به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ قاسم پورحسن استاد دانشگاه علامه طباطبایی در زمینهٔ فلسفه کودکان معتقد است، مبنای فلسفه برای کودک؛ یعنی مسئلهای برای تفکر و خلاقیت به جای اندوختن و حفظ کردن مطالب در دوران مدرسه است. ما وقتی از فلسفه برای کودک حرف میزنیم، اساساً گفتن فلسفه محض برای دانشآموزان نیست، بلکه مراد از فلسفه در اینجا مساوی با فلسفه ورزی بهجای یادگیری و حفظ کردن است.
استاد دانشگاه علامه طباطبایی میگوید: اعتقاد دارم که دیدگاه فلسفه برای کودک متیو لیپمن بدون نقص نیست، برخی از موضوعات ناسازگاری جدی با مبانی دینی، ارزشی و هنجاری، اخلاقی و مبادی آموزئی ما دارد، البته نکات مثبت هم دارد که این نکات در روش این تفکر خوابیده است؛ یعنی بهجای القای مطالب از جانب استاد به دانشجویان و دانشآموزان ما روشی را برمیگزینیم در این تفکر که دانش جویان خود مشارکت داشته باشند که این مسئله به لحاظ روشی قابلتوجه است و میتوانیم از حیث روش آنها را مبنا قرار دهیم اما ازلحاظ تفکر فلسفه لیپمن بسیار انتقادپذیر است وقتی خودش عنوان میکند که هدف این نظام تربیتی، تربیت نسلی از دانشآموزان است که به دموکراسی (البته مقصود او دموکراسی غربی است) یعنی مبانی ارزشی غربی (لیبرالیسم) وفادار بمانند این نشاندهنده غایت و اغراضی است که در فلسفه تعلیم و تربیت لیپمنی وجود دارد این حیث انتقادی به فلسفه برای کودک در ایران اساساً مورد توجه قرار نگرفته است. گفتگوی مشروح قاسم پورحسن با طلیعه در ادامه میآید:
*به اعتقاد شما با توجه به اینکه فعالیتهای گستردهای درزمینهٔ فلسفه برای کودکان داشتهاید، اهمیت موضوع فلسفه برای کودک چیست؟
با توجه به اینکه رشتههایی که ما امروزه بهعنوان گرایشهای مضاف از آن یاد میکنیم درزمینهٔ و بستر مغرب زمین به وجود آمدهاند، گرچه پیشینه محتوایی آنها در سایر تفکرات وجود دارد.
مبنای فلسفه برای کودک؛ یعنی مسئلهای برای تفکر و خلاقیت بهجای اندوختن و حفظ کردن مطالب در دوران مدرسه است. پس این محور و بنیان گرایشی برای فلسفه برای کودک است. ما وقتی نگاه میکنیم، میبینیم که در مغرب زمین دو رهیافت درباره نظام آموزشی تا قبل از شکلگیری ظاهری و رسمی فلسفه برای کودک از جانب لیپمن به وجود آمده بود. یک دیدگاه این بود که اساساً نظام آموزشی بر تبیین و توصیف دادههاست، یعنی باید یکروند یادگیری مبنا قرار بگیرد. تا دانشآموزان و افرادی که در نظام آموزشی شرکت میکنند از آن بهرهمند شوند، ما بدون داشتن آن معلومات، معنایی ندارد که از خلاقیت حرف بزنیم ما به این روند آموزشی، یادگیر محورانه میگفتیم؛ که یادگیری محورانه در واقع تلقیاش این بود که باید در دوران نخستین حجم معقولی در معلومات در اندیشه و ذهن و ضمیر دانشآموزان قرار بگیرد.
اما دیدگاه جایگزین، دیدگاه تأملی محور بود، مبحث تأملی محور با جان دیوی شکل گرفت، یعنی پرسش از نظریههای یادگیری بوده است، زیرا یادگیری محور بر حفظ و حافظه مبتنی است، درحالیکه در تأمل محور دانشجو شرکت میکند و خلاقیت به خرج میدهد، میاندیشد و فکر میکند.
حال اندیشه لیپمن ادامه دیدگاه دوم در باب نظام آموزشی است؛ بنابراین ما وقتی از فلسفه برای کودک حرف میزنیم، مرادمان این است که اساساً گفتن فلسفه محض برای دانشآموزان نیست، بلکه مراد از فلسفه در اینجا مساوی است با فلسفه ورزی بهجای یادگیری و حفظ کردن.
