به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ همزمان با برگزاری چهارمین مسابقه «کتاب و زندگی» با محوریت کتاب «رویای نیمه شب»، سفانه الهی از فعالان فرهنگی در یادداشتی به این کتاب نگاهی انداخته است.
متن این یادداشت به شرح زیر است:
«دهان آنها از حیرت باز میماند. یکی از آنها که مسیحی بوده فریاد میزند: این کار حضرت مسیح است! سید میگوید: ما خودمان بهتر میدانیم این کار کدام بزرگوار است. اسماعیل که به حله برگشت مردم دسته دسته به عیادتش امدند و پایش را دیدند... گفتم: باورش سخت است. چطور ممکن است یک نفر صدها سال عمر کند و هنوز جوان باشد!؟ ابوراجح برخاست ... مگر نمیدانی که حضرت نوح حدود هزار سال عمر کرد و حضرت خضر و عیسی هنوز زندهاند!؟ آیا در توان خداوند نیست که به انسانی چنین عمر بلندی بدهد و او را جوان نگه دارد؟» (ص ۶۸)
وقتی یک اتفاق واقعی، دست مایه خلق یک رمان شود، آن را خواندنیتر خواهد کرد. «رویای نیمه شب» از این دست رمان هاست.
مظفر سالاری در این رمان، از شب تار شیعیان حله سخن میگوید که با حاکمیت مرجان صغیر، رقم خورده بود؛ شب تاری که با عَلَم کردن اختلافات مذهبی مسلمانان جان گرفت و خفقانی کشنده و منجمد را ارزانی ساکنین شهر کرد؛ جاسوسهای حکومتی امان مردم را بریدهاند و ارتباط نزدیک بین سنی و شیعه، زیر ذرهبین کثیف حکومت است. سیاهچالهای حکومت پر شده است از شیعیان بیگناهی که با پرونده سازی و افترا سختترین شرایط را تجربه میکنند و گاه زیر شکنجههای وحشیانه دوام نمیآورند: اما اتفاقات پی در پی و رنگارنگی در راه است؛ گاه از تلخی چون زهر و گاه شیرین چون شهد.
در آن شرایط سخت سیاسی، هاشم و ریحانه با دو مذهب متفاوت عاشق هم میشوند؛ عشقی عفیفانه که انواع موانع ریز و درشت را در مقابل خود دارد. امیدی به وصال نیست و تب و تاب و آرزوی وصال، امان هر دو جوان را میبرد، آنها را گرفتار بستر بیماری میکند و درد هجران گویی بیدرمان است. ابوراجح، پدر ریحانه، مالک حمامی عمومی است که بهخاطر اخلاق نیک و دینداریاش، مردم شهر به او احترام میگذارند و از او به نیکی یاد میکنند. «نمیدانستم چرا چیزی به نام مذهب باید بین ما فاصله بیندازد. اگر چنین فاصلهای نبود چقدر احساس خوشبختی میکردم و حرف زدن درباره ریحانه و آینده راحت بود.» (ص ۲۷)
هاشم با ابوراجح ارتباط دارد و گاهی در مورد اعتقاد شیعیان به امام غایب از او سؤالاتی دارد و این عقیده را زیر سوال میبرد. پاسخهای ابوراجح، هاشم را به فکر وامیدارد و آرام آرام نگرش منفی او را نسبت به شیعه متزلزل میکند. اما او قصد ندارد دست از مذهب خود بکشد و شیعه شود. این در حالی است که ابوراجح هم قصد ندارد دخترش را به غیر از شیعی مذهب بدهد؛ گذشته از آن، ریحانه، خواستگاران دیگری هم دارد؛ جوانانی که شیعهاند و در برخی موارد مورد تایید ابوراجح. وصال غیرممکن به نظر میرسد. مگر این که معجزهای اتفاق بیفتد و همه چیز زیر و رو شود. اما چگونه؟
سالاری بدون اشاره به ریشه اصلی افتراق بین مذهب شیعه و سنی، برای نزدیکتر نشان دادن جمعیت این دو گروه مسلمان و کمک به ایجاد وفاق، به اختلافی جزئی مانند نماز خواندن با دست بسته و باز اشاره میکند؛ البته «عقیده مهدویت» به لحاظ اهمیت آن مورد اشاره مستقیم قرار میگیرد و در دوسوم داستان بروز دارد.
نویسنده با در نظر گرفتن حساسیت موضوع، پاسخ مختصر و مفیدی هم، به علت پررنگ بودن اختلافات شیعه و سنی میدهد: «آهسته گفتم: از سالها قبل متوجه فاصلههایی شدهام که میان من و شماست. با هم مثل برادریم... با هم نماز میخوانیم. به هم کمک میکنیم. یکدیگر را دوست داریم... چرا وقتی مسلمانیم و خدا و پیامبر و کتابمان یکی است باز هم باید فاصلههایی بین ما باشد؟ ابوراجح... گفت: البته فاصلههایی هست. اما نه آنقدر که تبلیغ میکنند و نشان میدهند. بین دو دوست صمیمی هم تفاوتها و فاصلههایی هست. طبیعی است. این تفاوتها و فاصلهها مانع دوستی شان نمیشود... مشکل از جای دیگر است. حکومت شخص پلیدی مانند مرجان صغیر را حاکم این شهر قرار داده که دشمن فرزندان پیامبر و شیعیان است. سیاهچالهای دارالحکومه پر است از شیعیان بیگناه. شهری که اکثر ساکنانش شیعهاند. قبل از این شیعه و سنی با هم در صلح و صفا زندگی میکردیم. حالا میخواهند کاری کنند که یکی مثل تو فکر کند من دشمنش هستم. برخوردی که با ما دارند با کافران و بیگانگان ندارند..». (ص ۳۱)
با توجه به این که درونمایهای از عشق بر داستان حاکم است، قلم عفیف نویسنده قابل احترام و ارزشمند است. صحنههای دیدار ریحانه و هاشم و اوقاتی که این دو جوان با سوز عشق سر میکنند، با رعایت ملاحظات اخلاقی توصیف شده است؛ چنین ویژگی مهمی، در کنار تمام ویژگیهای خوب دیگر داستان، «رویای نیمه شب» را به مورد معرفی بسیار مناسبی برای گروه مخاطب نوجوان و جوان تبدیل میکند.