا را بخواند. بهتر است پیشنهادمان را بیشتر توضیح دهیم. اجازه دهید در فرصت باقیمانده آن را این طور تکمیل کنیم: به نظر نویسنده بهتر است در آثاری که برای بازگشت فلسفه به متن زندگی روزمره نگاشته میشود، به متن خود یک فیلسوف (ولو چند خط)، استدلالهای او (ولو یک استدلال) و دشواریهایی که در حل یک مساله با آنها دست و پنجه نرم کرده بپردازیم و برای مثال به جای گزارشی چندصفحهای از کتاب جمهوری افلاطون، به سه-چهار صفحه از آن بسنده کنیم و مثلا به این بپردازیم که اصلا چرا افلاطون تمثیل غار یا خط را مطرح کرده، چطور آن را ارایه کرده و مساله اصلی او تا جایی که ما میفهمیم، چه بوده است. این طوری شاید ربط مساله فلسفی بهشدت تخصصی به متن زندگی روزمره نیز روشنتر شود و مخاطب دریابد که افلاطون چرا و از کجا به این مساله رسیده و اصلا چرا فلسفه مهم است. متاسفانه بیشتر از این فرصت توضیح بیشتر باقی نمانده است و ازهمین مقدار هم احتمالا حذف میشود!
روزنامه اعتماد