پس این در حقیقت فرآیندی است که در مغرب زمین در نظام آموزشی در یکروند تطوری به وجود آمد و تحول پیدا کرد و تقریباً میتوان گفت که در میانه دهه ۷۰ و اوج و بسط آن در دهه ۸۰ و ۹۰ با عنوان نام فلسفه برای کودک مواجه میشویم؛ که گاهی در ایران با عنوان «فلسفه برای کودک» و گاهی «فلسفه و کودک» نامبرده میشود که هرکدام میتواند مرادی داشته باشد.
*با توجه به اینکه ایده اولیه فلسفه برای کودکان از فلسفه غرب گرفتهشده است، خطرات و تهدیدهای احتمالی ورود به این فضا برای تربیت نسل آینده چه چیزهایی میتواند باشد؟
فلسفه برای کودک از جانب لیپمن شکلگرفته است و در اندیشهها و موضوعات سایر متفکران در غرب، بسط پیدا کرد. امروزه در بیش از ۱۰۰ کشور در نظامهای آموزشی خودشان این مسئله موردتوجه قرارگرفته است، یعنی موضوع فلسفه برای کودکان در آنجا تدریس میشود، فکر میشود و خوانده میشود. خب طبیعتاً این نشاندهنده تأثیری است که دیدگاه لیپمنی یا فلسفه برای کودک داشته است. البته در خود غرب نسبت به این دیدگاه انتقاداتی واردشده است، یعنی بهجای نگاه فلسفه برای کودک لیپمنی، گاهی وقتها متفکرانی مانند ریچارد پل از تربیت انتقادی سخن گفتهاند. پس اینگونه نیست که ما با یک نسخه و یک وضع یکسانی در باب تعلیم و تربیت مواجه باشیم. عدهای بر رویکردهای تأملی و فلسفی تأکید میکنند وعدهای دیگر بر تفکر انتقادی و گروهی بر مشارکت حلقه؛ بنابراین باید دریابیم که فلسفه برای کودک به یکشکل و یکسان نیست. با رویکرد مختلف البته ثقل و محور آنها بر مسئلهای به نام تربیت تأملی است.
در کشور ما زمانی که فلسفه برای کودکان بُرد پیدا کرد. متأسفانه مطالعه دقیقی در این زمینه صورت نگرفت، یعنی در مراحل نخستین عمدتاً از روی اقتباس و تقلید محض از دیدگاه لیپمن فلسفه برای کودک وارد شد. در دیدگاه لیپمنی شما با نقصانهای فراوان و بنیادینی در فلسفه برای کودک مواجه هستید؛ یعنی در فلسفه برای کودک معلم در تربیت و آموزش نقش اصلی و اساسی ندارد، صرفاً بر حلقه و مشارکت دانشآموزان است.
در دیدگاه لیپمنی اخلاق عنوان یک مبنا موردتوجه نیست، در دیدگاه لیپمنی یادگیری حذف میشود. در این دیدگاه بهطورکلی همهچیز با نسبیت مواجه هستیم. حتی در این دیدگاه لیپمنی در نظام تعلیم و تربیت خانواده جایگاهی ندارد. مبانی جایگاه ندارد تمام این موضوعات نقصانهای است که وجود دارد و البته متأسفانه کسانی که در ایران بهطور خاص از دیدگاه لیپمنی سخن میگویند تصوری درستی از این نقیصه و نقدها در دیدگاه لیپمن ندارند.
باید بگویم که بسیاری از داستانهای لیپمن بر اساس اندیشه لیبرالیسم بناشده است اندیشه لیبرالیستی که بر اصالت صرف فرد نه لزوماً اصالتی فرد که اشکال دارد، خیر. اصالت صرف یعنی همه آنچه مبنی بر اغراض تمایلات، خواسته و لذت فرد هست، باید بنا شود. مواردی است که میگوییم اغراض فرد موردتوجه قرار بگیرد، مواقعی هم هست که باید بر مبنای چیز دیگری موضوعات قرار بگیرد لذا اگر شما از اخلاق، دین، خانواده، شئونات و مناسبات اجتماعی، مبادی و مبانی حرف میزنید باید تابع این اغراض فردی تفسیر شود.
این دیدگاه لیپمنی تفاسیر زیادی دارد. شما وقتی به داستانهای لیپمن نگاه میکنید که بسیار پرسشبرانگیز و نقدپذیر است اکثر آنهایی که ترجمهشده مترجمان، توجه درستی به این مسئله نداشتند و نقد را فراموش کردند یا حتی فهم درستی از لیپمن نداشتند و تنها متن موضوعات را ترجمه کردند و به تقلید از لیپمن به تشریح دیدگاه او پرداختند و در جامعه ما این موضوع رواج پیداکرده است که البته این رواج کاملاً اقتباسی است.
مدتی است که من و یکی از اساتید و چند تن از دانشجوهای مقطع دکتری رسالههایی را میگذرانیم که دفاع شده یا در حال دفاع است و عمدتاً نگاه انتقادی به فلسفه برای کودکان دارد؛ که یکی از این رسالههای دفاع شده مربوط است به فلسفه تعلیم و تربیت یا تفکر انتقادی بر اساس آرای شهید مطهری و دیگری علامه جعفری یعنی تلاش کردیم دیدگاهی که شهید مطهری در کتاب تعلیم و تربیت دارد و همینگونه علامه جعفری مسائلی که بیان کرده است را بهنقد و تحلیل دیدگاههای موجود که عمدتاً لیپمنی هستند و کمتر به دیدگاه رقیب در غرب «ریچارد پل» توجه شده است، بپردازیم.
بنابراین نکته اول این است، کسانی که از فلسفه تعلیم و تربیت یا فلسفه برای کودک استقبال میکنند، کمتر فلسفه خواندند عمدتاً در گرایشهای تعلیم و تربیتاند و نگاه و تفکر انتقادی آنان بسیار رقیب و اساساً هیچ است، به همین دلیل، متأسفانه بدون خوانش انتقادی، دیدگاه لیپمن ترجمه میشود و کتابها و مصاحبههایش چاپ میشود.
*نقصانهای موجود در دیدگاه لیپمن که گفتید، چند مورد را اشاره کنید؟
مسلماً، اینگونه نیست که دیدگاه فلسفه برای کودک بدون نقص باشد، بنده برخی از آنها را عرض کردم که ناسازگاری جدی با مبانی دینی، ارزشی و هنجاری، اخلاقی و مبادی آموزئی ما دارد، البته نکات مثبت هم دارد که این نکات در روش این تفکر خوابیده است؛ یعنی بهجای القای مطالب از جانب استاد به دانشجویان و دانشآموزان ما روشی را برمیگزینیم در این تفکر که دانش جویان خود مشارکت داشته باشند که این مسئله به لحاظ روشی قابلتوجه است و میتوانیم از حیث روش آنها را مبنا قرار دهیم اما ازلحاظ تفکر فلسفه لیپمن بسیار انتقادپذیر است وقتی خودش عنوان میکند که هدف این نظام تربیتی، تربیت نسلی از دانشآموزان است که به دموکراسی (البته مقصود او دموکراسی غربی است) یعنی مبانی ارزشی غربی (لیبرالیسم) وفادار بمانند این نشاندهنده غایت و اغراضی است که در فلسفه تعلیم و تربیت لیپمنی وجود دارد این حیث انتقادی به فلسفه برای کودک در ایران اساساً موردتوجه قرار نگرفته است.
این نکته انتقادی است که بنده از مدتها قبل در نشستهای تخصصی و برنامهها، سخنرانی و در رسالهها دائماً یادآوری میکنم که ما بهطورکلی تاکنون چشمبسته فلسفه برای کودک را در ایران ترویج میدهیم و ترجمه میکنیم بدون ذرهای نگاه انتقادی و تحلیلی.
*با توجه به گفتههای شما و انتقادهایی که به فلسفه برای کودک لیپمن وارد است، برای کودکان کشورمان چه خط مش و روشی را میتوان پیش گرفت؟
اولاً عنوان کردم که فلسفه برای کودک به معنای تدریس مباحث فلسفه برای کودک نیست، بلکه به معنای توجه بینش فلسفی که همان تفکر عقلی باشد برای نظام تعلیم و تربیت است در تفکر عقلی ما با رویکرد انتقادی مواجه میشویم و در رویکرد انتقادی روشی وجود دارد بهعنوان مشارکت و حلقه کندوکاو و جستوجوگری خود متعلم، دانشجو و دانشآموز؛ بنابراین یادمان باشد مراد ما از فلسفه در کودک اساساً آموزش فلسفه به کودکان نیست. بلکه این است که دانشآموز با مفاهیم بنیادین درگیر شود، در خصوص موضوعاتی همچون مسئله مرگ، جهان، چیستی، زندگی، معنای زندگی، ارزش زیستن، مبانی اخلاقی و ارزشها جستجوگری کند.
پس ببینید سخن این است ما یک رویکردی داریم که دانشآموز باید مطالب را حفظ کند و رویکرد دیگری اینکه دانشآموز خودش باید مشارکت داشته باشد، این مشارکت بهتدریج در قوه نقد و قوه انتقاد تفکر را برمیانگیزاند وقتی اینگونه شود او در حقیقت در این نظام آموزشی باتربیت تأملی روبهرو خواهد شد پس سخن آموزش فلسفه نیست، سخن بیان بحثهای سنگین در قالب بحث ساده و آسان نیست سخن این است که ما در تفکر فلسفی نگاه انتقادی و روش عقلی داریم که آن سبب میشود که ما روش جایگزین را بهجای روش حفظی محوری، القا محوری و یادگیری محض به دانشجو بدهیم البته من بهعنوان قاسم پورحسن خواهان تلفیق روش تفکر انتقادی که لیپمن محوری است و روش یادگیری هستم؛ یعنی اگر ما روش یادگیری را حفظ کنیم بهمثابه این خواهد بود که دانشجویان و دانشآموزان و متعلمان نتوانند معلومات لازم را برای تفکر انتقادی همراه داشته باشند؛ یعنی ما محصور در نگاه روش محورانه خواهیم شد بدون اینکه از محتوا خبری باشد.
بنابراین این سخن که فکر کنیم ما در نظام تعلیم و تربیت اسلامی بخواهیم مفاهیم دشوار و سنگین فلسفه اسلامی یا اینکه فلسفه را به دانشآموزان بدهیم این ذهن غلطی است و به معنای فلسفه برای کودک نیست. فلسفه برای کودک بهمثابه این است که نسلی که تربیت میکنیم در انتها تنها حافظهای از معلومات نباشند بلکه درگیر معلومات شده باشند.
*سیستم آموزشی کنونی ما تفکر محور نیست؛ یعنی قدرت تفکر و قدرت انتخاب را به بچهها نمیدهد؛ فقط موضوعاتی را بحث میکند و میگذرد! چه ضرورتی هست که ما بحث تفکر در آموزش کودکان را وارد کنیم؟
ببینید ما با مشکلی در نظام آموزشی مواجه هستیم و آن این است که دانشآموزان ما در مدت ۱۲ سال مطالبی را حفظ میکنند که واجد آن نیستند، زمانی که دانشآموزان وارد دانشگاه میشوند، از طرح یک پرسش عاجزند. از تفکر عاجزند. از نقد عاجزند. این ادامه پیدا میکند یعنی نسل دانشجویان تا انتهایی که دانشجوی دکتری میشوند نمیتوانند مقاله، کتابی را به گونه انتقادی بنویسند.
ببینید، این مسئله در سرنوشت نسلها شریک میشود یعنی شما نگاه کنید حجم زیادی از مقالات را در ایران تولید میکنیم درحالیکه هیچکدام از اینها معدی تفکر و اندیشه نمیشود. این ناشی از آن نظام آموزشی است که ما در آن پرورش پیدا کردیم. نظام آموزشی که به ما تفکر، انتقاد و نقد کردن را آموزش نداده است. تنها به حفظ مطالب اعم از حوزه علوم انسانی و غیر انسانی پرداختهایم. این آسیبی دارد که نمیتواند علیرغم حجم این دانشآموزان، مدارس و دانشگاهها تفکری را تولید کند. باید این چرخه تغییر کند. باید نگاه انتقادی و تفکری بر نظام آموزشی ما حاکم شود.
بنابراین، ما برای حل این مشکل به نظر میرسد میتوان روش تفکری و تأملی در نظام آموزشی، استفاده کرد که من خواهان و تأکیدم بر نظریه تلفیقی است که هم روش تفکری و هم روش انتقادی توأمان به کار گرفته شود.